تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):رستگـار نمی شوند مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804651014




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تعاليم و زندگي نامه اساتيد باطني


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک:

1 «سفر ناتمام من به سوى هيماليا» «با كوچك‏ترين بهانه از كلاس خارج شو و يك درشكه كرايه كن و در كوچه‏اى بايست، طورى كه كسى نتواند از خانه‏ى ما تو را ببيند». اين آخرين راهنمايى‏هاى من به آمارميتر دوست دبيرستانى‏ام بود. او مى‏خواست همراه من به كوه‏هاى هيماليا بيايد. ما روز بعد را براى سفر انتخاب كرده بوديم. احتياط لازم بود، زيرا برادرم آنانتا كاملاً مراقب بود. او به نقشه‏هاى فرارى كه در ذهنم شكل گرفته بود پى برده و تصميم گرفته بود آن‏ها را بى‏اثر كند. اميدوار بودم استادى كه صورت او را اغلب در رؤيا مى‏ديدم در ميان برف‏هاى هيماليا بيابم. اكنون با خانواده‏ام در كلكته زندگى مى‏كردم، جايى كه پدرم براى هميشه به آن جا نقل مكان كرده بود، و با پيروى از رسم پدر سالارى هندى، آنانتا همسر خود را به منزل ما آورده بود تا با ما زندگى كند. من در اتاق كوچك زير شيروانى، به مراقبه‏ى روزانه‏ى خود مى‏پرداختم و ذهن خود را براى دريافت‏هاى معنوى آماده مى‏كردم. صبحى خاطره‏انگيز با بارانى نامطلوب فرا رسيد. با شنيدن صداى چرخ‏هاى درشكه‏ى آمار در كوچه، با شتاب، يك پتو، يك جفت صندل، دو عدد بالاپوش، يك رشته تسبيح براى دعا، عكس لاهيرى ماهاسايا و يك جلد بهگوادگيتا را بسته‏بندى كرده، از پنجره‏ام در طبقه‏ى سوم به بيرون پرتاب كردم. از پله‏ها پايين دويدم و از كنار عمويم كه جلوى در ورودى مشغول خريدن ماهى بود گذشتم. نگاه خيره‏ى او با تعجب روى من سرخورد و پرسيد: «چرا هيجان‏زده‏اى؟» با ابهام لبخندى زدم و به طرف كوچه رفتم، بسته‏ام را برداشتم و طبق برنامه، به آمار ملحق شدم. با درشكه به سمت "چاندى چاك" كه يك مركز تجارى بود، حركت كرديم. ماه‏ها پول نهارمان را براى خريد لباس‏هاى انگليسى جمع كرده بوديم. براى اين كه برادر زرنگ و باهوش من نتواند به آسانى مثل يك كارآگاه از نقشه‏ى فرار ما آگاهى پيدا كند، تصميم گرفته بوديم با پوشيدن لباس خارجى او را فريب دهيم. در بين راه تا ايستگاه قطار، به خاطر پسرعمويم "جوتين گاش" كه من او را جاتيندا صدا مى‏كردم، توقف كرديم. او تازه به اين راه علاقه‏مند شده بود و اشتياق فراوانى براى يافتن استادى در كوه‏هاى هيماليا داشت. بلافاصله پس از آمدن او لباس جديدى را كه تهيه كرده بوديم، پوشيديم. اميدوار بوديم كه خود را خوب تغيير داده باشيم! شادى عميقى بر قلب‏هاى ما مستولى شد. در حالى كه همراهانم را به مغازه‏ى كفاشى راهنمايى مى‏كردم، گفتم: «حالا تنها چيزى كه لازم داريم كفش‏هاى كتانى است، وسايل چرمى كه با كشتار حيوانات به دست مى‏آيد، نبايد در اين سفر مقدس همراه ما باشد». در خيابان توقف كردم تا جلد چرمى بهگوادگيتا و بندهاى چرمى كلاه انگليسى‏ام را نيز درآورم. در ايستگاه به مقصد بوردوان بليط خريديم، جايى كه مى‏خواستيم سوار قطارى به مقصد هاردوار، در دامنه‏ى كوه‏هاى هيماليا شويم. به محض اين كه قطار، مانند ما سفر سريع‏السير خود را آغاز كرد، بعضى از انتظارات باشكوه خود را اين چنين به آن‏ها گفتم: «فقط تصور كنيد، زمانى كه استادان، ما را بشناسند و بتوانيم جذبه‏ى آگاهى كيهانى را تجربه كنيم، جسم ما سرشار از جاذبه‏هايى خواهد شد كه جانوران وحشى كوه‏هاى هيماليا چون حيواناتى رام و اهلى نزديك ما مى‏آيند. ببرها مانند گربه‏هاى خانگى از ما انتظار نوازش خواهند داشت! « اين سخن - كه به گونه‏اى هم مجازى و هم عينى بود - دورنمايى را به تصوير مى‏كشيد كه از ابتدا تصور مى‏كردم، و موجب شد تا لبخندى از سر وجد و سرور بر لبان آمار نقش ببندد. اما جاتيندا، نگاه خيره‏ى خود را از پنجره به سوى مناظرى كه به سرعت مى‏گريختند، دوخته بود. جاتيندا سكوتى طولانى را با اين پيشنهاد شكست: «بياييد پول‏ها را سه قسمت كنيم، هر يك از ما بايد بليط را خودش در بوردوان بخرد. به اين ترتيب، كسى در ايستگاه به ما شك نخواهد برد كه با هم در حال فرار هستيم». بدون كوچك‏ترين شكى پذيرفتم. هنگام غروب، قطار در بوردوان توقف كرد. جاتيندا به دفتر فروش بليط رفت. آمار و من روى سكو نشستيم. پانزده دقيقه منتظر شديم، از او خبرى نشد، پس از آن با وحشت شروع به پرس و جو و گشتن به دنبال او كرديم... در حالى كه همه جا را جست و جو مى‏كرديم، او در تاريكى مبهمى كه اطراف ايستگاه كوچك را فرا گرفته بود، ناپديد شده بود. از اين كه اين حادثه‏ى نااميدكننده به خواست خداوند بود، كنترل اعصابم را از دست داده بودم. چنان شوكه شده بودم كه به حالت نيمه‏جان افتادم. آن فرصت رؤيايى مناسب در نخستين برنامه‏ريزى‏ام براى سفر به دنبال «او»، بى‏رحمانه از دست رفته بود. در حالى كه مثل كودكى مى‏گريستم گفتم: «آمار، ما بايد به خانه برگرديم، ترك سنگدلانه‏ى جاتيندا نشانه‏ى بدى است. اين سفر محكوم به شكست است». او گفت: «همه‏ى عشق تو به خداوند همين بود؟ در برابر خيانت يك همراه، كه شايد آزمايشى براى تو باشد ايستادگى نمى‏كنى؟»... اين مطلب برگرفته از بخش 2، كتاب «شرح زندگي يك يوگي است» پاراماهانسا يوگاناندا، از همان دوران كودكى به دنبال هدايت‏كننده‏اى بود كه عطش روحش را فرونشاند و به راه الهى رهنمونش شود، و در جستجوى خود از هيچ كار فروگذار نبود. در سن 12 سالگى همراه دو تن از دوستانش از خانه گريخت تا به كوه‏هاى هيماليا، كه محل اقامت اساتيد كهن است، برود اما در راه توسط برادرش بازگردانده شد. با اين حال از پاى ننشست و در ادامه‏ى جستجوى خود، از اساتيد بسيار ديدن كرد كه هر كدام ويژگى و روش خاص خود را داشتند، اما هيچ يك عطش وى را پاسخ نگفت، و او همچنان در پى استاد راستين خويش بود... - قديس عطرى - سوامى ببرافكن - تجربه آگاهى كيهانى - مردى كه كارهاى عجيب مى‏كرد - ظاهر شدن استادم در سرامپور - قوانين معجزات - باباجى، مسيح- يوگى هند نوين - قديسى ميان گل‏هاى رز و... از جمله وقايع و افرادي بودند كه او در سفر خود با آنها برخورد كرد و شاهد حوادث شگفت انگيزي از سوي آنها بود. اين مجموعه پر فروشترین و مشهورترین کتاب اوست که به بیش از 18 زبان زنده دنیا ترجمه شده است. کتابی که به گفته مؤسسات مطالعاتی مرتبط با عرفان و معنویت، برندگان جایزه نوبل و بسیاری از نشریات معتبر دنیا همچون نيويورك تايمز، یکی از آثار جاودانه و ژرف عرفان در جهان است. www.TaalimeHagh.Com 22848777: دفتر فروش 2 اين مجموعه شامل گفتارها، تمثيل‏ها و اندرزهاى خردمندانه‏ى پاراماهانسا يوگانانداست كه در كتاب سخنانى از پاراماهانسا يوگاناندا به چاپ رسيده است. اين كتاب بيش از 40 سال است كه به طور مداوم تجديد چاپ مى‏گردد. گزيده اي از سخنان پاراماهانسا براى يافتن خدا چه كنم؟ «در هر فرصت كوتاه، ذهنت را در انديشه‏ى بى‏كران او غوطه‏ور ساز. با او صميمانه صحبت كن. او نزديك‏ترين نزديك‏ها و عزيزترين عزيزهاست. او را همان گونه دوست بدار كه فردى تهيدست پول را، مردى مشتاق، محبوبش را و غريقى، نفس را، دوست دارد. وقتى به شدت مشتاق خداوند باشى، او بر تو آشكار خواهد شد».





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 687]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن