تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 6 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):غيرت از ايمان است و بى بند و بارى از نفاق.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

بهترین وکیل تهران

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

خرید یخچال خارجی

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

سلامتی راحت به دست نمی آید

حرف آخر

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

کپسول پرگابالین

خوب موزیک

کرکره برقی تبریز

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

سایت ایمالز

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1812748795




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عجیب ترین شهادت


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:












عجیب.ترین شهادت

به یاد شهید عباس حسن


پس از مدتی مرخصی، دوباره عازم جبهه شده بودم. سوار ماشین که شدم برای یک لحظه مسافران را برانداز کردم که ناگاه چشمم به او افتاد که روی صندلی.های ردیف آخر نشسته بود








پس از مدتی مرخصی، دوباره عازم جبهه شده بودم. سوار ماشین که شدم برای یک لحظه مسافران را برانداز کردم که ناگاه چشمم به او افتاد که روی صندلی.های ردیف آخر نشسته بود. آشنایی مختصری با او داشتم. طلبه.ای بسیجی که بسیار مؤدب و مقید به آداب اجتماعی بود. او در یکی از مدارس جنوب تهران مشغول تحصیل بود... با اشتیاق رفتم و کنارش نشستم.
با احترام زیاد به من جا داد و پس از سلام و احوال.پرسی از او پرسیدم: «راستی عباس! اهل کجای تهران هستی؟»

در حالی که سرش را به زیر انداخته بود با گوشه.ی چشم نگاهی به من کرد و گفت: «خانه مان در کوی مهران است».

خیلی تعجب کردم و گفتم: «عباس! تو همان طلبه.ی هم محل ما هستی که بچه ها به من گفته بودند! منم بچه.ی همان کوچه ام!».

عباس با لبخند ملیحی گفت: «پس شما هم همان طلبه.ای هستید که شنیده بودم ساکن کوی مهران است؟» بعد هر دو خندیدیم و خوشحال از این اتفاق جالب، ساعت.هایی را کنار هم گذراندیم. آنچه مرا به حیرت واداشته بود، اخلاص، ایمان و بی.آلایشی او بود.

ساعت دو نیمه.ی شب می.بایست از هم جدا می.شدیم. او باید اندیمشک پیاده می.شد و من مقصدم اهواز بود. ساختمان.های پرخاطره.ی پادگان دوکوهه پیدا شد، مکان مقدسی که قدمگاه هزاران شهید بسیجی و ده.ها سردار دلاور همچون حاج احمد، حاج همت، حاج رضا، حاج عباس، حاج دستواره و حاج توری بوده و هست.

عباس از جایش برخاست، گویی نیرویی مرا به طرف او می.کشید. با آرامی گفت: «حمید آقا! امشب بیا پیش ما، فردا صبح برو».

گفتم: «نه خیلی ممنون! حتماً باید بروم؛ کار دارم».

او به آرامی خداحافظی کرد و من با تأسف از این جدایی، پیشانی او را بوسیدم. اگر می.دانستم این آخرین دیدار ما است، آن شب او را ترک نمی.کردم.

پس از عملیات کربلای پنچ، من بر اثر جراحتی مختصر در بیمارستان بستری شدم. همان جا بود که بچه ها خبر آوردند «عباس» شهید شد. من اصلاً نمی.خواستم این حرف را باور کنم، گفتم: «چی... عباس؟ عباس آقا؟»؛ اما به ناچار می.بایست قبول می.کردم که او هم پرید.

یکی از بچه.ها داستان عجیب شهادت عباس را از زبان رفیق و هم سنگرش این چنین می.گوید: «ما در
خط مقدم مشغول کار بودیم که ناگهان دیدم هوا پر از غبار شد.

به طرف عباس رفتم. دیدم عباس عزیز، سر در بدن ندارد اما با تعجب بسیار مشاهده کردم پیکر بی سر عباس که به طرف قبله افتاده بود، بلند شده و روی دو پا نشست، آنگاه از بدن صدای سلام بر مولایمان حسین علیهالسلام را شنیدم که گفت: »السلام علیک یا اباعبدالله!

او می گفت در این حال بیهوش شد و مرتب هم تکرار می.کرد: «به خدا راست می.گویم؛ اما شما شاید حرف مرا باور نکنید».

بعد از این شهادت، پدر صبور عباس تعریف می.کرد: «عباس سه وصیت جالب داشت؛ اول این که مرا در عمامه ام کفن کنید. من که ابتدا وصیت نامه او را خواندم تعجب کردم که آن پیکر رشید و این عمامه.ی کوچک باریک، با هم چه تناسبی دارند؟

اما هنگامی این تناسب برایم یقینی شد که پیکر مطهر عباس را دیدم؛ عباس من سر در پیکر نداشت و یک دست او هم قطع شده بود.»

دوم این که عباس گفته بود: هنگام برداشتن جنازه.ی من برای تشییع، چهارده سید به یاد چهارده معصوم علیهم السلام جنازه.ی مرا بردارند که آن را عملی ساختیم.

سوم این که فرموده بود: هنگام تدفین جنازه ام اذان بگویید و ما هنگام تدفین او در صدد اذان گفتن بودیم که ناگهان صدای اذان از بلندگوهای بهشت زهرا طنین انداز شد. به ساعت که نگاه کردیم دیدیم ساعت دوازده ظهر است و ما در تعجب از این همه لطف خدا بودیم که هر وقت حضرتش بنده.ای را دوست بدارد چگونه به خواسته.های او جامه.ی عمل می پوشاند.

بخش فرهنگ پایداری تبیان

منبع : (روزنامه.ی جمهوری اسلامی، 8 / 10 / 66، ص 8)
راوی: حمید آقایی

آیه های انتظار






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 142]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن