محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1845825571
اين آدمها را بارها ديدهام
واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: اين آدمها را بارها ديدهام عبدالرضا کاهاني خيليها فکر ميکردند فيلم «بيست» مناسب اکران نوروزي نيست. درست هم فکر ميکردند. بيست فضاي تلخي دارد که همنشيني مناسبي با فيلمهاي «خندهدار» نيست. « بيست» فيلم شريفي است. فيلم ِ کاهاني ادامه حرکت نويني است که در سينماي ايران شروع شده و جوانان نسل سوم به شدت و با خوبي آن را ادامه ميدهند. کاهاني را چند سالي است که ميشناسم. دو فيلم بلند اولش اکران نشدهاند و او تجربه ديدن فيلم با مخاطب عام را نداشته. اما با فيلم سوم نشان داده که چقدر حرفهاي است. «بيست» پس از چندسالي دوري از طبقه فرودست سراغ اين قشر ميرود و بازيگران به نامش تمام تلاش خود را کردهاند تا فيلم سروشکل درست و منسجمي پيدا کند و به واقعيت نزديک شود. تمام اينها نکاتي است که با کاهاني درباره آنها بحث کردهايم. با توجه به ازدياد توليد فيلمهاي کمدي که اين روزها سينماي ايران را تسخير کرده و بيشتر کارگردانها تمايل به ساخت فيلمهاي اينچنين دارند چطور شد که فيلمي با فضاي تلخ براي کارگرداني انتخاب کردي؟ من در مرحله اول براي خودم فيلم ميسازم و البته سعي ميکنم سليقهام را به تماشاگر تحميل کنم. به خاطر همين تماشاگرهاي فيلمهاي من نبايد به تعداد سنجيده شوند. بلکه بايد آنها را از نظر کيفي ارزيابي کرد. خودم در اينکه فيلم کمدي کار کنم يا جدي خيلي نقش ندارم. هميشه اول تصويري از کل داستان در ذهنم شکل ميگيرد. اگر اين تصوير به دغدغههايم نزديک بود آن را دنبال ميکنم تا به نتيجه برسم. نکته ديگر اين است که ببينم چطور ميتوانم از کليشههاي رايج فيلمنامهنويسي و کارگرداني فرار کنم. اگر اين اتفاقها بيفتد ميبينم که فيلم، فيلمِ خودم است. اما چون علاقه به قصه دارم و تماشاگر هم قصه را دوست دارد پس سعي ميکنم ابتدا قصه بگويم. هيچ وقت پيش از نوشتن ژانر را انتخاب نميکنم. وقتي شروع به نوشتن ميکنم ميفهمم که داستان ميتواند يک فيلم اجتماعي باشد يا کمدي. رها فکر ميکنم، رها مينويسم و رها کارگرداني ميکنم. من اصولا در زندگي شخصي هم اينطور هستم. به لحظه وفا دارم و تحت تاثيرش قرار ميگيرم. «بيست» با چه تصويري شروع شد؟ دوست داشتم به فضايي دست يابم که در آن عروسي و عزا با هم باشد. در فيلمهاي من مساله مرگ و زندگي اهميت زيادي دارند. چراکه مادرم را در اوج زندگي و برادرم را در اوج شادي از دست دادم. شايد اين علاقه به مرگ و زندگي، ريشه در فرهنگ و محيطي که در آن بزرگ شدم يعني شهر نيشابور دارد. شايد هم به خاطر زندگي در کنار آدمهايي که از آنها حرف زدم باشد. دنبال فضايي بودم که بشود تمام جامعه را در آن جا داد. به اين نتيجه رسيدم که رستوران جاي مناسبي است و اجزايي که دارد از جمله رئيس، ارباب رجوع، کارگر، غذا و حتي جاي خواب، در زندگي همه وجود دارد. به نوعي يک جور روزمرگي در آن يافت ميشد که جذاب به نظر ميرسيد. اين ايده اصلي من بود. سليماني فيلم من وجود خارجي داشت. مهران احمدي- که نقش ميثم را بازي ميکند- از دوستان صميمي من براي تامين خرج دانشگاهش مجبور بود در رستوران کار کند. سليماني رئيس رستوران به خاطر سختگيريهايش باعث شده بود ميان من و مهران جدايي بيفتد و کمتر همديگر راببينيم. سليماني و سردي رستوران را از آنجا گرفتم. سعي کردم اين سردي و جدايي ميان آدمها را در فيلم هم نشان بدهم. بقيه آدمها هم کساني هستند که از گوشه و کنار زندگي خودم بيرون آمدهاند. يعني بخشي از آنها خود من هستند و بخشي مهران احمدي. در هر حال تکتک آدمها را ديدهام. نحوه خوابيدن حبيب رضايي در فيلم نحوه خوابيدن خودم است. زماني که من در تهران تازه فارغالتحصيل شده بودم، همسرم در شهرستان درس ميخواند. آن زمان براي ديدن همسرم به شهرستان ميرفتم و بهترين جاي خواب براي من داخل اتوبوس بود. از همان دوران فکر ميکردم بايد اين تجربه را در جايي نشان بدهم. يا مثلا سر فيلم «آدم»، آشپزي داشتيم که مرد بسيار نازنيني بود و يک دستش از کار افتاده بود. هميشه فکر ميکردم او چطور با يک دست ميتواند به همه سرويس بدهد. هيچ وقت هم فرصت نزديک شدن به او را نداشتم. اواخر فيلم ديدم که همسر و فرزندش هم براي کمک به او آمدهاند. اين بود که شخصيت او به خوبي در ذهن من جا گرفت و نقشي که عليرضا خمسه بازي ميکند الهام گرفته از اوست. من با اينجور آدمها بزرگ شدم و اين آدمها گلچيني از بين آنهايي هستند که در ذهنم ماندهاند. در بحث سينماي رئاليستي هم نسلهاي شما به طبقه زندگي شخصيتها علاقه بسيار دارند. آنها عموما با طبقه فرودست شروع کردند و بعد به طبقه متوسط رسيدند. اصغر فرهادي و بسياري اين راه را رفتهاند. اما تو دوباره به سمت طبقه فرودست رجوع کردهاي. . . . من در زندگي زياد آسيب ديدهام و هر کسي هم که اطرافم زندگي ميکند هم همينطور است. به همين خاطر نميتوانم از اين فضا دل بکنم. منظورم از فضا، جنسي از زندگي است که آدمها داشتهاند. دوست دارم از چيزهايي که ميبينم فيلم بسازم نه چيزهايي که نميبينم. درست است که به لحظه وفادارم اما پردهاي در پس ذهنم دارم که کمک ميکند آدمهاي داستانم را بر آن ببينم و همان را با اندکي تغيير ميسازم. اگر روزي فيلمنامهاي کاملا حرفهاي از هاليوود به من بدهند و بگويند بساز صادقانه به تهيهکننده ميگويم که اين کار را نميتوانم انجام دهم. من بايد در دل موضوع جامعه و آدمها بروم و در آن فضا زندگي کنم. من در فيلم بيست با اين آدمها زندگي کردم. شايد 70درصد رستورانهاي تهران و اطراف را ديدم وچند جلسه تمرين را با هنرپيشهها در رستوران انجام داديم. چون دوست داشتم همه به اين فضا نزديک شويم. به چه سينمايي علاقهمندي؟ اگر بخواهي از فيلمي که ديدي و در ذهنت تاثيرگذار بوده ياد کني از چه فيلمي نام ميبري؟ فيلمهايي را دوست دارم که برايم باورپذير باشد. از فيلمهايي که نميفهمم به هيچوجه لذت نميبرم و علاقهاي هم به ديدنشان ندارم. ممکن است فيلم بسيار مهمي در تاريخ سينما وجود داشته باشد که من آن را نفهمم، به راحتي ميگويم نفهميدم. معمولا سادگي را دوست دارم. فيلمهاي کيارستمي همين ويژگي را دارد. دنياي پيچيده را بسيار ساده ميکند و در اوج سادگي بسيار هم پيچيده و جدي است. کساني که سعي ميکنند زندگي را خلاصه کنند دوستشان دارند. فيلم اکشن را نميفهمم. سينماي اغراق و دروغ و سينماي صرفا تفريح را هم نميپسندم. سينما بايد توام با دغدغه باشد اگر نه هزاران کار براي تفريح و سرگرمسازي وجود دارد. به نظرم وقتي يک فيلمساز دغدغه داشته باشد او را پيگيري ميکنند. بيضايي، مهرجويي، فرهادي و. . . را پيگيري ميکنند. تمام سينماگران مهم دنيا کساني هستند که شما دوست داريد کارهايشان را پيگيري کنيد، به هم ربط بدهيد و تحليل کنيد. سينما براي اين معاني را تداعي ميکند. سينمايي که صرفا از جنبه اقتصادي داراي اهميت است آن سينمايي نيست که دوست داشته باشم و مطمئنا اگر روزي به خاطر پول بخواهم فيلم بسازم حتما سراغ کار ديگري ميروم. يکي ديگر از مشخصات نسل شما تلفيقي از فضاي مستند و داستانگويي است. ما در فيلم بيست همان اندازه که فضاي ملودرام داريم استناد رئاليستي به زندگي هم داريم. بهطور مثال شايد برخي نماها را که ميشد شيکتر گرفت مستندگونه ميبيني. اما از سوي ديگر هرکدام از شخصيتها داستاني دارند که از آن هم دور نميمانيد. به شخصه به باورپذيري در زندگي ايمان دارم. در زندگي فرازونشيب زياد است. شما يک لحظه ميخنديد، لحظهاي گريه ميکنيد و گاهي هم متعادل هستيد. تصوير زندگي واقعي نبض حيات يک فيلم است. اين زندگي بايد در تمام اجزاي فيلم جريان داشته باشد. از لوکيشن گرفته تا بازي بازيگران و. . . اين نکته باعث ميشود که من لوکيشن کارهايم را به راحتي عوض نکنم. اين لوکيشنها در زندگي ما جا دارد و من تا حداکثر استفاده را از آن نکنم يا رس اين لوکيشن را نکشم سراغ لوکيشن ديگري نميروم. رسيدن به رئاليسم با عوامل و بازيگر حرفهاي بهطوري که تو احساس کني نابازيگر دارد بازي ميکند خيلي مشکل است و در مقابل زماني که به نتيجه برسي بسيار لذتبخش است. حالا، وقتي به اين نقطه که ميرسي، وقتي تماشاگر فيلم را ميبيند چون در واقع اغراق در فيلم نديده فکر ميکند کارگردان براي فيلم زحمت نکشيده و عملا کاري انجام نداده است. در صورتي که فيلمبردار فيلم بيست مسعود سلامي ميتواند بگويد ما چقدر کار سختي داشتيم. زواياي تکراري و محدوديتي که آينهها براي دکوپاژ ايجاد ميکردند. از دست دادن تنوع و. . . همه اينها ميتواند دلايل سختي کار، باشد. اين بحث اهميت واقعيت بود. درام و اتفاقي که بايد تماشاچي را به دنبال خودش بکشد کجا وجود دارد؟ درام هم در همين سادگي است. من قصههايي را کار ميکنم که توجهم را جلب کند. اگر توجه من را جلب نکند حتما توجه تماشاگر را هم جلب نميکند. به يک خطي اوليه فيلمنامه اعتقاد بسيار دارم. آن را بارها و بارها براي ديگران تعريف ميکنم. يادم ميآيد زماني که اين فيلمنامه را مينوشتم جشنوارهاي در همدان بود که همسرم در آن جشنواره فيلم داشت و من هم دعوت شده بودم. بهترين فرصت براي نوشتن بود. روزها در اتاق مينوشتم و چون فيلمسازان و منتقدان هم آنجا بودند شبها کارم را برايشان ميخواندم و آنها نظر ميدادند. از واکنشهاي آنها فهميدم که کجاي داستان خوب است يا نيست. اينها در مرحله نگارش است. در مرحله اجرا چطور؟ مثلا پرستويي در بازيگري بسيار احساساتي است. حتي زماني هم که زيرپوستي بازي ميکند احساسات از چهرهاش به درون پلان ميدود. مهتاب کرامتي هم چنين است. اما احساساتگرايي در فيلم بيست بسيار کنترل شده. در بسياري از صحنهها ما ميشد به سانتيمانتاليسمي رسيد که بسيار به ضرر ماهيت ساختاري فيلم تبديل ميشد... بازيگران سبک کار هر کارگرداني را به خوبي ميشناسند و بعد از اينکه از سوي فيلمسازي براي کار دعوت ميشوند نگرشهاي او را به بازيگري و سينما ميشناسند. من از تيم هنرپيشهها خواهش کردم تا جايي که امکان دارد سر صحنه حاضر باشند. حتي روزهايي که کار ندارند. ممکن بود در لحظه دکوپاژم را تغيير دهم و اگر بازيگر در لوکيشن حاضر ميبود به من کمک بسياري ميکرد. مثلا ما لازم است قسمتهايي از تالار را ببينيم و نميتوانيم خمسه يا کارگرش در آنجا نباشند. از بازيگران خواهش کردم تالار را بدون کارگر و آشپز نگذارند و آنها هم اين همت را کردند. لوکيشن ما در جنوب تهران بود و خانه بازيگران عمدتا در مناطق بالا. بنابراين رفتوآمد آنها از منزل تا لوکيشن معمولا با ترافيک تهران ساعتها طول ميکشيد. با اين وجود همه سر پلانها حاضر بودند. سر صحنهاي مهتاب کرامتي در حال پاک کردن آينه بود و خمسه بايد از جلوي دوربين رد ميشد. شايد اصلا مخاطب نميتوانست درست تشخيص بدهد که او کيست اما بايد حس جريان داشتن زندگي را القاء ميکرديم. خمسه اين را متوجه ميشد و ميآمد و به نوعي احترام به اين ايده ميگذاشت. گاهي ميشد براي تمام پلانها دور هم مينشستيم و بحث ميکرديم. آنهايي که در پلان بازي هم نداشتند ميآمدند. من به آنها ميگفتم نه دکوپاژ دارم و نه فيلمنامه قطعي. تنها پلات سکانس را ميدانم. بعد بازيگرها به جاي آدمهاي فيلمنامه صحبت ميکردند و به اين ترتيب ديالوگها مدام صيقل ميخورد. اين نوع تقطيع زاييده تئاتر است. ميگفتم ميتوانيد ميزانسني با توجه به اين ديالوگها بدهيد. يکي ميگفت من دوست دارم نشسته ديالوگ بگويم. يکي ميگفت من دوست دارم سرم را بخارانم و يکي هم ميگفت من ترجيح ميدهم شيشه نوشابهها را جابهجا کنم. نسل جديد هنرپيشهها دوست دارند در يک فيلم زمان زيادتري را مقابل دوربين باشند و تماشاگر دائم آنها را ببيند. اما جالب است بدانيد که در بيست، حبيب رضايي سه جا خودش را حذف کرد. چون تشخيص ميداد حضورش در اين صحنهها خيلي موثر نيست. آفيش شده بود و سر صحنه آمده بود اما ميگفت نقشم بايد خوب در بيايد نه اينکه حضور بيشتري داشته باشم. من خيلي خوشحال بودم. چون ميديدم يک اتفاق جمعي در حال وقوع است که قصد دارد به هدفي که در ذهن من است برسد. آقاي پرستويي با تمام سابقه خود از همان ابتدا به من گفت مراقب ابروي من باش. يکي از ابروهاي من وقتي صحبت ميکنم بالا ميرود و حرکتم را غلوآميز نشان ميدهد. اين حرکت به درد فيلمهاي ديگر ميخورد اما خودشان ميگفتند به درد فيلم تو که نگاه مستند دارد نميخورد. گاهي پرستويي بهرغم اينکه بازي نداشت در صحنهها حضور پيدا ميکرد. پلاني وجود ندارد که ما گفتوگو و بازي دو نفره داشته باشيم و يکي از بازيگرها پشت دوربين نباشد و اين مساله را پرستويي باب کرد. صحنهاي که براي من خيلي محترم است صحنهاي است که پرستويي رو به روي اين پنج نفر ميايستد و ميگويد که ميخواهد رستوران را تعطيل کند و حقوقهايشان را ميدهد هر پنج نفر با لباسها و گريم فيلم پشت دوربين قرار گرفتند که پرويز حرفش را بزند. من آدم خوشبختي بودم که با چنين بازيگران و گروه فرهيختهاي که حرفم را ميفهميدند و دغدغه سينما را داشتند فيلم بسازم. رستوران واقعا خانه ما شده بود. فرشته صدر عرفايي باورش شده بود که آنجا ميخوابد يا خمسه وقتي لباسش را عوض ميکرد دستش از کار ميافتاد. اين برميگردد به اينکه تو ميخواهي فيلمي با رنگ و بوي زندگي بسازي يا نه. اگر بخواهي شرايطش فراهم ميشود و اگر نخواهي اين اتفاق نميافتد. سانتيمانتال شدن فيلم بزرگترين نگراني خود من هم بود. اين فيلم ميتوانست با همين لوکيشن و فضا جوري ساخته شود که بالاي يک ميليارد فروش داشته باشد. نوعي قاببندي ميکردم که تماشاگر بيشتر از اينکه براي آدمهاي فيلم دلسوزي کند يا به آنها بخندد و يا برايشان گريه کند در موردشان فکر کند. به طور مثال در صحنهاي که خمسه توي گوش عرفايي ميزند مردم دوست دارند اين صحنه بيشتر کش بيايد. من به خمسه گفتم حتما کلاهت را در اين فصل به زمين بزن و از صحنه خارج شو. چون ميخواستم پلان را همينجا قطع کنم و آن را کش ندهم تا تماشاگر با سکانس درگيري عاطفي پيدا کند. من پلان را با ضربه کات ميکنم. تو اگر بخواهي اشک مردم را دربياوري بايد اين پلان را خيلي نرم تمام کني. وقتي با ضربه اين را تمام ميکني به مخاطب ميگويي اين صحنه را فراموش کند. به خاطر اين نگرانيها خواهش کردم حسين مهکام بيايد و خيليهاي ديگر فيلمنامه را بخوانند. تلاش کردم آگاهانه فيلم پر فروشي براي تماشاگر ايراني نسازم و الان هم از فروش فيلم راضي هستم و به نظرم بيش از آنچه من فکر ميکردم فروخته است. خيلي از عوامل «سينماي بدنه» به من گفتند ميتوانستي از اين فيلمنامه يک فيلم بفروش دربياوري کاش با ما مشورت ميکردي. اما من مشاور سر صحنه آوردم که فيلمم به فيلمهاي سينماي بدنه نپيوندد. بحث فرار از بازي کردن در بيست بسيار مهم است. شخصيتها نوعي بدويت تربيت نشده دارند. نمونهاش شيوه نشستن فيروزه در صحنه عروسي است. گويا آداب مراسم را نميداند. اين بدويت را بازيگران به خوبي منتقل ميکنند. درصورتي که اين بدويت روي سکه ديگري هم دارد و اينکه اين آدمهاي اين قشر خيلي فکر نميکنند که در موقع ابراز احساسات حريمها را رعايت کنند. اينجا بازيگر بايد حواسش باشد که کار را خراب نکند. او بايد دو سو را داشته باشد. هم اينکه بازي کند و هم اينکه به دام اغراق نيفتد. هنر من اين بوده است که از پتانسيل موجود بهترين بهره را ببرم و اين از سختترين کارهاي کارگرداني است. من آدمها را در شرايطي قرار ميدهم که حرفشان را بزنند. ممکن بود جاهايي به من فشار بيايد. مثلا پيشنهادي را دوست نداشتم. بايد طوري از آن طفره ميرفتم که عوامل از مشورت دادن دلسرد نشوند و بعدتر جايي ديگر دوباره ميل به اظهارنظر داشته باشند. امروز واقعا نميدانم کجاي اين فيلم براي من و کجا براي آنهاست. اما ميدانم همه در فيلم سهم داشتيم و اين فيلم را ما ساختيم. دو صحنه دعوا در فيلم وجود دارد. يکي صحنه عکسالعمل حبيب رضايي است دربرابر کساني که مزاحم مهتاب کرامتي ميشوند. در اين صحنه دوربين از داخل رستوران صحنه را نگاه ميکند. يکي هم صحنه گلاويز شدن رضايي جلوي در خانه کرامتي با مزاحمين که کرامتي داخل خانه ميشود و باز دوربين از دور صحنه را ميبيند. البته يک جاي ديگر هم مرد صاحبخانه با همسرش دعوا ميکند و ما فقط صداي آن را ميشنويم. خيلي به دعواها نزديک نميشوي. اين هم از بحث سانتيمانتاليسم کم ميکند. وقتي ما دعوايي را تماشا ميکنيم به دليل احتياط ذاتي به صحنه نزديک نميشويم. اما از دور دوست داريم نگاه کنيم. دعواها از دور ديدنيتر و باورپذيرتر از زماني است که از نزديک به آن نگاه ميکنيم. دوست نداشتم آن صحنهها را خيلي تقطيع کنم. حبيب رضايي سر صحنه از من پرسيد چه کار کنيم. گفتم دعوا کنيد ديگر. گفت نمايشي باشد يا. .. گفتم جوري که ما باور کنيم دعوا ميکنيد. صحنه دعواي مقابل خانه فيروزه شب آخر وقت فيلمبرداري شد. دوربين داخل کوچه است اما اطراف پر از جمعيت بود. همه آمده بودند دعوا را ببينند. اين صحنه را در جايي گرفتيم که مردمش دعوا را خوب ميشناسند. بعد از تمام شدن صحنه جمعيت قبل از رسيدن ما به بچهها شروع به کف زدن کرد. بازيگرها از من پرسيدند چطور بود من گفتم نيازي به تاييد من نيست اين جمعيتي که اينجا هستند همه در دعوا کردن استادند و وقتي اينها شما را تاييد کردند حتما کار خوب بوده. حبيب رضايي در آن صحنه پايش آسيب ديد و همانجا به اين فکر کردم اگر بخواهم فيلم اکشن بسازم حداقل سه، چهار کشته دارم. (خنده) سکوت هم به فيلم خيلي کمک ميکند. از يک طرف آدمها نميگذارند خيلي به درونشان نزديک بشوي و از سوي ديگر بر آسيبپذيري آنها هم تاکيد ميشود. دست خمسه، همدلي از روي اجبار صدر عرفايي و بچهاي که مدام دست و بال فيروزه را ميگيرد. اين سکوت در عين حال که يک عامل بازدارنده براي ماست اما از يک طرف توجهمان را جلب ميکند که با المانهاي ديگري به اين شخصيتها نگاه کنيم. من علاقه ويژهاي به سکوت دارم چرا که بخشي از زندگي است. آدمها در سکوت بيشتر صحبت ميکنند. پدرم وقتي ساکت بود نگرانيهايش را بيشتر به ما منتقل ميکرد. سکوتهايي که در فيلم وجود دارد اگر نبود فيلم را به سانتيمانتال نزديک ميکرد. ما 10 بار فيلمنامه را بازنويسي کرديم و در اين بازنويسيها بود که سکوتها به دست آمد. در صحنهاي که مهتاب کرامتي براي بچه اسباببازي گرفته و صدر عرفايي او را نگاه ميکند و او بچه را با اسباببازيها سرگرم ميکند يا حبيب رضايي ميز سليماني را جابهجا ميکند، ما سکوت داريم اما در اين سکوتها ديالوگ برقرار است. همه اينها با نگاه اتفاق ميافتد. مهتاب کرامتي با نگاه به سليماني ميفهماند که بچه همراهش نيست و سليماني هم با نگاه جواب او را ميدهد. آدمها در زندگي هم اين حرفها را با سکوت و نگاه رد و بدل ميکنند. وقتي همسر يا فرزند تو به تو محبت کنند اگر تو به رويش بياوري بي ارزش ميشود. او هم دوست ندارد تو به رويش بياوري اما توقع دارد تو اين محبت را بفهمي. اين نوعي جهانبيني ربطي به سواد ندارد. چون همه آدمها درونياتي دارند که دوست ندارند بيروني شود. اگر در يک فيلم احساسات بيروني شود فيلم سانتيمانتال به نظر ميرسد. چرا شما فيلمهاي هندي را دوست نداري چون حرفهايي که نبايد زده شود را ميزنند. حرفهايي که مخاطب دوست دارد گفته نشود و خودش آنها را بفهمد گفته ميشود. برخي روابط هم در سکوت شکل ميگيرد. نمونهاش فصل دعواي خمسه و صدر عرفايي است که بعدترش خمسه با نگاه از زنش ميخواهد به او کمک کند. گويا غرورش اجازه نميدهد آن را به زبان بياورد. از سکوت که بگذريم به طراحي صحنه ميرسيم. در فيلم فضاهاي دوگانهاي وجود دارد. رنگآميزي فضاي رستوران به آبي ميزند و سرد است اما داخل منزل پرستويي رنگآميزي گرمي دارد که درون و بيرون اين شخصيت را از هم جدا ميکند. البته اين اتفاق در مورد شخصيتهاي ديگر نميافتد. ظاهرا طراحي صحنه را هم خودت انجام دادهاي. راستش من از کار کردن با طراح صحنه و گريمور در فيلمهايم کمي ميترسم. چون بايد به آنها بگويم به چيزهايي که دور و برمان است با دقت بيشتري نگاه کنند و حتما دنبال تغيير ظاهري لوکيشن نباشند. گاهي در لوکيشن نشانههايي از زندگي وجود دارد که تغيير آنها به بافت فضا لطمه ميزند. بايد بگويم دنبال اين نباشيد که طراحي صحنهتان ديده شود. دنبال اين باشيد که به واقعيت نزديک بشويد. رفته رفته در اين دو، سه فيلم به اين نتيجه رسيدم که اگر خودم طراحي کنم تصميم گرفتم طراحي صحنه به قاببنديها کمک کند بدون اينکه چيدماني اتفاق بيفتد. خيلي خودم را طراح صحنه نميدانم اما برايم جالب بود که چند نفر از منتقدان به عنوان طراح صحنه برتر به بيست راي داده بودند. طراحي صحنه براي من يک جور مراقبت از رئاليسم فيلم است. همان مراقبتي که از تصوير دکوپاژ و بازيگرها ميکردم براي طراحي صحنه هم به کار بردم. به طور مثال با کمک مسعود سلامي، فيلمبردارم، از پتانسيل لوکيشن و آينهها استفاده کردم تا تصاوير را از حالت تخت در آورده و به آنها بعد بدهد تا کار شبيه به فيلمهاي تلويزيوني به نظر نرسد. اين تناقض محل زندگي پرستويي چطور؟تناقضي که در رنگها وجود دارد؟ خانه سليماني خانه يک آدم متاهل است. خانهاي که شما غبار سالها را روي آن ميبيني. او به هيچ چيز زندگياش دست نزده و هنوز هم روي همان تخت دو نفره ميخوابد. اين آدم درست است که زندگي منظمي دارد و همه چيز را در جاي خودش قرار ميدهد اما بيماريهايي هم دارد که ريشهاش در نظم افراطي است. جاي او در رستوران هم خيلي خوب است. جايي مينشيند که بتواند شخصيتها و رفت و آمدهايشان را کنترل کند. در واقع مانعي براي اين آدمها براي برقراري ارتباط با اجتماع به شمار ميآيد. محلي که او مينشيند ميزانسن خوبي دارد. اما در برخي صحنهها حرکت دوربينهاتوي چشم ميآيد. ميدانم که از لحاظ بصري بايد اتفاقي ميافتاد که تنوع در صحنهها ايجاد شود و از نظر لوکيشن محدوديتهايي وجود داشت اما يک جاهايي مخصوصا وقتي در يکي از صحنهها به پرستويي نزديک ميشويم اين حرکات دوربين خيلي ديده ميشود. اين در حالي است که صحنههاي شلوغ و پر بازيگر کارگرداني خوبي دارد اما در صحنههاي تک نفره حرکات بيشتر از شخصيتها به چشم ميآيد. در اين صحنه به اوج تاکيد رسيدهام. ميدانم کدام صحنه را ميگويي. صحنه پيش از نزديک شدن به سليماني زماني است که کرامتي دستمال را زمين مياندازد و ميرود و رضايي نيز در پياش. ميخواستم بگويم حالا اين آدمها و روابطشان براي سليماني خيلي مهم شده است. اما قبول دارم که آنجا دوربين دارد خودش را نشان ميدهد. اشکالي هم ندارد بالاخره دوربين بايد يک جاهايي خودش را نشان بدهد. (خنده) فيلم آدم و آنجا را شايد خيلي از مخاطبان نديدهاند. آن دو فيلم نسبت به بيست خاص ترند خصوصا آنجا که شيوه روايت در آن تفاوت بسيار زيادي با سينماي متداول دارد. آينده کاريات چطور خواهد بود به کدام فضا بيشتر نزديک است؟ فيلم بعدي من از لحاظ ساخت به «بيست» نزديک است اما به همان شيوههايي که باورش دارم و همان تصوراتي که در ذهنم دارم. . منبع: اعتمادملی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 350]
صفحات پیشنهادی
اين آدمها را بارها ديدهام
اين آدمها را بارها ديدهام عبدالرضا کاهاني خيليها فکر ميکردند فيلم «بيست» مناسب اکران نوروزي نيست. درست هم فکر ميکردند. بيست فضاي تلخي دارد که همنشيني ...
اين آدمها را بارها ديدهام عبدالرضا کاهاني خيليها فکر ميکردند فيلم «بيست» مناسب اکران نوروزي نيست. درست هم فکر ميکردند. بيست فضاي تلخي دارد که همنشيني ...
رهبري را 5 بار ديدهام اما احمدينژاد را نه
رهبري را 5 بار ديدهام اما احمدينژاد را نه-وي در ادامه بيان داشت: اين قول را به من دادند ولي ... ممكن است چيزي به دردتان بخورد وقتي يك آدم صفركيلومتر را به كابل ميفرستيد.
رهبري را 5 بار ديدهام اما احمدينژاد را نه-وي در ادامه بيان داشت: اين قول را به من دادند ولي ... ممكن است چيزي به دردتان بخورد وقتي يك آدم صفركيلومتر را به كابل ميفرستيد.
آنها را در صبرا و شتیلا دیدهام که چگونه آدم میکشند
آنها را در صبرا و شتیلا دیدهام که چگونه آدم میکشند-بین الملل > خاورمیانه - رابرت فیسک: من نیز ... اما دیوید میلیبند وزیر خارجه وقت این کشور پاسخی اسف بار به ان داد.
آنها را در صبرا و شتیلا دیدهام که چگونه آدم میکشند-بین الملل > خاورمیانه - رابرت فیسک: من نیز ... اما دیوید میلیبند وزیر خارجه وقت این کشور پاسخی اسف بار به ان داد.
تهمينه ميـلاني: آتش بس را 53 بــار ديــدهام!
تهمينه ميـلاني: آتش بس را 53 بــار ديــدهام! ... ميلاني: اين عادلانه نيست من فقط سعي ميكنم كمبودها را به مردم نشان بدهم واعتقاد دارم اگر زنها رشد كنند .... ميلاني: همه آدمها دنبال موفقيت هستند اما شخصا سعي ميكنم زياد احساساتي نشوم هر چند بعد از آن همه تلاش ...
تهمينه ميـلاني: آتش بس را 53 بــار ديــدهام! ... ميلاني: اين عادلانه نيست من فقط سعي ميكنم كمبودها را به مردم نشان بدهم واعتقاد دارم اگر زنها رشد كنند .... ميلاني: همه آدمها دنبال موفقيت هستند اما شخصا سعي ميكنم زياد احساساتي نشوم هر چند بعد از آن همه تلاش ...
عکس دیدنی از آدم کوچولوها !
او فقط لبخندي زد و گفت: هيچوقت نبايد نگران آدم كوچولوها باشم. او گفت: آنها خيلي گريزان هستند. او گفت اين من بودم كه اولين بار ردپاها را ديدهام و اين نشانه آن است كه ...
او فقط لبخندي زد و گفت: هيچوقت نبايد نگران آدم كوچولوها باشم. او گفت: آنها خيلي گريزان هستند. او گفت اين من بودم كه اولين بار ردپاها را ديدهام و اين نشانه آن است كه ...
خودت را جاي نقش منفي داستان بگذار
رفتارها- حامد فرحبخش: عيب بزرگ ما آدمها اين است كه هميشه فكر ميكنيم با بقيه فرق ... بارها و بارها در دادسرا، در اداره آگاهي و دادگاههاي كيفري، متهماني را ديدهام كه از جهت ...
رفتارها- حامد فرحبخش: عيب بزرگ ما آدمها اين است كه هميشه فكر ميكنيم با بقيه فرق ... بارها و بارها در دادسرا، در اداره آگاهي و دادگاههاي كيفري، متهماني را ديدهام كه از جهت ...
من مسیح را دیده ام
من مسیح را دیده ام-من مسيح را ديده ام ....از مدرسه به خانه ... ديگر نتوانست سكوت كند و گفت: «الآن مدتي است كه او اين جاست، حتي يك بار به ديدنش نرفتي». تمسخر پدر نه ...
من مسیح را دیده ام-من مسيح را ديده ام ....از مدرسه به خانه ... ديگر نتوانست سكوت كند و گفت: «الآن مدتي است كه او اين جاست، حتي يك بار به ديدنش نرفتي». تمسخر پدر نه ...
گفتگو با رؤيا تيموريان و اميرجعفري بازيگران پستچي سه بار در ...
گفتگو با رؤيا تيموريان و اميرجعفري بازيگران پستچي سه بار در نمي ... داستان اين فيلم درباره سه مقطع مهم تاريخ ايران است که طبيعتاً هر مقطع بازي ... بسياري از فيلم هاي قبل و بعد انقلاب را ديده ام که هميشه آدم هاي درشت هيکل در آن ها عاقل نيستند.
گفتگو با رؤيا تيموريان و اميرجعفري بازيگران پستچي سه بار در نمي ... داستان اين فيلم درباره سه مقطع مهم تاريخ ايران است که طبيعتاً هر مقطع بازي ... بسياري از فيلم هاي قبل و بعد انقلاب را ديده ام که هميشه آدم هاي درشت هيکل در آن ها عاقل نيستند.
جو گران است و پلو ارزان است
البته من باب توضيح عرض كنم كه شده ام مصداق اين فرموده كه «نه در مسجد دهندم ره كه رندي ... ديده ام و بارها و بارها ديده ام رفيقي را كه در وطن دائم همه چيز و همه كس را نقد مي كند و ... به قول شاعر گفتني بس كه آدم كم و خر بسيار است / جو گران است و پلو ارزان است.
البته من باب توضيح عرض كنم كه شده ام مصداق اين فرموده كه «نه در مسجد دهندم ره كه رندي ... ديده ام و بارها و بارها ديده ام رفيقي را كه در وطن دائم همه چيز و همه كس را نقد مي كند و ... به قول شاعر گفتني بس كه آدم كم و خر بسيار است / جو گران است و پلو ارزان است.
گفت وگو با عوامل فيلم «تنها دو بار زندگي ميکنيم»؛
گفت وگو با عوامل فيلم «تنها دو بار زندگي ميکنيم»؛--در زمان خيلي بدي فيلم را اکران کرديد. ... شما در اين مدت کنار نيامديد و با وجود تمام اتفاقاتي که براي فيلم افتاد، ... فيلم درباره رسيدن به 40سالگي است و 40سالگي پرفراز و نشيب خيلي از آدم ها درباره ..... بهزادي؛ من آموزش نظامي ديده ام اما گرفتن هفت تير در دست تجربه غريبي است.
گفت وگو با عوامل فيلم «تنها دو بار زندگي ميکنيم»؛--در زمان خيلي بدي فيلم را اکران کرديد. ... شما در اين مدت کنار نيامديد و با وجود تمام اتفاقاتي که براي فيلم افتاد، ... فيلم درباره رسيدن به 40سالگي است و 40سالگي پرفراز و نشيب خيلي از آدم ها درباره ..... بهزادي؛ من آموزش نظامي ديده ام اما گرفتن هفت تير در دست تجربه غريبي است.
-
گوناگون
پربازدیدترینها