تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):وقتى معلم به كودك بگويد: بگو بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم و كودك آن را تكرار كند خد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820060943




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آزادی در خاک نقدی بر مبانی فلسفی لیبرالیسم


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: اشاره
قصد مکتوب حاضر آن است که با نگاهی نقادانه اصول فکری و فلسفی لیبرالیسم را مورد بررسی قرار دهد. از این رو ضمن بررسی مبانی معرفتی لیبرالیسم از اومانیسم و آزادی و تسامح به عنوان اصول مهم این مکتب فکری سخن به میان میآید و مؤلف در همین راستا با تفصیل بیشتری جوانب موضوع آزادی را مورد تحلیل قرار میدهد و مباحثی چون تعریف آزادی - انواع آزادی - لزوم آزادی و حد آزادی را در این زمینه طرح و نقد میکند و در ادامه، مطلب را با بررسی موضوع تسامح و تساهل به پایان میبرد. لیبرالیسم
لیبرالیسم یکی از مکاتب پرنفوذ فلسفی غرب است این مکتب در سه زمینة فلسفی، سیاسی و اقتصادی اصول و مبانی خود را ارائه داده است. در زمینه سیاسی طرفدار آزادیهای فردی و اجتماعی است و در زمینه مسایل اقتصادی نیز به کم کردن نقش و قدرت دولت اعتقاد دارد. از نظر فکری نیز بر این اعتقاد است که اگر امور جهان بر روال طبیعی خود قرارگیرد، مشکلات بشری حل خواهد شد. اگر نظم طبیعی جامعه را بر هم نزنیم و بگذاریم که افراد طبق خواستههای خود عمل کنند، هم برابری در جامعه ایجاد خواهد شد و هم برادری. دخالت افراد یا دولتها در جریان امور موجب از هم گسیختگی نظم اقتصادی و سیاسی جامعه میشود. این مکتب در قرن هفدهم همزمان با پیدایش سرمایهداری شکل گرفت. پیروان آن طرفدار حق انباشت سرمایه و اموال شخصی بودند.
نخستین متفکران لیبرال بر این اعتقاد بودند که عموم مردم میتوانند راه سعادت و خوشبختی خود را انتخاب کنند و نیازی به وجود سلسله مراتبی از روحانیان و غیر روحانیان نیست تا برای مردم تکلیف تعیین کنند.
لیبرالیسم در طول تاریخ، همواره با موانع آزادیهای فردی نظیر نفی فردیت، تعصبات مذهبی، قدرت مطلقه و محرومیت افراد از حق رأی مبارزه کرده است. از نظر این مکتب انسانها مساوی خلق شدهاند و در وجود آنها حقوقی خاص به ودیعه نهاده شده که از آن جمله است: حق حیات، حق آزادی، حق انتخاب راه زندگی. لیبرالها طرفدار جامعه مدنی هستند. یعنی جامعهای که افراد بتوانند آزادانه به کارهای اقتصادی و فعالیتهای سیاسی بپردازند و دولت کمتر در امور آنها دخالت کند و هر کس در مسایل مذهبی خود آزادانه پیرو وجدان خویش باشد و هیچ عقیدهای بر آنها تحمیل نشود. در لیبرالیسم چرخشهای چندی پدید آمده است، به طوری که لیبرالیسم جدید را از لیبرالیسم کلاسیک جدا میسازد. به زعم لیبرالهای جدید، پیشینیان به غلط تصور میکردند که اگر همة افراد آزادانه دست به فعالیتهای اقتصادی بزنند و دولت دخالتی نکند براثر رقابت در جامعه تعادل ایجاد خواهد شد. نابرابریهای ناشی از رشد سرمایهداری نشان داد که حاکمیت سرمایه دشمن آزادی افراد محروم است. به گمان برخی از لیبرالهای معاصر، رفاه اقتصادی خود شکلی از آزادی است و برای برقراری عدالت و به هنگام ضرورت باید آزادیها را محدود ساخت. لیبرالهای کلاسیک، دولت خودکامه را بزرگترین تهدید برای آزادیهای فردی میدانستند، اما لیبرالهای جدید دولتی را که در امور اقتصادی و اجتماعی کمتر دخالت داشته باشد مانع تحقق آزادی و حقوق اجتماعی افراد میدانند. درباره برخی از مفاهیم این مکتب اختلافنظرهای بسیار وجود دارد. چنانکه رابرت اکلشالRobert Eccleshall در این باره میگوید: «آیا اکنون کلمه لیبرال بیانکنندة چیزی بیش از تمایل به حرمت قایل شدن برای آزادیهای فردی است؟ آنچه روشن است این است که آزادی یکی از آن مفاهیم مبهمی است که هم دربارة تعریف آن و هم شرایط اجتماعی تأمینکننده آن اختلافنظر است. پس این ادعا که تعهد به آزادی هستة لیبرالیسم است برای شناسایی هویت متمایز این مکتب فکری کافی نیست. از نظر تحلیلی، این شناخت ارزش بیشتری دارد که لیبرالیسم، با اذعان به اولویت آزادی، به نحوی قابل ملاحظه یک مکتب فکری برابری خواه است».1 به لیبرالیسم از دیدگاههای گوناگون میتوان پرداخت که ما در این مقاله به نقد و بررسی اصول و مبانی فکری و فلسفی آن میپردازیم.
معرفت شناسی لیبرالیسم
در بحث از لیبرالیسم در ابتدأ باید به بررسی مسئلة شناخت از دیدگاه این مکتب پرداخت. اولین مسئلهای هم که در مسئله شناخت مطرح است ابزار شناخت است. ما واقعیات عالم را براساس ابزارهای خود میشناسیم. هر مکتبی هم با ابزاری که ارائه میدهد قلمرو شناختشناسی خود را مشخص میکند. بعضی از فیلسوفان که آغازگر لیبرالیسم بودهاند نظیر جانلاک مهمترین ابزار شناسایی را حس دانستهاند. یعنی معتقد به اصالت حسEmpirism بودهاند. در اصالت حس نیز این مسئله مطرح است که ما فقط اموری را میتوانیم شناسایی کنیم که با حواس ما قابل ادراک باشد. چیزی که خارج از ادراکات حسی ما باشد قابل شناسایی نیست. برخی از فیلسوفان نیز گفتهاند که موضع ما در برابر امور ماورای حس لاادریگری است. یعنی آنها را نه اثبات میکنیم و نه نفی، چرا که ابزار اثبات یا نفی آنها را در دست نداریم. برای مثال بر مبنای اصالت حس نه میتوان اثبات کرد که روح مجرد وجود دارد و نه میتوان روح مجرد را نفی کرد. برخی از فیلسوفان نیز طرفدار اصالت عقل Ratiaonalism هستند. یعنی هر آنچه را که عقل ما درک کند میپذیریم و هر آنچه را که عقل ما ادراک نکند نفی میکنیم. ما فقط در دایرة عقل خود به اثبات و نفی حقایق عالم میپردازیم. ابزار شناسایی ما عقل است. انسان باید براساس عقل خود اهداف و راه رسیدن به آنها را جستجو کند. عمل انسان باید براساس عقل باشد. یعنی شناسایی عقلی ملاک دریافت بایدها و نبایدهای انسانی است. جرمی بنتام به عنوان یکی از متفکران لیبرال، معتقد است که یکی از انگیزهها و محرکات رفتار انسان، تمنیات و خواهشهای اوست. این خواهشها و تمنیات طبق انسانشناسی بنتام خودخواهانه است. در واقع انسان از یکطرف عقل و اندیشه دارد که باید براساس آن عمل کند و از طرف دیگر تمنیات و خواهشهای خودخواهانه دارد. برخی از متفکران لیبرال گفتهاند که عقل خدمتکار خواهشهای انسان است. دیوید هیومDaivid Humme معتقد است که عقل بردة خواستهها و خواهشهای انسانی است. یعنی عقلی ابزاری است که تمنیات و خواهشهای انسان بر آن استیلأ پیدا میکند و عقل هم میتواند میان خواهشها و تمنیات ما ارتباط برقرار سازد و راه ارضای آنها را نشان دهد. عقل چراغ راهنماست، اما این چراغ راهنما در همة اوضاع و احوال نمیتواند به فعالیت بپردازد. این هم که متفکران لیبرال گفتهاند عقل انسان اسیر هوا و هوسهای نفسانی قرارمیگیرد مطلب درستی است. یعنی عقل انسان با موانعی روبرو میشود که نمیگذارد تا آن به وظیفة خود عمل کند. آیا همة انسانهایی که مرتکب جرم میشوند مشکل عقلانی دارند؟! یعنی عقل آنها ناقص است یا با وجود آنکه عقل آنها سالم است تحتتأثیر عواملی قرارمیگیرند و مرتکب جرم و جنایت میشوند. اگر بناست که عقل به وظیفه خود عمل کند باید موانعی که بر سر راه او قرارمیگیرد از میان برود و یکی از این موانع امیال نفسانی انسان است. مکتب لیبرالیسم نمیتواند این موانع را از سر راه عقل بردارد، چرا که در لیبرالیسم انسان تابع امیال و خواستههای خودخواهانهاش میباشد. مکتبی که استعدادها و انگیزههای متعالی را در انسان مطرح نمیکند تا چه رسد به آنکه در صدد به فعلیت رساندن آنها باشد، نمیتواند موانع عقل را از میان بردارد. مکتبی میتواند از عقل بهرهبرداری دقیق کند که انسان را درست تفسیر کند و به انسان نشان دهد که از چه راه و مسیری حرکت کند تا موانع را از سر راه عقل بردارد. در لیبرالیسم همه چیز را باید آزمود. هیچچیز را نباید از پیش پذیرفت. هر چیزی قابل تجربه یا تجزیه و تحلیل عقلانی است. هر نظریهای را با آزمون میتوان پذیرفت. آزمونها نیز حقیقت مطلق و همیشگی را به ما ارائه نمیدهند. اینکه کانت میگفت همه چیز را باید نقادی کرد مرادش این بود که به نقد دین نیز باید پرداخت. همانگونه که خود نیز این کار را انجام داد و دین را از عرصة عقل نظری محترمانه به جایگاه عقل عملی کشاند و باب استدلال و برهان را بر دیانت بست و سرانجام عقلانیت را از دین گرفت.
این اشکال نیز در بحث از شناختشناسی لیبرالیسم مطرح است که این مکتب به مهمترین ابزار شناخت یعنی وحی توجه نمیکند.
ما معتقد به سه ابزار شناسایی هستیم: -1 حواس -2 عقل -3 وحی
بشر با عقل خود نمیتواند یک سلسله حقایق را ادراک کند. اولاً بشر با عقل خود نمیتواند هدف نهایی خلقت را دریابد و ثانیاً نمیتواند راه رسیدن به این هدف را با عقل خود درک کند. هر چند برخی از فیلسوفان براساس عقل خود میتوانند هدف نهایی خلقت را دریابند، اما عموم مردم بر اساس عقل خود نمیتوانند هدف نهایی خلقت را درک کنند. از اینها گذشته میان فیلسوفان نیز اختلافنظر وجود دارد و اگر بنا باشد که مردم از فیلسوفان پیروی کنند اندیشههای کدام فیلسوف را الگوی خود قراردهند. برخی از همین فیلسوفان نیز به بیهدفی حیات نظر دادهاند و ادعای پوچگرایی در هستی را کردهاند. در مورد اینکه بشر از کجا آمده؟ به کجا میرود؟ چه باید بکند؟ بشر با مشکلات بسیاری روبروست. از جمله آنکه اولاً عقل بشر خطا و اشتباه میکند. همانطور که در طول تاریخ تفکر، فیلسوفان بر اثر خطای عقل اختلافهای بسیار با یکدیگر داشتهاند. برای مثال اگر از افلاطون سؤال شود که با چه ابزاری «نظریة مثل» را مطرح میکنید خواهد گفت: عقل. اگر از ارسطو سؤال کنید که براساس چه ابزاری مثل افلاطونی را رد میکنید خواهد گفت: عقل، اگر هم از فارابی سؤال شود که براساس چه ابزاری نظریه این دو فیلسوف را جمع میکنید خواهد گفت: عقل. درست است که سرانجام عقل خطای خود را درمییابد، ولی گاه شناخت این خطا نیازمند زمان طولانی است و در مورد فلسفة خلقت انسانها را با مشکلات بسیار روبرو میسازد، چرا که به انسانها نمیتوان گفت که هیچ کاری را انجام ندهید تا فیلسوفان به توافق برسند و دستورالعملها و تکلیفها را برای نیل به کمال ارائه دهند. انسانی که هفتاد یا هشتاد سال عمر میکند باید در این فاصله زمانی خود را به قلة کمال برساند و اگر راه رسیدن به کمال را نشناسد مسلماً به کمال نخواهد رسید.
از همین جاست که میگوییم خداوند از راه لطف با ابزار وحی راههای نیل به کمال را در اختیار انسانها میگذارد تا با التزام به آنها به کمال برسند. پس خطای عقل ایجاب میکند که به ابزار وحی اعتقاد داشته باشیم. نه تنها خطای عقل که محدودیت عقل نیز ایجاب میکند که چنین ابزاری وجود داشته باشد. پس از آنکه ثابت کردیم که حیات بشر پس از مرگ ادامه پیدا میکند و انسان در عالم رستاخیز به حیات خود ادامه خواهد داد و هر آنچه را که انسان در این جهان انجام دهد نتیجهاش را در آنجا دریافت خواهد کرد؛ این مسئله مطرح میشود که انسان باید در این عالم به گونهای عمل کند که در عالم آخرت آثار مثبت آن را ببیند. حال با توجه به اینکه عقل بشر نمیتواند حیات اخروی را درک کند چگونه میتواند دریابد که انجام چه اعمالی در ظرف دنیا آثار مثبت اخروی خواهد داشت. بشر با عقل خود فقط میتواند حیات اخروی را اثبات کند، اما نمیتواند چگونگی حیات اخروی را درک کند تا چه رسد به آنکه بداند چه عملی را باید برای حیات اخروی سعادتمندانه انجام دهد. از همین جاست که میگوییم خداوند با ابزار وحی، دستورات الهی را در اختیار انسانها میگذارد تا با التزام به آنها در حیات دنیا، از سعادت دنیوی و اخروی برخوردار شوند. خلاصه آنکه عدم پذیرش وحی و التزام به آن از جانب متفکران لیبرال یکی از اشکالات مهم این مکتب است. علاوه بر اینها یک مکتب ایدهآل مکتبی است که بتواند کاری کند تا بشر آنچه را که درک میکند عمل کند.
ممکن است بشر با عقل خود به شناخت حقایقی نایل شود ولی به آنها التزام نداشته باشد. در مکتب لیبرالیسم ضمانت اجرایی وجود ندارد تا بشر آنچه را که با عقل خود درک میکند محقق سازد. چون مکتب لیبرالیزم وحی را کنار میگذارد با مشکلات بسیار روبرو میشود که یکی از آنها «علمزدگی» است. فرانسیس بیکن میگوید که علم مساوی است با توانایی و قدرت. و اگوست کنت نیز میگوید مذهب آیندگان علم خواهد بود. وقتی که وحی کنار گذاشته شد بشر ناگزیر شد تا جانشینی برای آن پیدا کند که بسیاری از طرفداران مکتب لیبرالیسم علم را جایگزین آن کردند. در غرب کسانی مانند فروید ادعا کردند که علم باید جانشین خدا و مذهب باشد. علم باید جایگزین وحی شود. از نظر وی اعتقادات مذهبی یک سلسله پندارها و اوهام هستند که قابل اثبات علمی نمیباشند و باید آنها را کنار زد و به جای خداپرستی علمپرستی را مطرح کرد. تصوری که فروید از خدا و مذهب دارد تصور غلطی است و خود این تصور جز اوهام است. برتراند راسل نیز از فیلسوفان لیبرال است که در کتاب جهانبینی علمی خود علمپرستی را مطرح میکند و از مدینة فاضلهای به نام جامعة علمی سخن میگوید. در این مدینه فاضله همه چیز براساس علم است. حکومت، تعلیم و تربیت، تولید مثل، کنترل جمعیت و روابط اجتماعی همه بر مبنای علم و دانش شکل میپذیرند. از نظر راسل به کمک قوانین «مندل» و جنینشناسی تجربی، میتوان گیاهان و جانوران جدید را به وجود آورد. به یاری تکنیک و علومی چون روانشناسی و اقتصاد میتوان جوامعی مصنوعی را به وجود آورد. به کمک علم میتوان طبیعت را شناخت و آن را به تسخیر خود درآورد. علم به بشر کمک میکند تا آسیبهایی را که بر طبیعت وارد ساخته جبران نماید. علم میتواند راههای مبارزه با بسیاری از بدبختیهای بشر را نشان دهد. اما اینکه انسان بخواهد در مسیر کمال گام بردارد دیگر از عهدة علم برنمیآید. علم نمیتواند کاری کند که بشر با خودخواهیهای خود مبارزه کند. از همین جاست که میگوییم چون مکتب لیبرالیسم در شناختشناسی و حتی انسانشناسی خود دچار اشکال است، لذا نمیتواند مشکلات بشری را حل کند.
یکی از شعارهای معروف لیبرالیسم در معرفتشناسی این عبارت است که «ای انسان جرئتدانستن داشته باش». هر چند این عبارت مربوط به عصر روشنگری است، اما لیبرالها از آن استفاده بسیار کردند. اینکه بشریت باید در طلب دانستن باشد مطلب بی اشکالی است، اما لیبرالها چیزی مافوق این را میگفتند به این معنا که تنها مرجع برای معرفتبشری، عقل است و بشر نباید هیچ مرجعی را جز عقل بپذیرد. البته اگر متفکران لیبرال این مطلب را بیان کردند به جهت اشکالاتی بود که تاریخ تفکر غرب با آن روبرو شده بود. میدانیم که تاریخ غرب با مسیحیت درآمیخته است. و این آمیختگی نیز با مسیحیت واقعی یعنی وحی تحریف ناشده نبوده است بلکه در طول قرنهای بسیار معرفت شناسی کشیشان به عنوان معرفت حقیقی به وحی حاکمیت داشته است. تنها مرجعی که سخن از شریعت و فهم ما نسبت به آنها اظهارنظر میکرد، ارباب کلیسا بود. در کنار کشیشان، ارسطو نیز قرنها حاکمیت فکری داشت. به بیان دیگر کتاب مقدس تحریف شده و اندیشههای ارسطو مهمترین مرجع فکر و اندیشه شناخته میشد. برای آشنایی بیشتر با جریان فکری آن روزگار ماجرایی را از زبان فرانسیس بیکن نقل میکنیم: «در سال 1432 در یکی از حوزههای علمی در مورد تعداد دندانهای اسب بحث و مشاجره میشود. آثار دانشمندان گذشته را ورق میزنند ولی به پاسخ نمیرسند. پس از چهارده روز تحقیق، دانشجوپژوهی اظهار میدارد که به دهان اسبی نگاه کنند و تعداد دندانهای او را بشمرند. این پیشنهاد، کفرآمیز تلقی میشود و گوینده مستوجب تنبیه شدید. عاقبت پس از چند روز بحث و جدال آن مرکز علمی نظر میدهد که چون در مکتب قدما به این مطلب اشاره نشده، لذا مشکل غیرقابل حل اعلام میشود.»2 در چنین فضای فکری متفکران غرب این نکته را مطرح کردند که بشر باید تنها عقل خود را مرجع تفکر و اندیشه خود بداند. اگر یک سلسله افراطگرایها در عالم غرب پیدا نمیشد. هیچگاه متفکران این مسئله را مطرح نمیکردند که انسان فقط عقل را مرجع و داور خویش بداند. اگر آن متفکران با اصل وحی روبرو بودند - نه وحی تحریف شده یعنی کتاب مقدس - زمینه برای پیدایش چنین اندیشههایی پیدا نمیشد. در این صورت بود که متفکران درمییافتند که میان وحی و عقل تقابل وجود ندارد، بلکه این دو مکمل یکدیگرند و هر یک رسالتی خاص در جهت هدایت بشر دارند.






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1232]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن