تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):اگر بنده «خدا» مى‏دانست كه در ماه رمضان چيست [چه بركتى وجود دارد] دوست مى‏داشت كه تم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826631893




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ادبیات بیمار ما به اغما رفته است/ سراسر بوی تحقیر را حس می‌کنم


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: کتاب  - این چیزی که اطرافم می‌بینم بوی ادبیات نمی‌دهد، در نتیجه برای ادبیات هم با این برآیند آینده روشنی نمی‌بینم به دلیل اینکه همه آدمها عصبی هستند؛ وقتی در لحظه جواب می‌دهی برای این است که دورنمایی نمی‌بینی در حالی که وقتی دورنما و آینده‌ای وجود داشته باشد خیلی با طمأنینه حرکت می‌کنی یعنی کارت را با آرامش انجام می‌دهی. محسن حدادی: مجید قیصری نویسنده‌ای که با داستان‌های جنگی شناخته شده است و دست بر قضا نگاهی خاص به مقوله جنگ دارد و تولد کتاب‌های جدیدش، هربار پنجره ای نو و گاه بحث‌برانگیز به روی ادبیات دفاع مقدس باز می‌کند. مجموعه داستان «صلح»، رمان «جنگی بود، جنگی نبود»، مجموعه داستان«طعم باروت» و مجموعه داستان«نفر سوم از سمت چپ» محصول تلاش‌های او در زمینه داستان‌نویسی در دهه گذشته است. در سال ١٣٨٠ رمان «ضیافت به صرف گلوله» و در سال ٨٤ مجموعه داستان «سه دختر گل‌فروش» از وی به چاپ رسید، کتابی که جایزه قلم زرین در سال 85 را برای او به ارمغان آورد. رمان «باغ تلو»ی او نیز جایزه بخش رمان هفتمین دوره جایزه مهرگان را برای قیصری ماندگار کرده است و... بسیاری معتقدند داستان‌‌های کوتاه قیصری در حقیقت کوله‌بار زخم‌ها، یادها و شهودی است که سال‌های نوجوانی پشت خاکریزها و زیر آتشباران روزهای جنگ حس کرده است. موقعیت‌های جدید و نگاهی فراتر از نگاه «خودی و غیرخودی» به جنگ از جمله ویژگی‌هایی است که گاه باعث بروز سوء تفاهم هایی درباره او شده است، با او به بهانه کتاب تازه‌اش «دیگر اسمت را عوض نکن!» درباره حال و روز ادبیات گفت‌وگو کردیم اگرچه او حدود یکسال است که گفت‌وگو نکرده و به قول خودش دو ساعت حضور در «کافه خبر» او را خالی کرد. - شما طعم جایزه‌های ادبی خصوصی و دولتی را چشیدید؛ برداشت‌تان از این جوایز ادبی و حکمت این همه تنوع و تعدد چیست؟ آیا این جوایز اعتباری برای نویسنده و کتاب به همراه می‌آورد یا اینکه نوعی کنش و واکنش فرهنگی است؛ به عبارتی در مقابل جایزه جلال که وزارت ارشاد برگزار می‌کند، جایزه روزی‌روزگاری متولد می‌شود و همچنین اعلام برگزیدگان به طوری که برگزیدگان جایزه دولتی هیچ جایی در جوایز خصوصی ندارند و بالعکس؟من هم در این قصه ماندم که این چه بازی است. من که کار را برای فلان جشنواره نمی‌فرستم که آنها به این خاطر که من کار را برایشان فرستاده‌ام آن را انتخاب کنند؛ آخرین جایزه‌ای که من از ارگان دولتی گرفتم سال 85 بود. بعد از آن در جشنواره دولتی حداقل در دولت نهم جایزه نگرفتم البته اگر جایزه شهید غنی‌پور جایزه دولتی نباشد. دو سال پیش هم در جشنواره اصفهان که جشنواره‌ای دولتی بود حضور داشتم و جایزه گرفتم این کل جوایز دولتی من بود، تلقی خودم این است که دارم در فضای ادبیات کار می‌کنم؛ بحث من نه این سمت است و نه آن سمت. به هر حال برگزارکننده‌های جشنواره خصوصی هم کارهای منتشره در عرض یک سال را نگاه می‌کنند و ارزیابی خودشان را در قالب جایزه ارائه می‌کنند و هر جشنواره‌ای هم صاحب سلیقه‌ای است، علت تکثر این جشنواره‌ها هم سلیقه‌های گوناگون آنهاست. با این حال تنها یک دهه است که جشنواره‌های خصوصی برگزار می‌شود در نتیجه آن کارکردی که شما مدنظرتان است که جشنواره بتواند روی فروش یک اثری تاثیر بگذارد، این گونه نیست. به نظرم داریم دوران تازه‌ای را در این زمینه تجربه می‌کنیم البته این را نباید از یاد ببریم که ما جامعه‌ای داریم که فرهنگ اولویت آن نیست؛ مشکلات اقتصادی همه چیز را تحت پوشش دارد و من واقعا توقعی ندارم مردمی که در امورات یومیه خودشان مشکل دارند خیلی درگیر باشند که ببینند فلان کتاب به بازار آمده یا نه. این درست نیست که بخواهیم جامعه خودمان را با جامعه آمریکا و حتی اروپایی مقایسه کنیم و جوایزمان را هم همچنین. تلقی من از جامعه خودمان این نیست؛ یک عده‌ای  عاشق این کار و ادبیات هستند و  هر  اثر جدیدی را که منشر می‌شود، پیدا می‌کنند و می‌خوانند؛ اینکه حالا جشنواره‌ها بتواند نقشی در فروش آثار داشته باشد بی‌تردید ایده‌آل همه است اما چیزی که فکر می‌کنم حداقل این است که این مسائل در جامعه ما  که درگیر نان شب است فعلا جا ندارد. مثلا 27 دوره کتاب سال در کشور برگزار شده اما حدود 5 یا 6 دوره برگزیده در حوزه ادبیات و رمان داریم، از همین جا می‌شود حدس زد که رودیکرد به این حوزه چگونه است. - یعنی بعد از اینکه فرهنگ در کشور ما اولویت ندارد در خود فرهنگ نیز ادبیات اولویت ندارد؟این نظر من نیست. این برآیند سه دهه فعالیت است. در تمام دنیا ادبیات یعنی رمان و داستان اما وقتی شما بعد از 26 - 27 سال که کتاب سالی برگزار می‌کنید می‌بینید به ترجمه رمان جایزه می‌دهند و به هیچ رمانی ایرانی جایزه نمی‌دهند، چه فکر می‌کنید. حرف من این است که خطی برای مسابقه دو وجود دارد که گروهی این سمت خط می‌ایستند و در پایان به انتهای مسیر می‌رسند حالا رکورد دنیا زیر 9 ثانیه است اما ما از خط پایان در 15 ثانیه می‌گذریم اما بالاخره خط پایان را رد کردیم برای همین است که می‌گویم باید تحت هر عنوانی به آن جایزه بدهند؛ در واقع بضاعت ما همین است و نمی‌توانیم بگوییم که یک فرزند داریم اما چون درآمد آنچنانی نداریم باید عروسی نگیریم چون می‌خواهیم عروسی را در هتل هیلتون بگیریم این خیلی بی معنی است! متاسفانه در حال حاضر جشنواره‌های ما اعتبارشان را از نویسنده‌هایشان می‌گیرند نه اینکه چون جایزه فلانی است من حتما باید آن را بگیرم. هنرمند می‌گوید من حتما باید اسکار یا نوبل را بگیریم چون اعتبار نوبل به این نیست که ساراماگو آن را گرفته است اما اینجا برعکس است می‌گویند فلانی هم رفت و جایزه آن جشنواره را گرفت... - ما در حوزه سیاست اشکالمان این است که به احزاب اعتقادی نداریم یعنی کار حزبی نمی کنیم در نتیجه بعد از انتخابات دیگر کسی نمی‌تواند از فرد منتخب بازخواست کند، در حوزه فرهنگ هم انگار همین‌طور است. حداقل در بحث جوایز ادبی که کاملا همین‌طور است. سلیقه جای همه چیز را گرفته است و بازخواستی هم وجود ندارد، نظر شما در این باره چیست؟ در باب سلیقه نکته‌ای را بگویم که خیلی وقت است مرا آزار می‌دهد، من هیچ وقت جایزه‌ای نگرفته‌ام که بوی تحقیر در آن ندیده باشم چه در بخش خصوصی و چه در بخش دولتی یعنی حتما بعد از جشنواره عده‌ای به بازخواست من پرداخته‌اند. یعنی این که چرا گرفتی؟ نمی‌رفتی بهتر بود و... حالا یا از سر دلسوزی یا هر چیز دیگری. این چرایی زیر پوستش تحقیر خوابیده است. من با حسادت دیگران کاری ندارم؛ آن بحثش جداست. واقعا برای یک عده این سوال‌ها وجود دارد، بی غرض؛ احساس می‌کنم به خاطر وجود همین نگاه تقابلی است که آدم مورد سوال قرار می‌گیرد. از دولتی‌ها جایزه می‌گیرید همه کسانی که از شرایط دولتی خوششان نمی‌آید شروع می‌کنند به نیش و کنایه که انگار یک فعل حرام انجام دادی و به بخش خصوصی می‌روی؛ آنجا هم کسانی که از این بخش خوششان نمی‌آید، وجود دارند یعنی هیچ وقت کام تو از یک جایزه شیرین نمی‌شود. همیشه حاشیه از متن پررنگ‌‌تر بوده است. البته در هر حوزه‌ای که وارد می‌شویم این بیماری هست. اگر قرار باشد برای این چند وقت لفظی پیدا کنم، باید بگویم سراسر بوی تحقیر را حس می‌کنم و اینکه آن را چطور می‌فهمم باید بگویم که چون  خودمان؛ خودمان را تحقیر می‌کنیم و این اثر خودش را می‌گذارد؛ شما وقتی من را تحقیر می کنید نباید توقع داشته باشید که اثری خلق کنم که در آن یک نگاه بلند یا روح حماسی وجود داشته باشد من مجبورم این روح تحقیر شده را بنویسم مثل کارمندی که مدام در حال تحقیر شدن است؛ در مجموع ادبیات هر دوره‌ای بازخورد زنده جامعه خودش است. - به این ترتیب فضای امروز ادبیات را چطور می‌بینید؟ حال و چه آینده‌اش.تعداد آثاری که می‌خوانم محدود است، پس چشم‌انداز کلی در دستم نیست. اما آنچه که به چشم می‌آید یک بیماری است که نشان می‌دهد ادبیات به اغما رفته است؛ سال گذشته در آخرین گفتگویی که داشتم تاکید کردم که ما مجله ادبی نداریم و نمی‌فهمم این به چه معناست... مثل اینکه سالی 50 تا فیلم تولید شود بعد سینمایی نداشته باشیم تا در آن فیلم‌ها را اکران کنیم. در ادبیات هم این طور است شما مجله‌ای پیدا نمی‌کنید که بخواهد کار ادبی کند و داستان چاپ کند؛ نقد تئاتر بزند و به ادبیات بپردازد نه به چیز دیگری. ما این را نداریم و این یعنی یک بیماری؛ بیماری که گاهی یک نبض خیلی ضعیفی دارد... تاثیر این بیماری در نسل جوان به خوبی مشهود است، من در شهرستان‌ها می‌بینم که به جای اینکه به ادبیات نگاه شود به سیاست نگاه می‌کنند و تمام نگاه‌ها، نگاه سیاسی است، نمی‌گویم بد است اما از خوب هم نیست چون وقتی درگیر سیاست شوید تمام داستان؛ داستان سطحی می‌شود یعنی شما می‌خواهید در لحظه جواب سوالاتان را بدهید در نتیجه هیچ عمقی ندارید. ادبیات کارش این نیست، شما باید نگاه سیاسی داشته باشید اما عرصه ادبیات وظیفه‌اش این نیست که اثری را خلق کند که تاثیر آنی بگذارد؛ اینکار را باید خبر، مقاله و یادداشت بکند. وقتی داستان می‌نویسید و دست به خلق  اثری می‌زنید برای این است که ماندگار شود و بماند نه اینکه تاثیر آنی بگذارد. این چیزی که اطرافم می‌بینم بوی ادبیات نمی‌دهد، در نتیجه برای ادبیات هم با این برآیند آینده روشنی نمی‌بینم به دلیل اینکه همه آدمها عصبی هستند؛ وقتی در لحظه جواب می‌دهی برای این است که دورنمایی نمی‌بینی در حالی که وقتی دورنما و آینده‌ای وجود داشته باشد خیلی با طمأنینه حرکت می‌کنی یعنی کارت را با آرامش انجام می‌دهی. چرا امروز ادبیات به سمتی می‌رود که کار سیاسی کند و خیلی پررنگ در این زمینه کارهایی می‌شود که نمی‌توان منتشر کرد؟ (البته منظور آثاری است که نوشته شده یا می‌شود ولی منتشر نمی‌شود وگرنه تنها چیزی که در ادبیات این روزها شما نمی‌بیند رویکرد سیاسی اجتماعی است.) به دلیل اینکه می‌بینید مطبوعات ندارید؛ چون مطبوعات باید اینکار را کند. هنر این شرایط را دارد که شما جاهای خالی را می‌بینید و نگاه می‌کنید به این که به چه مسئله‌ای پرداخته نمی‌شود و به سراغ آن می‌روید و آن جای خالی را پر می‌کنید اما وقتی می‌بینید به مسایل تو پرداخته نمی‌شود در نتیجه مجبور می‌شوی از ابزاری که برای این کار نیست، استفاده کنی و در نتیجه مدام افت می‌کنی چون عادت می‌کنی و وقتی عادت کردی که همه چیز را سطحی ببینی به روزمرگی می‌افتی. - حتی نسل اول هم به این مشکل دچار شده است؟ من نسل قبل از خود را اصلا نمی‌بینم یعنی نسلی که 15 - 10 سال قبل از من شروع کردند، اینها در حال حاضر کجا هستند؟! در حال حاضر هیچ حرکتی از  آن‌ها در ادبیات نمی‌بینم نه اینکه کار نمی‌کنند، نه؛ حذف شدند. اتفاقی که چند وقت دیگر برای من می‌افتد... یا مهاجرت کردند رفتند و یا افرادی هستند که کارهایشان را چاپ نمی‌کنند، چون شرایط را برای چاپ مناسب نمی بینند. - بخشی از این موضوع برمی‌گردد به بخش اقتصاد فرهنگ اینکه ما مثلا نویسندگی در حوزه ادبیات را به عنوان شغل به حساب نمی‌آوریم. این نگاه «نویسندگی به عنوان شغل» ایده‌آلیستی است؛ ما در الفبای این کار مانده‌ایم. نگاه من اصلا این طور نیست این که بخواهم مثل پل استر یا مارکز فکر کنم ولی شما مطمئن باشید کسی که در کشور ما وارد حوزه ادبیات می‌شود و در این حوزه پافشاری دارد، «مجنون» است و هیچ انگیزه و چیز دیگری ارضایش نمی‌کند برای اینکه پدر ما فردوسی است و پدر پدرهای ما فردوسی است این پیشینه من است. اگر فردی این طور کار می‌کند که به او سکه بدهند و از وی تقدیر کنند نتیجه این امر است که فردوسی را از پیشینه خودش حذف کرده است. من همیشه می‌گویم فردوسی جد ماست و نتیجه آزادی خواهی است که نخواهی دروغ بگویی و نخواهی باج بدهی؛ این الگوی ما است، این فرهنگ ماست. وقتی هیچ انتظاری از کسی نداشته باشی، می‌نشینی سرجایت و با آرامش کارت را انجام می‌دهی. اگر بدانی برای چه و با چه پشتوانه‌ای در این مسیر ایستاده‌ای آن وقت فقط به کارت فکر می‌کنی نه به چیز دیگری. می‌خواهم بگویم که آنها دقیقا مجنون‌وار وارد شده‌اند مگر می‌شود گوشت کیلو 17 - 18 هزار تومان را بخوری و اجازه خانه 500 هزار تومانی را بدهی آن وقت منتظر حق تالیف 300 هزار تومانی باشی؟ همه اینها نشان می‌دهد که با احساس خاصی وارد این کار شده‌ای و به آن ادامه می‌دهی. - با این تفاسیر، یک نتیجه بیشتر نخواهیم داشت، در مسیری که نگاه فرهنگی کلان ضعیف است، اعتبار فرهنگی برای اهالی این حوزه نداریم، کالای فرهنگی در سبد خانوار نیست و... همه اینها منجر به این می‌شود که دیگر اثر خوبی تولید نشود و... نه! اتفاقا می‌خواهم بگویم این پازل درست چیده می‌شود که حالت بدبینانه‌اش ناخودآگاه در ما سرایت کند. یعنی با عمد شما را به سمت این که هیچی نیستی، گذشته‌ای نداری، دیگرانی نبوده‌اند، پس چرا می‌نویسی، می‌‌برند. مثلا، شبکه چهار برنامه‌ای با عنوان «سینما اقتباس» دارد اما در تیتراژ این برنامه شما تصویر یک نویسنده ایرانی را نمی‌بینید، همه نویسندگان بزرگ دنیا هستند اما تصویری از یک نویسنده ایرانی مثل بزرگ علوی نیست، این یعنی چی؟ یعنی ما در پیشینه 100 ساله‌مان نویسنده  نداریم. گذشته که هیچ، اکنون هم نداریم. اینجا هم برخورد دقیقا همان برخوردی است که با فردوسی می‌کنند یعنی آن را حذف می‌کنند. با این کار جامعه تو را نمی‌شناسد و نمی‌بیند و نمی‌داند اصلا وجود داری... در نتیجه می‌خواهم بگویم به دلیل مشکلات و شرایطی که وجود دارد ما دچار گسست فرهنگی می‌شویم. تنها شاید قشر دانشجو این مسایل را ببیند و حرص آن را بخورد و سروصدایی کند اما آنها هم وقتی وارد بازار کار و زندگی می‌شوند باز هم همه چیز از بین می‌رود اما با وجود همه این شرایط اثر می‌ماند عین کاری که فردوسی کرد یعنی اثر می‌ماند و در دراز مدت تاثیر خودش را می‌گذارد. نویسنده باید وظیفه‌اش را انجام دهد همان طور که ناشر و مطبوعات وظایفشان را انجام می‌دهند حالا ممکن است این پروسه با تاخیر انجام شود و خواننده بعد از 10 سال اثری را بخواند اما بالاخره آن را می‌خواند اما با تاخیر ولی این موضوع تکلیف را از دوش نویسنده برنمی‌دارد که حالا چون دیده نمی‌شوی و تیراژ اثرت به 100 هزار نسخه نمی‌رسد پس ننویس! خرید اثر، یارانه و جشنواره و... انگیزه بیرونی است چیزی که هنرمند را مجبور به نوشتن می‌کند، انگیزه درونی است دقیقا همین تحقیر است که من را مجبور به نوشتن می‌کند وقتی من می‌بینم که می‌خواهند من دیده نشوم انگیزه من برای نوشتن بیشتر می‌شود. بالاخره این پروسه شدت و ضعف دارد و در همه دوران‌ها همین طور است. - فکر نمی‌کنید این درجازدن و آن سطحی‌شدن به خاطر نبود «جریان نقد» در کشور است، ما در حوزه نقد فرهنگی به شدت فقیر هستیم...؟  وقتی می گویم مجله تخصصی نداریم یعنی چی؟ یکی از وظایف ادبیات این است که به نقد جامعه خودش بپردازد. هر داستانی سعی می‌کند به نقد جامعه خودش یا  انسان معاصر بنشیند، آنوقت شما انتظار دارید که نقد «نقد» صورت بگیرد! داستان خودش نقد است؛ داستان، نقد اجتماع است وقتی شما حذفش کردید آن وقت انتظار دارید یک نفر بیاید چه چیز را نقد کند باید یک چیزی باشد که تو نقدش کنی. بزرگترین کاری که هانریش بول و هم نسلان وی در ادبیات آلمان کردند این بود که با زبان باقی مانده از دوران خودشان مبارزه کردند و سعی کردند آن ادبیات را کنار بزنند و ادبیات مردمی و زنده و جاری را خلق کنند. مثلا ما کلمه‌ای به اسم «دشمن» در ادبیاتمان جا افتاده است و همه چیز را «دشمن» می‌بینیم هر وقت این کلمه حذف شد آن وقت مطمئن باشید، «دوست» جایگزینش می‌شود. شما اتفاقی تلویزیون را روشن کنید و یا مطبوعات را نگاه کنید و ببینید در صفحه اول چیزی به اسم «دشمن» وجود نداشته باشد شما خواه ناخواه و ناخودآگاه یاد گرفته‌اید بدون اینکه بخواهید برای خودتان دشمن بتراشید حتی برای صاحب خانه و کاسب محله و... ویروسی در پس ذهن شما جاخوش کرده و همه چیز را متخاصم می‌بیند هر وقت توانستیم این ادبیات دشمن ستیز را از خودمان حذف کنیم، آن وقت کمی از مشکلات حل می‌شود. - اگر همین فضا هم نقد می شد اتفاقی می افتاد. این نکته که خبرنگار کتاب و ادبیات نداریم در نوع خود تراژدی دیگری است، من می‌خواهم بگویم ما نقد از درون نداریم و همه یا با رودربایستی و یا سوء تفاهم به آثار یکدیگر نظر می‌کنند...فکر می‌کنم هر کس موظف کار خودش را درست انجام دهد من اگر بخواهم به امید این بنشینم که روزی یک هیئتی برای کار من نقد بنویسد یا روزی یک جشنواره‌ای برگزار شود کلاهم پس معرکه است... بیشترین کاری که ما داریم می‌کنیم «نقد شفاهی» است و اینها همه علائم آن بیماری است. اگر یک جامعه شناس و روانشناس باشد علائم بیماری را که ببیند از خودش سوال می‌کند که چرا این اتفاق در حال رخ دادن است اینکه چرا ما باید پچ‌پچ کنیم و تلفنی حرف بزنیم. همه فقط حرف بزنیم و نتوانیم یکجا آن را مکتوب کنیم. بخاطر همین است که می‌گوییم خبرنگارها شجاع هستند حالا می‌خواهد عکاس باشد یا خبرنگار مکتوب. نویسنده هم در همین حوزه است و در خط مقدمی ایستاده و شمشیر می‌زند که می‌داند مورد تهاجم و اصابت قرار می‌گیرد، تحقیر می‌شود و او را می‌زنند اما ایستاده و کارش را می‌کند بخاطر اینکه می‌داند این حوزه خالی است و نباید آن را خالی بگذارد اگر او خالی بگذارد چه کسی می‌خواهد آن را پر کند. اما وقتی که شما نمی‌گذارید که این عرصه شکل طبیعی خودش را پیدا کند در نتیجه همین اتفاق می‌افتد که به پچ‌پچ و در گوشی و بعد هم انباشت انرژی و بعد هم احتمالا یک فوران رخ خواهد داد. - قبول دارید بخشی از این بیماری، به رفتار مدیریتی ما مربوط می‌شود؛ وقتی دست به دامان «سودوکوی فرهنگی» می‌شویم و «اعداد» سند عملکرد ما می‌شود؟دقیقا! یکی از ویروس‌هایی که چند وقتی است بر سر ما آوار شده و باید فکری برایش بکنیم همین نگاه آماری و کسانی است که گول آمار را می‌خورند اما به نظرم خیلی وقت است تق آمار درآمده است! و اعداد دیگر اعتباری ندارد. آماری را که جشنواره‌ها می‌دهند، نگاه کنید؛ می‌گویند امسال 50 رمان و 30 مجموعه داستان چاپ شده است. این «آمار» اصلی است. شما هم در ویترین کتاب‌فروشی‌ها همین تعداد را می‌بینید، اما آمار دیگری می‌گوید چند صد عنوان کار ادبی چاپ شده، پس این آثار کجا هستند؟! کسی که در این حوزه فعالیت می‌کند که باید لااقل تعدادی از آنها ببیند. این است که می‌گویم نباید گول آمار را خورد. - کار جدید چی دارید؟تعدادی داستان داشتم که این جا آن جا چاپ کرده بودم برای اینکه بیات نشوند دارم جمع و جورش می‌کنم برای چاپ. - باز هم ادبیات جنگ؟ باز هم جنگ. - نگاه شما به جنگ تلخ است و شاید به قول خودتان گشتید و آن نقاط خالی را پر کردید و شاید شبیه به بعضی کارهایی که آقای دهقان دارد مثل «من قاتل پسرتان هستم» باشد؛ در یک مسیر است و ناگفته های جنگ را از دریچه جدیدی که گفته نشده و شنیده نشده است، بیان می کند. ناخودآگاه شما تحت تاثیر جو تبلیغاتی است.  ناخودآگاه شما از آن تفکرات تبلیغاتی انباشته شده است. شما اصلا نمی‌توانید چیز دیگری ببینید وظیفه ادبیات هم همین است که آن موضوعی را که شما نمی‌خواهید ببینید به شما نشان بدهد، موضوعی که از آن فرار می‌کنید را جلوی چشمتان بیاورد یعنی نقد خودت. برای هیچ جامعه‌ای خوشایند نیست که به او ترسو بگویند همه می‌خواهند خودشان را مقدس و جزو اولیاء الله و شجاع فرض کنند اما این طور نیست. ما جمع اضدادیم. مثالی بزنم در فرهنگی که می‌گوید دنیا زندان مومن است؛ تو باید وقتی خبر مرگ یکی از نزدیکانت را می‌شنوی، جشن بگیری و خوشحال باشی که کسی از این قفس پریده رفته و از این درد رها شده است، ولی اینطور نیست... این نشان می‌دهد که تو به این اصل اعتقاد نداری. اگر فرهنگ این است که ما با آن بزرگ شده‌ایم؛ باید با آن زندگی می‌کردیم که نکردیم؛ حالا ادبیات اینجا وسط می‌آید و می‌گوید آن چیزی را که نمی‌خواهی ببینی به تو نشان می‌دهد؛ ادبیات جدی کارش همین است، فرق ادبیات جدی با عامه پسند در همین است ادبیات عامه پسند آن چیزی را که خوشت می‌آید به تو نشان می‌دهد در حالی که ادبیات جدی به تو می‌گوید اینجا پایت می‌لنگد و تو هم مشکل داری مثل اینکه آیینه‌ای جلوی تو گذاشته و زشتی‌هایت را به تو نشان می‌دهند. - یک جاهایی وسط داستان «دیگر اسمت را عوض نکن» انگار  داستان از دستتان رفته لهجه سرهنگ عراقی در ابتدای داستان یلی خوب به حواننده منتقل می‌شود اما در ادامه... یکی اینکه شما به خواندن عادت می‌کنی، دیگر این که سرهنگ عراقی به این زبان کمی مسلط شده. اوایل چون این تفاوت را می‌بینید، برایتان خیلی برجسته است. و دیگر اینکه در برخی نامه‌ها که بلند می‌شود آنجا هم این اتفاق را قبول دارم یعنی در نامه‌های کوتاه این ریتم خوب حفظ شده اما وقتی نامه بلند می‌شود انگار این ریتم کمی از دست می‌رود. - داستان کتاب بر اساس واقعیت بود؟من یک چیزهایی شبیه به این واقعه را از آقای سرهنگی شنیده بودم. قرار بود یک داستان کوتاه بنویسم منتها هر چه جلوتر رفتم دیدم دارد ادامه پیدا می‌کند و آدم‌ها بعد و عمق پیدا می‌کنند در نتیجه تبدیل به این داستان بلند شد. - چه بازخوردی از این کتاب دیدید از لحاظ مخاطب و فروش؟ماه اول یکی دو کارگردان زنگ زدند برای اینکه کتاب را به فیلم تبدیل کنند اما مشکل تهیه کننده داشتند. می گفتند تعلیق خوبی داشته و توانسته آنها را تا انتها با خود همراه کند. - چرا در کشور سینما با ادبیات فاصله وحشتناکی دارد این به واسطه این است که این نویسنداگان خیلی خوب نمی‌نویسند یا اینکه اهل هنر سینما کتاب نمی‌خواند؟«کلیدر و سو وشون» فیلم شده است؟ داستان یا رمان‌های دیگر ما چطور؟ داستانی که بتواند سینما را  راه بندازد، وجود دارد منتها بحث سینما یک بحث اقتصادی است. بحث جدی هم هست. - احساس می کنم بعضی وقت ها بازخوردهای خوبی نگرفته‌اند و پشیمان شدند؛ مثلا مازیار میری و پاداش سکوت... اینها ربطی به متن ندارد. اینجا یک مسئله داریم آنهم اینکه آیا اثری داریم که قابلیت تصویری شدن را داشته باشد، می‌گوییم داریم پس نویسنده و متنش هست و کارگردانی که عاشق اینکار هم باشد هست اما آنقدر برایش موانع پیش می‌آورند که شما سمت این کار هم نمی‌روی. - فضای ممیزی را چطور می‌بینید؟ در طول این چند سال  چند تا فیلم اجازه اکران پیدا نکرد مثل سنتوری و آدم برفی و این اواخر هم «به رنگ ارغوان» آقای حاتمی کیا. بعد با تغییر مدیران، همین فیلم  در جشنواره شرکت کرد و اتفاقا جایزه هم گرفت. این یعنی چه؟ باقی فیلم‌های توقیفی هم اکران شدند، مثل کتاب قانون و... بازخورد جامعه چه بود؟ به آنها اقبال نشان داد... این نشان می‌دهد که هنرمند جامعه‌اش را می‌شناسد، موضوعش را هم می‌شناسد، یک حلقه وسطی هست که بین این دو نچسب است.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 397]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن