واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: با كاروان عشق(20)
(پس از پنجاه سال، پژوهشی تازه پیرامون قیام امام حسین علیهالسلام) مقالات گذشته را از اینجا مشاهده نماییداحسب النّاس ان یترکوا ان یقولوا آمنّا و هم لا یفتنون(عنکبوت/ 2) (1)... عمر که از سوی پسر زیاد مأمور جنگ با حسین شد، پسر سعد ابی وقاص است. سعد، فاتح جنگ قادسیه و یکی از ده تنی است که می گویند پیغمبر چون در گذشت از آنان راضی بود. هنگام درگیری مسلمانان با سپاهیان ایران، سعد با آنکه بیمار بود جنگ را رهبری کرد. در سریه ی عبیدة بن حرث نخستین تیر را او به اردوی قریش افکند. و گفته اند تیر او اولین تیر بود كه در اسلام به اردوی دشمن افكنده شد. (2) سعد در آن جنگها برای رضای خدا و برای یاری دین و پیغمبر اسلام می جنگید. اما هنوز نیم قرن از این تاریخ نگذشته است که می بینیم پسر وی آماده ی قلع و قمع و سرکوبی پسر پیغمبر شده است و چون آماده ی حمله می شود همان جمله را که گویند پدر وی در جنگ قادسیه گفت بر زبان می آورد :«ای لشکر خدا سوار شوید و مژده باد شما را.»(3)آیا پسرسعد نمی دانست با که می جنگد و برای که می جنگد؟ آیا آن چه را می گفت باور داشت یا به درجه ای از گستاخی رسیده بود که از گفتن چنین جمله ای شرم نمی کرد؟ هیچ بعید نیست زیرا رفتاری که کرد از گفتارش زشت تر بود، یا آنکه تاریخ نویسان بعدی چنین جمله ای را افزوده اند؟ خدا می داند. اما یک چیز مسلم است و آن اینکه اجتماع نیمه ی دوم قرن اول هجری بدرجه ای از سقوط رسیده بود که چنین گفتارها و کردارها برای آنان نه تنها هیچ گونه زشت نمی نمود بلکه تا حدی هم طبیعی به نظر می رسید. سران قوم یک چیز را می خواستند: ریاست. فرمانبرداران نیز یک چیز را می خواستند رضایت این فرماندهان را. عمر می توانست این مأموریت را نپذیرد. اگر نمی پذیرفت عبیدالله با او کاری نداشت چه دهها تن دیگر آماده ی پذیرفتن چنین مأموریتی بودند. اما کمتر کسی است که چون امتحان پیش آید پایش نلغزد. شاید این مردم در آغاز گمان نمی کردند کار به اینجا بکشد و به خیال خود می خواستن کوشش کنند تا کار را از راه صلح پایان دهند. ولی چنین توهمها خود فریفتن بود. عمر، حسین را خوب می شناخت و می دانست او مرد سازش نیست. پس از آنکه نخستین گفتگو بین او و امام صورت گرفت نامه ای به پسر زیاد نوشت که خدا را شکر که فتنه آرام گرفت و جنگ برنخاست. حسین حاضر است یکی از سه راه را بپذیرد:1. به مکه رود و چون یکی از مسلمانان زندگی کند.2. به سرزمینی جز حجاز و عراق برود.3. به شام برود و با یزید بیعت کند.بدون شک قسمت سوم این پیشنهاد درست نیست و چنانکه بعض مورخان نوشته اند پسر سعد بخاطر طفره رفتن از جنگ و شانه از زیر بار مأموریت خالی کردن آن را افزوده است اما آنچه طبری در یکی از روایتهای خود نوشته طبیعی تر بنظر می رسد که عمر سعد پس از مذاکرات خود با حسین به ابن زیاد نوشت: «از حسین پرسیدم چرا به اینجا آمده ای؟ گفت مردم این شهر از من دعوت کردندکه نزد آنان بیایم حالا اگر شما نمی خواهید برمی گردم.» (3) پسر زیاد گفت: «حالا که چنگال ما به او بند شده است می خواهد خود را خلاص کند ولی چنین چیزی ممکن نیست.» و در پاسخ این نامه بود که نوشت کار را بر حسین سخت بگیرد و آب را به روی او و یارانش ببند مگر اینکه حاضر شوند با شخص من به نام یزید بیعت کنند.پینوشت ها:1- آیا مردمان می پندارند همین که بگویند ایمان آوردیم، آزمایش نشده واگذاشته خواهند شد؟2- ابن هشام، ج 2، ص 224.3- طبری، ج 7، ص 317.منبع:دكتر سید جعفر شهیدی پس از پنجاه سال
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 339]