واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ادبیات عاشورا9
سلطان ولد (وفات 712 هجری) سلطان ولد فرزند «جلال الدین محمد بلخی» است،وی هم مانند پدر، در نظم و نثر توانا بوده و به شیوه پدر نیز سخن گفته است:چو تو نیست هیچ شیخی تو ورای با یزیدی تو عزیز چون حسینینه ذلیل چون یزیدی علاءالدوله سمنانی(وفات 736هجری) علاءالدوله از صوفیان و عارفان بزرگقرن هفتم و اوائل قرن هشتم هجری (معاصر پادشاهان ایلخانی) و به ظاهر شیعه اثنیعشری بوده است.در قصیدهای گوید:کمال حسن خلف اندر حسن دان وفا اندر شهید کربلا بینو در قطعهای هم گفتهاست:ز حسن حسن برخوری و ز حسین شوی در معارف امین محمد(ص) اگر هستی از دوستداران ایشان توئی پیرو راستین محمد(ص) ایا رب کنی عون آل العبا که این است نقش نگین محمد(ص) حسن با حسین فاطمه با علی علیهم السلام بدند بر یسار و یمین محمد(ص) اگر منصفی راست گو، آن زمان جز ایشان که بودند، گزین محمد(ص) اوحدی مراغهای اصفهانی(وفات 738 هجری) اوحدی یکی از مشهورترین شاعران قرن هشتمهجری میباشد، وی اصلش از اصفهان بوده، اما مدتی از عمر خود را درمراغه گذراندهو در همان جا هم فوت نموده و به خاک سپرده شده است و به همین خاطر به او لقب مراغهای دادهاند.برخی از صاحبان تراجم و کتب، اوحدی را شافعی مذهب دانستهاند، لیکن از اشعاراو برمیآید که شیعه بوده و تقیه میکرده است.نمونههایی از اشعار او در ذیل تقدیم میگردد:اهل بیت تو سر به سر نورند بر زمین حر و بر فلک حورند وارثانند دین و علمت را حارسان گشته مر یقینت را هر که چیزی بیافت زیشان یافت گم شد آن کس که روی از ایشان تافت دیدم از خوان آن نفیس عرب متصل نفس کربلا به کرب نشود جور بر چنان شاهی مگر از چون یزید گمراهی بخت آن کس که سر به خواب کشید تیغ بر روی آفتاب کشید به حدیثحیات پیوندت به جگر گوشگان دلبندت به شهیدان کربلا زفسوس به ستم کشتگان مشهد طوس و در قصیدهای که در مدح حضرت علی(ع) سروده، گفته است:من بسته بند توام خاک دو فرزند توام در عهد و پیوند توام با داغ و طوق قنبریاشعار زیر در منقبتحضرت امام حسین(ع) است، این اشعار میرساند که اوحدیبه کربلا نیز سفر کرده و این اشعار را در آنجا سروده است:این آسمان صدق و درو اختر صفاست یا روضه مقدس فرزند مصطفاست این داغ سینه اسدالله و فاطمه (علیهماالسلام) است یا باغ میوه دل زهرا و مرتضاست (علیهماالسلام) ای دیده، خوابگاه حسین علی(ع) است این یا منزل معالی و معموره علاست ای تن، توئی و این صدق در لو کشف ای دل توئی، و این گهر کان «هل اتاست» ای جسم خاک شو، که بیابان محنت است وی چشم، آب ریز، که صحرای کربلاست سرها برین بساط، مگر کعبه دلست رخها بر آستانه، مگر قبله دعاست ای برکنار و دوش نبی بوده منزلت قندیل قبه فلکی خاک این هواست تو شمع خاندان رسولی براستی پیش تو همچو شمع بسوزد درون راست بر حالت تو رقت قندیل و سوز شمع جای شگفت نیست، نشانی ازین عزاست قندیل از این دلیل که زردست روشن است کو را حرارت از جگر ماتم شماست هر سال تازه میشود این درد سینه سوز سوزی که کم نگردد و دردی که بیدواست کار فتوت از دل و دست تو راستشد اندر جهان بگوی که این منزلت کراست؟ در آب و آتشیم چو قندیل بر سرت آبی که فیضش از مدد آتش عناست قندیل اگر هوای تو جوید بدیع نیست زیرا که گوهر تو ز دریای «لافتی»ست زرینه شمع بر سر قبرت چو موم شد زان آتشی که از جگر مومنان بخاست ای تشنه فرات یکی دیده باز کن کز آب دیده بر سر قبر تو دجلههاست آتش عجب که در دل گردون نیوفتاد در ساعتی که آن جگر تشنه، آب خواست شمشیر تا زبدگهری در تو دستبرد نامش همیشه هندو و سر تیز و بیوفاست از پیرهن که گشتبه دستحسود چاک اندر بر معاویه دیریست تا قباست فرزند بر عداوت آبا پراکند تخم خصومتی که چنین لعنتش سزاست گردیستبر ضمیر تو، زان خاکسار و ما بر گورت آب دیده فشانان ز چپ و راست از بهر کشتن تو بکشتن یزید را لایق نبودکشتن او لعنتخداست با دوستان خویشتن از راه دشمنی رویت گرفته از چه و خاطر دژم چراست گردون ناسزا ز شما عذرخواه شد امروز اگر قبول کنی عذر او سزاست شاهان به پرسش تو ز هر کشور آمدند وانگه به بندگی تو راضی، گرت رضاستکمال الدین محمود، معروف به خواجویکرمانی(وفات 753هجری قمری) «خواجوی کرمانی» از گویندگان به نام نیمه دوم قرنهفتم و نیمه اول قرن هشتم هجری است. وی از معاصران سلطان «الجایتو» (سلطانمحمد خدابنده) و فرزندش سلطان «ابو سعید بهادر» از پادشاهان تیموری بوده است.از اشعار خواجو بر میآید که شیعه دوازده امامی بوده و این درحالی است که مرادو مرشد او شافعی مذهب بودهاند.خواجو، د رمدح خاندان رسالت اشعار بسیار دارد که در اکثر آنها بالصراحه، بهحضرت مهدی قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اظهار اعتقاد کرده و ظهور مهدی راانتظار داشته است.از جمله در خلوص عقیده نسبتبه امامان شیعه و در مناقب آنان گفته است:یا رب به حق آن چمن آرای لو کشف کو بود سر و خوش نظر باغ لافتی یا رب به حق خلق حسن کز شمامهاش بوئی است در نسیم روان پرور صبا یا رب به حق آن گل سیراب تشنه لب کورا نصیبه کرب و بلا شد به کربلا یا رب به حق آن علی عالی آستان کو بود در ممالک توحید پادشا یا رب به حق خازن گنجینه هدی باقر(ع) که بود مخزن اسرار اهتدا یا رب به حق جعفر صادق(ع) که آفتاب باشد چو صبح، بر نفس صدق او گوا یا رب به حق موسی کاظم(ع) که چون کلیم بودی به طور قرب شب و روز در دعا یا رب به حق آن علی موسوی گهر گو را نهند خسرو معموره رضا(ع) یا رب به حق آن تقی متقی که او اقطاب هفت صومعه را بود مقتدا یا رب به حق شمع سراپرده تقی(ع) یعنی علی نقی(ع) ، صدف گوهر تقا یا رب به حق شکر شیرین عسکری(ع) کو بود طوطی شکرستان اتقا یا رب به حق مهدی(ع) هادی که چرخ باشد به آستانه مرفوعش التجا نمونههای دیگری از اشعار او:به خون حلق حسین و به حسن خلق حسن به جد و جهد و جهاد مهاجر و انصار خون شفق در کنار چرخ به سوک حسین(ع) دود غسق در جگر دهر، به داغ حسن(ع) آنک بود رعد را از غم او ناله کار وانک بود ابر را،بی رخ او گریه فن روضه تحقیق را گیسوی آن ضمیران گلشن توحید را عارض این نسترن یافته خلد بریناز لب این ناردان و آمده در باغ دینقامت آن نارون نیستبه جز ذکرشانمفتی جان فنون نیستبه جز فکرشان دوحه دل را فنن در ترکیب بندی کههمه توحید و نعتخداوند و اوصاف حضرت علی(ع) و مصائب وارده بر اهل بیت: میباشد،گفته است:آن گوشوار عرش، که گردون جوهری با دامنی پر از گهرش بود مشتری درویش ملک بخش و جهاندار خرقهپوش خسرو نشان صوفی و سلطان حیدری در صورتش معین و درسیرتش مبین انوار ایزدی و صفات پیمبری در بحر شرع لولوی شهوار و همچو بحر در خویش غرقه گشته، ز پاکیزه گوهری اقرار کرد حر یزیدش، به بندگی خطبازداده روح امینش به چاکری لب خشک و دیده تر شده از تشنگی هلاک وانگهطفیل خاک درش خشکی و تری از کربلا بدو، همه کرب و بلا رسید آری همین نتیجه دهد ملک پروری و در قصیدهای هم گفته است:ذکر غبار درگه آن میر هاشمی شاهان سر فراز، بر افسر نوشتهاند در گوش ما مدایح شبیر خواندهاندبر جا ن ما مناقب شبر نوشتهاند و در ترکیببندی که باز، در نعتسلطان انبیاء و مناقب ائمه علیهم السلام سروده میگوید:به حلق تشنه آن رشک غنچه سیراب که رخ به خون جگر شوید از غمش عناب شه دو مملکت و شهسوار نه مضمار مه دوازده برج و امام شش محراب فروغ جان رسول و چراغ چشم بتول بهار عشرت و نوباوه دل اصحاب حدیث مقتل او گر به گوش کوه رسد شود ز خون دل اجزای او عقیق مذاب و گر سپهر برد نام آتش جگرش کند به اشک چو پروین ستارگان را آب به کربلا شد و کرب و بلا به جان بخرید گشوده بال و ازین تیره خاکدان بپرید منبع : دانشنامه های حوزه علمیه
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 459]