واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: همراه با مجیدِ قصه های مجیدمجیدی و مجیدی و مجیدی!
سید مرتضی آوینی جایی نوشته بود كه ای كاش میشد تنها، این مجموعه را ببیند تا در آن خلوت، گریهاش را كسی نبیند، به خاطر بیپیرایگی همه چیزش؛ آدمها، مكانها و لحن فیلم و لهجة آدمهایش و بیشتر از همه بیپیرایگی پسربچة تخسی كه شیرین زبان بود به شیرینی گزهای زادگاهش. او حالا چند سال است عیالوار شده است، همان پسر معنوی هوشنگ مرادی كرمانی.***به نظر خودت از كجا شروع كنیم؟فكر كنم برای همان «قصههای مجید» و خاطرههایش آمدهاید و احتمالا دوست دارید بدانید مثلا باقربیگی بعد از این سالها كجاست و چی كار میكند و...زدی توی خال، از آن موقع چندسال میگذرد؟فكر كنم 15 سال.هنوز با پوراحمد در ارتباط هستی؟ارتباط كاری نه! اما هر از گاهی زنگی میزنم و احوالپرسی میكنم. به هر حال ایشان سرشان شلوغ است. به «بیبی» هم سر میزنم.حالا كه به گذشته نگاه میكنی، فكر نمیكنی آن روزها یا بعدش اشتباه هم كردهای؟چون توی خانواده ما كسی چنین تجربهای نداشت و من هم یك بچه محصل بودم، فكر میكنم نباید هر دعوتی یا مصاحبهای یا برنامهای را میپذیرفتم. چون خیلی اطلاعی نداشتم، فكر میكردم اگر نه بگویم زشت است یا مردم ناراحت میشوند و باید حتما قبول كنم. بعد از مدتی فهمیدم این محبوبیت را به راحتی به دست نیاوردهام كه راحت از دست بدهم. برای همین مدتی كنار كشیدم.آن روزها پوراحمد میگفت شاید مجید مردی بشود و من بخواهم از آن مرد در فیلمهایم استفاده كنم. هنوز موقعش نشده یا تو نخواستی؟راستش من كه نخواستم، چون آقای پوراحمد كارش را خوب بلد است. مطمئنم هر وقت بداند كه من به دردش میخورم، خبرم میكند. اتفاقا چند وقت پیش قرار بود یك سریال كار كنند و بنا بود من هم باشم، اما شرایطش جور نشد. به هر حال، تو كارهای سینمایی هم اگر نقشی برایم بود، حتما خبرم میكردند.راستی با آقای مرادی كرمانی ارتباط داری؟هر وقت بیایند اصفهان، میروم میبینمشان و هر دو خیلی خوشحال میشویم، چون همیشه به من میگویند تو پسر معنوی من هستی!از ماجرای آشناییات با آقای پوراحمد و اصلاً چگونگی انتخاب شدنتان بگو.دوم راهنمایی بودم كه در كلاس زده شد و مدیر مدرسه سه چهار نفر از بچههای كلاس را صدا زد بیرون. من هم جزء آنها بودم. من هم از همهجا بیخبر، گفتم ما كه شیطانی یا كاری نكردیم. جریان چی هست؟تا اینكه وقتی وارد دفتر مدرسه شدم، دو نفر مرد قدبلند نشسته بودند. مدیر گفت این آقایان آمدهاند برای تهیه یك سریال تلویزیونی هنرپیشه انتخاب كنند، بعدش كمی با هم صحبت كردیم و قرار شد برویم منزل آقای پوراحمد و تست ویدیویی بدهیم.جالب است بگویم كه من قرار را اشتباه فهمیده بودم و یك روز دیر رفتم خانه آقای پوراحمد. وقتی در زدم و ایشان آمدند گفتند دیر آمدهای و دیگر همهچیز تمام شده! من هم گفتم خب، باشد. ولی آقای پوراحمد گفتند صبر كنم تا فیلمبردار بیاید و تست بدهم. خلاصه تست ویدیویی گرفته شد و بعد چند روز به من خبر دادند قبول شدهام. خیلی خوشحال شدم. البته كلی هم نذر و نیاز كرده بودم!مثلاً چی؟كه اگر قبول شدم، نمازم را مرتب بخوانم و ترك نكنم.برخورد خانواده و مردم پس از پخش اولین قسمت سریال چه بود؟زمان پخش سریال، اول دبیرستان بودم. شنبهای بود كه میخواستم بروم مدرسه، خیلی سخت بود. از بعضی لحاظ خوب بود و از بعضی لحاظ خستهكننده و ناراحتكننده بود. خانواده و آشنایان هم باورشان نمیشد كه سریال به این خوبی درآمده باشد و من به این خوبی از پس نقشم برآمده باشم.درمورد سكانس آخر فیلم «شرم» صحبت كن، آنجایی كه عصبانی شدهای ساختگی بود؟این سكانس آخر كه من عصبانی میشدم و برمیگشتم به آقای پوراحمد و عوامل، ساختگی بود! خود آقای پوراحمد آن را به فیلمنامه اضافه كردند و دیالوگهای آن را نوشت و من هم بازی كردم. فكر كنم هدف آقای پوراحمد این بود كه مردم و مخصوصاً جوانهای علاقمند به این كار با پشت صحنه، سختی كار، دردسرها و... آشنا شوند و بدانند كه كار آسانی نیست.بعد از پخش آن قسمت تا الان كه 15 سالی گذشته، بیشترین سؤالی كه از من میشود همین است كه آن قسمت واقعی بود؟ بعضیها هم میگویند حیف شما بود كه ادامه ندادید بازیگری را و اگر تو قسمت شرم با آقای پوراحمد دعوا نمیكردی، الان بازهم با هم كار میكردید. !بعد از این سالها چه چیزی از قصههای مجید برایت مانده است؟تنها چیزی كه برایم مانده این است كه هنوز كه هنوز است، مردم كه من را توی خیابان میبینند، خوشحال میشوند. این بزرگترین خوشحالی برای من است. واقعاً خدا خیلی من را دوست داشته .
منبع : همشهری
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 325]