تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارش‌های سیل‌آسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارش‌های سیل‌آسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان می‌شوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستوران‌ها و کافه‌ها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836271200
روايتي از نجواي عارفانه شهيد خرازي
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: روايتي از نجواي عارفانه شهيد خرازي خبرگزاري فارس: صداي نجواي دعاي سمات شهيد حسين خرازي در غروبهاي دلگير جمعه هنوز از تپههاي شمال خوزستان، سنگرهاي عينخوش و دشت عباس به گوش مي‌رسد و اوست كه هزاران بار به ما مي‌گويد «چيزي جز معنويت جنگ ما را پيروز نكرد». به گزارش باشگاه خبري فارس «توانا»، عصر جمعه بود كه به دالپري رسيديم؛ روستايي در ميان سلسله ارتفاعات شمال خوزستان. از آنجا با پشت سر گذاشتن منطقه كوهستاني «تي شكن»، تهاجم خود را عليه نيروهاي دشمن در «عينخوش» شروع مي‌كرديم. نخستين بار بود كه به اين منطقه مي‌آمديم؛ با اين كار، بيش از 160 كيلومتر منطقه تحت تصرف عراقي‌ها را در دشت عباس دور زده بوديم؛ در پشت جبهه دشمن در آن روستاي آرام و بي‌ريا و با لباس‌هاي محلي حال و هواي خوبي داشتيم. شهيدان حسين خرازي و مصطفي رداني‌پور به محض رسيدن به منطقه، به دامنه تپه‌اي رفتند و چهار زانو روي خاك نشستند؛ صداي مصطفي رداني‌پور بلند شد «اللهم اني اسئلك باسمك الاعظم الاعظم...». رسم ما اين بود كه دعاها را باهم بخوانيم؛ آن روز گروه ما 10 نفر بود ولي اين بار مصطفي و حسين مي‌دانستند گام در منطقه‌اي نهاده‌اند كه آنها را در معرض بزرگترين آزمايش قرار خواهد داد و شايد باهم عهدي داشتند تا در آن توسل خالصانه از خداي بزرگ خواهند روزهاي سخت آينده را براي آنها آسان كند. غروب روز جمعه، خورشيد نيمي از خود را در پشت ارتفاعات پنهان كرده و دل همه گرفته بود؛ ياد ياران شهيدمان، يك به يك از ذهنمان عبور مي‌كرد. سال 1360، سال بسيار سخت و پرفراز و نشيبي بود؛ در شناسايي عمليات بستان، در تنگه صعده، وقتي دعاي كميل خوانديم، حاج آقا عابديني‌ها، سيد حميد عقيلي، بشير ابراهيميان و خيلي‌هاي ديگر بودند؛ در اين سال كه با عمليات فرمانده كل قوا شروع كرديم و به چزابه ختم شد، هركدام از بچه‌ها بيش از 200 نفر از دوستان نزديك و هم‌سنگري‌هاي خود را از دست داده بودند و حالا با شور و عشقي عجيب، گام در عمليات بعدي كه مي‌گفتند مهم و تعيين كننده است، مي‌گذاشتند؛ صداي روح بخش دعاي سمات از دامنه تپه به گوش مي‌رسيد؛ همه در خود فرو رفته و با صداي شهيد مصطفي همراه شده بودند. حسين و مصطفي در فتح‌‌المبين، بزرگترين حماسه را به وجود آوردند؛ تپههاي 202، سنگرهاي عينخوش، باغ شماره هفت، همه و همه راز بزرگي را از حضور موفق و خدايي حسين و ياران حسيني او در سينه خود نهان دارند. خاطرات سيدعلي بني‌لوحي از شهيد حسين خرازي در «هزار قله عشق» انتهاي پيام/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 163]
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها