تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 14 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):سپاسگزارى منافق از زبانش فراتر نمى رود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804502326




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فواد بابان پس از 35 سال گويندگي خبر:رفتم تا جوان‌ها بيايند


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک:
فواد بابان پس از 35 سال گويندگي خبر:رفتم تا جوان‌ها بيايند
35 سال خبر خواند و با «خبر» ماند و حالا منتظر است تا بازنشستگي‌اش آرام و بي‌هياهو خبر شود. خبري با تيتر درشت «خداحافظ آقاي دوست‌داشتني خبر». خبري كه خاطره شد و كمتر چشم و گوشي نديده و نشنيده گرفتش. خبري ساده كه ثابت كرد بابان باشخصيت و متين چه با آن هيات كرمانشاهي ديروز و چه با هيبت پدرانه امروز، بخشي از حافظه جمعي نسل ما مي‌ماند... خدا قوت آقاي بابان، آفتابگردان لبخند و باران دعا، بدرقه سال‌ها فهماندن و تعارف كردن حرف‌ها و خبرهايي كه فرازهايش عزت داشت و فرودهايش دلواپسي و اميدواري به آينده، خبرهايي كه هرگز حقيقت را قرباني وجاهت نمي‌كرد... در منزل پدري‌اش با گريزي به ديروزهاي دور و امروز روزگار او، فرصت را غنيمت شمرديم، چرا?كه به قول خواجه اهل راز، حافظ شيراز: «چون بگذريم، ديگر، نتوان به هم رسيدن». خودتان به خودتان كات داديد يا خسته بوديد و ناگزير و ناگريز؟ شايد همه اينها باشد و نباشد. من حدود 10 سال قبل بازنشسته شده بودم، اما به صورت شركتي و قراردادي با سازمان همكاري مي‌كردم. قراردادم هم تا يكي دوماه ديگر جاي تمديد داشت منتها با توجه به تصميم و برنامه‌ريزي قبلي، صلاح را در خداحافظي و خاتمه بخشيدن به دوران گويندگي‌ام ديدم و به خودم كات دادم، وگرنه خستگي و ناگزيري و ناگريزي در كار نبود. پس اين خداحافظي بايد زودتر از اينها اتفاق مي‌افتاد؟ بله. اصلا چند سال مي‌توان در خبر دوام آورد؟ هزاران سال. پس به همين دليل برخي به شوخي مي‌گويند، گويندگان ارشد و پيشكسوت حتي اگر دندان‌هايشان بريزد و موهايشان سپيد شود هم حاضر به وداع با استوديوي خبر نيستند؟ (مي‌خندد)‌ خبر چيزي است كه مردم مي‌سازند، لذا از جامعه، منفك نيست. همراهي با رويدادها و وقايع، كهنگي و دلزدگي ندارد و اگر واله و شيداي اين كار باشي، هيچ‌گاه نه تو از خبر خسته مي‌شوي و نه خبر از تو، منتها هر كس به نسبت سن و سال، گنجايش، ظرفيت و توان خودش مي‌تواند در خبر بماند، زيرا فشار روي گوينده‌ها خيلي زياد است، آنقدر كه گاهي خود من در پايان خبرها و هنگام خروج از استوديو احساس مي‌كردم پاهايم قدرت حركت ندارند. اين استرس‌ها آدم را از پا در مي‌آورد. از اين رو بايد در اوج، كنار رفت زيرا اعضا و جوارح و اندام‌هاي‌ گفتاري تا حدي مي‌توانند دوام بياورند، بنابراين نبايد آنقدر به ماندن اصرار داشته باشيم كه از چشم‌ها بيفتيم و كار به جايي رسد كه مخاطب بگويد، تا كي بايد اين را تحمل كنيم؟ فكر مي‌كرديد با اين تصميم بالاخره فواد بابان هم بعد از 35 سال، خبر شود؟ اصلا فكرش را هم نمي‌كردم به همين دليل نيز ابتدا خيلي راحت از كنار اين موضوع گذشتم، چون بيش از يك‌سال بود كه فقط در شبكه جام‌جم، خبر مي‌خواندم و از خبر داخلي خداحافظي كرده بودم و هيچ اتفاقي هم نيفتاده بود، لذا الان هم آماده بودم آرام و بي‌سروصدا كنار روم، زيرا هرگز طلبكار و متوقع نبوده و نيستم و همواره خود را بدهكار نظام و انقلاب و سازمان صداوسيما مي‌دانم. خلاصه طبق قراري كه با خودم داشتم، آخرين بخش خبري‌ام را 15 شهريور در شبكه جام‌جم اجرا و پس از آن درخواست كردم ديگر برايم شيفت نگذارند. دوستان وقتي از تصميم من مطلع شدند، كار نويي را بدعت گذاشتند و آنچه شايسته و بايسته بود انجام دادند، بنابراين براي آن كه خداحافظي سمبليك و نماديني داشته باشم، 25 يا 26 شهريور دوباره به استوديو خبر جام‌جم آمدم و پس از اعلام چند خبر و قرائت ليد يك گزارش، يكي از خبرنگاران شبكه، كنار ميزم آمد و مصاحبه زنده‌اي با من انجام داد و اين گفت‌وگو پايان‌بخش خبرهاي من شد و بعد از آن هم رو به دوربين از مردم خداحافظي كردم و سپس سراغ مسوولان و همكاران رفتم و از همه حلاليت طلبيدم و در مراسم توديعي كه برايم ترتيب داده بودند، شركت كردم البته به من گفتند واژه توديع را به كار نبرم، زيرا قرار بر خداحافظي و وداع نيست و اين جلسه تنها براي تقدير برپا شده است. بعد هم روزنامه‌ها و سايت‌ها با شور و حالي كه ايجاد كردند به قول ما خبري‌ها، توپ تركاندند و اين خبر را خيلي قوي و فراگير پوشش دادند، گرچه من لياقت اين همه لطف و محبت را نداشتم، اما اميدوارم اين تقدير و تشكر درباره همه پيشكسوتان حوزه‌هاي مختلف اتفاق بيفتد. حتما بايد از خبر مي‌رفتيد تا خبرساز شويد؟ من نمي‌خواستم خبرساز شوم. رفتم كه رفته باشم. رفتم تا جوان‌ها بيايند. به هر حال هر كس در مسير كارش يك روز به اين نقطه مي‌رسد و بايد خداحافظي كند و كنار رود. مهم اين است كه تا هستيم قدر يكديگر مخصوصا بزرگ‌ترها و پيشكسوت‌هايمان را بدانيم و ذره‌اي در ارج و قرب به آنها كوتاهي نكنيم. تيتري كه دوست داريد براي خداحافظي‌تان از خبر انتخاب شود؟ وداع نمي‌كنم. خبري كه تمام سهمتان از اين 35 سال شد؟ دنبال سهم‌خواهي نبوده و نيستم. اغلب اوقات از كارم لذت مي‌بردم و قانع مي‌شدم، اما فكر مي‌كنم با آخرين بخش خبري كه اجرا كردم تمام سهم خود را از اين سال‌هاي خبر گرفتم. حق پدري به گردن خبر داريد؟ نه. شايد حق برادري داشته باشم. الان احساس پيري نمي‌كنيد؟ نه. من الان 57 سال دارم اما كودك درونم هنوز بزرگ نشده است. همواره شنيده بودم بعد از 40 سالگي بايد آردها را بيخت و الك را آويخت ولي من در مرز 50 سالگي فكر مي‌كردم يك دانش‌آموز هستم و خودم را در آن حال و هوا حس مي‌كردم و واقعا آن جست و خيز و نشاط را داشتم. ذره‌اي هم احساس خستگي نمي‌‌كردم. تا امروز كه با شما سخن مي‌گويم هم هنوز احساس پيري نكرده‌ام، البته گاهي كه خودم را در آينه نگاه مي‌كنم، مي‌بينم ريش و موهايم خيلي سپيد شده‌اند اما كودك درونم قبول نمي‌كند و مي‌گويد اين‌ها را در آسياب سفيد كرده‌اي شايد هم زيادي آفتاب خورده كه به اين حال و روز درآمده است. (باخنده)‌ پنجره ديروزهاي كودكي‌تان بيشتر رو به اخبار گشوده مي‌شد يا برنامه كودك؟ تا قبل از ورود به عرصه خبر، اصلا اخبار گوش نمي‌كردم، اما برنامه كودك را اجرا مي‌كردم. از 7 سالگي به واسطه پدرم كه كارمند راديو تهران بود، پايم به اين رسانه گرم و نجيب باز شد. البته خودم هم به اين كار خيلي علاقه داشتم، زيرا جو خانه و خانواده ما كاملا فرهنگي و سرشار از شعر و ادبيات بود. پدرم بسياري از نمايشنامه‌‌هاي راديويي را كه خودشان مي‌نوشتند قبل از اجرا، در خانه با ما تمرين مي‌كردند. البته ما بچه‌ها معمولا سياهي لشكر بوديم و نقش اول و دوم را براي خودشان و مادر كنار مي‌گذاشتند. خلاصه از سال 1339 تا 1341 كه پدرم رئيس انتشارات و راديوي كرمانشاه شد و خانوادگي به آنجا نقل مكان كرديم، همراه با يكي از خواهرانم برنامه كودك راديو را در تهران به زبان كردي اجرا مي‌كرديم. پس نشان گويندگي را از دولت پدر داريد؟ هرچه دارم از دولت پدر است. پدرم متولد 1302 است و فعاليت راديويي‌اش را سال 1334 در تهران آغاز كرد و تا سال 1359 به عنوان گوينده، مفسر، شاعر، نويسنده، مترجم، مدير برنامه‌هاي غرب كشور و همچنين مديركل مراكز آذربايجان غربي، كرمانشاه و كردستان خدمت كرد. پدرم 3 ليسانس در رشته‌هاي ادبيات فارسي، جغرافيا و معقول و منقول (الهيات)‌ دارد و كتاب‌هاي صلاح‌الدين ايوبي، جغرافياي كردستان، فرهنگ لغت هزار صفحه‌اي فارسي به كردي و ... را به رشته تحرير درآورده است. وي همواره به مطالعه ما اصرار مي‌ورزيد و حتي موقع استراحت هم ما را به كتابخواني و گوش سپردن به اشعار اصل فارسي و كردي وادار مي‌كرد و سهم قابل اعتنايي در مسير زندگي و حرفه‌اي‌ام دارد. موافقيد اين مسير را مرور كنيم و كتاب زندگي‌تان را مختصر ورقي بزنيم؟ من 9 تير 1332 حوالي خيابان پيروزي و ميدان شهداي فعلي تهران به دنيا آمدم. پسر بزرگ خانواده‌ام و البته دو خواهر بزرگ‌تر از خود هم دارم. پدر و مادرم اهل سنندج‌ هستند و اصالتا كرد هستيم. سال اول تا چهارم ابتدايي را در دبستان روزبه تهران (خيابان پيروزي)‌ سپري كردم و سال‌هاي پنجم و ششم را به دليل انتقال پدر به كرمانشاه در مدرسه هدايت اين شهر گذراندم. دوران متوسطه را نيز در دبيرستان‌هاي هرمز آرش و خوارزمي تهران بودم و پس از اخذ ديپلم، در رشته ترجمه وارد دانشكده شدم، اما بعد از گذراندن يك ترم، بيرون آمدم و رشته ورزش را انتخاب كردم و آن را هم نيمه‌كاره رها كردم و به سربازي رفتم. پس از پايان خدمت 8 آذر 1353 به عنوان كارمند و گوينده خبر به استخدام راديو كرمانشاه درآمدم. سال 1356 مرخصي بدون حقوق گرفتم و براي ادامه تحصيل، عازم آمريكا شدم. ابتدا در گراندويو كالج، رشته هنرهاي اجتماعي را تا فوق‌ديپلم ادامه دادم و سپس وارد رشته مهندسي مكانيك دانشگاه آيواسيتي شدم. سال 1360 به ايران برگشتم و فعاليت رسانه‌اي را در مركز آذربايجان غربي از سر گرفتم و گزارشگر جنگ شدم. يك سال بعد از اروميه به تهران آمدم و در حوزه‌هاي مختلف مشغول شدم و به دليل اين كه رشته‌هاي تحصيلي‌ام با خبر مرتبط‌ نبود، رشته علوم سياسي را هم سال 1370 در دانشگاه آزاد واحد تهران مركز خواندم. مادرتان هم راديويي بودند؟ نه، ايشان خانه‌دار هستند و مسووليت تربيت و نگهداري 8 بچه قد و نيم قد، مجالي برايشان باقي نمي‌گذاشت. از اين به بعد دغدغه معاش را با تلاش در چه حرفه‌اي برطرف مي‌كنيد؟ من در اين 35 سال همزمان سه جا كار مي‌كردم و همواره جذب بازار كار بودم. البته كار بيرونم را از كار سازمان، كاملا تفكيك كرده بودم تا هيچ تداخل و ارتباطي باهم نداشته باشند. 10 سال بي‌وقفه 5 صبح از خانه بيرون مي‌آمدم تا خود را به خبر بامدادي 30‌/‌7 برسانم و از آنجا به كارخانه‌اي كه مديرعاملش بودم مي‌رفتم و تا 30‌/‌17 مشغول كار مي‌شدم و دوباره به سازمان مي‌آمدم تا ساعت 24 كه آخرين بخش خبر را اجرا مي‌كردم و 30 دقيقه بامداد به خانه برمي‌گشتم. در كنار اينها كارهاي ساخت و ساز هم انجام مي‌دادم. باور كنيد به مدت 17 سال حتي يك روز هم مرخصي نرفتم و الان ديگر فكر مي‌كنم كار كردن برايم كافي باشد، لذا دارم همه را تمام مي‌كنم. شايد بهتر است به قول سعدي، خلوتي گزينم و دامن صحبت فراهم چينم و سر در جيب فرو برم و چند صباحي به مطالعه و استراحت بگذرانم و به خودم برسم. چقدر از اين 35 سال براي خودتان گذشت؟ زمانش مثل يك چشم برهم زدن گذشت، اما اين كه چقدرش براي خودم بود را فكر نكرده بودم. شايد هيچ. اصلا به همين دليل است كه الان تازه مي‌خواهم زندگي‌ام را شروع كنم و براي خودم باشم. متاسفانه من هيچ وقت از زندگي لذت نبردم، زيرا زندگي مي‌كردم كه كار كنم و حالا كه راحت‌تر شدم، دلم مي‌خواهد اگر فرصتي باشد جبران كنم. مگر حقوق و مزاياي اين سال‌هاي گويندگي، كفاف گذران زندگي را نمي‌داد كه چند شغله شديد؟ از سرمان هم زياد بود. البته تا سال 75 ـ 74 اصلا مناسب نبود، گرچه مخارج آن زمان هم به همين نسبت كمتر بود، اما با افزايش شبكه‌هاي مختلف و بالا رفتن سطح توقعات، دستمزد گوينده‌ها نيز بيشتر شد به گونه‌اي كه با ساير همكاران تحريريه قابل مقايسه نبود. زيرا نيروهاي تحريريه، 8 ساعت كار مي‌كردند و اگر اضافه كاري مي‌خواستند بايد دو شيفت يعني 16 ساعت در سازمان مي‌ماندند ولي ما يكي دو ساعت كار مي‌كرديم و همان حقوق را مي‌گرفتيم، لذا مي‌توانستيم 2 ساعت ديگر هم در ساير قسمت‌هاي سازمان كار كنيم. در مجموع، دست گوينده‌ها بازتر بود و الان هم درآمد گوينده‌ها خيلي خوب است و كفاف گذران زندگي را مي‌دهد اما من به دليل اين كه در رشته مكانيك درس خوانده بودم از همان اوايل شروع كارم در صدا و سيما، مديرعامل كارخانه مكانيكال شدم و چون توليد را دوست داشتم به ساخت و ساز هم رو آوردم. تماشاي آجرهايي كه روي هم گذاشته مي‌شد مرا قانع و خوشحال مي‌كرد، البته ناگفته نماند آن موقع كه ما ساخت و ساز را شروع كرديم از اين درآمدهاي كلان خبري نبود. كما اين كه الان هم ديگر نيست. بنابراين چند شغله بودنم براي ثروت‌اندوزي نبود، زيرا گويندگي برايم عشق بود نه كار. با اين حساب ماجراي همكاري‌تان با تلويزيون كردستان عراق هم شايعه است؟ اگر مي‌خواستم جايي بروم، سال‌ها قبل رفته بودم. چند سال قبل كه به مكه مكرمه رفتم از صداي آمريكا دعوت به كار شدم، بعد هم كه BBC فارسي راه افتاد، پيشنهاد مشابهي با خانه، ماشين و حقوق بالا مطرح شد اما گفتم اگر اين مزايا را صد برابر هم كنيد يك لحظه زندگي در ايران را با تمام دنيا عوض نمي‌‌كنم. اعتبار من از اين آب و خاك و نظام است. وطنم را رها كنم كجا بروم؟ نمي‌خواهيد به حديث شريف «زكات العلم، نشره» عمل نماييد و 35 سال تجربه علمي و عملي‌تان را تدريس و تاليف كنيد؟ شايد زكات تجربه و علمم را به صورت 4 ـ 3 سال تدريس در دانشكده‌هاي خبر، صداوسيما، دانشگاه تهران و برخي كلاس‌هاي خصوصي با نازل‌ترين قيمت به نحوي پرداخته باشم، اما تاليف و گردآوري آنچه در اين زمينه آموخته‌ام همواره از سال‌ها قبل جزو دغدغه‌هاي فكري من بوده است و در حال حاضر مشغول نگارش كتابي كاربردي درباره اجرا، گويندگي و آواهاي فولكلوريك هستم كه قابليت تدريس در دانشگاه را هم داشته باشد. هم‌اكنون مقدمه اين اثر كه حدود 300 صفحه است، آماده شده و فكر مي‌كنم تعداد صفحات آن به 700 يا 800 صفحه برسد و در 2 بخش مقدماتي و عالي ارائه شود، تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد. هميشه به آنچه در قالب خبر به مردم ارائه مي‌كرديد، اعتقاد داشتيد؟ صددرصد. مگر مي‌توان كاري انجام داد و به آن اعتقاد نداشت؟ البته ممكن بود گاهي برخي خبرها با خط و مشي فكري‌ام جور درنيايد، اما من كار خودم را مي‌كردم زير وظيفه گوينده، تفهيم و تحويل بي‌كم و كاست، فاخر و زيباي خبر است به گونه‌اي كه مخاطب از شنيدنش لذت ببرد. لذا شايد بعضي وقت‌ها براي اين كه بتوانيم بهترين و جذاب‌ترين ارائه را داشته باشيم، لازم بود نقش هم بازي كنيم. پس اجراي خبر، بازيگري هم مي‌طلبد؟ به نظرم اين دو به هيچ عنوان از هم جدا نيستند. من هم اگر بازيگر بودم در كار خبر موفق‌تر ظاهر مي‌شدم و اجرايم فرق مي‌كرد، زيرا همواره به جاي خواندن خبر، آن را به حالت‌هاي مختلف اجرا مي‌كردم. الان وقت بازيگري‌تان نيست؟ الان ديگر براي من وقت هيچ كاري نيست، جز استراحت. در حال حاضر، خبرها را مي‌شنويد يا مي‌بينيد؟ اين روزها به دليل نقل ‌مكان و جمع‌بندي كارها و فعاليت‌ها و برخي مسافرت‌هاي داخلي و خارجي، خيلي كم ‌فرصت ديدن و شنيدن خبر‌ها را دارم. چرا بيننده معمولا نسبت به گوينده خبر، بي‌تفاوت است؟ گوينده اصطلاحا نبايد باري بگذارد يا بردارد. هنر اين است كه شما كار گويندگي را به نحوي انجام دهيد كه بهترين برداشت، عايد مخاطب شود و در عين حال از سلايق مختلف هم غافل نباشيد، زيرا ممكن است برخي بنده را با همان اجرا و صدا بپسندند و گروهي بگويند اين صدا اصلا مناسب خبر نيست. از طرفي همه خبرها را هم كه يك نفر نمي‌تواند بخواند، بنابراين با وجود تعدد عقايد، اصل، مظروف و محتواست نه ظرف، اما با همه اين تفاسير، هر گوينده‌اي بايد شخصيت خبري و كاري ويژه خودش را داشته باشد، زيرا تاثير خبري كه مثلا از زبان قاسم افشار شنيده مي‌شود با آنچه جواني تازه فارغ‌التحصيل مي‌خواند، خيلي متفاوت است و به همين دليل مي‌گويند، گوينده هر قدر جاافتاده‌تر باشد براي خبر مناسب‌تر و بهتر است. ما معتقديم در اصول گويندگي، منبع اعلام خبر كه معمولا راديو يا تلويزيون است، اعتباري دارد. اگر اين اعتبار، 99 باشد اعتبار كسي كه در آن رسانه خبر مي‌خواند در بدو ورود، عدد يك است، اما هر قدر از زمان فعاليتش بگذرد، اعتبارش بالاتر مي‌رود تا جايي كه اين دو عدد جابه‌جا مي‌شوند و آن منبع و رسانه به اعتبار او شناخته مي‌شود و گوينده به لوگو و برند آن شبكه خبري تبديل مي‌گردد. همين اعتبار و جايگاه است كه سبب مي‌شود بيننده نسبت به گوينده و اخبار آن شبكه، بي‌تفاوت نباشد. آقاي افشار را هم مي‌بينيد؟ بله. ايشان هم الان دوران استراحتشان را مي‌گذرانند، البته در زمينه فعاليت‌هاي تجاري هم خيلي موفق هستند. تا آنجا كه به ياد داريم ايشان هم خيلي بي‌سر و صدا خبر را ترك كردند. به نكته خيلي خوبي اشاره كرديد. در مورد آقاي افشار يك مقدار بي‌مهري شد اما آنچه لازم مي‌دانم در مورد ايشان خدمت شما عرض كنم، كاراكتر و شخصيت وجودي و كاري بي‌بديل و خاصشان است كه من مشابه آن را در هيچ دوراني نديده‌ام. آقاي افشار از يكه‌تازان عرصه خبر بودند كه به مدت 30 سال تنها در يك بخش خبري ماندند و خبر مشروح شبكه يك را خواندند در حالي كه من، آقاي حياتي، سلطاني و... علاوه بر گويندگي بخش‌هاي مختلف خبري راديو و تلويزيون در ساير برنامه‌هاي مختلف زنده و توليدي ديگر هم فعاليت مي‌كرديم، اما ايشان حتي خبر نيم روز را هم با اين كه متعلق به شبكه اول بود، نپذيرفتند. آقاي قاسم افشار در مدت خدمتشان حتي يك روز غيبت يا يك دقيقه تاخير نداشتند. يك گاف يا تپق در خبرخواني او ديده نمي‌شد حال آن كه ما در اين مدت با صدها اشتباه، ايراد، تپق و مشكل مواجه‌ بوديم كه فقط با لطف و چشم‌پوشي سازمان توانستيم به كارمان ادامه دهيم و تا اينجا برسيم. بنابراين قدر چنين شخصيت بارز و كم‌نظيري را بيش از اين بايد دانست. فكر مي‌كنيد چرا ردپاي شما 3 نفر در مسير گويندگي خبر، مثل هيچ كس نشد؟ البته در 30 سال گذشته، گوينده‌هاي بارز و گمنام زيادي داشتيم به عنوان نمونه آقاي بختياري يكي از گوينده‌هاي ارشد و تواناي ما بودند كه 15 سال پيش به نشانه اعتراض به پايين بودن دستمزد گوينده‌ها از خبر رفتند و هيچ كس هم دنبالشان نرفت و نپرسيد چرا مي‌روي؟! ولي ما 3 نفر مانديم. آن زمان فقط 2‌?شبكه تلويزيوني و 2 بخش خبري وجود داشت و دسترسي به وسايل ارتباط جمعي و اطلاع‌رساني اين گونه آسان و پررنگ نبود. ما هم از صبح تا شب در سازمان مي‌مانديم و با وجود آن كه پول زيادي دريافت نمي‌كرديم، با عشق به كارمان دل‌بسته بوديم. ضمنا شما، آقاي سلطاني و خانم ناهيد تاج‌نيا را هم از قلم انداختيد. خلاصه اين بزرگواران منهاي من كه صد پله پايين‌تر قرار مي‌گيرم، اسطوره شدند و از همان زمان در ذهن مردم نقش بستند. ما براي مردم خاطره شده‌ايم. خيلي‌ها با مشاهده يا شنيدن ناممان به ياد سال‌هاي پرالتهاب و سرشار از رويداد دهه 60 و اخبار روزهاي جنگ و حماسه مي‌افتند و آن روزگار برايشان تداعي مي‌شود وگرنه الان هم كه چيزي حدود 600 ـ 500 بخش خبري روزانه در راديو و تلويزيون داريم، تعداد گوينده‌هاي خوب و موفق كم نيست. اين تعداد گوينده خوب را مزاح مي‌كنيد يا تعارف؟ هيچ كدام. بالاخره آنها هم جوانند و بايد اين آزمون و خطا را طي كنند. روي آنتن؟ الان مثل سابق نيست و نيروهاي جديدالورود، واقعا دوره مي‌بينند منتها برخي اشكالات و اشتباهات، اجتناب‌ناپذير است و امكان دارد گوينده در به وجود آمدنشان اصلا نقشي نداشته باشد. خيلي اوقات، صحبت كردن 2 فيلمبردار با هم، ورود يك مگس به استوديو، سرد و گرم شدن محيط، جابه‌جايي يك صفحه خبر، شنيدن يك خبر ناگهاني يا حتي اشاره‌هاي اتاق فرمان مي‌تواند به گوينده استرس وارد كند و روي كارش تاثير بگذارد و به شكل تپق يا مشكل ديگري نمود يابد و ديگران هم كه بيرون گود هستند به حساب ناشي بودن و كم‌تجربگي گوينده بگذارند. اما برخي معتقدند كساني كه جاي شما مي‌آيند، جوان هستند. ممكن است كم‌ آموزش باشند، اما به هيچ عنوان آموزش نديده نيستند. به نظر من گوينده تا پايان كارش همواره بايد در حال آموزش باشد و به روز نگه داشته شود. گويندگي، انحصاري نيست و وقتي فواد بابان توانست 30 سال گوينده بماند بقيه هم حتما مي‌توانند. لذا اين كه گوينده‌هاي موفق، كم‌تعدادند و ديگر مشابهي برايشان پيدا نمي‌شود را اصلا قبول ندارم. اينها همه سليقه‌اي است. جوانان هم تا آموزش نبينند، دوره‌هاي مختلف را طي نكنند و امتحانات متعدد زبان فارسي، انگليسي و... را پشت‌سر نگذارند، اصلا نمي‌توانند دوام بياورند. البته اين را هم نبايد ناديده گرفت كه الان دقت و انتظار مردم بالاتر رفته است و كار كيفي مي‌خواهند. آن زمان اگر ما تپق مي‌زديم، مردم لبخند مي‌زدند و شايد خوششان هم مي‌آمد، اما حالا زمانه عوض شده و بيننده اين اشتباهات را نمي‌پذيرد. ديگر عصا قورت‌داده نشستن و خبر خواندن، كهنه شده است. بايد كار را اجرا كرد و گرداند. گوينده در نحوه بيان و ارائه خبرها بايد تحت تاثير زبان روزمره مردم قرار گيرد يا به زبان معيار، سخن بگويد؟ هر بخش خبري، اقتضاي كلامي خودش را دارد، اما اصولا خبر، رسمي و جدي است و بايد به همين صورت هم ارائه شود، البته برخي از بخش‌ها مي‌توانند خارج از قالب بوده و فرمت جديدي داشته باشند مثلا خبر 21 كاملا كلاسيك و با چارچوب خاص و ويژه است لذا بايد جدي و نرم خوانده شود،‌ اما اين كه بياييم جمله‌ها و كلمه‌ها را بشكنيم و خيابان را «خيابون» و... تلفظ كنيم و به زبان كوچه و بازار خبر بخوانيم راه به جايي نخواهيم برد. مردم، تشنه خبرند و اصل خبرها را مي‌خواهند بنابراين بي‌خودي اين‌ور و آن‌ور پريدن و به حاشيه پرداختن دردي از خبر دوا نمي‌كند و اصلا وظيفه خبر نيست و بايد به برنامه‌هاي ديگر سپرده شود. پاشنه آشيل يا همان چشم اسفنديار بخش‌هاي خبري ما؟ مسائل مالي و پرداخت‌ها. شما كه تا الان راضي بوديد؟ من راضي هستم براي اين كه توقع‌ام بالا نيست. بزرگ‌ترين گاف و سوتي خبري دوران گويندگي‌تان كه يادآوري‌اش شما را به خنده مي‌اندازد؟ وقتي به خودم نگاه مي‌كنم، مي‌بينم سر تا پا گاف بودم و مردم با سعه‌صدر و بزرگ‌منشي‌شان تحملم مي‌كردند. در اين سال‌ها تقريبا هر روز اتفاق جديدي رخ مي‌داد كه هميشه براي اولين بار بود. گاهي مي‌گفتم اگر بار ديگر اين ماجرا پيش آيد جلويش را مي‌گيرم، اما دفعه بعد در كمال حيرت، حادثه غيرقابل پيش‌بيني متفاوتي رقم مي‌خورد ولي گاف خنده‌داري كه فراموشش نمي‌كنم و به خاطرش حسابي نقره داغ شدم به چند سال قبل برمي‌گردد. آن روز من و آقاي حياتي خبر نيمروز شبكه اول را خوانديم و پس از خداحافظي با بينندگان، آقاي حياتي نگاهي به عينك آفتابي‌‌ام كه روي ميز بود كرد و گفت عينكت خيلي قشنگ است گفتم از فرانسه برايم آورده‌اند. بعد هم عينك را به چشمم زدم و ايستادم و همانند نابينايان دستانم را جلو آوردم و گفتم نگاه كن من هيچ‌ چيزي نمي‌بينم. قبلا روال معمول پايان خبر اين بود كه 10 ثانيه بعد از خداحافظي ما، تيتراژ پخش مي‌شد و دوربين كنار مي‌رفت اما آن روز از بد حادثه كارگردان به طور اتفاقي تيتراژ و موزيك پاياني را روي تصوير ما انداخته بود و من بي‌خبر از همه‌جا مشغول شيطنت بودم كه آقاي حياتي آرام گفت روي آنتنيم! تا اين جمله را شنيدم عينك را از چشمم برداشتم و آنقدر در دستم فشار دادم كه تكه‌تكه شد منتها كار از كار گذشته و تمام آن حالت‌ها پخش شده بود لذا با 10 روز كسر حقوق، درج در پرونده و تعويق يكي از پايه‌هاي شغلي جريمه شدم. تقصير آقاي حياتي بود؟ البته ايشان دوست گرامي من هستند، اما واقعا تقصير آقاي حياتي بود. سال‌ها اجراي رسمي و تا حدودي خشك و بي‌روح خبر در روحيه شخصي و خانوادگي‌ شما تاثير نداشت؟ نه، اتفاقا در ميان خانواده به بذله‌گويي بيش از حد مشهور هستم. من همواره شخصيت كاري‌ام را پشت در استوديو جا مي‌گذاشتم و شخصيت حقيقي‌ام را روي دوشم مي‌‌انداختم و راهي خانه مي‌شدم. هنگام ورود به سازمان نيز عكس اين قضيه اتفاق مي‌افتاد به‌گونه‌‌اي كه دغدغه‌ها و دلواپسي‌هاي بيرون، هيچ تاثيري روي كارم نداشت. فكر مي‌كنيد اضلاع مثلث افشار، حياتي و بابان چند سال ديگر خارج از حوزه خبر شكل گيرد؟ فكر مي‌كنم آقاي حياتي هم حداكثر تا يك سال آينده به ما بپيوندند تا به قول شما ضلع‌هاي اين مثلث، خارج از حوزه خبر، چفت و بست شود. البته 3 ـ 2 سال هم از بازنشستگي ايشان گذشته است و تمديد كرده‌اند. خودشان هم يك مقدار احساس خستگي مي‌كنند منتها به نظر من همان‌طور كه سازمان هم تشخيص داده الان خيلي زود و حيف است كه آقاي حياتي از خبر بروند. ما بالاتر از صداي ايشان براي گويندگي خبر نداريم. يك بار با هم در برنامه راه شب راديو، نمايشي 4 شخصيتي را اجرا مي‌كرديم و من به جاي يك شخصيت حرف مي‌زدم، اما ايشان به خاطر صداي بسيار منعطفي كه دارند، 3 نقش راوي، پيرمرد و جوان را همزمان مي‌گفتند. آقاي حياتي را بايد براي يك سري خبرهاي ويژه و مهم با حقوق بسيار بالا حفظ كنند تا مردم بدانند هر وقت ايشان بر صفحه تلويزيون ظاهر مي‌شود، رويدادي استثنايي به وقوع پيوسته است. و خط پايان اين حرف‌ها؟ در خاتمه به جاي خداحافظي مي‌خواهم به همه عزيزان بيننده و شنونده‌‌اي كه ولي نعمتم بودند دوباره سلام كنم و از خدا بخواهم تا همچنان در فكر و ذهن مردم خوبم بمانم. از اين كه وقت گذاشتيد، قدم رنجه فرموديد و ما را قابل دانستيد و به منزل پدرم تشريف آورديد بسيار ممنونم و خوشحال كه اين مصاحبه گرم و صميمي را در پايان 35 سال خدمتم با روزنامه وزين خودمان انجام دادم. دست همه بروبچه‌هاي رسانه‌هاي مختلف كه به يادم بودند و بيش از حد شرمنده‌ام كردند را مي‌بوسم. در پناه مولا باشيد. مصاحبه كوتاه با شكرالله بابان  

خواستيم پسر را از زبان پدر بشنويم و روايت كنيم، اما جز گپ و گفتي كوتاه، دلمان نيامد اين پيردير فرهيخته و هنرمند را در حصار واژه‌‌ها محدود كنيم. استاد شكرالله بابان (پدر فواد و بابك بابان)‌ فوق‌العاده زلال و خوش‌زبان است و با همان نگاه اول، مهمان‌نوازي صادقانه‌اش را نثارمان مي‌كند و مي‌گويد: «قدمتان روي اين يكي چشم من، زيرا چشم ديگرم را دكترهاي تهران، كور كردند». دلتنگ كردستان نيستيد؟ كمتر دلم‌ تنگ‌ مي‌شود، چون دائم با دوستان و اقوام در تماس هستم. معمولا چه خبرهايي به مذاقتان خوش مي‌آيد؟ اخبار سياسي و حوادث را هميشه تعقيب مي‌كنم. همسرم هم از طرفداران خبرهاي پزشكي است. اگر شما پارتي پسرتان نبوديد باز هم مي‌توانست گوينده شود؟ بله، چون استعداد گويندگي را از من و مادرش به ارث برده است. از آقاي بابان راضي هستيد؟ من 5 پسر و 3 دختر دارم و از همه آنها راضي هستم. و هديه‌‌اي كه بدرقه 35 سال گويندگي ايشان مي‌كنيد؟ آرزوي ترقي و خوشبختي. ميلاد و شيما كريمي





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2740]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن