تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 2 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خداوند! زبان را عذابى دهد كه هيچ يك از اعضاى ديگر را چنان عذابى ندهد. زبان گويد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1842663363




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عصمت آفتاب


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: عصمت آفتاب
حضرت خدیجه
نم‏نم باران لب‏هاى ترك خورده صحرا را به بازى گرفته بود. سالیانى بود كه صحرا ردپاى باران مى‏جست و كمتر مى‏یافت. بوى خاك تازه احساس رویش را تداعى مى‏كرد. زن بر درگاه ایستاده بود؛ با چشمانى شعله‏ور و مشعلى در دست. چشمانش آرام آرام كوه را صعود مى‏كرد. و نرم نرمك اشك، ساحل گونه‏هایش را شستشو مى‏داد. خیره به راهى دور!ماهى بود كه سالى بر او گذشته بود و ماه بر آسمان خانه‏اش رخ ننموده بود.*«بار خدایا طاقتم از كف بشد و دلدارم را نیامده دیدم. یا به دیدنش یعقوب چشمم را روشنى‏بخش و یا به خواب كهفى از این انتظار برهانم.»و باز او نیامده بود.گویى صحرا صحرا از عرب تهى است و دریا دریا اندوه چون جزیره‏اى او را در میان گرفته است. نمى‏داند كه پیشانى نبشته‏اش كتاب خواهد شد به بلنداى تاریخ كه آدمیان جمله تفسیرش نتوانند.* «چهل سال بر آسمان كوفتم تا ماه بر آید، خورشیدم نصیب شد و عصمت آفتابم بخشیدى. بار خدایا خورشید نیمه شبم ـ در گوش كدامین كوه سرود صبح زمزمه مى‏كند. الهى دیگر بار دیدگانم را زائر نگاه مهربانش كن تا ضریح چشمانش را بوسه دهد و غبار تنش را توتیاى دیده كند. بار خدایا امینم را به من بازگردان كه من ـ سرور زنان عرب ـ بسیار كوشیدم تا محبوب را كنیزى باشم.»وَهمى سراپاى زن را فرا گرفته بود. به انتظار مشت بر دیوار مى‏كوبید و دندان بر دندان مى‏سایید.*«بارالها! مى‏دانى كه ثروتم همه لحظه‏اى تبسمش را فدیه‏اى است. و طمطراق بزرگان قبیله‏ام به پاى افزارش نمى‏ارزد.»شب چون دایه‏اى مهربان مكه را در آغوش مى‏فشرد و نسیمى خنك گونه‏هاى خدیجه را نوازش مى‏كرد. ماه مكه در محاق بود و شهر تیرگى را چون لحافى كهنه بر سر كشیده بود آوایى نبود جز صداى آهنگین قلبى كه ترانه انتظار زمزمه مى‏كرد.* ایستاده بود چون ستاره‏اى كه مسافران را راه بنماید و شوى باز نگشته بود، چون معشوقكان سرخوش از جوانى كه خود عاشق‌ترند، جام طاقتش لبریز گشته بود.نه، عادت همیشه اوست، خلوت گزیده است و خلوتش به طول انجامیده باز خواهد گشت و چون همیشه روشنایى خانه‏ام خواهد بود. مسیح چشما! چشمانم را به تماشاى ید بیضایت میهمان كن.اى كوهها كه بس گران ایستاده‏اید مباد كه امانت به خیانت ضایع كنید.اى صخره سترگ كه در برابرم ایستاده‏اى مباد شرمگینت بینم.* باز به سوى درگاه شد و شوى نیافت همچنان راه مى‏پیمود ـ بى‏مقصد و مقصود. طول و عرض خانه صحرایى كه انتهایش نبود. گویى هاجر صفا و مروه به هروله مى‏پیماید.* پاسى از شب گذشته و زمزم چشمش خشكیده بود. دیگر بار ترسى شفاف دست بر شقیقه‏هایش نهاد و پرندگان خواب از اندوه مژگانش پر كشیدند تا پیغام زن به شوى رسانند.* خورشید در میانه حرا! آرى خورشید بود اما از جنسى دیگر. بر خویش مى‏لرزید و مى‏پیچید و مى‏گفت: «خواندن نمى‏توانم.»
حضرت خدیجه
* محمّد بخوان! بخوان به نام ساقه امید در پهندشت یأس.جبرئیل مى‏خواند و محمد نیز.* «محمد ما تو را فرستاده خویش خواندیم پس خلق را به سوى ما بخوان.»(شبى نیز محمد به جبرئیل مى‏فرمود پیش آى و جبرئیل مى‏فرمود: «آمدن نمى‏توانم و آن شب ـ شب معراج بود.»* كوه بر گام‌هاى پیامبر بوسه مى‏زد و پیامبر با امانتى بزرگ به سوى خانه مى‏آمد.* خستگى جان خدیجه را تصرف كرده بود. خواب مى‏دیدى كه خورشید به میهمانى‏اش آمده است و جامه‏اى از جنس آفتاب هدیه‏اش مى‏كند. ناگهان آسمان در خود پیچید و ابرهاى تیره خانه را محاصره كردند. خدیجه فریاد كشید و از جاى جست.* «چه ابرهاى سهمگینى! دلهره به خانه آمده بود.»دستى آرام بر كوبه در كوبید.خدیجه از جاى بجست و به درگاه شد.* «شب غریبى است. دیگر گونه كوبیدنى و دیگر گونه آمدنى».در گشود و شوى در درگاه یافت! پریشان و شوریده! شوریده‏تر از قبایل عرب به وقت نبرد.محمد در هاله‏اى از نور به خانه شد. خدیجه از هیبتش بر خود مى‏لرزید.* «غریب آشناى همیشه‏ام! نه آمدنت چون همیشه است! ابراهیم مهربانى من! بُت سكوت بشكن و به توحید سخن آشنایم كن. آیا هاجر روزهاى پسینه‏ات خواهم بود؟»* «غریب واقعه‏اى است مرا كه از آن در شگفت خواهى شد چنان كه خود بس شگفت یافتمش. مرا امانتى است كه چون به كوهها سپرده شود متلاشى شوند. آیا مرا تصدیق خواهى كرد؟»* پیش از آن كه به همسریت برگزینم. آنگاه كه خط سبز جوانى پشت لب نداشتى و تجارب اموالم مى‏نمودى تصدیقت مى‏نمودم. آن زمان كه تو هیچ نداشتى و من همه چیز، تسلیمت شدم. اكنون كه دیگر گونه روزى است. حال قصّه بازگو.* من برگزیده خداوندم تا زمینیان را به رستگارى بشارت دهم.و خدیجه اوّل بانویى است كه تصدیقم نمود. همو كه خار از پایم مى‏كشید و دردهایم را تسكین بود. همو كه سه سال ثروتش قوت مؤمنانم شد و جانش سایبان دردهایم. او كه خیر كثیرى به یادگار گذاشت و سیب سعادت در دامن هستى به جاى نهاد.*خدیجه! چشم بگشا غروب تو را صبر نتوانم. هنوز راه بس دراز است و یاران بس اندك.* خدیجه! بانوى صبر! زبان بگشاى كه فاطمه سكوتت را به سوگ نشسته است. برخیز كه فرشتگان سلامت مى‏گویند.و خدیجه آرام سر بر بالش نور نهاده بود.فرشتگان به تشییع عشق آمده بودند و بر جنازه‏اش نماز مى‏بردند.* فاطمه! دختركم! برخیز و در آغوش پدر بیاساى كه تو را نوبتى دیگر است.و پیامبر در سوگ خدیجه بس گریست. منبع:مجله هنر دینی، شماره 2 ،‌ سید محمدجواد هاشمى 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 466]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن