تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 17 مرداد 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هرگز زمين باقى نمى‏ماند مگر آن كه در آن دانشمندى وجود دارد كه حق را از باطل مى‏ش...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

خرید یخچال خارجی

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

الکترود استیل

سلامتی راحت به دست نمی آید

حرف آخر

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

کپسول پرگابالین

خوب موزیک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1809929418




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اشتباه‌ مرا تكرار نكنيد


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: برگرفته از سایت مجله راه زندگی تنظيم‌ از: كيانا نصرت‌زاده‌ براساس‌ سرگذشت‌ نيلوفر ـ ن‌ از ياسوج‌ گفتم‌: مي‌خواهم‌ شعر بگويم‌. شعر دلم‌ را آرام‌مي‌كند. مادرم‌ خنديد و گفت‌: شعر به‌ دردت‌نمي‌خورد، يك‌ دختر بايد خانه‌داري‌ ياد بگيرد.آشپزي‌، خياطي‌ و... فقط هشت‌ سال‌ داشتم‌ كه‌اين‌ مكالمه‌ كوتاه‌ بين‌ من‌ و مادر رد و بدل‌ شد.خوب‌ فهميدم‌ كه‌ منظور مادرم‌ چيست‌، بايدمي‌پذيرفتم‌. خواهرهايم‌ هم‌ پذيرفته‌ بودند وهيچ‌ كس‌ اعتراضي‌ نكرده‌ بود و من‌ هم‌ نبايداعتراض‌ مي‌كردم‌. مادر زن‌ خوش‌قلب‌ و ساده‌اي‌بود. هر آنچه‌ كه‌ مادرش‌ به‌ او آموخته‌ بود به‌دخترانش‌ منتقل‌ كرد. من‌ دختر سوم‌ خانواده‌بودم‌. دو برادر داشتم‌ و دو خواهر. خواهرهايم‌نرگس‌ و ژاله‌ هر دو ازدواج‌ كردند و به‌ خارج‌ ازكشور رفتند و دو برادرم‌ سراغ‌ درس‌ و دانشگاه‌رفتند. من‌ آخرين‌ بچه‌ خانواده‌ بودم‌ و كنار مادرم‌ماندم‌. مادرم‌ همسر دوم‌ پدرم‌ بود. بايد داستان‌زندگي‌ام‌ را كمي‌ از زمانهاي‌ دور شروع‌ كنم‌. در آن‌موقع‌ كه‌ پدرم‌، جوان‌ بود با زني‌ به‌ نام‌ جيران‌ازدواج‌ كرد. جيران‌ خانم‌ هيچ‌ وقت‌ نتوانست‌بچه‌دار شود و خودش‌ تصميم‌ گرفت‌ براي‌ پدرم‌همسري‌ انتخاب‌ كند. مادرم‌ هميشه‌ رابطه‌ خوبي‌با جيران‌ خانم‌ داشت‌ و در خانه‌ ما به‌ دور از هربگومگويي‌ اين‌ دو زن‌ در كنار هم‌ زندگي‌مي‌كردند. وقتي‌ ده‌ ساله‌ شدم‌ جيران‌ خانم‌ فوت‌ كرد ومن‌ يكي‌ از عزيزترين‌ افراد زندگي‌ام‌ را از دست‌دادم‌. طعم‌ تلخ‌ مرگ‌ او هنوز در ذهنم‌ باقي‌ مانده‌.بعد از آن‌ من‌ شدم‌ همدم‌ و يار مادر... درددلهايش‌ را گوش‌ مي‌دادم‌ و در كارهاي‌ خانه‌ به‌ اوكمك‌ مي‌كردم‌. عاشق‌ شعر بودم‌. هر هفته‌ به‌تعداد كتابهاي‌ شعر من‌ اضافه‌ مي‌شد. مي‌خواندم‌و حفظ مي‌كردم‌ و در تمام‌ روز براي‌ خودم‌ تكرارمي‌كردم‌. چه‌ روزهايي‌ بود. مادرم‌ به‌ من‌ گفته‌ بودكه‌ شعر به‌ درد من‌ نمي‌خورد و بايد كارهاي‌ خانه‌را ياد بگيرم‌ ولي‌ ته‌ دلم‌ هميشه‌ هواي‌ شعرهاي‌قشنگ‌ پروين‌ اعتصامي‌ و نيمايوشيج‌ را مي‌كرد. خواهرهايم‌ كه‌ شوهر كردند و رفتند خانه‌كمي‌ خلوت‌ شد و دوران‌ پيري‌ مادر و پدر به‌يكباره‌ شروع‌ شد. غم‌ دوري‌ بچه‌ها آنها را از پادرآورده‌ بود ولي‌ من‌ كه‌ پرستار تمام‌ وقت‌ آنهابودم‌ از هيچ‌ محبت‌ و لطفي‌ دريغ‌ نمي‌كردم‌. كاش‌مي‌شد آن‌ روزها برمي‌گشت‌. از مدرسه‌ كه‌مي‌آمدم‌ مستقيم‌ مي‌رفتم‌ توي‌ آشپزخانه‌ وظرفها را مي‌شستم‌. اتاقها را جارو مي‌كردم‌ وقرص‌ و دواهاي‌ مادر را آماده‌ مي‌كردم‌. از اين‌ همه‌كار خسته‌ نمي‌شدم‌ بلكه‌ لذت‌ هم‌ مي‌بردم‌. پدرم‌اما هميشه‌ نگران‌ آينده‌ من‌ بود. چون‌ خيلي‌ پيرشده‌ بود، مدام‌ اين‌ نگراني‌ را داشت‌ كه‌ قبل‌ ازمرگش‌ من‌ سر و سامان‌ بگيرم‌. از اينكه‌ فرصت‌پيدا نكند مرا شوهر بدهد دلهره‌ عجيبي‌ داشت‌.به‌ همين‌ علت‌ در سن‌ 16 سالگي‌ تصميم‌ گرفت‌مرا به‌ عقد پسر عمويم‌ دربياورد. خيلي‌ زود بوددلم‌ نمي‌خواست‌ به‌ اين‌ زودي‌ گرفتار زندگي‌ديگري‌ شوم‌. دنياي‌ شعر مرا مست‌ كرده‌ بود.خلوتم‌ را دوست‌ داشتم‌ و هرگز دلم‌ نمي‌خواست‌به‌ راحتي‌ آن‌ را از دست‌ بدهم‌. به‌ مادر گفتم‌ كه‌راضي‌ به‌ اين‌ وصلت‌ نيستم‌ ولي‌ او شروع‌ به‌نصحيت‌هاي‌ مادرانه‌ كرد و من‌ اما دلم‌نمي‌خواست‌ به‌ آنها گوش‌ بدهم‌. توي‌ همين‌ گير و دار بود كه‌ پسر عمويم‌ يك‌دفعه‌ نظرش‌ عوض‌ شد. عاشق‌ دخترهمسايه‌شان‌ شد و غوغايي‌ به‌ پا كرد. ته‌ دلم‌ ازاين‌ وضع‌ بوجود آمده‌ راضي‌ بودم‌ ولي‌ همه‌ افرادخانواده‌ سخت‌ دلخور شدند. رفت‌ و آمدهايمان‌با خانه‌ عمو قطع‌ شد و كدورت‌ به‌ اوج‌ خود رسيد. من‌ با خيال‌ راحت‌ به‌ مدرسه‌ رفتن‌ و درس‌خواندن‌ ادامه‌ دادم‌. هيچ‌ نگران‌ نبودم‌. تا اينكه‌پدرم‌ خواستگار ديگري‌ را پيدا كرد. عليرضا،پسر يكي‌ از دوستان‌ پدرم‌ بود. بعد از چندين‌سال‌ از خارج‌ برگشته‌ بود و تصميم‌ داشت‌ ازدواج‌كند و همسرش‌ را به‌ خارج‌ از كشور ببرد. دلم‌نمي‌خواست‌ از پدر و مادرم‌ دور شوم‌ ولي‌ آنهااين‌ وصلت‌ را بهترين‌ موقعيت‌ براي‌ من‌مي‌دانستند. جرأت‌ مخالفت‌ شديد را هم‌نداشتم‌. تصميم‌ گرفتم‌ با خود عليرضا صحبت‌كنم‌ و از او بخواهم‌ كه‌ از من‌ دست‌ بكشد وبهانه‌اي‌ بياورد و موضوع‌ را منتفي‌ كند. اين‌ كار راهم‌ كردم‌ يك‌ روز وقتي‌ من‌ و عليرضا تنها شديم‌به‌ او گفتم‌ كه‌ دلم‌ نمي‌خواهد به‌ اين‌ زودي‌ ازدواج‌كنم‌ دلم‌ نمي‌خواهد از پدر و مادر پيرم‌ دور شوم‌و دلم‌ نمي‌خواهد دنياي‌ خلوت‌ و تنهايي‌ام‌ را ازدست‌ بدهم‌. عليرضا به‌ طور دقيق‌ به‌ حرفهايم‌گوش‌ داد و بعد او هم‌ به‌ زبان‌ آمد و گفت‌: ـ حقيقتش‌ اين‌ است‌ كه‌ من‌ دلم‌ مي‌خواست‌همسري‌ از ولايت‌ و شهر خودمان‌، با فرهنگ‌خودمان‌ داشته‌ باشم‌ من‌ عاشق‌ اين‌ سرزمين‌هستم‌. وقتي‌ بچه‌ بودم‌ مرا به‌ خارج‌ از كشورفرستادند. جايي‌ كه‌ هرگز آنجا را دوست‌ نداشتم‌.من‌ عاشق‌ اين‌ مرز و بوم‌ بودم‌. دلم‌ نمي‌خواست‌از خانواده‌ جدا شوم‌ ولي‌ پدر و مادرها هميشه‌آرزو دارند كه‌ بچه‌هايشان‌ دكتر و مهندس‌ شوندو من‌ قرباني‌ اين‌ آرزوهاي‌ پوچ‌ شدم‌. در خارج‌ ازكشور سخت‌ درس‌ خواندم‌. كار آساني‌ نبود. كارمي‌كردم‌ و پول‌ بخور و نميري‌ جمع‌ مي‌كردم‌ تاشهريه‌ دانشگاه‌ را بدهم‌. توي‌ اين‌ دوران‌ هيچ‌چيز ارزش‌ پدر و مادر را ندارد. قدر محيط آرام‌ ودوست‌داشتني‌ خانه‌ را بايد دانست‌. خوشا به‌حال‌ تو كه‌ بهترين‌ روزهاي‌ زندگي‌ات‌ را كنار آنهاگذرانده‌اي‌... چه‌ بايد مي‌كردم‌؟! او هم‌ نمي‌خواست‌علي‌رغم‌ خواسته‌ مادر و پدرش‌ كاري‌ انجام‌بدهد. مادرش‌ سخت‌ به‌ من‌ و خانواده‌ام‌ علاقمندشده‌ بودم‌ و به‌ پسرش‌ گفته‌ بود كه‌ تنها عروس‌دلخواهش‌ من‌ هستم‌... چاره‌اي‌ نبود. پدرم‌ آنقدر از اين‌ وصلت‌خوشحال‌ بود كه‌ اگر جواب‌ منفي‌ را از هر طرف‌مي‌شنيد برايش‌ ناگوار بود. اما به‌ هر حال‌ عليرضاشجاع‌تر و باگذشت‌تر از من‌ بود. هر طور كه‌مي‌توانست‌ سعي‌ كرد پدر و مادرش‌ را راضي‌ كندتا قيد اين‌ وصلت‌ را بزنند. عليرضا نمي‌خواست‌مرا به‌ زور به‌ همسري‌ خودش‌ دربياورد. خلاصه‌اين‌ ماجرا هم‌ تمام‌ شد ولي‌ اين‌ بار تأثيرش‌خيلي‌ بدتر بود. پدرم‌ به‌ يكباره‌ خموده‌ شد ومادرم‌ پر از غصه‌ بود. فكر مي‌كردند كه‌ چرا من‌نمي‌توانم‌ همسر خوبي‌ داشته‌ باشم‌ و حتي‌ به‌اين‌ تصور افتاده‌ بودند كه‌ بخت‌ مرا بسته‌اند. ازكرده‌ خودم‌ پشيمان‌ شده‌ بودم‌. مي‌ديدم‌ آنهاآنقدر هم‌ كه‌ من‌ تصور مي‌كنم‌ به‌ حضور من‌ درخانه‌ نياز نداشتند. فكر مي‌كردم‌ حضورم‌ درخانه‌ براي‌ آنها پراهميت‌ و واجب‌ است‌ ولي‌ اين‌طور هم‌ نبود. من‌ با ندانم‌ كاري‌هايم‌ دغدغه‌ ونگراني‌ آنها را بيشتر كرده‌ بودم‌. عليرضا پسرخوبي‌ بود. مي‌توانست‌ همسر خوبي‌ هم‌ براي‌ من‌باشد ولي‌ من‌ او را از دست‌ دادم‌ و اين‌ موضوع‌شديدا مرا اذيت‌ كرد. الان‌ كه‌ دارم‌ براي‌ شما نامه‌ مي‌نويسم‌ يك‌دختر 21 ساله‌ هستم‌. پدر 75 ساله‌اي‌ دارم‌ ومادرم‌ بيش‌ از 60 سال‌ دارد. آنها چشمشان‌ به‌ دراست‌ تا خواستگاري‌ براي‌ من‌ بيايد. تنهاآرزويشان‌ ازدواج‌ من‌ است‌. اخيرا خواستگاري‌برايم‌ آمده‌. من‌ آن‌ پسر را دوست‌ ندارم‌. هرخواستگاري‌ كه‌ برايم‌ مي‌آيد او را با عليرضامقايسه‌ مي‌كنم‌. دچار سردرگمي‌ هستم‌. كاش‌يك‌ نفر مرا توجيه‌ مي‌كرد. پدر انتظار مرگ‌ رامي‌كشد و مادرم‌ با چشماني‌ پر از دل‌ نگراني‌ ازدنيا دل‌ كنده‌ است‌. اين‌ روزها فقط احساس‌پشيماني‌ دارم‌. سكوتي‌ مرگبار در خانه‌ حاكم‌است‌ و اين‌ پيرمرد و پيرزن‌ تنها اميدشان‌ ازدواج‌من‌ است‌. اميدوارم‌ كه‌ اين‌ سنگيني‌ نگاههاوادارم‌ نكند كه‌ تن‌ به‌ يك‌ وصلت‌ ناميمون‌ بدهم‌.ماجراي‌ زندگي‌ام‌ را براي‌ شما و همه‌ دختران‌نوشتم‌ تا مبادا آنها هم‌ دچار اشتباهاتي‌ چون‌من‌ شوند.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 357]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن