واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: غروب گل محمدى
قال الصادق علیه السلام: "اذا كان یوم القیامة یقوم عنق من الناس فیاتون باب الجنه فیقال: من انتم؟ فیقولون: نحن اهل الصبر، فیقال لهم: على ما صبرتم؟ فیقولون: كنا نصبر على طاعة الله و نصبر عن معاصى الله، فیقول الله عزوجل: صدقوا ادخلوهم الجنة و هو قول الله عزوجل: انما یوفى الصابرون اجرهم بغیر حساب" (وسایل الشیعه، ج11، ص186)امام صادق علیه السلام فرمود: روز قیامت جمعى از مردم به پا مىخیزند و مىآیند به سوى بهشت، گفته مىشود شما كیستید؟گویند: ما بردباران هستیم.گفته مىشود: بر چه صبر كردید؟گویند: بر (سختىهاى) عبادت و كششهاى شیطانى معصیت، صبر كردیم.آنگاه خداى متعال مىفرماید: راست مىگویند وارد بهشت شوید. امام فرمود: این مفهوم سخن خداست در قرآن كریم (سوره زمر، آیه10) كه مىفرماید: پاداش بردباران را فوق العاده مىدهیم.مگر نه پیامبر در واپسین لحظات عمر مباركش به حضرت زهرا علیهاالسلام روى كرد و گفت: از هجرت من نالان مباش كه تو نخستین كسى باشى كه به من بپیوندى! پس حال كه ساعاتى چند به دیدار پدر باقى نمانده، جا ندارد كه زهرا برنجد و براى على ـ بیش از این ـ از ظلم روزگار گلایه كند! ولى شاید بیشتر به حال على مىگریست كه پس از او سالهاى زیاد، باید غریبوار زندگى كند.فاطمه نخستین شهید راه ولایت است كه به انگیزه بازخواهى فدك، فدك که نه بلکه ولایت را مدنظر داشت. فاطمه با آن نالههاى دردناكش، حق امام و ولى امرش را مىخواست بازستاند و اگر نتوانست ـ كه نمىتوانست ـ باید حق را برملا سازد و مظلومیت على را آشكار نماید و پرده از سقیفه پردازان بردارد ولى فریاد دختر معصوم پیامبر در قلبهاى تیره، كارساز نبود، اما تاریخ، آن سخنرانى جاودانه را ثبت و ضبط كرد تا آیندگان بدانند... بسنجند... بفهمند... و تصمیم بگیرند.زهرا همو كه خشمش خشم خداست، فریادش بى پاسخ ماند؛ نه، اشتباه نكنم، آن سنگدلان جاهلى تبار پاسخش را با سوزاندن در و شكستن پهلو دادند.و اكنون كه حجت را بر همگان تمام كرد و نقش دفاع از ولایت را به خوبى ایفا نمود، با دلى شكسته و بدنى رنجور به خانه باز مىگردد؛ او شكایت را به خدا مىبرد و به پدرش، رسول خدا و چنین با خدایش راز و نیاز مىكند كه:"پروردگارا ! نیرو و قدرت از آن تو است و انتقام ظالمان را تو خواهى گرفت؛ پس به تو پناه مىبرم و از تو استمداد مىجویم و به درگاهت روى مىآورم كه حق شوهرم را از این نااهلان بازستانى."
زهرا مناجات مىكرد و على به او گوش مىداد. شاید در دیدگان على قطرات اشك گرد آمده بود كه بر رخساره مباركش سرازیر شود ولى خوددارى مىكرد تا زهرا بیشتر نرنجد؛ به هر حال باید زهرا را تسلى دهد و قلب شكستهاش را آرامش بخشد، به او فرمود:"لا ویل لك بل الویل لشانئك، نهنهى عن وجدك یا ابنه الصفوه و بقیه النبوه فما أمد لك أفضل مما قطع عنك فاحتسبى لله"؛ بدبختى براى تو نیست,، براى دشمنانت است، اندوهت را برگیر و بر خویشتن سخت مگیر اى دخت برگزیدهترین انسان و اى بازمانده خاتم پیامبران. همانا آن چه خدا براى تو آماده ساخته برتر است از آن چه از تو گرفته شده، پس براى خدا بردبار باش و صبر را پیشه خود ساز.فاطمه نخستین شهید راه ولایت است كه به انگیزه بازخواهى فدك، (فدك که نه بلکه ولایت را مدنظر داشت) با آن نالههاى دردناكش، حق امام و ولى امرش را مىخواست بازستاند و اگر نتوانست ـ كه نمىتوانست ـ باید حق را برملا سازد و مظلومیت على را آشكار نماید و پرده از سقیفه پردازان بردارد ولى فریاد دختر معصوم پیامبر در قلبهاى تیره، كارساز نبود، اما تاریخ، آن سخنرانى جاودانه را ثبت و ضبط كرد تا آیندگان بدانند... بسنجند... بفهمند... و تصمیم بگیرند.و این سان سایه تبسمى آرام بر رخساره رنجور و بى رنگ فاطمه نقش بست چنان كه تابش غروب، هنگام هجرت آفتاب در دریاى تار شب بر افق آسمان. با صدایى ضعیف چونان بلبلى بال شكسته در قفس تنهایى، در برابر تنها یار و یاورش، كه اكنون غریبانه در خانه، زندانى شده است، پاسخ داد: "حسبى الله" ؛ خدا مرا بس است. و این بود آغاز هجرت غریبانه زهرا، چرا كه قلب، نالان... سینه، تنگ... زخم، ژرف... بدن، رنجور... پهلو، شكسته... دیده، اشكبار و غربت در وطن، افزون بر بلا و رنج شده بود.و چه سان سخت است و دردناك كه ستمدیدهاى، با بیان رسا و استدلال محكم و برهان روشن و حجت هویدا نتواند فریاد دلش را به دیگران برساند، نه به ظالمان و غاصبان حقش كه به دوستان نادان و آنان كه آماج فریب و نیرنگ صحنه سازان تراژدى سقیفه شده بودند و اینك كه زور بر حق چیره شده بود، در پاسخ زهرا كه به در خانههایشان مىرفت و آنان را به دفاع از امام زمانشان فرا مىخواند مىگفتند:"اگر او زودتر به میدان آمده بود، چه كسى از على برتر! ولى او در میان قهرمانان نبود! و قرعه به نام دیگرى درآمد!"اینان چگونه مىاندیشیدند؟ و چه در سر مىپروراندند؟ مگر تازه پیامبر از دنیا نرفته بود؟ و مگر على مشغول كفن و دفن رسول خدا نبود؟ و مگر مىشد بدن مبارك اشرف كائنات را بر زمین نگه دارد و از غسل و كفنش دست بردارد و به سوى چادر بنى ساعده بشتابد؟ و تازه اگر هم مىرفت آیا مىتوانست از حق خود دفاع كند؟ و اگر دفاع مىكرد آیا گوش شنوایى بود؟اینها حقایقى بود كه زهرا را رنج مىداد؛ چنان رنجى كه درد شكستن پهلو و سقط كردن محسنش در برابر آن كم رنگ مىنمایاند.آرى! اگر آنان مىخفتند و مىآرمیدند، زهرا را آرامش نبود. چرا كه اندوه را خوابى نیست. و اگر هم دیدههایش را بر هم مىگذاشت خواب به دیدگانش ره نمىیافت، باید همچنان در درد و رنج به سر برد تا قضاى الهى برسد.و اگر زهرا را رنج دردهاى جسمانى بىتاب كرده بود، درد روان صدچندان، او را مضطرب و نالان مىساخت و چه دردناكتر از این كه زبان در كام باشد و توان سخن گفتن نباشد. چه اندوهناكتر از این كه حقش روشن و آشكار باشد و حق خواهى نیابد. چه شدیدتر و سهمگینتر از این كه داد زند و دادخواهى نبیند؟!زهرا همو كه خشمش خشم خداست، فریادش بى پاسخ ماند؛ نه، اشتباه نكنم، آن سنگدلان جاهلى تبار پاسخش را با سوزاندن در و شكستن پهلو دادند.و آیا مىشود این بار سنگین را بر این قلب نازك اندوهبار بار كرد؟و آیا زهرا ـ كه یثربیان از فریاد سوزان و ناله دلش به تنگ آمده بودند و از على مىخواستند او را وادار كند كه یا شب گریه كند و یا روز ـ در برابر آن همه ناملایمات جز صبر تلخ چه چاره دارد؟!
زهرا در حالى كه چون شمعى سوزان آب مىشد و آرام آرام به سوى ابدیت با كوله بارى از شكوه، ولى با شكوه رهسپار مىشد، گاهى به على مىنگریست و در رخساره مقدسش غم تنهایى مىیافت و گاهى به كودكان معصومش ـ فرزندان رسول خدا ـ نگاه مىكرد و یتیمى زودرس را در سیماى پاكشان مشاهده مىكرد؛ آنها را به خدا مىسپرد كه خدا آنان را بس بود، و چارهاى جز فراق جانكاه نداشت.اینك دیگر بدن زهرا تاب تحمل آن همه رنج و اندوه را نداشت، و آنچنان ضعف بر او چیره شده بود كه از درد نمىنالید؛ یا این كه شاید دمى از روح بلند محمد در روان قدسى او تابیده بود كه او را آرامش بخشد و یادآردش كه: وعده دیدار نزدیك است.و مگر نه پیامبر در واپسین لحظات عمر مباركش به او روى كرد و گفت: از هجرت من نالان مباش كه تو نخستین كسى باشى كه به من بپیوندى! پس حال كه ساعاتى چند به دیدار پدر باقى نمانده، جا ندارد كه زهرا برنجد و براى على ـ بیش از این ـ از ظلم روزگار گلایه كند! ولى شاید بیشتر به حال على مىگریست كه پس از او سالهاى زیاد، باید غریبوار زندگى كند؛ همو كه از صفآرایى تمام اعراب هراس ندارد و با ضربههاى ذوالفقارش بینى یلان عرب را بر خاك مىمالد و برق شمشیرش دل شیر ژیان را مىلرزاند؛ امروزه براى نگهدارى اسلام چارهاى جز سكوت ندارد. "فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجى" او با این كه میراث خود را در دست نااهلان مىبیند باید صبر كند تو گویى كه استخوان در گلویش گیر كرده است.آیا زهرا ـ كه یثربیان از فریاد سوزان و ناله دلش به تنگ آمده بودند و از على مىخواستند او را وادار كند كه یا شب گریه كند و یا روز ـ در برابر آن همه ناملایمات جز صبر تلخ چارهای دارد؟!هان! وقت هجرت زهرا فرا رسیده و اینك گل زیباى نبوت پژمرده مىشود. تمام مدت عمرش در این دنیاى ستم و زور، هیجده سال است یعنى تازه فروغ جوانى تابیده و گل وجودش شكفته كه باید رخت بربندد و غروب كند.هیجده سال است كه زهرا در باغ وجود انسانى، هم چون گلى خوشبو و مقدس كه از نور سرمدى تابشى چون تابش محمد دارد، و از سرشت پاك جاودانه خاتمیت، روانش با عطر محمدى عجین شده است، چنین مىزیسته و اكنون در عنفوان جوانى و در آغاز زندگانى، زندگى جاودانه را آغاز مىكند و چون نفس مطمئنهاى به سوى پروردگارش با قلبى شكسته ولى آرام بازمىگردد، او از خدا راضى و خدا از او راضى است، به سوى او مىرود تا در روز رستاخیز در برابر تمام كائنات، از دشمنانش انتقام بگیرد و دوستان و پیروانش را به سوى بهشت موعود فرا خواند."یا أیتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضیة مرضیه، فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى."فرا رسیدن غروب گل محمدى را به پیشگاه فرزند داغدیدهاش ولى الله الاعظم ارواحنا فداه و سیل پیروان درگاهش كه در غم جانسوز آن حضرت دیدههایشان روان و قلوبشان نالان است، تسلیت عرض مىكنیم و انتظار داریم هر چه زودتر آن منتقم حقیقى از پشت پرده غیبت بیرون آید و انتقام مادرش را از غاصبان و ستم گران باز گیرد. والسلاممنبع:مجله پاسدار اسلام، ش 201 ، استاد سید محمدجواد مهرى
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 382]