تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر که خوش نیت باشد روزیش زیاد می شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805677253




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فلسفه اجتماعي ابن خلدون


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: توضيح:
كتاب «فلسفه ابن خلدون» به عنوان رسالهي دكتراي طه حسين اديب و نويسنده مشهور مصري كه در سال 1917 با درجه ممتاز دردانشگاه سوربن فرانسه نائل به جايزه معروف سناتور از كالج دو فرانس شد، تأليف گرديد. اين رساله، طي سالهاي بعد توسط استاد محمد عنّان حقوقدان برجسته و نويسنده چيره دست مصري كه از دوستان نزديك طه حسين ميباشد از زبان فرانسوي به عربي ترجمه گرديد.
كتاب فوق در بهار سال جاري توسط آقاي امير هوشنگ دانائي كه عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد شهرري ميباشد به زبان فارسي ترجمه گرديد و همزمان با برپائي نمايشگاه بينالمللي كتاب تهران به وسيله مؤسسه انتشارات نگاه به بازار عرضه شد.
روح حاكم براين كتاب، همان روحيه تعرض طه حسين ميباشد كه به صورت دائمي در آثار شفاهي ومكتوب نامبرده ظهور و بروز دارد. اين امر به نحوي است كه از زمان دانشجوئي استادان بزرگ دانشگاه ملي مصر نظير استاد شيخ محمد مهدي و استاد مصطفي منطوطي، هدف مقالات و حملات روزنامهاي اين دانشجوي نابيناي مصري قرار گرفتهاند و بعدها در حوزه ادب، بزرگاني نظير عبداللهبن مقفّع نيز از اين تعرض، بينصيب نماندند.
غرض از نوشتار فوق، پيشداوري كردن نسبت به اين كتاب ومؤلف محترم آن نيست بلكه بيان حالات و روحيات نويسندهاي است كه در سنين كودكي به دليل غفلت اطبا نابينا شد و عليرغم هوش سرشار و قلم تأثيرگذارش، سمتهاي اجرائياش همواره كوتاه مدت و مواجه با اعتراضات شديد بوده و منجر به دوبار بركناري از سمتهاي حكومتي و بازنشستگي از خدمات دولت گرديد.
كتاب «فلسفه اجتماعي ابن خلدون» در ده بخش تنظيم شده است. در بخش آخر اين كتاب نيز مقالهاي از «ون ـ وسندوك» كه در مجله آلماني «دويچهروندشاو» در ژانويه 1923 با عنوان «ابن خلدون مورخ قرن چهاردهم ميلادي در شناخت تمدن غرب» به چاپ رسيده، درج شده است كه هيچ ارتباطي به مباحث طه حسين ندارد!
فرضيه طهحسين در اين كتاب اين است كه «ابن خلدون با بررسي زندگي محسوس جامعه و تاريخ اسلام و نظريات گوناگون فلسفي كه مسلمانان شناخته بودند، فلسفه جديدي را بيرون آورد كه موضوع آن؛ اجتماع و تاريخ اجتماع بود.»
در ادامه به معرفي اجمالي بخشهاي دهگانه اين كتاب ميپردازيم:

بخش اول: زندگي ابن خلدون
طه حسين با اشاره به ترديد خود ابن خلدون در درستي نسبش كه فاصله خود راتا اولين خلدون، ده نسل ميشمارد، در حاليكه كه طبق قاعده خود ابنخلدون دركتاب مقدمه، حداقل بايستي بيست و يك نسل باشد، اظهار ميدارد: ما حق داريم در انتساب خلدون به وائل ابن حجر شك نمائيم و نوشتهاي را نيز در تأئيد ابن حزم مورخ كه اولين شجره نگار ابنخلدون ميباشد، نداريم. وي احتمال ميدهد كه شجرهنامههاي عرب در سدههاي دوم و سوم مانند ديگر سنتهاي عربي به علل سياسي و يا دخالت زورمندان دستخوش تغيير شده باشد. تاريخ براي اولين بار در نيمه قرن سوم از خانواده ابنخلدون نام ميبرد و در آن هنگام ايشان در اشبيليّه اسپانيا زندگي ميكردند و مسأله برتري خانوادگي قبايل يمني بر قريش و برخانواده امويان كه حاكم وقت بودند بر ذهن ايشان غليان داشته است. طه حسين روايت ميكند يكي از افراد اين خاندان بنام كريب در 280 هـ .ق بر حاكم اشبيليّه طغيان كرد و با فشار و نيرنگ سياسي صاحب قدرت شد و در تمام قرن چهارم و پايان حكومت امويان ايشان را تحت الشعاع قرار داد؛ و فرزندانش نيز مناصب وزارتي را در دستگاه بني عباد در اين شهر اشغال نمودند. هنگام تسلّط مسيحيان به اين شهر در قرون هفتم، افراد خانواده خلدون به افريقا كوچ كردند و به دربار بنيحفص در تونس پيوستند و پستهايي را احراز نمودند. تاريخ شاهد قدرت طلبي اين خانواده بود و بايد قبول كنيم كه وراثت نقش مؤثري در غوطهور شدن فيلسوف مورد بحث در گردابهاي سياسي و پيكارها داشته است.
مؤلف پس از بيان چگونگي گذراندن درجات علمي و آموختن علوم مختلف كه خالي از كنايه و تعرض نيز نميباشد، معتقد است كه پس از درگذشت پدر و مادر، «عبدالرحمن محمد بنخلدون» به خاطر موقعيت خانوادگياش در دربار به سمت منشي فرمانهاي سلطنتي و امضاي فرمانها منصوب ميشود و از اين زمان، در وجودش شهوت مبارزه و پنهان كاري كه سابقه چند ساله خانوادگياش بود، به حركت در ميآيد. طه حسين با بيان چگونگي اعمال سياسي وي و حضور در كنار حكام و حكومتهاي مختلف سعي در اثبات نكته فوق دارد. نكته جالب در بيان سير تاريخي زندگي ابن خلدون، حضور او در مصر و تدريس او در دانشگاه الازهر و واگذري كرسي تدريس فقه مالكي به وي در دانشكده «الكامليه» كه سلطان صلاحالدين تأسيس كرده بود، ميباشد. طه حسين در اين بخش با توصيف خاصي از مصر و بيان اينكه حكومت مصر بر پايه زور و دسيسه مانند قبايل بربر نبود و بر طبق قوانين منظم، معين و متحد اداره ميشد، بيان ميدارد كه ابن خلدون اميدي به ايفاء نقش سياسي در اين دربار نداشت و اصولاً در توانائي او نبود.
گرچه سالها، در مناطق نيمه متمدن شمال آفريقا عمر خود را در امور مهم سياسي گذارنيد ولي در قاهره با دنياي جديدي روبرو شد. مدتي به عنوان قاضي القضاه مذهب مالكي دوران را گذرانيد تا اينكه از اين مقام عزل شد و تنها كار تدريس را ادامه داد. در اين زمان خانواده او كه قصد اقامت در مصر را داشتند، در دريا غرق شدند و در اين حادثه به قول خود «مال، سعادت و اولاد را از دست داد.» طه حسين معتقد است مدت زماني كه ابن خلدون در مصر بود. علاوه بر اصلاح تأليفاتش و اشتغال دائم به تدريس، از ايفاء نقشهاي سياسي مهم نيز دور نبود و اين امر باعث شد كه در آخرين شرح حال خودش، آنجا كه به شرح تاريخ كشورها پرداخته، آگاهيهاي با ارزشي از روابط سياسي بين سلطان مصر و حكام آفريقا بدهد. طه حسين همچنين به ديدار ابن خلدون با امير تيمور نيز در جريان جنگ ميان سلطان مصر با وي در دمشق رخ مي دهند، پرداخته و هيچ اشارهاي به نقش ابنخلدون در عدم حمله تيمور به مصر نمينمايد و حتي احتمال ميدهد كه وي شايد قصد ترغيب امير تيمور به اشغال مصر را نيز داشته است.
اخلاق ابنخلدون
طه حسين ابتدا اشارهاي به ديدگاههاي دو مستشرق اروپايي يعني كرمه و فريرو كه معتقدند ابنخلدون مرد بدبيني بوده، مينمايد. اولي او را با ابوالعلاء مقايسه ميكند و سرچشمه آن را انحطاط دولتهاي عربي ميداند و دومي او را با مايكاول مقايسه نموده و عقيده دارد كه زندگي سياسي پريشان ابن خلدون منشأ بدبينيهاي او بوده است. طه حسين معتقد است زندگي اومقرون به شادي و اعتماد به نفس بوده است و او قبل از هر چيز، يك مرد سياسي كامل و چيرهدست ميباشد؛ آنقدر كه تدبير سياسي و كارايي خود را براي سود شخصي به كارگرفت، در تأييد يك دولت و يك خاندان حاكم به كار نگرفت. روح خود خواهي بر او چيره بود و اين نكته در شرح احوال و در تمام نوشتههاي او آشكارا ديده ميشد. او اولين نويسنده عربي است كه درباره زندگي خود، يك كتاب تاريخي به نام «رحله ابنخلدون» نوشت كه تفاوت اساسي با ساير كتابهاي در اين سبك نظير «رحله ابنبطوطه» دارد كه در آن شرح سفرنامه مقدم به شرح احوال شخصي نويسنده ميباشد. به دليل بار آمدن در يك محيط تنگ خشونت و ديكتاتوري و ميل شديد به سلطه جوئي و اطمينان كافي به داشتن كفايت، تمام وسيلهها براي رسيدن به هدف در نظرش مشروع جلوه ميكند و توجهي به موازين اخلاقي ندارد. طهحسين با اشاره به انجام فرايض ديني توسط ابنخلدون، معتقد است آن فرائض تأثيري در كارهاي او يا دست كم در زندگي سياسي او ندارد،وطن و خانواده را نميشناسد و وطن در نزد او آنجايي است كه زندگي مرفه و مقامي داشته باشد و از دست دادن مالش بيشتر از فقدان خانواده اثر اهميت دارد. تاريخ اسلام هرگز نويسندهاي خود خواهتر و خودپسندتر مانند اين شخص به ياد ندارد و شايد تنها يك نمونه داشته باشد و آن ابوالقاسم مغربي هموطن او كه در دربارهاي فاطمي، عباسيان و ديگران به دسيسه مشغول بوده است، ميباشد.
در انتهاي اين بخش طه حسين تصديق مينمايد كه تنظيم فلسفه اجتماعي در قالب علمي، از جمله ابتكارات ابن خلدون به شمار ميرود و مايه فخر و مباهات فرهنگ عربي است و كوتاه فكري ميداند كه فقط به نقاط ضعف يك انسان اشاره شود و عظمت چنين شخصيتي را كاهش داد. او معتقد است اين كتاب يك رساله فلسفي است و در خلال چهار سالي كه مؤلف قبل از بازگشت به تونس در انزوا به سر ميبرده (778ـ775 هـ) آن رامورد تجديد نظر و اصلاح قرار داد است.
او از اسلوب ادبي مقدمه به شدت انتقاد ميكند و آن را بسان اسلوب معاصرانش، بسيار پوسيده و پراشتباه ميداند و معتقد است توانايي هم آهنگ كردن قدرت تعبير با قدرت تفكر را ندارد و اگر اسلوب اين كتاب در سالهاي انتشار در مصر و سوريه به عنوان نمونه شناخته شده است، به اين جهت است كه فرهنگ عربي درآن زمان در نهايت انحطاط بوده است.

بخش دوم: فهم ابنخلدون از تاريخ
با توجه به مجموع ويژگيهاي فردي ابنخلدون و همچنين تجارب سياسي و فرهنگي عربي، طه حسين معتقد است او با چشمان تيزبين پديدههاي اجتماعي را در طول تاريخ مورد بررسي قرار داد و در نتيجه نظر او منتهي به يك باور ثابتي باشد. باوري كه شبيه به اعتقاد ديني بود نه يك مذهب فلسفي. لذا ضرورت تغيير روش بررسي تاريخي و تاريخ نويسي بر او روشن گرديد و معتقد گرديد بايد روشي محكم در بررسي تاريخ و ارائه قوانيني كه بر طبق آن، سازمان جامعه با شكل روشني اداره شود، وضع گردد. هدف يك مورخ امروزي بر بيان دقيق و آشكار وقايع ميباشد درحالي كه ابنخلدون معتقد است كه قواعد بررسي تاريخي به يك اصل واحد بر ميگردد و آن تحقيق نظري درباره وقايعي كه به خودي خود امكان وقوع داشته باشند و با سرنوشت طبيعي تمدن معارض نبوده و با شرايط زمان و مكان موافق باشند. اما درباره كشف اثر مادي وقايع توسط مورخ نميانديشد و چه بسا اعتقاد ندارد كه چنين چيزي ممكن باشد.
از نظر او تاريخ «ذكر اخبار مخصوص به عصر يا نسل» ميباشد اما شناخت وقايع به صورت مجرد براي بيان دقيق امكان ندارند و بيان احوال كلي جهان و نسلها و عصرها براي مورخ به مثابة مبنائي است تا بتواند غرضهاي خود را براي آن قرار دهد و بوسيله آن اطلاعات خود را بيان كند. او معتقد است «احوال كلي جهان» موضوع علم تاريخ نيست بلكه موضوع علم «وابسته به تاريخ» است. در واقع ضرورتي براي علم تاريخ است اما براي خود، يك علم مستقل به شمار ميرود «اين علم براي خود دانش جداگانه ايست و براي خود موضوع دارد و آن تمدن بشر و اجتماع انساني است و براي خود مسائلي دارد كه عبارتست از عوارض و پيآمدهائي كه يكي پس از ديگري به دنبال هم ميآيند».
طه حسين در اينجا احتمال داده است كه ابنخلدون خيال كرده است كه علم اسلامي محض، يعني اصول فقه اسلامي، از عالم بالا براو وحي گرديده و به آساني برايش ميسر گرديده است و آن عبارت است از قواعد شرعي و نهايتاً شرح فقه از جهت ارتباطش با نصوص قرآن و سنت. او اين مسأله را به خاطر شباهت استدلال ابنخلدون به فهم فقهاء دانسته است كه معتقدند به خاطر فهم اصول فقه، نه تنها ميتوانند احكام وضع شده و رابطة آنها را با قرآن و سنت در يابد، بلكه در توان آنهاست كه احكام آينده را نيز استباط نمايد. طهحسين معتقد است كه ابنخلدون چون آگاهي بر رابطهاي كه مسلمانان و به ويژه متكلمان بين منطق و كلام تنظيم كردهاند، داشته است، بعيد نيست كه او ميخواسته چيزي شبيه به ارتباط فوق در مسأله تاريخ ترغيب دهد. وي تاريخ را از لحاظ وجودي، يك كل تجزيه ناپذير ميدانست و روشي را كه در بررسي وقايع كه تاريخي را تشكيل ميدهد ترسيم كرد و يك علم اضافه را كه به فهم تاريخ كمك ميكند، ابداع نمود.

روش تاريخ نگاري
ابنخلدون معتقد است براي اينكه مباحث تاريخي در راه درست و مناسب حركت كند بايد از اشتباهات اجتناب شود. او علل اشتباهات را به اين عوامل نسبت مي دهد: اول، «مذهب تشيع مؤلفان است» زيرا نويسنده را از آزاد بودن در داوري دور مي سازد و ناچار ميكند كه با تمام نيرو در راه تأثير اعتقاد دروني خود حركت كند. دوم، «باور داشتن بيچون و چرا به تمام مطالبي است كه روايان نقل ميكنند» كه جهت اجتناب بايستي قواعد علمي و روشهاي توثيق را به كار بندند. بر اين اساس، ابن خلدون احكامي را كاملاً معقول ميداند كه از دايره احكام محّدثان مسلمان مورد وثوق بيرون نباشد. سوم، «ناآگاهي بر سرشت احوال پيشرفت و تمدن.» طه حسين اين ملاك را با ارزشترين وسيله در بررسي وقايع ميداند و برتري ابنخلدون بر پيشينيان را درك همين مطالب ميداند. وقايع تاريخي چارهاي جز انطباق با قاعده سوم ندارد. بنابراين در نقل روايت اخبار و تشخيص حق از باطل، بايد به حالات امكان و يا عدم امكان آنها و هماهنگي آن حالات با سرشت جامعه بشري بنگيريم كه همان ميل به عمران و توسعه است.
به عقيده ابنخلدون تحصيل ارزيابي با تحقيق احوال جامعه و آنچه وابسته به آن است، با بررسي دانشي است كه او ابتكار نمود. قوانيني كه به نظر ابنخلدون جهت اين ارزيابي به كار ميآيند عبارت است:
1ـ قانون عليّت (رابطه سبب با مسبّب): هدف هر دانشمند عبارت است از شناسايي روابطي كه بين يك حادثه معين با علل آن وجود دارد و اين مسأله خود، جهت دانشمندان علوم طبيعي و انديشه فلاسفه ماوراء طبعيت است. پس به چه سبب ما اين طريقه را در فهم تاريخ به كار نبنديم؟ مورخ بايد اين قانون را بشناسد و به تمامي تأُثيرهاي آن در ارتباط با جامعه بشري توجه كند و بايد قبل از بيان حوادث، تطابق آن را با قانون سبب و مسبّ بسنجد.
درحقيقت با بيان اين قانون، ابن خلدون به مبدأ و پايه جبر تاريخي ايمان آورد و ما كاملاً حق داريم كه پيشي گرفتن او را از مونتسكيو در اين جهت بپذيريم. بدون بيان هيچ ادعايي در جهت تقليد مونتسكيو از ابنخلدون ويا وحدت طريقي، هر دو به پايه بودن اين بحث در اجتماع اعتقاد دارند.
در مورد پديدههاي كه تواني شناخت علل آن را نداريم، ابن خلدون ازكلمه «المصادفه» به معناي «علل پنهاني» اشاره ميكند و با اين تعبير مانند «كورنو» نميانديشد كه سبب وجودي حادثه بخودي خود علتي از علل پنهاني است زيرا ندانستن آن را به مراتب جهل خود پژوهنده نسبت ميدهد. البته در خصوص معجزات، ابنخلدون امكان وجود معجزه را در هر زمان و مكان ميپذيرد. در مسأله سبب، ابنخلدون تا آنجا پيش ميرود كه آن را يك فرمان و سرنوشت تاريخي ميشمرد و اراده فردي و تأثير پادشاهان را بر سير حوادث نفي ميكند. پيرشدن حكومتها يك امر طبيعي است و علاجي ندارد؛ پس بايد تابع قضا بود.
2ـ قانون تشابه: ابنخلدون معتقد است اجتماعات بشري از بعضي جهات به يكديگر تشابه دارند ولي برخلاف «تارد» آن را تنها تقليد نمينامد. علت اصلي و ريشهاي مشابهات اجتماعي، همانا وحدت عقلي نوع بشر است وبين دو انسان از لحاظ روحي تفاوتي وجود ندارد و تنها امتياز آسماني پيامبر (ص) و ارواح اولياء باعث شده از اين امر مستثني باشند.
ابنخلدون تقليد را نيز در بعضي موارد به عنوان تشابه اجتماعي ميپذيرد كه عبارت است از: تقليد ملت از حاكم، غالب از مغلوب و ديگري مغلوب از غالب. چون تقليد آغاز تغيير است مقلد ناچار از ترك برخي عادات و پذيرفتن برخي ديگر ميشود كه به مرور زمان تشابه را ايجاد ميكند.
3ـ قانون تباين: ابنخلدون قانون تباين را به علل جغرافيائي، طبيعي، اقتصادي و سياسي نسبت ميدهد و معتقد است با وجود متحد المشكل كالبد انسانها و همبستگي ريشهاي آنها، جامعه بشري از اثرهائي كه اختلاف و تباين را به وجود ميآورند، متأثر ميشوند.
ابنخلدون خود در بيشتر مواقع باسه قانون فوق، به صورت مستند روايات تاريخي را بررسي كرده است ولي گاهي نيز تحت تأثير مسايلي، از اين قواعد تحظي كرده است؛ نظير دفاع از نسب فاطميها كه مخالفت با آن را از غرور و نخوت عباسيان ميداند و معتقد است در صورت كه ادعاي فاطميان دروغ بود، هرگز نميتوانستند دشمنان خود را شكست دهند و مملكت خود را در كوتاه مدت بنيان نهند، چون خداوند دروغ گويان را لغت كرده است!؟
طهحسين در بيان ارزش روش تاريخي ابنخلدون معقتد است عليرغم بيان قوانين فوق، به دليل بياعتنايي به منابع تاريخي، طريقه تاريخي وي از ريشه اشتباه است و با اين حال ابنخلدون با ابداع طريقه تحقيق، فكر روشني و درستي به اين روش داد.

بخش سوم: هدف
ابنخلدون هدف از مطالعه تاريخ را كشف قوانين دگرگونيها ميداند و معتقد است اين قوانين، چرخ جامعه را به حركت در ميآورد و با تحقيق در درون جامعه بايد آن قوانين بررسي شود، تحقيقي كه خود، دانش مستقلي است و ابنخلدون آن را علم الاجتماع مينامد. وي عقيده دارد پديده، يك واحد كل است كه عناصر آن به هم پيوستهاند و برهم تأثيردارند. اين كل تابع عناصري نيز ميباشد كه با وجود دور بودن از جوهر جامعه، ازجوهرجامعه بسيار دورند، اما تأثير مهمي برروي آن دارند. مجموعه عوامل مؤثر در جامعه به دو نحو هستند. يكي مجموعه قوانين نظير اسكان بدويان و نظم شهرنشيني كه كاملاً وابسته به جامعه است و ديگري مجموعهاي از قوانين نظير پديدههاي جوي كه هيچ ارتباطي به وجود جامعه ندارند. او ميخواهد با شرح اين قوانين و بيان راههايي كه قوانين بر جامعه تأثير ميگذارند، به فهم درستي از تاريخ برسد.
مباحث اجتماعي از ابنخلدون
ابنخلدون تاكيد ميكند بر حسب منطق عربي دانشي كه او وضع كرده از لحاظ موضوع، مسائل و هدف يك علم مستقل است. او اقرار ميكند كه پيش از تمدن عرب، تمدنهاي ديگر نظير ايراني، يوناني وعبري بودهاند ولي چيزي از اين تمدنها به اعراب نرسيده است. ابنخلدون به اشتباه معقتد است كه عربها مشرق را نشاخته بودند، در حالي كه ملل مشرق مانند هند وايران در رياضي و ستارهشناسي پيشرفتهاي داشتند كه عربها از آن مطلع بودند. سياست اسلامي عباسيان در امور كشورداري در بيشتر قسمتها نسخه بدل دولت ساساني بودند.
البته طهحسين معتقد است كه ابنخلدون اولين كسي است كه توانست سياست را از اعتبارات ديني رهايي بخشد و با روشي درست، از جهت علمي آن را شرح دهد و از اين حيث بر ارسطو و افلاطون نيز برتري دارد زيرا او انديشه وسيعتري را ميپروراند. او ميخواهد تاريخ انسان را به معناي وسيع شرح بدهد و در اين شرح، انديشه اجتماعي او برتري كامل بر انديشه ارسطو و افلاطون و مورخان كهن دارد. نكته جالبي كه هوش بالاي او نشان ميدهد، عدم آگاهي او از نظريات سياسي يونان است و او، در دايره محدودي كه همان جهان اسلام است، آزمودگي خود را نشان داده است.
درك ابنخلدون
ابن خلدون اولين فيلسوف است كه از متن جامعه، موضوع علم جديد مستقلي را بدست آورد. مطالعات ابنخلدون و تمركز او به بررسي سياسي جامعه، باعث شده است كه به نظر رسد ابنخلدون انديشه واضحي درباره اجتماع، متمايز از انديشه درباره فرد ندارد. ابنخلدون براي اينكه جامعه را بررسي كند، به بررسي فردي تكيه كرده است. به ويژه به بررسي نظرياتي كه مباحث ماورالطبيعه و كلامي درباره روح بشر آوردهاند، ميپردازد. او جسم يك دولت را تشبيه به جسم يك انسان ميكند؛ به دنيا ميآيد، رشد ميكند و سرانجام ميميرد. دوران كودكي دارد با سادگي و خشونت در اخلاق و نيازهاي اندك، دروان جواني كه نيروهاي رشد او را به سوي پيروز ميرانند، سپس دوران پختگي كه انسان در كار خود تدبير ميكند و به دنبال آن دوره نابودي فرا ميرسد.
اين تلقي ابنخلدون تنها در جوامع مسلمان و ملتهاي شمال آفريقا زمان او صادق ميباشد كه معتقدند جامعه وجود ذاتي ندارد. در حالي كه در اجتماعات اسلامي جز در قرن اول، خلفاء و فرمانروايان هرگونه كه ميل داشتند بر دنياي اسلام حكومت ميكردند. در نتيجه، جز در چند مورد خاص، روش ابنخلدون بسيار اشتباه بوده است، زيرا دايره آزمودگي او محدود بوده است. اما با اين وجود، ابنخلدون با كوشش و درك شايستهاي از تاريخاسلام، توانست تعدادي از پديدههاي اجتماعي را جامعتر از تاريخ اسلام بيان كند و امكان پياده شدن آنها را در هر مكان مورد توجه قرار دهد و اولين سنگ بناي فلسفه اجتماعي را نه از راه تصادف بلكه از راه بحث خردمندانه نصب نمايد. در ضمن او نيز احساس ميكند كه فلسفهاش نميتواند كامل باشد به اين جهت از دانشمندان و نقادان ميخواهد كه اشتباهات او را ببخشند و درخواست ميكند كه بحث ويژه او را دنبال كنند و در تكميل آن بكوشند.
كتاب « مقدمه» و علمالاجتماع
در اين قمست طه حسين نظر گميلويچ و فريدر را كه معتقدند او يك جامعهشناس است، به چالش كشيده است. او قبول دارد كه ابنخلدون براي اولين بار به فلسفه، موضوع تازهاي داد، ولي احراز اين لقب را، يك مبالغه ميداند زيرا اولاً بحث او در مورد دولت، تنگتر از آن است كه موضوع كلي براي اجتماع باشد، زيرا دولت جزئي از اجتماع است و اين جزء كوچكتر از آن است كه يك كل محسوب شود. در واقع ابنخلدون جامعه را موضوع براي تاريخ قرار داده و همانطوريكه قبل از او نيز جامعه موضوع مباحث اخلاق بوده است و در عصر ما نيز جامعه، موضوعي براي بسياري از دانشهاست. البته ترديدي نيست كه ابنخلدون، در فرصتهاي بسيار آراي اجتماعي را به معناي كاملاً صحيح كلمه آورده است و حتي ميتوان به عنوان درسي براي جامعه باشد. در نتيجه اگر بگوئيم كه مطالب «مقدمه» در ارتباط با علم الاجتماع، به عنوان يك علم نيست، اين سخن از منزلت ابنخلدون نميكاهد، زيرا عقيده واضحي در آنچه جامعه را از فرد متمايز ميسازد، ندارد. منظور ازجامعهشناسي، ضرورت تميز واقعيتهاي اجتماعي است. موضوع تاريخ و اجتماع دو موضوع متمايز از يكديگرند و برعهده مورخ است كه وقايع گذشته را كشف نموده و آشكارا عرضه كند و وظيفه جامعهشناسي است كه اجتماع و ذات آن را، جدا از روابطش با زمان، بشناسد.
طه حسين در اينجا دليل انتخاب فلسفه اجتماعي بر آراء ابنخلدون را اينگونه توضيح ميدهد: «استاد كرمه» بر بحث ابنخلدون نام «تاريخ الحضاره» نهاده، در حالي كه او تنها از مسائل مربوط به تمدن، براي تأئيد نظريات فلسفي خود استفاده ميكند و تنها ميخواهد قوانين پيشرفت انساني را به طور كلي تحقيق كند، به اين جهت او را «فلسفه اجتماعي» نام نهاديم؛ زيرا نظرياتي كه او ابراز ميكند، به اندازه كافي جنبه موضوعي ندارد كه ما آن را علم بشماريم و به روش داستان نگاري نيز نيامده كه تاريخ شمرده شود. بحث او نوعي انديشه و تأمل در تمدن است و دلايل تاريخ و مانند آن از اين انديشه حمايت ميكند.

بخشچهارم: پديدههاي جدا از جامعه
ابنخلدون معتقد است انساني موجودي مدنيالطبع ميباشد و اين ويژگي با نيازهاي طبيعي او براي زندگي و حفظ حيات، هماهنگي دارد. اين جامعه داراي مختصات طبيعي، شكل سياسي ندارد و هنگامي كه به شكل سياسي ميرسد، اين ديگر تنها براساس غريزه نيست، بلكه نتيجه عمل تفاهم و انديشه است و همين امر وجه متمايز جوامع بشري از اجتماعات مشابه ساير حيوانات ميباشد. انسان در جامعه نياز به قدرت حاكمهاي دارد تا از تجاوز افراد به يكديگر جلوگيري كند واين خود، اساس دولت و حكومت است. تفاوت عمده ابنخلدون با فلاسفه و متكلمين اسلامي، عدم اعتقاد او به نبوت براي تأسيس حكومت ميباشد و اين نظر درستي است. اما باز اظهار ميدارد كه براي تأسيس كاملترين نمونه دولتها، حضور انبياء ضرورت دارد. او سه پديده مستقل از جامعه را منطقهها، محيط جغرافيائي و دين ذكر ميكند. ابنخلدون دين را يك پديده اجتماعي نميداند، بلكه آن را امر خارقالعاده كه عبارت از تأثيرهاي الهي بر جامعه ميباشد، ميداند.
ابنخلدون به نقل از بطلميوس وادريسي، در يك فصل طولاني از جغرافيا صحبت ميكند. زيرا بدون آشنائي جغرافيائي، در توان ما نيست كه تاريخ بنويسيم. ابنخلدون اقليمهاي گوناگون شرح ميدهد اما مطلب جديد نسبت به پيشينيان نگفته است، بلكه حتي نتوانسته است مطالب آنان را خوب درك كند. او با اشاره به اقليمهاي هفتگانه معتقداست تنها اقليمها واقع در بين منطقه جنوب و شمال بهرهاي از اعتدال دارند و تمدن كامل و يا ناقص در آنجا بوجود ميآيد. منطقه چهارم كه دقيقاً در وسط قرار گرفته و طراوت معتدل دارد، كاملترين نوع تمدن است. ابنخلدون شام و عراق را در اين بخش قرار داده است.
ابنخلدون و منتسكيو در بر شمردن ويژگي مناطق گرم و سرد به هم نزديك هستند. با توجه به كاسته شدن از تأثيرات اقليمي، قانون تباين ابنخلدون نميتواند قابل قبول باشد. در اين مورد ارسطو و مونتسكيو كه هر يك به ترتيب يونان و مناطق شمال را عاليترين نمونههاي اقليمي دانستهاند نيز، اشتباه كردهاند، زيرا حركت تاريخي حاكي از آن است كه در برهههاي مختلف، مناطق متفاوتي، پيشتاز پيشرفت و تمدن بودهاند. البته ميان اين سه نفر، مونتسكيو اهتمام بيشتري در تاكيد بر اين عامل دارد.
ابنخلدون فصلي را به تأثير محيط جغرافيائي در جسم و اخلاقيات انسان اختصاص ميدهد: افرادي كه در محيطهايي با رونق اقتصادي زندگي ميكنند و محصولات كشاورزي فراوان دارند به تدريج دچار خوشگذراني و رفاه شده و به ناتواني فكر و جسم آنها منتهي ميشود و در معرض بيماري قرار ميگيرند. اما باديهنشينان به لحاظ عادت به قناعت و صرفهجوئي در عزم و عادات خود پاكترند و انحرافات اخلاقي كمتري دارند. به نظر ميرسد در اين بخش او تحت تأثير اوضاع و احوال صوفيه و تعليمات آنان قرار گرفته است.
ابنخلدون در فصل ششم به تفضيل در خصوص تأثير دين در اجتماع بشري محبت ميكند و با توجه به تأثيرپذيري از ابن رشد، معتقد به لزوم پيوستگي فلسفه با دين است. او ديني را منشاء تأثيرات اصلي ميداند كه از سرچشمه وحي اخذ شده است. او به روح بشري به عنوان واسطه ميان جسم انساني و خدا اشاره ميكند و معتقد است اين روح هر چه قدر متعاليتر باشد، به خدا نزديكتر است و انبياء و اولياء از اين روح برخوردارند. او مدعي است كه با كشتن جسم و با نماز و روزه ميتوان حقايق مهمي از جهان را در عالم رويا فهميد و خود نيز مدعي است از اين راه، به اسراري دست يافته است. او وحي را نيز از اين طريق اثبات ميكند و ايمان راسخش را به اعجاز پيامبر اكرم (ص) كه همان قرآن است نشان ميدهد. ابنخلدون در اين قسمت وارد كلام شده است. در ميان فلاسفه اسلامي او تنها فيلسوفي است كه توانسته است از ميان مسائل گوناگون موجود، يك روش مذهبي با رنگ فلسفه را ارائه دهد كه در اين راه رگههاي از مثُل افلاطون و اشراق مكتب اسكندريه وجود دارد و البته خالي از خرافات و فرهنگ جاهلي هم نيست.
در اينجا اين مسأله پيش ميآيد كه آيا تاكيدات ابنخلدون در شرح دين و بررسي روح بشر، گامي بسوي افكار جديد كه اديان را يك پديده اجتماعي ميدانند نيست؟ به نظر طهحسين، اگر چه ابن خلدون معتقد است دين مستقل از جامعه و هرگونه شكل است ولي نوع پردارش ابنخلدون به متفكران معاصر نزديك است.

منبع: باشگاه انديشه 22/12/84






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 527]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن