واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: برای فرشته ای که سرانجام پرواز کرد وبلاگ همسر مرحوم مهران قاسمی
دیشب به خوابم آمدی گفتی فراموشت کنم گفتم:فراموشت کنم؟ گفتی ز دل بیرون کنم گفتم: محبت یا غمت؟ گقتی غم این دوریم گفتم سزای خوبیت؟ گفتی دوستم داری تا ابد امروز درست سه روز از رفتنت می گذرد. سه شب است که به من شب به خیر نگفتی. سه صبح سخت را بی سلام های پرخنده ات شب کرده ام . مهران من! سخت است در این شرایط نوشتن.اما می نویسم که گمان نکنی قطار دوست داشتنت در ایستگاه این خانه مجازی متوقف شده است.می نویسم که گمان نکنی چو از دیده برفتی از دل نیز هم .مهران من! در اعماق قلبم روزنه ای روشن است به وسعت دوست داشتنی که می دانی به بزرگی دریاهاست.روزنه ای که گواهی می دهد به بالاترین نقطه این دو دنیا پرواز کرده ای. به نقطه ای که بکر است و ناب. گل من از بودن در کنار خالق مهربانی, عشق و صبوری لذت ببر.مهران من از مجاورت با چشمه زلال دوست داشتن بی توقع سیراب شو. مهران من تحمل این زمین بی تو غیرممکن می نماید اما می دانم که درست مثل تمامی روزهای این سه سال در کنارم ایستاده ای و دستانت را دور کمر شکسته ام حلقه کرده ای. مهران همیشه در گوشهایم زمزمه می کردی که شادمانی از اینکه سارا خود را در سایه مهران محو نکرده است . همیشه می گفتی از اینکه دوشادوش هم قدم برمی داریم لذت می بری. مهران من این بار نیز کنارم ایستاده ای و من دستان گرمت را احساس می کنم که بر تک تک زخم های دلم مرهم عشق می گذارد.مهران من! این روزها هر کجا را که نگاه می کنم تو را می بینم و برق چشمانت را که به قول خودت دیر فهمیدم به زبان بی زبانی می گوید : دوستم دارد. روزهای نخست آشناییمان یادت می آید؟ روزها پس از همراه شدنمان به من گفتی از مدتها قبل دوستم داشتی اما واهمه داشتی از بیان این همه دوست داشتن. مهران من این روزها از فریاد دوست داشتنت واهمه ای ندارم .بگذار آسمان و زمین بشوند که دوستت دارم و خواهم داشت . بگذار بر مجموع عشق های جاودانی این دنیا خاکی یک عدد را اضافه کنیم . بگذار گم شوم در خاطراتی که درست مانند فیلمی از جلو چشمانم می گذرد و من محو لحظات ناب آن هستم و ثانیه های پر عشقش. مهران من در عشق بازی با تو همیشه باخته ام.حتی زمانی که کنار هم می نشستیم مثل کودکان بازیگوش برایم اس ام اس می فرستادی و انگار از گفتن دوستت دارم شرمگین می شدی پس می نوشتی تا یادگاری شود در دفتر خاطراتم . یادت می آید همیشه از من می پرسیدی که سارا همه زن و شوهرهای دنیا این اندازه دیوانه هم هستند؟ من در چشمهایت خیره می شدم و تنها می گفتم : نه . نه مهران همه مثل ما نیستند و نخواهند بود. مهران! همه مثل ما نبودند چرا که در هیچ رابطه ای مردی به مهربانی و صفای تو نقش فرشته نجات همسرش را بازی نمی کند. مهران من! دوستانمان دوستی در حق من تمام کردند. مهران من! هر لحظه چشمهایم را باز می کردم چشمهای بارانی دوستانی را می دیدم که با یک چشم با تو وداع می کردند و با چشم دیگر به من امیدواری می دادند. مهران من! دوستانت برادری در حقت تمام کردند . تو بر دستان دوستانی بلند شدی که همشه تک تک آنها را دوست داشتی.مهران! کسری هم تو را دوست داشت. یادت می آید همیشه می گفتی :چرا کسری مرا دوست ندارد؟مهران جان دوستت داشت و برایت نوشت و به حق که خوب هم نوشت. مهران جان چشمهای همه در آن تحریریه برای تو بارانی شد. از لحظه ای که پرواز کردی با خودم گفتم که پس از تو پا به آن روزنامه نخواهم گذاشت. اما امروز فکر کردم که تنها بودن در کنار این همه محبت و خلوص آرامم خواهد کرد . مهران من! این نخستین نامه ای ست که پس از پروازت می نویسم اما مطمئن باش که آخرین نخواهد بود . دوست دارم و اراده کرده ام که به تمام آروزهایت جامه عمل بپوشانم. کمکم کن که گرمی دستهایت توان دستهای نحیفم شود. پی نوشت: این بار هم درست مثل دو پست قبل باید اقرار کنم به مهربای خدایی که امانتش را پس از سه سال از ما پس گرفت. خدای من ممنونم از روزهای پر عشقی که ثانیه هایم را رنگی آبی بخشید و ممنونم از آشنا کردنم با فرشته ای که زمین قامت بلندش را طاق نیاورد. پی نوشت: دوستانم ممنونم از محبت خالص و بیکرانتان. از قلمهای زیبایی که مرهم دردهایم شدند و ممنونم از همراهی دوستانی که تعدادشان آنقدر زیاد است که یارای شمارشم نیست. منبع:وبلاگ سبکباران
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 509]