واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: گفتوگو با حسین پاكدل نویسنده و كارگردان نمایش"سمفونی درد"
حسین پاكدل، پس از سالها مدیریت تئاترشهر و بعد دوری از آن، چندی است اولین تجربه كارگردانی خود را با عنوان"سمفونی درد" در تالار سایه روی صحنه برده است.پاكدل، سمفونی درد را براساس داستان كوتاه"مكتب بیخدایی" نوشته الكساندر تیشما نوشته است. در این نمایش فرهاد اصلانی، سیامك صفری، حسن معجونی، سیدمهرداد ضیایی و... بازی میكنند.***پاكدل، سمفونی درد را براساس داستان كوتاه"مكتب بیخدایی" نوشته الكساندر تیشما نوشته است. در این نمایش فرهاد اصلانی، سیامك صفری، حسن معجونی، سیدمهرداد ضیایی و... بازی میكنند.***چطور شد كه پس از سالها مدیریت در حوزه تئاتر به كارگردانی علاقهمند شدید و خواستید نمایشی را روی صحنه بیاورید؟بعضی وقتها مفاهیمی چنان ذهن آدم را مشغول میكنند كه مانند زایمان باید به شكلی از وجود آدم خارج شوند. گاه این افكار در قالب شعر، داستان، فیلمنامه، نقاشی خود را نشان میدهد و گاهی اوقات نیز در نمایشنامه شكل میگیرد. البته به اعتقاد من تئاتر جامعترین و كاملترین شكل هنری در انتقال پیام است و شاید به نوعی سانسور ناپذیرترین هنر هم باشد. همچنین زنده و پویاترین هنر و نزدیكترین هنر به مخاطب است. به هر حال سالهای متمادی با تئاتر زندگی كردن و مسؤولیت داشتن در این حوزه و خواندن و نوشتن، بالأخره زمینهای را فراهم آورد كه در مقطعی از زمان، خودم نمایشی را روی صحنه بیاورم. با توجه به این كه با خودم عهده كردم كه دیگر هیچ مسؤولیتی را در هیچ جایی از تئاتر قبول نكنم، ترجیح میدهم كه فقط به نوشتن و تولید اثر هنری بپردازم. البته با توجه به حرفه تخصصیام كه تهیهكنندگی تلویزیون است، بالطبع بیشتر وقتم را در تلویزیون میگذارنم؛ بعد اگر پیش بیاید رادیو یا تئاتر. به هر حال مهم این است كه اندیشهها را توسط یك زبان هنری بیان كنیم. بعد از این همه سال حس كردم كه زمانهایی از زندگیام كه صرف مدیریت شده برایم راضی كننده نبوده و در مقابل زمانهایی را كه صرف خلق اثری هنری كردهام بیشتر برایم لذت بخش بوده است.و چطور به سراغ این سوژه رفتید؟موضوع بیشتر درد است و اثرات و پیامدهای درد یا به تعبیری ترس، دهشت و اضطراب. درد مفهومی ازلی است و ما همزاد درد هستیم؛ با درد به دنیا میآئیم؛ با درد زندگی میكنیم و از دنیا هم با درد خواهیم رفت. ما رنجهای معنا داری از بودن خودمان را در زندگانی به دوش میكشیم. تصور من بر این است كه مفهوم حاكم در نمایش درد ازلی انسان است.نمایش مملو از ارجاعات كتاب مقدس است، ارجاعاتی كه اگر تماشاگر با آنها آشنا نباشد نیمی از مفاهیم اثر را از دست میدهد، به عبارتی تا حد منظور نویسنده و كارگردان پیش نمیرود.درست است، اما همه از ارجاعات كتاب مقدس نیست. یك سری نشانه است و بالأخره نشانه هم جزء لاینفك درام نمایشی است. مجموعهای از نشانهها ما را به سوی مفاهیمی هدایت میكند. وقتی به نوعی از شخصیت مسیح صحبت میكنیم و نشانههایی از او را در صحنه میبینیم، بالطبع باید از حواریون، پیلاطوس(فرمانده رومی) و دورانی كه مسیح در آن روزگار گذرانده است، هم در نمایش آورده شود. میخی كه پدر میخواهد بر كف دست پسر بزند یا اشارهای كه به باكره بودن زن میشود و یا میز شام و یا صلیب در صحنه، همه اشارات مستقیم و غیر مستقیم در اجراست. من معتقدم كه این نشانهها كاملاً مشخص است. مثلاً جمله"من بری هستم از خون این شخص عادل، شما ببینید؟" جمله بسیار معروفی است و یا نشانههایی مانند میخ، قسم خوردن، رود نیل... نشانههای بسیار واضح است. در ضمن به نظرم مجموعهای از اسطورهها و نشانهها تماشاگر را در دنبال كردن روند تاریخی در صحنه هدایت میكند و به این ترتیب او میتواند یك تاریخ كهنه را در ساعت كوتاهی تماشا كند. واقعاً خیلی مهم نیست كه تماشاگر با همه نشانهها آشنا باشد؛ اگر دو تا از نشانهها را هم دریافت كند، قطعاً با كلیت نمایش همراه میشود.ناج خدمتكار و نگهبان زندان، چرا این همه فیلسوفانه برخورد میكند؟از مقطعی در نمایش متوجه میشویم كه نگهبان زندان یك روشنفكر است؛ كسی كه قبلاً دستگیر شده و چون در خلال بازجوییهایش حقیقتی را فاش نكرده، محكوم به ماندگار شدن در زندان شده است و به همین دلیل هم اصرار دارد كه پسر(فرزندش) چیزی بگوید و از زندان بیرون برود. ما خیلی شفاف این قصه را بیان نكردیم، اما تماشاگر توسط نشانههایی نظیر بد نواختن ویولون، هجویاتی كه میگوید و یا نوازشها، متوجه رابطه عاطفی میان پسر و ناج میشود. پس وقتی كه او یك روشنفكر و زندانی قدیمی است، آن وقت نوع صحبتاش هم نباید عجیب به نظر برسد.متوجه رابطه عاطفی میان پسر و ناج شدم، اما این كه كه چطور ناج در اولین صحنه ورودش رفتاری از جنس خدمتكارها دارد و در صحنههای بعد به یكباره متفكر میشود، اندكی مبهم است...نه! یكباره متفكر نمیشود. اگر در ذهن شما چنین چیزی شكل گرفته، لابد شكل نشانهگذاریهای ما بد بوده است، اما هیچ كجا ناج حرف فیلسوفانهای نمیزند. ناج فقط نوازنده و روشنفكر است. در آخرین صحنه بازجویی گرههایی از نمایش باز میشود. (دولیچ) شخصیتی به نام(میلوس) را در بازجوییها تحت فشار روانی میكشد، ولی بعداً مشخص میشود كه او به اشتباه(رُوِز) را كشته است. ما به طور غیر مستقیم به تماشاگران، این موضوع را میگوییم و به همین دلیل به یكباره ناج آن جمله معروف"سرا پایِ شخص من، كفاره بهر خشم خداوند است" را میگوید. ما سعی نكردیم كه ناج فیلسوف باشد؛ اتفاقاً او یك شخصیت معمولی دارد، منتها با فطرتی پاك. غرق شدنش در رود نیل نیز نهایت جنونش را نشان میدهد.دو تكه در نمایش بود كه متوجه ضرورت حضورشان نشدم، اول صحنهای كه ناج و فرانس از پسر بازجویی میكنند؛ به نظرم این صحنه كه به طنز اجرا میشود، هماهنگ با كلیت بستر نمایش نیست و یك جور تبدیل به شویِ تلویزیونی میشود و دوم صحنه زن، دكتر و بچه است كه طی آن روایتهایی به شكلهای مختلف گفته میشود.در مورد تكه اول سؤالتان این طور باید بگویم كه در صحنه پارك فرانس از روز میخواهد كه بماند و نیرو برایش تربیت كند، اما رُوِز میگوید كه زندانیها را به جان هم بیاندازد، آن وقت به اندازه كافی نیرو در اختیار خواهد داشت. پس از آن بلافاصله ما صحنه فرانس و پدر و پسر را در مقابل یكدیگر داریم. در حقیقت در این صحنه ما یك جور برخورد زندانیها را به شكل نمایشی نشان دادهایم. این صحنه به نحوی نتیجهگیری نمایش هم به حساب میآید. بازجو در این صحنه مابهازای شخصیت ناج است، اما نشانهها به تماشاگر این نكته را هم میگوید كه او خود ناج است. به عبارتی این صحنه هم نتیجه نمایش را بیان میكند و هم صحنهای از برخورد زندانیان با یكدیگر را نشان میدهد.اما در تعریف صحنه دكتر و زن، ما تا قبل از این صحنه با آدمهای بیاعتقاد به خداوند روبهرو بودیم؛ كسانی كه به هر وسیلهای متوسل میشوند تا اهدافشان را به ثمر برسانند. اما در این صحنه دكتر نماینده ایمان و خداباوری وارد صحنه میشود و در برابر"خدا ناباوران" نمایش قرار میگیرد و زن 5 نوع نگاه فلسفی و خرافی را نمایندگی میكند. او نماینده مكتب بیخدایی، نماینده تفكر خرافی(طلسم كشیدن دور بچه)، نماینده تسلیم شدگان به مرگ، نماینده معترضان به مرگ و در نهایت نماینده ایمان به خداوند است. در واقع ما از یك شخصیت، 5 كاربرد را استخراج كردهایم و همه اینها را پشت سر هم چیدهایم تا تماشاگر شاهد این 5 دسته تفكر باشد.شما مُصر بودید كه تماشاگر در صحنه بازجویی فرانس و ناج از پسر، بخندد؟نه، ما اصراری به خندیدن تماشاگر و ایجاد طنز نداریم. ببینید گروتسك همین است، شما در صحنه شكنجه حسن معجونی را میبینید، اما با وجود درد و شكنجه خندهتان هم میگیرد، دست خودتان هم نیست. یا صحنه بازجوییها اگر چه پر از تراژدی است، اما باعث خنده هم میشود. طبیعتاً وقتی در یك زمان بازجو و پدر از پسر بازجویی میكنند، موقعیت طنز هم خود به خود به وجود میآید. به هر حال اصراری نیست كه تماشاگر حتماً بخندد. اما ما از ابتدای نمایش وقتی در تاریكی صدای پرستار با آن شوخی پخش میشود، تكلیفمان را با تماشاگر روشن میكنیم.در صحنهای كه رُوِز به مجسمه تبدیل شده، مادر به كودكش میگوید كه"این یه وقتی مربی بابات بود" فعل این جمله"گذشته" است و روح نمایش هم به من میگفت كه مدت زمان زیادی از شروع اتفاقات گذشته است، اما عروسك داخل كالسكه همان عروسك اولیه بود، اگر من باید با این صحنه به صورت ذهنی برخورد میكردم، چرا هیچ نشانهای هم به همین منظور در صحنه به من داده نشده است؟!فاصله زمانی بین صحنه آغاز و پایان نمایش كمتر از یك سال است. اگر چه كه هیچ كجای نمایش به آن اشاره نمیشود، اما به طور منطقی همه ماجرا در طول یك سال اتفاق میافتد. در واقع خواستیم یك جور از این صحنه استفاده نمایشی داشته باشیم؛ خواستیم رُوِز، سمبل شكنجه، تبدیل به مجسمه در پارك صلح شود و مادری به كودكش بگوید كه وقتی بزرگ شدی داستان مرگ رُوِز را برایت تعریف میكنم. از این صحنه فقط استفاده نمایشی بردهایم.به عنوان اولین تجربه كارگردانی در تئاتر، كار كردن با مجموعهای از بازیگران حرفهای سخت نبود؟ آنها چقدر در روند اجرا نقش داشتند؟خیلی سخت است، اما معتقدم كه تئاتری كه در تئاترشهر به اجرا میرود، باید همه عواملش حرفهای باشند: بازیگران، آهنگساز، طراح، نویسنده، كارگردان و... البته كار كردن با دانشجویان و كسانی كه هنوز مطرح نشدهاند از جهاتی آسان است؛ چون كارگردان خیلی نباید با آنها كلنجار برود و در عملی شدن افكارش آنها را متقاعد كند، اما از جهاتی هم مسلماً سخت است. بازیگران حرفهای مانند فرهاد اصلانی، حسن معجونی، سیامك صفری، سیدمهرداد ضیایی، هومن برقنورد و... را به راحتی نمیتوان قانع كرد. آنها صاحب اندیشه و تجربه در تئاتر هستند و به خوبی آگاهند؛ به همین دلایل به راحتی همه چیز را نمیپذیرند. آنها و من معتقدیم كه تئاتر هنر گروهی است و با بحث كردن، كلنجار رفتن، بازنویسیهای مجدد و اتود زدنهای بسیار، نمایش باید روی صحنه برود. ما در تمرینهایمان چه بسیار صحنههای زیبایی كه خلق كردیم، اما چون با روند كارمان هماهنگ نبود، حذفشان كردیم. یا پایان نمایش را چندین بار عوض كردیم و همه این كارها را هم با همفكری هم انجام دادیم، اما طبیعی است كه تصمیم نهایی را كارگردان میگیرد و بالأخره حرف آخر را باید یك نفر بزند. به هر حال معتقدم كه اگر اندیشهای در صحنه بخواهد جان بگیرد، باید بازیگر توانا و هوشمندی آن را بازی كند وگرنه واقعاً نمیشود با بازیگر غیر حرفهای، صحنههای ناب و خوب را خلق كرد. معتقدم كه تئاتر باید با همه وجوهاش حرفهای باشد.فكر میكنید آیا این بازیگران نسبت به بازیهای قبلیشان توانستهاند بازی تازه و متفاوتی را در نمایش شما ارائه دهند؟قطعاً! بازی سیامك صفری در این نمایش، نسبت به بازیهای قبلیاش خیلی متفاوت است. او در تصویر كردن اقتدار یك رئیس تشكیلات مخوف امنیتی به خوبی عمل كرده است. حسن معجونی در راستای تجربههای خودش بسیار درخشیده، فرهاد اصلانی كه اصولاً بازیهای زیبایی در تئاتر داشته، اما به قول خودش این جنس بازی را برای اولین بار است كه تجربه میكند، یا برای اولین بار از هومن برقنورد كه به نظرم بازیگر بسیار طناز و خلاقی است، تمام امكانات بازیش گرفته میشود تا در ارائه شخصیتی كاملاً تخت محدود شود، به نظرم بازی چنین شخصیتی بسیار سخت است، یا سیدمهرداد ضیایی با طنز و حسش و یا شبنم مقدمی و اشكان صادقی كه تمام مدت روی صحنه و حتی در روِرانس(1) هم چشمهایش با چشم بند بسته است، تلاش خود را در ارائه بازیهای متفاوت انجام دادهاند. نمیخواهم بگویم كه این كار شاخ غول را شكسته، اما به هر حال در حد بضاعت و توانایی بازیگرانش توانسته تئاتر متشخصی را روی صحنه بیاورد.خودتان چقدر از كار راضی هستید؟اگر این امكان را داشتم كه با همین بازیگران 6 ماه تمرین كنم، قطعاً یك شاهكار خلق میكردم! اما نه برای من و نه برای بازیگرانم این شرایط مهیا نبود. معتقدم كه تئاتر در تمرین و تعامل شكل میگیرد و نه روی كاغذ و كنج تنهایی. من با قاطعیت میگویم كه شش ماه كه هیچ، اگر یك سال فرصت تمرین داشتیم، من با لذت ادامه میدادم؛ چون خیلی برایم جذاب است. البته من به عنوان تهیه كننده، نویسنده یا مجری طرح سریالهای تلویزیونی كه فعالیت داشتهام، چنین تمرینهایی را تجربه كردهام و از این فضا دور نبودهام، اما تمرین تئاتر چیز دیگری است؛ با خودش زندگی میآورد...پانویس:1- حركات هماهنگ گروه تئاتری در پایان اجرا و همزمان با تشویق تماشاگران كه در نهایت به صورت صفی درمیآیند و به ابراز احساسات آنان پاسخ میدهند.نیلوفر رستمی ( سایت تئاتر )
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 310]