واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: عرفان نظری (4)
مسئلهی دیگر در جهانبینی عرفانی این است كه راز خلقت جهان (عرفا «خلقت» تعبیر نمیكنند، «تجلی» تعبیر میكنند) عشق است، جهان از عشق به وجود آمده و با نیروی عشق باز میگردد. اینها تكیه میكنند بر یك حدیث قدسی كه «كنت كنزا مخفیا فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لكی أعرف» و این مطلب را كه «فأحببت أن أعرف» (یعنی اصلا ینكه من خواستم خلق كنم چون میخواستم كه معروف باشم) پایهی حرفهایشان قرار دادهاند و خیلی سخنان در این زمینه گفتهاند. در صورتی كه ما میدانیم در بیان فلاسفه، حتی فلاسفهی الهی، مسئلهی علم مطرح است. علم عنایی و در واقع در آنجا باز عقل و علم نقش خودش را بازی میكند، اما در عرفان عشق نقش اساسی را در خلقت بازی میكند.مسئلهی دیگر، حیات و تسبیح عمومی موجودات و به تعبیر آنها سریان عشق در جمیع موجودات است. ذرهای در جهان نیست كه از آنچه كه آنها «عشق به حق» مینامند، خالی باشد.یكی مسائلی كه عرفا روی آن خیلی تكیه دارند و بسیار عالی است و امروز تازه فلسفههای جدید اروپایی روی آن تكیه میكنند؛ مسئلهی «غربت انسان» است كه انسان در این جهان یك موجود غریب و تنهاستمسئلهی دیگر عدل و زیبایی و توازن كامل جهان است. البته این «جهان» كه آنها میگویند، آن طوری كه ما مغایر با ذات حق میبینیم، آنها نمیبینند، آن را به شكل دیگری معرفی میكنند كه بعد عرض میكنم. ولی به هرحال جز جمال و زیبایی و جز عدل در جهان چیز دیگری حكمفرما نیست. یعنی عالم مظهر جمال و جلال حق است و نقص و نبایستنی در كار جهان وجود ندارد.مسئلهی دیگر، بازگشت اشیاء به حق است. اشیاء از همان مبدأ به وجود آمدهاند، از همانجا كه آمدهاند به همان جا باز میگردند، معاد در تعبیر عرفانی. در این زمینه، مولوی شعر خیلی خوبی دارد، میگوید: جزوها را رویها سوی كـل است بلبلان را عشق بـا روی گل است آنـچــه از دریــا، بـه دریــا مـیرود از همـانجـا كـامـد آنـجـا مـیرود از ســر كُــه سیــلهـــای تـنـــدرو وز تــن مــا جـان عشـقآمـیـز رو البته اینها هر موجودی را مظهر اسمی از اسماء حق میدانند و میگویند اشیاء از اسمی كه به وجود آمدهاند به همان اسم باز میگردند. پس مسئلهی دیگر مسئلهی معاد است با تعبیر خاص عرفانی آنها.اینها كه عرض كردم مربوط به كل جهان بود. آنگاه اینها راجع به انسان نظرات خاصی دارند. انسان در جهانبینی عرفانی نقش فوقالعاده عظیمی دارد تا آنجا كه انسان، عالم كبیر است و جهان عالم صغیر. نه اینكه برعكس باشد و جهان عالم كبیر باشد و انسان عالم صغیر. مولوی در همین زمینه میگوید: چیسـت انـدر خُـم كـه انـدر نـهر نیـسـت چیسـت انـدر خانـه كانـدر شهــر نیسـت این جهان خُم است و دل چون جوی آب این جهان خانه است، دل شهری عُجابچون انسان را مظهر تام و تمام اسماء و صفات و مظهر كامل اسماء حق میدانند و به تعبیر دینی و قرآنی او را «خلیفةالله الاعظم» و مظهر روح خدا میدانند این است كه برای انسان مقامی قایل هستند كه هیچ مكتبی آنچنان مقام را برای انسان در جهان قایل نیست. در زمینهی انسان سخنان زیادی دارند، از جمله همان كه انسان عالم كبیر است و جهان عالم صغیر و دیگر نظریهی انسان كامل. نظریهی انسان كامل را به این تعبیر، اولبار محییالدین ابراز كرده.انسان در جهانبینی عرفانی نقش فوقالعاده عظیمی دارد تا آنجا كه انسان، عالم كبیر است و جهان عالم صغیر. نه اینكه برعكس باشد و جهان عالم كبیر باشد و انسان عالم صغیر یعنی این تعبیر از محییالدین است و الا معنا از محییالدین نیست. بعد از محییالدین عرفای دیگری آمدهاند و در این زمینه كتاب نوشتهاند مثل «الانسان الكامل» نوشتهی نسفی. در تعبیرهای فرنگیها هم، انسان كامل، ابر مرد و نظایر اینها، از همین حرفهای عرفا گرفته شده، ولی انسان كامل عرفا با انسان كامل حكمای الهی و با انسان كامل علمای امروزی، آنهم مكتبهای مختلف، از زمین تا آسمان فرق میكند. اینكه مناط انسان كامل چیست و كمال انسان در چیست مسئلهی خیلی جالبی است. كه اینجا باید مكتبهای مختلف فلسفی (اعم از الهی، مادی، قدیم و جدید) و عرفانی با هم مقایسه شود و مسئلهی بسیار جالبی از آب در میآید. (1)مسئلهی دیگری كه عرفا روی آن خیلی تكیه دارند و بسیار عالی است و امروز تازه فلسفههای جدید اروپایی روی آن تكیه میكنند – البته با یك مقدمات چرندی كه از حرفهای خودشان در میآید- و در واقع تقلیدی است از مشرقزمینیها (و الا آن فلسفهها به اینجاها منتهی نمیشود) و در فلسفهی اگزیستانسیالیسم روی آن تكیه میشود،؛ مسئلهی «غربت انسان» است كه انسان در این جهان یك موجود غریب و تنهاست. یك موجودی است كه با اشیاء، نامتجانس است. یعنی احساس عدم تجانس با همهی اشیاء دیگر میكند، كه این هم خودش یك مسئلهی بسیار جالبی است.در جهانبینی عرفانی راز خلقت جهان عشق است، جهان از عشق به وجود آمده و با نیروی عشق باز میگرددمسئلهی دیگر مسئلهی عقل و عشق در معرفت است. كه اینجا باز طرف اختلاف عرفا، حكمای الهی هستند. آیا كمال واقعی انسان در چیست؟ حكما در پاسخ میگویند: «صیرورة الانسان عالَماً عقلیا مضاهیا للعالَم العینی» حداكثر كمال انسان و انسان كامل آن است كه انسان نسخهای بشود علمی از مجموع جهان. پس انسان با علم، كامل میشود. وقتی انسان فیلسوف شد و یك تصور صحیح و جامع از كل عالم و از نظام عالم داشت، عقلش به كمال رسیده و جوهر انسان هم همان عقل است. این است كه میگویند فلسفه هم عبارت از همان «صیرورة الانسان عالما عقلیا...» است.ولی عرفا هرگز به چنین حرفی معتقد نیستند كه وقتی عقل انسان كمال یافت، انسان كمال پیدا كرده. هرگز كمال انسان را در كمال عقلش نمیدانند، كمال انسان را در این میدانند كه انسان به تمام حقیقت وجودش سیر كند به سوی حق تا -به قول اینها– برسد به حق «یا ایها الانسان انك كادح الی ربك كدحا فملاقیه» (انشقاق/6) برای رسیدن به این مقصود حكیم قهرا از عقل و استدلال كمك میگیرد، ولی عارف استدلال را تحقیر میكند و از مجاهده و ریاضت و تهذیب نفس و عشق و سلوك مدد میگیرد و آن راه را كافی نمیداند و جایزالخطا میداند، كه میگوید «پای استدلالیان چوبین بود» اینها چند قلمی است كه مربوط به جهانبینی عرفانی میشود. حالا اینها را یك یك تاحدی كه برایمان میسر باشد و وقت هم اجازه بدهد بیان میكنیم. پیوند به :عرفان نظری قسمت سوم
1- علاقمندان میتوانند به كتاب «انسان كامل» اثر استاد شهید مطهری مراجعه نمایند.منبع: عرفان حافظ؛ استاد شهید مرتضی مطهری ص94 -97
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 344]