واضح آرشیو وب فارسی:مهر: پيشزمينه تاريخي فلسفه علم
خبرگزاري مهر - گروه دين و انديشه: جالبترين پژوهشهاي فلسفي كه رخ دادند در ارتباط نزديك با علم و پيشرفت علمي حادث گشتند. نوآوران اصلي جهان جديد چون: بيكن، دكارت، لايب نيتز و لاك همه از علم متأثر بودند و يا بر آن تأثيري شگرف گذاشتند. حتي مسئله اصلي معرفتشناسانه كانت بحث پيشرفت علم بود. مسئله وي اين بود كه ما هم از رياضيات و هم از علم كسب معرفت مي كنيم اما شرايط امكان معرفت چيست؟
جاي تعجب ندارد كه بيشتر متفكراني كه به عنوان دانشمندان بزرگ از آنها ياد مي شود ديدگاههايي ژرف و جالب در باب اهداف علم و روشهاي كسب دانش علمي دارند. انسان فقط مي تواند متحير بماند كه چرا في المثل ديدگاههاي معرفت شناسانه گاليله و نيوتن در كنار ديدگاههاي بيكن و لاك در زمينه تاريخ فلسفه مدرن تدريس نمي شوند. يقيناً دو نفر اول به اندازه دوتن ديگر در باب اهداف و روشهاي علم و كيفيت دانش علمي كسب شده و معتبر واجد ديدگاههايي ژرف هستند.
در قرن نوزدهعم ماكسول، هرتز و هلمهولز همه ديدگاههايي جالب در باب تبيين و مبناي علم ارائه كردند. در اين اثنا پوانكاره كه بدون شك از معروفترين رياضيدانان و فيزيكدانان زمانش بود همچنانكه يكي از بزرگترين فيلسوفان علم بود ديدگاههايي مهم و تأثيرگذار را در باب سرشت نظريه ها و فرضيه ها، تبيين و نقش نظريه احتمال هم در علم و هم در عقلانيت علمي ارائه كرد.
در دوره بين دهه 20 تا 50 قرن بيستم به نظر فيلسوفان به مضامين بيشتر صوري كه به صورت اختصاصي به بحثهاي خود فرايند علمي مربوط است توجه دارند. هرچند اين جريان بيش از اندازه فربه شده اما كارنپ، همپل، پوپر و به صورت خاص رايشنباخ آگاهي تخصصي اي از طيفي از مضامين علم معاصرارائه كردند. شكي نيست كه توجه كلي به فلسفه علم به جزييات علمي بر مي گردد و بخصوص بحث تحول و توسعه تاريخي علم بحث مهمي است كه به وسيله فيلسوفان فراپوزيتيويسم نظير هانسون، فايرابند ، كوهن، لاكاتوش و ديگران بسط يافتند.
فلسفه معاصر علم اين سنت بزرگ را توسعه داده است و به تعدادي از موضوعات فلسفي معيار در باب دانش ، سرشت واقعيت ، تعين گرايي و عدم تعين گرايي و نظاير آن اشاره مي كند. اما با توجه زياد به علم هم به عنوان نوعي دانش و معرفت و هم به عنوان منبع اطلاعات در باب جهان اين نكات هويدا مي شوند. اين بدان معنا است كه به صورت اجتناب ناپذير تداخلي نزديك ميان حوزه هاي ديگر فلسفه برقرار است – بويژه ميان معرفت شناسي ( نظريه معرفت عامي در مركز توجهات فلسفه علم است) و مابعدالطبيعه ( كه فيلسوف علم اكثراً آن را به عنوان آموزه اي پيشيني قلمداد مي كند اما هنگامي كه به كم و كيف نظريه هاي علمي مي رسند و فعاليتهايي كه به ما در باب ساختار جهان مي گويند بدان نزديك مي شوند).
در واقع يك روش براي تقسيم سودمند فلسفه علم آن است كه آن را به معرفت شناسي علمي و آنچه به اصطلاح مابعدالطبيعه علمي مي ناميم تقسيم كنيم و اين دو را دو شاخه مهم فلسفه علم قلمداد نماييم. (اين دو در واقع آنچه را فلسفه كلي علم ناميده مي شود شكل مي دهند). شاخه سوم هم شامل پژوهشهاي ريز و تخصصي در زمينه مضامين بنيادين حوزه هاي علمي يا نظريه هاي علمي خاص است. اخيراً هم توجهي ويژه به مضامين تفسيري نظريه كوانتوم و نظريه دارويني در باب تحولات شده است.)
جاي تعجب نيست كه مقالات مهمي در اين زيرشاخه سوم به وسيله خود دانشمندان نگاشته شده باشند و اين دانشمندان مبناي كار خود را به چالش كشيده اند. پاره اي از اين افراد عبارتند از: بور، داروين، اينشتين، هايزنبرگ و پلانك) هرچند كه خود فيلسوفان هم به اين موضوع عطف توجه نشان داده اند.
سه شنبه 3 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 397]