تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 7 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):از خنديدنِ بى تعجّب [و بى جا] يا راه رفتن و سخن گفتنِ بى ادبانه بپرهيز.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1845262994




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مطالب خواندنی و مختلف در مورد حضرت علی (ع)


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: منبه روزنامه ایران : سبب دوستى و محبت على در دلها چيست؟ رمز جاذبه استاد شهيد مرتضى مطهرى رمز محبت را هنوز كسى كشف نكرده است، يعنى نمى توان آن را فرموله كرد و گفت اگر چنين شد چنان مى شود و اگر چنان شد چنين مى شود، ولى البته رمزى دارد. چيزى در محبوب هست كه براى محب از نظر زيبايى خيره كننده است و او را به سوى خود مى كشد. جاذبه و محبت در درجات بالا«عشق »ناميده مى شود. على محبوب دلها و معشوق انسانهاست، چرا؟و در چه جهت؟ فوق العادگى على در چيست كه عشقها را بر انگيخته و دلها را به خود شيفته ساخته و رنگ حيات جاودانى گرفته است و براى هميشه زنده است؟چرا دلها همه خود را با او آشنا مى بينند و اصلاً او را مرده احساس نمى كنند بلكه زنده مى يابند؟ مسلماً ملاك دوستى او جسم او نيست، زيرا جسم او اكنون در بين ما نيست و ما آن را احساس نكرده ايم و باز محبت على از نوع قهرمان دوستى كه در همه ملتها وجود دارد، نيست. هم اشتباه است كه بگوييم محبت على از راه محبت فضيلتهاى اخلاقى و انسانى است و حب على حب انسانيت است. درست است على مظهر انسان كامل بود و درست است كه انسان نمونه هاى عالى انسانيت را دوست مى دارد اما اگر على همه اين فضايل انسانى را كه داشت، مى داشت: آن حكمت و آن علم، آن فداكاريها و از خود گذشتگى ها، آن تواضع و فروتنى، آن ادب، آن مهربانى و عطوفت، آن ضعيف[نوازى]، آن عدالت، آن آزادگى و آزاديخواهى، آن احترام به انسان، آن ايثار، آن شجاعت، آن مروت و مردانگى نسبت به دشمن و به قول مولوى: در شجاعت شير ربانيستى در مروت خود كه داند كيستى؟ آن سخا و جود و كرم و... اگر على همه اينها را كه داشت، مى داشت اما رنگ الهى نمى داشت، مسلماً اين قدر كه امروز عاطفه انگيز و محبت خيز است نبود. على از آن نظر محبوب است كه پيوند الهى دارد. دلهاى ما به طور ناخودآگاه در اعماق خويش با حق سر و سر و پيوستگى دارد و چون على را آيت بزرگ حق و مظهر صفات حق مى يابند به او عشق مى ورزند. در حقيقت پشتوانه عشق على پيوند جانها با حضرت حق است كه براى هميشه در فطرتها نهاده شده و چون فطرتها جاودانى است مهر على نيز جاودان است. نقطه هاى روشن در وجود على بسيار است اما آنچه براى هميشه او را درخشنده و تابان قرار داده است ايمان و اخلاص اوست و آن است كه به او جذبه الهى داده است. سوده همدانى، بانوى فداكار و دلباخته على، در مقابل معاويه بر على درود فرستاد و در وصفش گفت: «درود خداوند بر روانى باد كه او را خاك بر گرفت و عدل نيز با وى مدفون گشت. با حق پيمان بسته بود كه به جاى آن بدلى نگزيند، پس با حق و با ايمان مقرون گشته بود.» صعصعة بن صوحان عبدى نيز يكى ديگر از دلباختگان على بود، از كسانى بود كه در آن دل شب در مراسم دفن على با عده معدودى شركت كرد. پس از آنكه حضرت را دفن كردند و بدنش را خاك پوشانيد، صعصعة يك دست خويش را بر قلبش نهاد و با دست ديگر خاك بر سر پاشيد و گفت: «مرگ گوارايت باد! كه مولدت پاك بود و شكيبايى ات نيرومند و جهادت بزرگ. بر انديشه ات دست يافتى و تجارتت سودمند گشت. بر آفريننده ات نازل گشتى و او تو را با خوشى پذيرفت و ملائكش به گردت در آمدند. در همسايگى پيغمبر جايگزين گشتى و خداوند تو را در قرب خويش جاى داد و به درجه برادرت مصطفى رسيدى و از كاسه لبريزش آشاميدى. از خدا مى خواهيم كه از تو پيروى كنيم و به روشهايت عمل كنيم، دوستانت را دوست بداريم و دشمنانت را دشمن بداريم و در جرگه دوستانت محشور گرديم.» دريافتى آنچه را ديگران در نيافتند و رسيدى به آنچه ديگران نرسيدند. در پيشگاه برادرت پيغمبر جهاد كردى و به دين خدا آن چنان كه شايسته بود قيام كردى تا سنتها را بر پا داشتى و آشوبها را اصلاح نمودى و اسلام و ايمان منظم گشت. بر تو باد بهترين درودها! به وسيله تو پشت مؤمنان محكم شد و راهها روشن گشت و سنتها به پا ايستاد. احدى فضايل و سجاياى تو را در خود جمع نكرد. نداى پيغمبر را جواب گفتى. به اجابتش بر ديگران پيشى گرفتى. به يارى اش شتافتى و با جان خويش حفظش كردى. با شمشير ذوالفقار در مراحل ترس و وحشت حمله بردى و پشت ستمگران را شكستى. بنيانهاى شرك و پستى را درهم فرو ريختى و گمراهان را در خاك و خون كشيدى. پس گوارايت باد اى امير مؤمنان! نزديكترين مردم بودى به پيغمبر. اول كسى بودى كه به اسلام گرويدى. از يقين لبريز و در دل محكم و از همه فداكارتر [بودى] و نصيبت از خير بيشتر بود. خداوند ما را از اجر مصيبتت محروم نكند و پس از تو ما را خوار نگرداند. به خدا سوگند كه زندگى ات كليد خير بود و قفل شر، و مرگت كليد هر شرى است و قفل هر خيرى. اگر مردم از تو پذيرفته بودند، از آسمان و زمين نعمتها بر ايشان مى باريد اما آنان دنيا را بر آخرت برگزيدند.» آرى، دنيا را برگزيدند و در مقابل عدل و عدم انعطاف على تاب نياوردند و عاقبت دست جمودها و ركودها از آستين مردى به در آمد و على را شهيد كرد. قلب جوان از وصاياى على(ع) به امام حسن(ع) پسرم! بدان كه پيش روى تو گردنه ايست رنج زا، در عبور از اين گردنه حال مردم سبك بار بهتر است از سنگين باران... و جز اين نيست كه قلب جوان مانند زمين خالى است هر چه در آن كاشته شود همان را مى پذيرد (اگر بادام شيرين، نتيجه شيرين و اگر بادام تلخ، نتيجه تلخ) ... و اين وصيت پدرى است رو به فنا، اعتراف كننده به تغيير و تحولات زمان، در منزلگه مردگان آرميده، كه فردا از آن جا كوچ خواهد كرد، به فرزندى كه چيزى را آرزو مى كند كه آن را نخواهد يافت. انسانى كه راهروى كسانى است كه از هستى برخوردار بوده و هلاك شدند. هدف بيمارى ها و گروگان روزگار است، در تيررس ناگوارى ها و بنده دنيا و سوداگر فريبنده ها، وامدار زوال و فنا، در بند اسارت مرگ و همپيمان اندوه ها و عدم غصه ها و نشانه هاى آفات و زمين خورده تمايلات و جانشين مردگان است. چشمه هايى از دانش على(ع) چشمه اول يكى از علماى يهود نزد والى آمد و گفت: آيا تو جانشين پيامبر اين امت هستى؟ او گفت: آرى. يهود گفت كه ما در تورات ديده ايم كه جانشينان پيامبران در ميان امت آنان، دانشمندترين آنان است. پس مرا آگاه كن كه خداى تعالى كجاست، آيا در زمين است يا در آسمان؟ او گفت: او در آسمان و برعرش است. يهودى گفت در اين صورت زمين از وجود خدا خاليست و بنا به قول تو در جايى هست و در جايى نيست. والى برآشفت و گفت: از نزد من دور شو وگرنه تو را مى كشم! يهودى در حال تعجب از اين سخن از نزد وى دور شد. در همين حال على(ع) از مقابل او عبور كرد و فرمود: اى يهودى، آنچه پرسيدى و آن چه در پاسخ شنيدى من مى دانستم. ما مى گوييم خداى عزوجل جا و مكان را آفريد و براى او جا و مكانى نيست و بالاتر از اين است كه مكانى او را در برگيرد بلكه او هر آن چه را كه در مكان است فراگرفته است و چيزى وجود ندارد كه از حيطه تدبير او بيرون باشد و براى تأييد صحت آن چه گفتم از كتاب خود شما خبر مى دهم و اگر دانستى كه درست است آيا ايمان مى آورى؟ يهودى گفت: آرى فرمود: آيا در بعضى كتاب هاى خود نديده ايد كه روزى موسى بن عمران نشسته بود، ناگاه فرشته اى از جانب شرق نزد او آمد و موسى از او پرسيد از كجا آمدى؟ گفت: از جانب خداى عزوجل و فرشته اى از سوى مغرب سوى او آمد. موسى بدو گفت از كجا آمدى؟ گفت از نزد خداى عزوجل. آنگاه فرشته ديگرى نزد او آمد و گفت از آسمان هفتم و از نزد خداى عزوجل آمده ام و سپس فرشته اى ديگر آمد و گفت از زمين هفتم و از جانب خداى عزوجل آمده ام. موسى(ع) گفت: منزه است آن خدايى كه جايى از او خالى نيست و به همه جا نزديك است. يهودى گفت: گواهى مى دهم كه اين سخن حق است و باز گواهى مى دهم كه تو سزاوارترى به جانشينى پيامبرت. چشمه دوم پس از رحلت پيامبر(ص) جماعتى از يهوديان به مدينه آمده و گفتند در مورد «اصحاب كهف» قرآن شما مى گويد كه اصحاب كهف سيصد و نه سال در غار خوابيدند در صورتى كه در تورات باقى ماندن آن ها در غار سيصد سال قيد شده و اين دو با هم مغايرت دارند. در برابر اين اشكال و ايراد نه تنها خليفه بلكه همه صحابه از پاسخگويى عاجز ماندند. بالاخره دست توسل به دامان حلال مشكلات على(ع) زدند. حضرت فرمود: خلاف و تضادى در بين نيست زيرا از نظر تاريخ آن چه نزد يهود معتبر است، سال شمسى است و در نزد عرب سال قمرى است وتورات به لسان يهود نازل شده و قرآن به لسان عرب و سيصد سال شمسى، سيصد و نه سال قمرى است. چشمه سوم مردى شخصى را كشته بود. خانواده مقتول شكايت نزد حاكم بردند. او دستور داد قاتل را در اختيار پدر مقتول گذارند تا به حكم قصاص او را به قتل رساند، پدر مقتول دو ضربت سخت بر آن مرد زد و يقين به مرگ او نمود ولى چون رمقى از حيات داشت، كسان وى از او پرستارى كردند و مدارا نمودند تا پس از شش ماه بهبودى كامل يافت. پدر مقتول روى او را در بازار ديد تعجب كرد و چون نيك شناخت، گريبانش را گرفت و نزد حاكم آورد. او براى بار دوم دستور داد كه سر از تن او برگيرند. قاتل از على(ع) استغاثه نمود آن حضرت فرمود: اين چه حكمى است كه بر اين مرد مى كنى؟ حاكم گفت: يااباالحسن اين شخص قاتل پسر اوست و به حكم «النفس بالنفس» بايد كشته شود. حضرت فرمود آيا مى شود كسى را دو بار كشت؟ او متحير ماند و سكوت كرد. آنگاه على(ع) به پدر مقتول گفت: مگر قاتل پسرت را با دو ضربه نكشتى؟ عرض كرد كشتم ولى او زنده شد و اگر مجدداً او را نكشم خون پسرم هدر مى شود! على (ع) فرمود: در اين صورت بايد آماده شوى اول به قصاص دو ضربتى كه به او زدى او هم دو ضربت به تو بزند، آنگاه اگر تو زنده ماندى او را بكش! پدر مقتول گفت: يا اباالحسن آيا قصاص از مرگ سخت تر است و من از اين موضوع درگذشتم. آنگاه با هم مصالحه نموده و آشتى كردند اى بى نظير مهدى اخوان ثالث اى بى نظير در همه آفاق مهر سپهر حسن، بر اطلاق همچون تو يك كتاب ندارد مجموعه اى شگفت در اوراق جنست لطيفه ايست «نفيسه» اين گفته ابن دسته در اعلاق او گشته در قلمرو خورشيد چون تو مهمى نديده به آفاق خوشبخت آنكه جفت تو گردد اى در صباحت نمكين طاق اى اوج آفرينش و امكان بى شبه و مثل را نشده مصداق خلقت وراى حسن طبيعى برهم زده ست منطق خلاق يك لحظه با تو بودن شوقى هم ارج عمر، واى به مشتاق گر گويم: اى تو نامتناهى داند خدا، نگفته ام اغراق باشد «اميد» زنده به عشقت اى راز روز در شب عشاق هيچ بغضى نيست در جانم مولوى من چنان مردم كه با خونى خويش نوش لطف من نشد در قهر نيش گفت پيغمبر به گوش چاكرم كو بُرد روزى زگردن اين سرم كرد آگه آن رسول از وحى دوست كه هلاكم عاقبت بر دست اوست او همى گويد: بكش پيشين مرا تا نيايد از من اين منكر خطا من همى گويم چومرگ من زتست با قضا من چون توانم حيله جست؟ هيچ بغضى نيست در جانم ز تو ز آنك اين را من نمى دانم ز تو آلت حقى تو فاعل دست حق چون زنم بر آلت حق طعن و دق اندرين شهر حوادث، مير اوست در ممالك، مالك تدبير اوست داستان عقيل از زبان مولا «به خدا قسم اگر بر روى خار سعدان شب را تا صبح بيدار بمانم و مرا در غل و زنجير بسته به هر طرف بكشند، به مراتب برايم محبوب تر است تا خدا و پيامبرش را در رستاخيز ملاقات كنم، در حالى كه درباره يكى از بندگان خدا ظلم كرده باشم و چگونه بدنى كه بسرعت رو به فنا و نابودى مى رود و ساليانى دراز در زير خاك ها خواهد ماند درباره كسى ستم كنم. به خدا قسم! عقيل را ديدم و آنقدر فقر بر او فشار آورده بود كه تقاضاى پيمانه اى گندم مى كرد و بچه هايش را ديدم با موهاى ژوليده و پريشان. غبار فقر و تنگدستى بر چهره ايشان نشسته بود كه گويى رويشان را با نيل، سياه كرده بودند.» عقيل فصيح بود، به سخن درآمد، سجاياى انسانى على را گفت. از عاطفه او و رحمت رأفتش و از موقعيت خلافتش، مكرر و مؤكد سخن گفت. «خيال كرد به اين حرف ها دينم را به او مى فروشم... درست است كه او برادر من است، اما مال، مال كيست؟ مال چه كسى را به او بدهم؟ خيال كرد دنبالش مى روم و تقاضايش را انجام مى دهم و راه حقيقى را كه مى روم رها مى كنم.» عقيل نابيناست. على آهنى را در آتش نهاد و به حرف هاى عقيل گوش مى داد، او سخن مى گويد آهن كم كمك داغ شده است. «آهن را داغ كردم و نزديك بدنش بردم، عقيل از همه جا بى خبر، دست ها را حركت مى دهد و سخن مى گويد. فريادش بلند شد همچون شترى بيمار كه از درد بنالد. فرياد عجيب گوش خراشى برآورد. گفتم زن هاى نوحه گر بر تو بگريند. تو براى آهنى كه انسانى به بازى و شوخى داغش كرده چنين فرياد مى كشى و مرا به سوى آتش سوزانى مى كشانى كه پروردگار آن را از خشمش برافروخته است؟ تو از آزار اندكى ناله برمى كشى و من از زبانه دردناك آتش دوزخ ننالم؟!» على (ع) در فرهنگ عاميانه ايران دستمو بگيرو بگو يا على اميد رضايى بچه هاى ايرانى وقتى زبان مى گشايند، «يا على» جزو نخستين عبارت هايى است كه ياد مى گيرند. از همين نشانه مى توان به ميزان علاقه مندى ايرانيان به نخستين پيشواى شيعيان پى برد. محبت على و فرزندانش اگرچه فى نفسه براى ايرانيان واجد ارزش بود، اما بيشتر مورخين معتقدند كه همواره به عنوان ابزارى در مقابله با خلفاى عرب مورد استفاده قرار گرفته است. از اين روست كه نشانه هاى حضور على آنچنان در ذهن و رفتار ايرانيان رسوخ كرده است كه جزيى تفكيك ناپذير از ايرانى گرى نيز به حساب مى آيد. ايرانيان جدا از آنكه چه ميزان در اعتقادات مذهبى راسخ هستند، همواره نشانه هاى احترام به على را در رفتار و گفتار حفظ كرده اند. آموختن عبارت «يا على» به كودكان تازه زبان باز كرده و نوپا شاهد اين مدعاست. اين عبارت را بسيارى از ما در پايان صحبت هايمان ، در برخوردهاى رودررو و مكالمات تلفنى به كار مى گيريم و فرقى هم نمى كند كه چه گرايشى داشته باشيم. در ميلاد على(ع) شادى مى كنيم، روزهاى ضربت خوردن و شبهايش را گرامى مى داريم و... همچنان كه همه ما با هر گرايشى نوروز را پاس مى داريم. سوگند به على، مرامش و ولايتش، هميشه يكى از سوگندهاى مردان و زنان ايرانى بوده است. لوطى هاى قديم وقتى به «ولاى على» قسم مى خوردند، ديگر هيچ ترديدى در راستگويى شان باقى نمى ماند. چنان كه عباراتى مثل «دست على به همرات» و «يا على مدد» به عنوان مهرآميزترين آرزوهاى مرسوم رد و بدل مى شد و هنوز هم به كرات مى توان نشانه هاى آن را در مكالمات روزمره مردم جست وجو كرد. در آمارى كه چند سال پيش منتشر شده بود، بيش از شصت درصد دختران و پسران جوان در مقابل اين پرسش كه «اگر قرار باشد يك مناسبت مذهبى را براى ازدواج انتخاب كنيد، انتخابتان چه خواهد بود؟» پاسخ داده بودند: سيزده رجب. ميلاد حضرت على(ع). گردن آويز شمايل على (ع) در طلا فروشى ها ، كاشى هاى منقوش به عبارت يا على، نقاشى هاى مولا در زورخانه ها ، منازل ، مغازه ها و ... همه وهمه شاهد اين عشقند. اين احترام و اهميت حتى به هرآنچه كه با على در ارتباط است نيز مى رسد. چه اسب على باشد چه شمشير او . در اشعار محلى به ويژه در استان هاى فارس، چهارمحال و بختيارى و لرستان به موارد فراوانى مى توان برخورد كه از «دلدل» اسب حضرت ياد شده است: سربند امير و گوشه پل قدمگاه على جاسم دلدل عرق از چهره سرخ محمد چكيده بر زمين و سرزده گل حتى پيش از اينها سوگند به «دلدل» به عنوان يك سوگند مهم در آن مناطق مورد استفاده قرار مى گرفته است. اما مهم تر از دلدل ، ذوالفقار على است كه چه در فرهنگ عامه ، و چه در فرهنگ اسمى و چه در ادبيات هميشه حائز اهميت بوده است. اين عبارت سعدى را به ياد مى آوريد؟ «خلاف راه صواب است و عكس رأى اولوالالباب كه ذوالفقار على در نيام باشد و زبان سعدى در كام ». شايد ذوالفقار معروف ترين شمشير دنيا باشد . شمشيرى دو دم كه در ابتدا متعلق به حضرت پيامبر بوده است. كلينى در «الروضه من الكافى» مى نويسد: «روز احد هنگامى كه شمشير حضرت على (ع) در حرب شكست، پيامبر آن را به وى بخشيد. على بگرفت و به كارزار شد. پيامبر چون او را دلير و كارآمد ديد كه با ذوالفقار از چپ و راست و پيش و پس مى زد، گفت: «لافتى الاعلى لاسيف الاذوالفقار». اين جمله را روى زيورآلات ، قالى ها، معرق كارى ها، فلز كوبى ها و حتى پشت شيشه اتوبوس ها و ماشين هاى بين شهرى مى توان پيدا كرد. در عصر قاجار و در دوران ناصرى وقتى علامت شير و خورشيد به عنوان نماد رسمى ايران معرفى شد، شمشيرى كه نشانه قدرت نظامى ايران بود نيز در دست شير قرار گرفت. اين شمشير «ذوالفقار» بود. اين نشانه تا سالها بعد به عنوان نشانه رسمى ايران شناخته مى شد. به هر رو حضور على (ع) مرام، رفتار و گفتارش نشانه هاى جدايى ناپذير فرهنگ عاميانه و رسمى ايرانيان بوده و هست.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 624]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن