تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):شيطان به سپاهيانش مى گويد: ميان مردم حسد و تجاوزگرى بياندازيد چون اين دو، نزد خدا بر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805617277




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

داستان بسیار زیبای کفش قرمز حتما بخوانید


واضح آرشیو وب فارسی:تکناز:

 کفش قرمز



ناگهان یک جفت کفش قرمز جلوم سبز شد. کمی به کفش ها نگاه کردم ، با خودم گفتم الان که برن ، اما نرفتن . داشتم از خودم می پرسیدم که این خانوم اینجا چی می خواد ؟ که یادم اومد بله رو به روی نیمکتی که بنده روش اتراق کرده بودم نیمکت دیگه ای هم وجود داره . از شدت کنجکاوی سرم خود به خود شروع کرد به بالا اومدن . با خودم گفتم به به ! چه خانوم با شخصیتی ؛ کفشای قرمز ، جوراب هم که بگذریم ، شلوار تنگ (الله اکبر) ، مانتو از آن هم تنگ تر ، روسری هم که بودن و نبودنش فرقی نمی کند . یکم دقیق تر که شدم دیدم ( استغفرالله) خانم در حال بزک کردن نیز می باشند .با خودم گفتم : « ایول تا تنور داغه ، نونمونو بچسبونیم .» . چی من ؟ به خدا من نیتم خیر بود . من اصلا  قیافم به این کارا می خوره ؟ حالا ادامه ی داستان بخونین می فهمین من چه پسرگلیم . جلو رفتم ، بعد از چند تا سلفه ، سلام کردم و بعد از شنیدن جواب سلام ، با حالتی متضرعانه به ایشون گفتم که : ببخشید سوالی ازتون داشتم . فکر می کردم بیشتر از این باید منت بکشم ، ولی در کمال تعجب ! گفت : بفرمایین . گفتم : « ببخشید ، شرمنده ، روم به دیفال که این سوالو می پرسم . هدف شما از این همه آرایش کردن و اومدن تو خیابون چیه ؟ » . اولش خندید ، بعد گفت : « آدم به خاطر دل خودشم هم نمی تونه آرایش کنه ؟ » توی دلم گفتم : « ها جون عمّت به خاطر دل خودت یا دل جوونای مردم . » دوباره شروع کردم به صحبت کردن و خواهش کردم راستش رو بگه چون که جواباشو برای یه پروژه ی تحقیقاتی نیاز دارم ( خالی نبستم ها ) . کمی فکر کرد و گفت : « چون پسر باادبی هستی و من ازت خوشم اومده بهت میگم . گفتنش یکم سخته اما چون تحقیقت به حرفای من نیاز داره میگم . راستشو بخوای به این خاطر این کارو انجام میدم تا شاید مرد رویاهامو پیدا کنم و بعد از اینکه چند مدت با هم دیگه بودیم و همدیگرو شناختیم با هم ازدواج کنیم . » . فکر کنم براش خیلی سخت بود این حرفارو بزنه چون بعد از این حرف چند تا نفس عمیق کشید . گفتم : خب تا حالا این مرد رو پیدا کردین ؟ با خنده گفت : آره اون هم چند بار اما ... _ اما چی ؟ _ اما هر کدوم از اونا بعد از مدتی ترکم کردن .
هم خندم گرفته بود و هم دلم براش می سوخت ، با خودم  گفتم عجب شیر زنی اگه من جاش بودم تا حالا خودمو کشته بودم . من هم که جو گرفته بودم ، رفتم تو کار نصیحت و امر به معروف . گفتم : تو که این همه با پسر ها رابطه داشتی باید بدونی که پسرها از چی جور دخترایی خوششون میاد ؟ پسرها از دخترهایی خوششون میاد که عفاف و پاک دامنیه خودشون رو حفظ کنن و زینت هاشون رو برای همه به نمایش نذارن . (ما هم یه پا کتاب دینی ایم خودمون نمی دونستیم ها.) هیچ پسری خوشش نمیاد که همسرش قبلا با کس دیگه ای رابطه داشته باشه حتی خود دخترا هم همین طورن . به همین خاطر هم هست که این جور ازدواجا سرانجامش طلاقه . چون بین دو طرف یه حس بی اعتمادی وجود داره و دو طرف همش با خودشون می گن « اون که با من دوست شده از کجا معلوم با کس دیگه دوست نباشه یا قبلا دوست نبوده باشه ؟ » . خلاصه سرتون رو درد نیارم ما هم که گوش مفت گیر اورده بودیم تا جایی که نفس اجازه می داد گفتیم . وقتی حرفام تموم شد ازش تشکر کردم که به حرفام گوش داده و باهم همکاری کرد ، و در آخر هم که نوبت خداحافظی رسید بهش گفتم که حرفای منو به عنوان یه برادر کوچیک تر که خواهرش رو دوست داره و نمی خواد که براش مشکلی پیش بیاد بپذیر و روشون فکر کن .  شمارمو بهش  دادم و  گفتم  اگر کمکی خواستی می تونی رو من حساب کنی . در حالی که اشک از چشماش سرازیر شده بود و می خواست جلوی اشکاشو بگیره ، گفت : ممنون از راهنماییت ، منم می رم خونه تا رو حرفات بیشتر فکر کنم ؛ روش رو برگردوند که بره , اما دوباره برگشت و گفت : اگر من جای خواهر تو بودم به خودم افتخار می کردم که همچین داداشی دارم . «ooooooooh my God!» یک لحظه از خدا خواستم که زمین دهن وا کنه ومنو ببلعه تا این صحنرو نبینم . اما خدا که همیشه هر چی بخوایم رو بهمون نمی ده . خلاصه همین جور که عرق از سر و صورتم می ریخت خداحافظی کردم و از معرکه دور شدم . به غیر از صحنه ی آخر که خیلی هندی شده بود (که تقصیر من نبود) خیلی از خودم راضی بود . با خودم گفتم تو هم می تونی مفید باشی .







این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تکناز]
[مشاهده در: www.taknaz.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 251]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن