تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 11 مهر 1403    احادیث و روایات:  حضرت زهرا (س):از دنیای شما سه چیز محبوب من است: 1- تلاوت قرآن 2- نگاه به چهره ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819921240




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نويسنده: شهيد مرتضي مطهرينقش حضرت زينب (س) در تبليغ نهضت حسينى


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: شهيد مرتضي مطهرينقش حضرت زينب (س) در تبليغ نهضت حسينى
خبرگزاري فارس: از عصر عاشورا , زينب تجلى مى كند . از آن به بعد به او واگذار شده بود . رئيس قافله اوست , چون يگانه مرد , زين العابدين سلام الله عليه است كه در اين وقت به شدت مريض است .


بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين بارى الخلائق اجمعين والصلوه والسلام على عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه , سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين , الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفى بالله حسيبا ( 1 ) براى بحث راجع به نقش اهل بيت مكرم سيدالشهداء در تبليغ نهضت حسينى و اسلام , ابتدا بايد دو مقدمه را به عرض شما برسانم . يكى اينكه طبق روايات و همچنين براساس معتقدات ما كه معتقد به امامت حضرت سيدالشهداء هستيم , تمام كارهاى ايشان از روز اول حساب شده بوده است , و ايشان بى حساب و منطق و بدون دليل , كارى نكرده اند . يعنى نمى توانيم بگوئيم كه فلان قضيه , اتفاقا و تصادفا رخ داده , بلكه همه اينها روى حساب بوده است . و اين مطلب گذشته از اينكه از نظر قرائن تاريخى روشن است , از نظر منطق و روايات و براساس اعتقاد ما مبنى بر امامت حضرت سيدالشهداء نيز تاييد مى شود .

يكى از مسائلى كه هم تاريخ درباره آن صحبت كرده و هم اخبار و احاديث از آن سخن گفته اند , اين است كه چرا اباعبدالله در اين سفر پر خطر , اهل بيتش را همراه خود برد ؟ خطر اين سفر را همه پيش بينى مى كردند , يعنى يك امر غير قابل پيش بينى حتى براى افراد عادى نبود . لهذا قبل از آنكه ايشان حركت بكنند تقريبا مى شود گفت تمام كسانى كه آمدند و مصلحت انديشى كردند , حركت دادن اهل بيت به همراه ايشان را كارى بر خلاف مصلحت تشخيص دادند , يعنى آنها با حساب و منطق خودشان كه در سطح عادى بود و به مقياس و معيار حفظ جان اباعبدالله و خاندانش , تقريبا به اتفاق آراء به ايشان مى گفتند آقا ! رفتن خودتان خطرناك است و مصلحت نيست يعنى جانتان در خطر است , تا چه رسد كه بخواهيد اهل بيتتان را هم با خودتان ببريد . اباعبدالله جواب داد نه , من بايد آنها را ببرم . به آنها جوابى مى داد كه ديگر نتوانند در اين زمينه حرف بزنند . به اين ترتيب كه جنبه معنوى مطلب را بيان مى كرد , كه مكرر شنيده ايد كه ايشان استناد كردند و به ر…يايى كه البته در حكم يك وحى قاطع است . فرمود : در عالم ر…يا جدم به من فرموده است : ان الله شاء ان يراك قتيلا ( 1 ) گفتند پس اگر اين طور است , چرا اهل بيت و بچه ها را همراهتان مى بريد ؟ پاسخ دادند اين را هم جدم فرمود : ان الله شاء ان يرهن سبايا ( 1 ) , اينجا يك توضيح مختصر برايتان عرض بكنم : اين جمله ان الله شاء ان يرك قتيلا يا ان الله شاء ان يراهن سبايا يعنى چه ؟ اين مفهومى كه الان من عرض مى كنم , معنايى است كه همه كسانى كه آنجا مخاطب اباعبدالله بودند , آن را مى فهميدند , نه يك معمايى كه امروز گاهى در السنه شايع است . كلمه مشيت خدا , يا اراده خدا كه در خود قرآن بكار برده شده است در دو مورد بكار مى رود كه يكى را اصطلاحا اراده تكوينى و ديگرى را اراده تشريعى مى گويند . اراده تكوينى يعنى قضاء و قدر الهى است كه اگر چيزى قضا و قدر حتمى الهى به آن تعلق گرفت , معنايش اين است كه در مقابل قضا و قدر الهى ديگر كارى نمى شود كرد .

معناى اراده تشريعى اين است كه خدا اين طور راضى است , خدا اين چنين مى خواهد . مثلا اگر در مورد روزه مى فرمايد : يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر ( 2 ) يا در مورد ديگرى كه ظاهرا زكات است , مى فرمايد : يريد ليطهركم ( 3 ) مقصود اين است كه خدا كه اين چنين دستورى داده است , اين طور مى خواهد يعنى رضاى حق در اين است . خدا خواسته است تو شهيد باشى , جدم به من گفته است كه رضاى خدا در شهادت توست . جدم به من گفته است كه خدا خواسته است اينها اسير باشند , يعنى اسارت اينها رضاى حق است , مصلحت است و رضاى حق هميشه در مصلحت است و مصلحت يعنى آن جهت كمال فرد و بشريت .

در مقابل اين سخن , ديگر كسى چيزى نگفت , يعنى نمى توانست حرفى بزند , پس اگر چنين است كه جد شما در عالم معنى به شما تفهيم كرده اند كه مصلحت در اين است كه شما كشته بشويد , ما ديگر در مقابل ايشان حرفى نداريم . همه كسانى هم كه از اباعبدالله اين جمله ها را مى شنيدند , اين جور نمى شنيدند كه آقا اين مقدر است و من نمى توانم سرپيچى بكنم .

اباعبدالله , هيچوقت به اين شكل تلقى نمى كرد . اين طور نبود كه وقتى از ايشان مى پرسيدند چرا زنها را مى بريد , بفرمايد اصلا من در اين قضيه بى اختيارم , و عجيب هم بى اختيارم . بلكه به اين صورت مى شنيدند كه با الهامى كه از عالم معنا به من شده است , من چنين تشخيص داده ام كه مصلحت در اين است , و اين كارى است كه من از روى اختيار انجام مى دهم ولى براساس آن چيزى كه آن را مصلحت تشخيص مى دهم . لذا مى بينيم كه در موارد مهمى , همه يك جور عقيده داشتند , اباعبدالله عقيده ديگرى در سطح عالى داشت , همه يك جور قضاوت مى كردند , امام حسين عليه السلام مى گفت : اين جور نه , من طور ديگرى عمل مى كنم . معلوم است كه كار اباعبدالله يك كار حساب شده است , يك رسالت و يك ماموريت است . اهل بيتش را به عنوان طفيلى همراه خود نمى برد كه خوب , من كه مى روم , زن و بچه ام هم همراهم باشند . غير از سه نفر كه ديشب اسم بردم , هيچيك از همراهان اباعبدالله , زن و بچه اش همراهش نبود . آدم كه به يك سفر خطرناك مى رود , زن و بچه اش را كه نمى برد . اما اباعبدالله , زن و بچه اش را برد , نه به اعتبار اينكه خودم مى روم , پس زن و بچه ام را هم ببرم ( خانه و زندگى و همه چيز امام حسين عليه السلام در مدينه بود ) , بلكه آنها را به اين جهت برد كه رسالتى در اين سفر انجام بدهند . اين يك مقدمه .

مقدمه دوم : بحثى درباره[ ( نقش زن در تاريخ] ( مطرح است كه آيا اساسا زن در ساختن تاريخ نقشى دارد يا ندارد و اصلا نقشى مى تواند داشته باشد يا نه ؟ بايد داشته باشد يا نبايد داشته باشد ؟ همچنين از نظر اسلام اين قضيه را چگونه بايد بر آورد كرد ؟ زن يك نقش در تاريخ داشته و دارد كه كسى منكر اين نقش نيست و آن نقش غير مستقيم زن در ساختن تاريخ است . مى گويند زن , مرد را مى سازد و مرد تاريخ را , يعنى بيش از مقدارى كه مرد در ساختن زن مى تواند تاثير داشته باشد , زن در ساختن مرد تاثير دارد . اين خودش مسئله اى است كه نمى خواهم امشب درباره آن بحث بكنم . آيا مرد روح و شخصيت زن را مى سازد , اعم از اينكه زن به عنوان مادر باشد يا به عنوان همسر , يا نه , اين زن است كه فرزند و حتى شوهر را مى سازد ؟ ( مخصوصا در مورد شوهر ) آيا زن بيشتر شوهر را مى سازد يا شوهر بيشتر زن را ؟ حتما تعجب خواهيد كرد كه عرض بكنم آنچه كه تحقيقات تاريخى و ملاحظات روانى ثابت كرده است اين است كه زن در ساختن شخصيت مرد بيشتر م…ثر است تا مرد در ساختن شخصيت زن بدين جهت است كه تاثير غير مستقيم زن در ساختن تاريخ , لامنكر و غير قابل انكار است . اينكه زن , مرد را ساخته است و مرد , تاريخ را , خودش داستانى است و يك مبحث خيلى مفصل .

حال ببينيم نقش مستقيم زن در ساختن تاريخ چگونه است و چگونه بايد باشد و چگونه مى تواند باشد ؟ به سه شكل مى تواند باشد . يكى اينكه اساسا زن , نقش مستقيم در ساختن تاريخ نداشته باشد , يعنى نقش زن , منفى محض باشد . در بسيارى از اجتماعات براى زن جز زائيدن و بچه درست كردن و اداره داخل خانه , نقشى قائل نبوده اند , يعنى زن در اجتماع بزرگ , نقش مستقيم نداشته , نقش غير مستقيم داشته است , به اين ترتيب كه او در خانواده م…ثر بوده و فرد ساخته خانواده در اجتماع م…ثر بوده است . يعنى زن , مستقيما بدون اينكه از راه مرد تاثيرى داشته باشد , به هيچ شكل تاثيرى در بسيارى از اجتماعات نداشته است . ولى در اين اجتماعات زن على رغم اينكه نقشى در ساختن تاريخ و اجتماع نداشته است . بدون شك و برخلاف تبليغاتى كه در اين زمينه مى كنند , به عنوان يك شىء گرانبها زندگى مى كرده است . يعنى به عنوان يك شخص , كمتر م…ثر بوده , ولى يك شىء بسيار گرانبها بوده و به دليل همان گرانبهائيش , بر مرد اثر مى گذاشته است . ارزان نبوده كه توى خيابانها پخش باشد و هزاران اماكن عمومى براى بهره گيرى از او وجود داشته باشد , بلكه فقط در دائره زندگى خانوادگى مورد بهره بردارى قرار مى گرفته است . لذا قهرا براى مرد خانواده يك موجود بسيار گرانبها بوده , چون تنها موجودى بوده كه احساسات جنسى و عاطفى او را اشباع مى كرده است و طبعا و بدون شك مرد , عملا در خدمت زن بوده است , ولى زن شىء بوده , شىء گرانبها , مثل الماس كه يك گوهر گرانبهاست , شخص نيست , شىء است ولى شىء گرانبها .

شكل ديگر تاثير زن در تاريخ كه اين شكل در جوامع قديم زياد بوده , اين است كه زن عامل م…ثر در تاريخ باشد , نقش مستقيم در تاريخ داشته باشد و به عنوان شخص م…ثر باشد نه به عنوان شىء , اما شخص بى بهاء , شخص بى ارزش , شخصى كه حريم ميان او و مرد برداشته شده است . دقايق روانشناسى ثابت كرده است كه ملاحظات بسيار دقيقى يعنى طرحى در خلقت بوده براى عزيز نگه داشتن زن . هر وقت اين حريم بكلى شكسته و اين حصار خرد شده است , شخصيت زن از نظر احترام و عزت پائين آمده است . البته از جنبه هاى ديگرى ممكن است شخصيتش بالا رفته باشد مثلا با سواد شده باشد , عالمه شده باشد , ولى ديگر آن موجود گرانبها براى مرد نيست . از طرف ديگر زن نمى تواند زن نباشد . جزء طبيعت زن اين است كه براى مرد گرانبها باشد . و اين را هم اگر از زن بگيريد , تمام روحيه او متلاشى مى شود . آنچه براى مرد در رابطه جنسى ملحوظ است , در اختيار داشتن زن به عنوان يك موجود گرانبهاست , نه در اختيار يك زن بودن به عنوان يك موجود گرانبها براى او . ولى آنچه در طبيعت زن وجود دارد اين نيست كه يك مرد او را به عنوان يك شىء گرانبها داشته باشد , بلكه اين است كه خودش به عنوان يك شىء گرانبها مرد را در تسخير داشته باشد .

آنجا كه زن از حالت اختصاص خارج شد ( لازم نيست كه اختصاص به صورت ازدواج رواج داشته باشد ) , يعنى وقتى كه زن ارزان شد , در اماكن عمومى بسيار پيدا شد , هزاران وسيله براى استفاده مرد از زن پيدا شد , خيابانها و كوچه ها جلوه گاه زن شد كه خودش را به مرد ارائه بدهد و مرد بتواند از نظر چشم چرانى و تماشاكردن , از نظر استماع موسيقى صداى زن , از نظر لمس كردن , حداكثر بهره بردارى را از زن بكند , آنجاست كه زن از ارزش خودش , از آن ارزشى كه براى مرد بايد داشته باشد , مى افتد . يعنى ديگر شىء گرانبها نيست ولى ممكن است مثلا باسواد باشد , درسى خوانده باشد , بتواند معلم باشد و كلاسهايى را اداره بكند , يا طبيب باشد , همه اينها را مى تواند داشته باشد ولى در اين شرايط ( ارزان بودن زن ) آن ارزشى كه براى يك زن در طبيعت او وجود دارد , ديگر برايش وجود ندارد . و در واقع در اين وقت است كه زن به شكل ديگر ملعبه جامعه مردان مى شود بدون آنكه در نظر فردى از افراد مردان , آن عزت و احترامى را كه بايد داشته باشد دارا باشد .

جامعه اروپائى به اين سو مى رود . يعنى از يك طرف به زن از نظر رشد برخى استعدادهاى انسانى از قبيل علم و اراده شخصيت مى دهد ولى از طرف ديگر ارزش او را از بين مى برد . شكل سومى هم وجود دارد و آن اين است كه زن به صورت يك[ ( شخص گرانبها] ( دربيايد , هم شخص باشد و هم گرانبها . يعنى از يك طرف شخصيت روحى و معنوى داشته باشد , كمالات روحى و انسانى نظير آگاهى داشته باشد .

( علم و آگاهى , يك پايه شخصيت زن است , مختار بودن و از خود اراده داشتن , اراده قوى داشتن , شجاع و دلير بودن , يك ركن ديگر شخصيت زن است . خلاق بودن , ركن ديگر شخصيت معنوى هر انسانى از جمله زن است .

پرستنده بودن , با خداى خود به طور مستقيم ارتباط داشتن و مطيع خدا بودن , حتى روابط معنوى در سطح عالى , در آن سطحى كه انبياء با خدا داشته اند با خدا داشتن , از چيزهايى است كه به زن شخصيت مى دهد . ) و از طرف ديگر , زن در اجتماع مبتذل نباشد . يعنى آن محدوديت نباشد و آن اختلاط هم نباشد , نه محدوديت و نه اختلاط بلكه حريم . حريم مسئله اى است بين محدوديت زن و اختلاط زن و مرد .

وقتى كه ما به متن اسلام مراجعه مى كنيم , مى بينيم نتيجه آنچه كه اسلام در مورد زن مى خواهد , شخصيت است و گرانبها بودن . در پرتو همين شخصيت و گرانبهائى , عفاف در جامعه مستقر مى شود , روانها سالم باقى مى مانند , كانونهاى خانوادگى در جامعه سالم مى مانند , و رشيد از كار در مىآيد .

گرانبها بودن زن به اين است كه بين او و مرد در حدودى كه اسلام مشخص كرده , حريم باشد , يعنى اسلام اجازه نمى دهد كه جز كانون خانوادگى , يعنى صحنه اجتماع , صحنه بهره بردارى و التذاذ جنسى مرد از زن باشد چه به صورت نگاه كردن به بدن و اندامش , چه به صورت لمس كردن بدنش , چه به صورت استشمام عطر زنانه اش و يا شنيدن صداى پايش كه اگر به اصطلاح به صورت مهيج باشد , اسلام اجازه نمى دهد . ولى اگر بگوئيم علم , اختيار و اراده , ايمان و عبادت و هنر و خلاقيت چطور ؟ مى گويد بسيار خوب , مثل مرد . چيزهايى را شارع حرام كرده كه به زن مربوط است , آنچه را كه حرام نكرده , بر هيچكدام حرام نكرده است . اسلام براى زن , شخصيت مى خواهد , نه ابتذال .

بنابراين تاريخ از نظر اينكه در ساختن آن , تنها مرد دخالت داشته باشد يا مرد و زن با يكديگر دخالت داشته باشند , سه گونه مى تواند باشد . يك تاريخ , تاريخ مذكر است , يعنى تاريخى كه به دست جنس مذكر بطور مستقيم ساخته شده است و جنس مؤنث هيچ نقشى در آن ندارد . يك تاريخ , تاريخ مذكر مؤنث است اما مذكر مؤنث مختلط , بدون آنكه مرد در مدار خودش قرار بگيرد و زن در مدار خودش . يعنى تاريخى كه در آن اين منظومه بهم خورده است , مرد در مدار زن قرار مى گيرد و زن در مدار مرد كه ما اگر طرز لباس پوشيدن امروز بعضى از آقا پسرها و دختر خانمها را ببينيم , مى بينيم كه چطور اينها دارند جاى خودشان را با يكديگر عوض مى كنند . نوع سوم , تاريخ مذكر م…نث است كه هم به دست مرد ساخته شده است و هم به دست زن , ولى مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش . ما وقتى به قرآن كريم مراجعه مى كنيم , مى بينيم تاريخ و مذهب و دين آنطور كه قرآن كريم تشريح كرده است يك تاريخ مذكر م…نث است و به تعبير من يك تاريخ م…نث است , يعنى مذكر و م…نث هر دو , اما نه به صورت اختلاط بلكه به اين صورت كه مرد در مقام و مدار خودش و زن در مقام و مدار خودش .

قرآن كريم مثل اينكه عنايت خاص دارد كه همين طور كه صديقين و قديسين تاريخ را بيان مى كند , صديقات و قديسات تاريخ را هم بيان بكند . در داستان آدم و همسر آدم نكته اى است كه من مكرر در سخنرانيهاى چند سال پيش خود گفته ام و باز يادآورى مى كنم . يك فكر بسيار غلط را مسيحيان در تاريخ مذهبى جهان وارد كردند كه واقعا خيانت بود . ( در مسئله زن نداشتن عيسى و ترك ازدواج و مجرد زيستن كشيشها و كاردينالها ) . كم كم اين فكر پيدا شد كه اساسا زن عنصر گناه و فريب است , يعنى شيطان كوچك است .

مرد به خودى خود گناه نمى كند و اين زن است , شيطان كوچك است كه هميشه وسوسه مى كند و مرد را به گناه وا مى دارد . گفتند اساسا قصه آدم و شيطان و حوا , اين طور شروع شد كه شيطان نمى توانست در آدم نفوذ بكند لذا آمد حوا را فريب داد و حوا آدم را فريب داد , و در تمام تاريخ هميشه به اين شكل است كه شيطان بزرگ زن را و زن مرد را وسوسه مى كند . اصلا داستان آدم و حوا و شيطان در ميان مسيحيان به اين شكل درآمد , ولى قرآن درست خلاف اين را مى گويد و تصريح مى كند , و اين عجيب است .

قرآن , وقتى داستان آدم و شيطان را ذكر مى كند , براى آدم اصالت و براى حوا تبعيت قائل مى شود . اول كسى كه مى فرمايد ما گفتيم , مى گويد ما به اين دو نفر گفتيم كه ساكن بهشت شويد ( نه فقط به آدم ) . لا تقربا هذه الشجره ( 1 ) به اين درخت نزديك نشويد ( حالا آن درخت هر چه هست ) بعد مى فرمايد : فوسوس لهما الشيطان ( 1 ) شيطان اين دو را وسوسه كرد . نمى گويد كه يكى را وسوسه كرد و او ديگرى را وسوسه كرد . فدلاهما بغرور ( 2 ) باز[ ( هما] ( ضمير تثنيه است و قاسمهما انى لكما لمن الناصحين ( 3 ) آنجا كه خواست فريب بدهد , جلوى هر دوى آنها قسم دروغ خورد . آدم همان مقدار لغزش كرد كه حوا و حوا همان مقدار لغزش كرد كه آدم . اسلام اين فكر را , اين دروغى را كه به تاريخ مذهبها بسته بودند , زدود و بيان داشت كه جريان عصيان انسان , چنين نيست كه شيطان زن را وسوسه مى كند و زن مرد را و بنابراين زن يعنى عنصر گناه . و شايد براى همين است كه قرآن گويى عنايت دارد كه در كنار قديسين از قديسات بزرگ ياد كند كه تمامشان در مواردى بر آن قديسين علو و برترى داشته اند .

در داستان ابراهيم , از ساره با چه تجليلى ياد مى كند ! در اين حد كه همان طور كه ابراهيم با ملكوت ارتباط داشت و چشم ملكوتى داشت , فرشتگان را مى ديد و صداى ملائكه را مى شنيد ساره نيز صداى آنها را مى شنيد .

وقتى به ابراهيم گفتند خداوند مى خواهد به شما ( ابراهيم پير مرد و ساره پير زن ) فرزندى بدهد , صداى ساره بلند شد , گفت : االدوانا عجوز وهذا بعلى شيخا ( 4 ) من پير زن با اين شوهر پير مرد ؟ ! ما سر پيرى مى خواهيم بچه دار بشويم ؟ ! ملائكه در حالى كه مخاطبشان ساره است نه ابراهيم , گفتند : اتعجبين من امر الله ( 1 ) ساره ! آيا از بركت الهى و خداوندى به خانواده شما تعجب مى كنيد ؟ همچنين قرآن وقتى اسم مادر موسى را مى برد مى فرمايد : و اوحينا الى ام موسى ان ارضعيه ( 2 ) ما وحى فرستاديم به مادر موسى كه خودت فرزندت را شير بده فاذا خفت عليه فالقيمه فى اليم و لا تخافى و لا تحزنى انا رادوه اليك و جاعلوه من المرسلين ( 3 ) .

قرآن به داستان مريم كه مى رسد , بيداد مى كند . پيغمبران در مقابل اين زن مىآيند زانو مى زنند . زكريا وقتى مىآيد مريم را مى بيند در حالتى مى بيند كه مريم با نعمتهايى به سر مى برد كه در تمام آن سرزمين وجود ندارد . تعجب مى كند . قرآن مى گويد در حالى كه مريم در محراب عبادت بود , فرشتگان الهى با اين زن سخن مى گفتند : اذ قالت الملائكه يا مريم ان الله يبشرك بكلمه منه اسمه المسيح عيسى بن مريم وجيها فى الدنيا و الاخره و من المقربين ( 4 ) ملائكه مستقيما با خودش صحبت مى كردند . مريم مبعوث نبوده و اين را قرآن درست نمى داند كه يك زن را بفرستد توى زن و مرد . مريم , برخلاف شانس مبعو ث نبود ولى از بسيارى از مبعوثها عاليمقامتر بود . بدون شك و شبهه , مريم غير مبعوث از خود زكريا كه مبعوث بوده عاليمقامتر و والامقامتر بود .

قرآن راجع به حضرت صديقه طاهره مى فرمايد :

انا اعطيناك الكوثر ( 1 ) ديگر كلمه اى بالاتر از كوثر نيست . در دنيائى كه زن را شر مطلق , و عنصر فريب و گناه مى دانستند , قرآن مى گويد نه تنها خير است بلكه كوثر است , يعنى خير وسيع , يك دنيا خير . مىآئيم در متن تاريخ اسلام . از همان روز اول دو نفر مسلمان مى شوند : على و خديجه كه ايندو نقش م…ثرى در ساختن تاريخ اسلام دارند . اگر فداكاريهاى اين زن كه از پيغمبر 15 سال بزرگتر بود نبود , از نظر علل ظاهرى مگر پيغمبر مى توانست كارى از پيش ببرد ؟ تاريخ ابن اسحاق يك قرن و نيم بعد از هجرت راجع به مقام خديجه و نقش او در پشتيبانى از پيغمبر اكرم و مخصوصا در تسلى بخشى به پيغمبر اكرم , مى نويسد بعد از مرگ خديجه كه ابوطالب هم در آن سال از دنيا رفت , واقعا عرصه بر پيغمبر اكرم تنگ شد به طورى كه نتوانست . .

( 2 ) بماند . تا آخر عمر پيغمبر هر گاه اسم خديجه را مى بردند , اشك مقدسشان جارى مى شد . عايشه مى گفت يك پيرزن كه ديگر اين قدر ارزش نداشت , چه خبر است ؟ مى فرمود تو خيال مى كنى من به خاطر شكل خديجه مى گريم ؟ خديجه كجا شما و ديگران كجا ؟ اگر به تاريخ اسلام نگاه بكنيد مى بينيد كه تاريخ اسلام يك تاريخ مذكر م…نث است ولى مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش . پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم ياران مذكرى دارد و ياران م…نثى , هم راوى زن دارد و هم راوى مرد كه در كتبى كه در هزار سال پيش نوشته شده است , شايد اسم همه آنها هست و ما روايات زيادى داريم كه راوى آنها زن بوده است .

كتابى است كه به نام بلاغات النساء يعنى خطبه ها و خطابه هاى بليغى كه توسط زنها ايراد شده است . اين كتاب از . . . بغدادى است كه در حدود سال 250 هجرى يعنى در زمان امام عسكرى عليه السلام مى زيسته است ( چنانكه مى دانيد حضرت امام عسكرى عليه السلام در سنه 260 وفات كردند ) . از جمله خطبه هايى كه بغدادى در كتابش ذكر كرده است , خطبه حضرت زينب در مسجد يزيد و خطبه ايشان در مجلس ابن زياد و خطبه حضرت زهرا عليه السلام در اوائل خلافت ابوبكر است .

در اين ضريح جديدى كه اخيرا براى حضرت معصومه ساخته اند , روايتى را انتخاب كرده اند كه راويها همه زن هستند تا مى رسد به پيغمبر اكرم . در ضمن , اسم همه آنها فاطمه است ( حدود چهل فاطمه ) . روايت كرده فاطمه دختر . . . از فاطمه دختر . . . تا مى رسد به فاطمه دختر موسى بن جعفر .

بعد ادامه پيدا مى كند تا فاطمه دختر حسين بن على بن ابيطالب و در آخر مى رسد به فاطمه دختر پيغمبر . يعنى شركت اينها اينقدر رايج بوده , ولى هيچوقت اختلاط نبوده . بسيارى از راويان بودند كه مىآمدند روايت حديث مى كردند . زنها مىآمدند استماع مى كردند . اما زنها در كنارى مى نشستند و مردها در كنارى . مردها در اطاقى بودند و زنها در اطاقى . ديگر نمىآمدند صندلى بگذارند كه يك مرد بنشيند و يك زن , زن مينى ژوب بپوشد و تا بالاى رانش پيدا باشد كه بله , خانم مى خواهند تحصيل علم بكنند . اين , معلوم است كه ظاهرش يك چيز است و باطنش چيز ديگر . اسلام مى گويد علم , اما نه شهوترانى , نه مسخره بازى , نه حقه بازى , مى گويد شخصيت .

حضرت زهرا سلام الله عليها و على عليه السلام بعد از ازدواجشان مى خواستند كارهاى خانه را بين يكديگر تقسيم كنند , ولى دوست داشتند كه پيغمبر در اين كار دخالت بكند چون لذت مى بردند . به ايشان گفتند : يا رسول الله ! دلمان مى خواهد ب گوئيد كه در اين خانه چه كارهايى را على بكند و چه كارهايى را فاطمه ؟ پيغمبر كارهاى بيرون را به على واگذار كرد و كارهاى درون خانه را به فاطمه . فاطمه مى گويد نمى دانيد چقدر خوشحال شدم كه پدرم كار بيرون را از دوش من برداشت . زن عالم يعنى اين , زنى كه حرص نداشته باشد , اين طور است .

ولى ببينيد شخصيت همين زهراى اينچنين چگونه است ؟ رشد استعدادهايش چگونه است , علمش چگونه است , اراده اش چگونه است , خطابه و بلاغتش چگونه است ؟ زهرا عليه السلام در جوانى از دنيا رفته است و از بس در آن زمان دشمنانشان زياد بودند , از آثار ايشان كم مانده است . ولى خوشبختانه يك خطابه مفصل بسيار طولانى ( در حدود يك ساعت ) از ايشان در سن هجده سالگى ( حداكثر گفته اند بيست و هفت سالگى ) باقى مانده كه اين را تنها شيعه روايت نمى كند , عرض كردم بغدادى در قرن سوم اين خطابه را نقل كرده است . همين يك خطابه كافى است كه نشان بدهد زن مسلمان در عين اينكه حريم خودش را با مرد حفظ مى كند و خودش را به اصطلاح براى ارائه به مردان درست نمى كند , معلوماتش چقدر است ؟ ورود در اجتماع تا چه حد است .

خطبه حضرت زهرا عليه السلام , توحيد دارد در سطح توحيد نهج البلاغه , يعنى در سطحى كه دست فلاسفه به آن نمى رسد . وقتى كه درباره ذات حق و صفات حق صحبت مى كند , گويى در سطح بزرگترين فيلسوفان جهان است . از بوعلى سينا ساخته نيست كه اين طور خطبه بخواند . يكدفعه وارد در فلسفه احكام مى شود , خدا نماز را براى اين واجب كرد , روزه را براى اين واجب كرد , حج را براى اين واجب كرد , امر به معروف و نهى از منكر را براى اين واجب كرد , زكات را براى اين واجب كرد و . . . بعد شروع مى كند به ارزيابى قوم عرب قبل از اسلام و تحولى كه اسلام در اين قوم به وجود آورد كه شما مردم عرب چنين و چنان بوديد . وضع زندگى مادى و معنوى آنها قبل از اسلام را بررسى مى كند و آنچه را كه به وسيله پيغمبر از نظر زندگى مادى و معنوى به آنها ارزانى شده بود گوشزد مى نمايد . بعد در مقام استدلال و محاجه برمىآيد . او در مسجد مدينه در حضور هزاران نفر است , اما نمى رود بالاى منبر كه العياذ بالله خود نمايى بكند . سنت پيغمبر اين بوده كه زنها جدا مى نشستند و مردها جدا , و پرده اى بلند ميان آنها كشيده مى شد .

زهراى اطهر از پشت پرده تمام سخنان خودش را گفت و زن و مرد مجلس را منقلب كرد . اين معناى آن است كه ذكر كرديم , هم شخصيت دارد و هم عفاف , هم پاكى دارد و هم حريم , هيچوقت خودش را جلوى چشمهاى گرسنه مردان قرار نمى دهد , اما يك موجود دست و پا چلفتى هم نيست كه چيزى سرش نشود و از هيچ چيز خبر نداشته باشد .

تاريخ كربلا يك تاريخ و حادثه مذكر م…نث است . حادثه اى است كه مرد و زن هر دو در آن نقش دارند , ولى مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش .

معجزه اسلام اينهاست , مى خواهد دنياى امروز بپذيرد , مى خواهد به جهنم نپذيرد , آينده خواهد پذيرفت .

اباعبدالله اهل بيت خودش را حركت مى دهد براى اينكه در اين تاريخ عظيم , رسالتى را انجام دهند , براى اينكه نقش مستقيمى در ساختن اين تاريخ عظيم داشته باشند با قافله سالارى زينب , بدون آنكه از مدار خودشان خارج بشوند .

از عصر عاشورا , زينب تجلى مى كند . از آن به بعد به او واگذار شده بود . رئيس قافله اوست , چون يگانه مرد , زين العابدين سلام الله عليه است كه در اين وقت به شدت مريض است و احتياج به پرستارى دارد تا آنجا كه دشمن طبق دستور كلى پسر زياد كه از جنس ذكور اولاد حسين هيچكس نبايد باقى بماند , چند بار حمله كردند تا امام زين العابدين را بكشند ولى بعد خودشان گفتند انه لما به ( 1 ) اين خودش دارد مى ميرد . و اين هم خودش يك حكمت و مصلحت خدائى بود كه حضرت امام زين العابدين بدين وسيله زنده بماند و نسل مقدس حسين بن على باقى بماند . يكى از كارهاى زينب , پرستارى امام زين العابدين است .

در عصر روز يازدهم , اسراء را آوردند و سوار كردند بر مركبهايى ( شتر يا قاطر يا هر دو ) كه پالانهاى چوبين داشتند و مقيد بودند كه اسراء , پارچه اى روى پالانها نگذارند براى اينكه زجر بكشند . بعد اهل بيت خواهشى كردند كه پذيرفته شد . آن خواهش اين بود : قلن بحق الله الا مامررتم بنا على مصرع الحسين ( 1 ) گفتند شما را به خدا حالا كه ما را از اينجا مى بريد , ما را از قتلگاه حسين عبور بدهيد براى اينكه مى خواهيم براى آخرين بار با عزيزان خودمان خداحافظى كرده باشيم . در ميان اسراء تنها امام زين العابدين بودند كه به علت بيمارى پاهاى مباركشان را زير شكم مركب بسته بودند , ديگران روى مركب آزاد بودند . وقتى كه به قتلگاه رسيدند , همه بى اختيار خودشان را از روى مركبها به روى زمين انداختند . زينب سلام الله عليها خودش را مى رساند به بدن مقدس اباعبدالله , آن را به يك وضعى مى بيند كه تا آن وقت نديده بود , بدنى مى بيند بى سر و بى لباس . با اين بدن معاشقه مى كند و سخن مى گويد بابى المهموم حتى قضى , بابى العطشان حتى مضى ( 2 ) آنچنان دلسوز ناله كرد كه فابكت و الله كل عدو و صديق ( 3 ) يعنى كارى كرد كه اشك دشمن جارى شد , دوست و دشمن به گريه در آمدند .

مجلس عزاى حسين را براى اولين بار زينب ساخت . ولى در عين حال از وظايف خودش غافل نيست . پرستارى زين العابدين به عهده اوست , نگاه كرد به زين العابدين ديد حضرت كه چشمش افتاده به اين وضع آنچنان ناراحت است كانه مى خواهد قالب تهى كند , فورا بدن اباعبدالله را گذاشت آمد سراغ زين العابدين , يابن اخى ! پسر برادر ! چرا ترا در حالى مى بينم كه مى خواهد روح تو از بدنت پرواز بكند ؟ عمه جان ! چطور مى توانم بدنهاى عزيزان خودمان را ببينيم و ناراحت نباشم . زينب در همين شرايط شروع مى كند به تسليت خاطر دادن به زين العابدين .

ام ايمن زن بسيار مجلله اى است كه ظاهرا كنيز خديجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پيغمبر و مورد احترام پيغمبر بوده است . كسى است كه از پيغمبر حديث روايت مى كند . اين پيرزن سالها در خانه پيغمبر بود .

روايتى از پيغمبر را براى زينب نقل كرده بود ولى چون روايت خانوادگى بود يعنى مربوط به سرنوشت اين خانواده در آينده بود , زينب يكروز در اواخر عمر على عليه السلام براى اينكه مطمئن بشود كه آنچه ام ايمن گفته صددرصد درست است , آمد خدمت پدرش , يا ابا ! من حديثى اينچنين از ام ايمن شنيده ام , مى خواهم يكبار هم از شما بشنوم تا ببينم آيا همين طور است ؟ همه را عرض كرد , پدرش تاييد كرد و فرمود درست گفته ام ايمن , همين طور است .

زينب در آن شرايط اين حديث را براى امام زين العابدين روايت مى كند .

در اين حديث آمده است اين قضيه فلسفه اى دارد مبادا در اين شرايط خيال بكنيد كه حسين كشته شد و از بين رفت . پسر برادر ! از جد ما چنين روايت شده است كه حسين عليه السلام همين جا كه اكنون جسد او را مى بينى , بدون اينكه كفنى داشته باشد , دفن مى شود و همين جا , قبر حسين , مطاف خواهد شد .

بر سر تربت ما چون گذرى همت خواه { كه زيارتگه رندان جهان خواهد بود آينده را كه اينجا كعبه اهل خلوص خواهد بود , زينب براى امام زين العابدين روايت مى كند . بعد از ظهر مثل امروزى را كه يازدهم بود عمر سعد با لشكريان خودش ماند براى دفن كردن اجساد كثيف افراد خود . ولى بدنهاى اصحاب اباعبدالله , همانطور ماندند . بعد اسراء را حركت دادند ( مثل امشب كه شب دوازدهم است ) , يكسره از كربلا تا نجف كه تقريبا دوازده فرسخ است . ترتيب كار را اينچنين داده بودند كه روز دوازدهم , اسراء را به اصطلاح با طبل و شيپور و با دبدبه به علامت فتح وارد كنند و به خيال خودشان آخرين ضربت را به خاندان پيغمبر بزنند .

اينها را حركت دادند و بردند در حالى كه زينب شايد از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته . سرهاى مقدس را قبلا برده بودند . نمى دانم چه ساعتى از روز بوده ( تقريبا دو سه ساعت از طلوع آفتاب گذشته ) در حالى كه اسراء را وارد كوفه مى كر دند , دستور دادند سرهاى مقدس را ببرند به استقبال آنها كه با يكديگر بيايند . وضع عجيبى است غير قابل توصيف . دم دروازه كوفه ( دختر على , دختر فاطمه , اينجا تجلى مى كند ) اين زن با شخصيت كه در عين حال زن باقى ماند و گرانبها , خطابه اى مى خواند . راويان چنين نقل كرده اند كه در يك موقع خاصى , زينب موقعيت را تشخيص داد و قداومات دختر على يك اشاره كرد . عبارت تاريخ اين است : و قد اومات الى الناس ان اسكتوا فارتدت الانفاس , و سكنت الاجراس ( 1 ) يعنى در آن هياهو و غلغله كه اگر دهل مى زند صدايش به جايى نمى رسيد , گويى نفسها در سينه حبس شد و صداى زنگها و هياهوها خاموش گشت , مركبها هم ايستادند ( آدمها كه مى ايستادند قهرا مركبها هم مى ايستادند ) . خطبه اى خواند . راوى گفت : و لم ار والله خفره قط انطق منها ( 2 ) اين[ ( خفره] ( خيلى ارزش دارد[ ( خفره] ( يعنى زن باحيا . اين زن , نيامد مثل يك زن بى حيا حرف بزند .

زينب آن خطابه را در نهايت عظمت القاء كرد . در عين حال دشمن مى گويد :

ولم ار والله خفره قط انطق منها يعنى آن حياى زنانگى از او پيدا بود .

شجاعت على با حياى زنانگى در هم آميخته بود .

در كوفه كه بيست سال پيش على عليه السلام خليفه بود و در حدود پنج سال خلافت خود خطابه هاى زيادى خوانده بود , هنوز در ميان مردم خطبه خواندن على عليه السلام ضرب المثل بود . راوى گفت گويى سخن على از دهان زينب مى ريزد , گويى كه على زنده شده و سخن او از دهان زينب مى ريزد . وقتى حرفهاى زينب كه مفصل هم نيست ( ده دوازده سطر بيشتر نيست ) تمام شد , مى گويد مردم را ديدم كه همه , انگشتانشان را به دهان گرفته و مى گزيدند . اين است نقش زن به شكلى كه اسلام مى خواهد . شخصيت در عين حيا , عفاف , عفت , پاكى و حريم . تاريخ كربلا به اين دليل مذكر م…نث است كه در ساختن آن هم جنس مذكر عامل م…ثرى است ولى در مدار خودش , و هم جنس م…نث در مدار خودش . اين تاريخ به دست اين دو جنس ساخته شد .

ولا حول ولا قوه الا بالله

--------------------------------------------------------------------------------
1- سوره اعراف آيه 19 .

2- سوره اعراف آيه 21 .

3- سوره اعراف آيه 20 .

4- سوره هود آيه 72 .

1- سوره هود آيه 73 .

2و3- سوره قصص آيه 7 .

4- سوره آل عمران آيه 45 .

1- سوره كوثر آيه 1 .

2- افتادگى , از متن پياده شده از نوار است .

1- بحار الانوارج 45 ص 61 , اعلام الورى ص 246 , ارشاد شيخ مفيد ص 242 .

1- بحار الانوارج 45 ص 58 , اللهوف ص 55 , و نظير اين عبارت در مقتل الحسين مقرم ص 396 و مقتل الحسين خوارزمى ج 2 ص 39 آمده است كه تماما از حميدبن مسلم روايت مى كنند .

3 و 2- بحار الانوارج 45 ص 59 , اللهوف ص 56 , مقتل الحسين مقرم ص 396 .

2 و 1- بحار الانوارج 45 ص 108 , مقتل الحسين مقرم ص 402 , مقتل الحسين خوارزمى ج 2 ص 40 , اللهوف ص 62 .
........................................................................
ادامه دارد...
 يکشنبه 22 دي 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 260]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن