واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک:
همشهری-بررسي علائم افسردگي در گفتوگو با دكتر آذرخش مكري. ميگوييم بيكاريم، از هياهوي شهر خسته شدهايم، شاد بودن را فراموش كرديم و تلاطم زندگي و استرسهاي آن امانمان را بريده، ميگوييم افسرده شدهايم. شايد اين جملات را بارها از زبان ديگران هم شنيده باشيم، اما اگر همين الان از خود ما بپرسند كه اصلا افسردگي چيست، آيا ميتوانيم تعريف دقيقي از آن داشتهباشيم؟ شايد با تكرار همان جملات بگوييم: همينها براي افسرده شدن كافي نيست؟ اما علائم اين اختلال از نظر روانپزشكان به گونهاي ديگر تعريف شده است؛ تعاريفي كه اگر با آنها آشنا شويم ديگر به راحتي خودمان را افسرده قلمداد نميكنيم، يا شايد هم برعكس، با آشنا شدن با اين علائم ميفهميم كه شايد مدت مديدي در عين بيخبري با اين بيماري درگير بودهايم. دكتر آذرخش مكري، روانپزشك و عضو هيات علمي دانشگاه علوم پزشكي تهران در آخرين روز از هفته بهداشت روان در اين گفتوگو ما را با علائم اين بيماري آشنا ميكند. آقاي دكتر، ميشود كسي بهخاطر قبول نشدن در كنكور افسرده شود؟ نكته مهم اين است كه باور مردم در مورد بيماري افسردگي با آن چيزي كه در مقوله بيماريهاي روانپزشكي است، 2 مقوله كاملا جدا است. مثلا مردم ميگويند فلاني خيلي شاداب بود ولي چون كنكور قبول نشد افسرده شده يا وقتي حتي ما آمار ميدهيم كه 20درصد از مردم مبتلا به افسردگي هستند و اين بيماري در خانمها 2 برابر آقايان است، اين آمار با باورهاي غلط مردم ربط پيدا ميكنند. پس ناكاميهايي كه در طول زندگي با آنها مواجه ميشويم و در اثر آنها احساس غمو اندوه ميكنيم، افسردگي محسوب نميشوند؟ ببينيد، يك انسان طبيعي اگر شرايط محيطي به ضررش باشد، ناكاميهايي به او دست دهد، يا اگر شكست بخورد مثلا غمگين ميشود و احساس نااميدي ميكند. در اين موارد ميگوييم شخص حالت افسرده پيدا كرده نه اينكه مبتلا به بيماري افسردگي شده است. درصورتي كه اين 2 اصطلاح به اشتباه معادل هم به كار ميروند. اين در حالي است كه واكنش طبيعي به مشكلات افسردگي با بيماري افسردگي كاملا متفاوت است. بيماري افسردگي يك ماهيت پيچيدهتر دارد. منظورتان از اين ماهيت پيچيدهتر چيست؟ برخي افراد ممكن است در زندگي به هيچوجه دچار ناكامي هم نشوند و اتفاقا شرايط براي آنها كاملا نرمال و استاندارد باشد، ولي چنين فردي دچار حالاتي ميشود كه خواب، اشتها و امور روزمرهاش را دچار اشكال ميكند، خودش را دائماً سرزنش ميكند، احساس گناه ميكند. چنين فردي از زندگي سير شده يا حتي احساس خودكشي ميكند، معاشرتهايش كم ميشوند و... اين علائم بيشتر جنبه بيماري دارند. پس ناملايمات زندگي هيچ نقشي در بروز اين بيماري ندارند. - البته ناملايمات زندگي در شروع افسردگي ميتوانند مؤثر باشند، بهخصوص در افرادي كه استعداد ابتلا به اين بيماري را داشته باشند. ولي لزوما يك رابطه علي و معلولي بين اين 2 نيست و هر ناملايمتي منجر به افسردگي نميشود همانطور كه هر افسردگي بيمارگونهاي هم ناشي از ناكامي و ناملايمات نيست. پس اين بيماري افسردگي چگونه ايجاد ميشود؟ در اينجا روانپزشكي ديدگاههاي مختلفي دارد؛ يك قسمت از اين ديدگاهها به بيولوژي و ژنتيك برميگردد. به اين معني كه بعضي از افراد بهطور ژنتيكي مستعد ابتلا به اين بيماري هستند، حتي اگر مشكل خاصي هم نداشته باشند، درست مثل بيماري تيروئيد. در بعضي از خانوادهها حتي خيلي از افراد با هم مبتلا به اين بيماري ميشوند. يك قسمت ديگر هم برميگردد به اينكه دوران اول كودكي اگر به گونه خاصي سپري شود، فرد را آماده ابتلا به افسردگي در بزرگسالي ميكند. بهنظر ميرسد ديدگاه دوم به عقيده فرويد برميگردد كه معتقد بود مشكلات دوران بزرگسالي ناشي از اتفاقاتي است كه در دوران كودكي براي فرد افتاده است، بهخصوص در مورد رابطه مادر با كودك. تا چه حد به اين ديدگاهها ميتوان استناد كرد؟ البته در مورد اين ديدگاه بحثهاي زيادي بين روانپزشكان هست و نميتوانيم موضع قاطعي در مورد آنها داشته باشيم. كداميك از عواملي كه نام برديد از اصليترين عوامل خطر محسوب ميشوند؟ با قاطعيت نميتوان گفت كه سهم كدام عامل بيشتر است. چون علم هنوز نتوانسته افسردگي را به درستي تعريف كند و شايد به همين دليل باشد كه عامل شناخته شده آن هنوز براي ما كاملا مشخص نيست. البته ناملايمات عمده در 10 سال اول زندگي مثل از دست دادن والدين فرد را مستعد ابتلا به افسردگي ميكند. ولي بهطور كلي 20 درصد خانمها و 10 درصد آقايان با ورود به بزرگسالي اين بيماري را همراه با افت كاركرد و حالتهاي اين بيماري تجربه ميكنند و تا مدتهاي زيادي به زندگي آنها آسيب رسانده ميشود، بهطوري كه متأسفانه در عده اندكي اين بيماري منجر به خودكشي ميشود. پس تا وقتي عامل خطر براي ما مشخص نيست، در جلوگيري از عوارض اين بيماري هم دچار ابهام هستيم. اينطور نيست؟ بله، مداخلات درماني ما جنبه حدس دارند. به همين دليل راههاي پيشگيري از اين بيماري هم بر اساس حدسيات است و هيچ كدام قاطع نيستند. در هر حال تا رسيدن به روز آشكار شدن علائم اين بيماري فاصله زيادي داريم. روانپزشكان چه تصوري از اين بيماري دارند؟ منظورم اين است كه آيا ممكن است بر اثر تصور و تشخيص نادرست، بيمار را از سمت و سوي درمان دور كنند؟ ببينيد، الان روانپزشكي در مورد اين بيماري كمي موفقتر عمل ميكند و داستان افسردگي در ميان اين قشر جنبه عاميانه خود را از دست داده است. علم ما در شرايطي است كه لااقل بيماري افسردگي را به رسميت ميشناسد، اما در كشور ما مداخلات عمده درماني بيشتر روي دارودرماني متمركز است. به اين دليل كه تجربه و نيروي تعليمديده براي مداخلات درماني هنوز در كشور موجود نيست و اگر هم باشد، هزينههاي آن آنقدر بالاست كه براي خيلي از بيماران قابل درمان نيست. منظورتان اين است كه دارودرماني نقش خاصي در درمان اين بيماري ندارد؟ البته قسمت عمدهاي از بار درماني به عهده دارودرماني است. دارودرماني هم در جاي خودش بسيار خوب است و در مورد درصدي از بيماران افسرده واقعا معجزه ميكند ولي هر افسردهاي ممكن است به اين داروها جواب ندهد مضاف بر اينكه در كنار دارودرماني، شناختدرماني، خانوادهدرماني، رواندرماني و.. را نبايد ناديده گرفت. داروهاي افسردگي تنها نقش مسكن را دارند يا واقعا درمان ميكنند؟ خيلي از مردم اين فكر را ميكنند كه دارند مسكن مصرف ميكنند ولي اينطور نيست. برخلاف عقيده عمومي كه گمان ميكنند اين داروها اعتيادآور هستند، درصورت تشخيص درست، اين داروها مصداق اعتيادآوري ندارند و حتي عوارضشان هم بعد از قطع مصرف از بين ميرود. در واقع ميتوان گفت از اين لحاظ داروهاي افسردگي در حيطه پزشكي خوشنامند. نگفتيد پزشكان در چند درصد موارد تشخيص اشتباه ميدهند؟ در افسردگيهاي خيلي شديد كه فرد كاملا علائم آشكار از خود نشان ميدهد، كمتر در تشخيص آنها اشتباه ميشود ولي مشكل در تشخيص افسردگيهاي متوسط و خفيف است كه در اين ميان يك عده به اشتباه افسرده تلقي ميشوند و مدتها به اشتباه در سامانه درماني قرار ميگيرند. برعكس يك عده هم از افسردگي رنج ميبرند ولي بيماري آنها با يك واكنش طبيعي اشتباه گرفته ميشود. براي همين تبحر روانپزشك درست تشخيص دادن اين بيماري و تجويز درست است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 316]