تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):تکمیل روزه به پرداخت زکاة یعنى فطره است، همچنان که صلوات بر پیامبر (ص) کمال نماز ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815511717




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فرصت پرسیدن را حذف نکنیم


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > ادبیات  - جلال ستاری اسطوره‌شناس معاصر همواره کوشیده است خودش را به‌روز نگه دارد، هر چند که علاقه‌اش به تاریخ و مسایل اسطوره‌ای است. سجاد صاحبان زند: عصر یکی از روزهای پاییزی با جلال ستاری قرار ملاقات می‌گذاریم. او نیمی از هفته را در خانه‌ای در شمال کشور طی می‌کند و نیمه دیگر را در تهران برای رسیدن به کارهایش و طرفه اینکه در هر دوی این نیمه‌ها، او نوشتن را رها نمی‌کند. خانه‌اش که دفتر کارش نیز است، مملو از کتاب است و او با عینکی در دست به استقبال ما می‌آید. چه لباسش و چه کتاب‌هایی که در قفسه کتابخانه‌اش قرار دارند، رنگی از کهنگی ندارند. او همواره کوشیده است تا خودش را به‌روز نگه دارد، هر چند که علاقه‌اش به تاریخ و مسایل اسطوره‌ای است. ستاری حتی کوشیده است تا اسطوره‌ها را نیز لباسی نو بپوشاند. در گفت‌وگویی که انجام شد، همین نکته نقطه محوری بحث قرار گرفت، اینکه اسطوره در دنیا و ادبیات امروز ما چه نقشی دارد و تا چه اندازه به درد ما می‌خورد. شاید در نگاه کلی، این بحث ارتباط چندانی با ادبیات نداشته باشد، اما در سؤال پایانی در خواهیم یافت که اسطوره‌ها چه نقشی در ادبیات دارند و چگونه می‌توانند آن را بارور کنند. پاسخ‌های ستاری همچنین به ما خواهند آموخت که نباید اسیر ظواهر اسطوره‌ها بود و باید از آنها برای رسیدن به تفکر و شناخت بهره گرفت. ما هم‌اکنون در قرن بیست و یکم هستیم، قرنی که رسانه‌ها دنیا را به دهکده کوچکی بدل کرده‌اند. به گمان شما، در این فضا توجه به اسطوره‌ها به چه درد ما می‌خورد؟ خود سؤال شما اساساً یک پرسش اسطوره‌ای است، یعنی بر یک ایدئولوژی از پیش ساخته بنا شده است. اما در مسایل علمی ما با مسئله‌ای جدا روبه‌روییم. شما در مسایل علمی هیچ امری را به عنوان پیش‌ساخته قبول نمی‌کنید تا وارد بحث شوید. اما هر دوی این موارد، یعنی توجه به اسطوره‌ها و علم به درد فرهنگ ما می‌خورد. اسطوره‌، جرثومه و بنیان یک فرهنگ است. یعنی اولین چیزی که یک قوم در طول تاریخ می‌سازد، اسطوره‌ها هستند. بعد از آن است که عقل تاریخی و تعقل وارد کار می‌شوند که بخشی از اساطیر را به دور می‌اندازند و سپس آن بخشی را که حرفی برای گفتن دارند، نگه می‌دارد. از اسطوره قصه پدید می‌آید، از قصه افسانه و این روند در ادبیات ادامه پیدا می‌کند. قدیمی‌ترین اسطوره‌هایی که ما در جهان داریم، آنهایی هستند که به علت پیدایش چیزی ارتباط پیدا می‌کنند. یک اسطوره بیشتر درباره چگونگی پیدایش چیزی صحبت می‌کند تا علتش. برای آنکه اسطوره حکم می‌کند. به همین علت است که برخی از اسطوره از جمله «چگونه آدم خلق شد»، «چگونه دریاها پدید آمدند» و « چگونه توجه به جنسیت ایجاد شد» دیگر جایی در میان ما به عنوان اسطوره ندارد. آنچه که مانده و انگار دغدغه همیشگی بشر خواهد ماند، مسایلی است که شاید هیچ‌گاه راه حل نداشته باشد. ما هیچ‌گاه نمی‌دانیم که معمای مرگ چیست. نمی‌دانیم که نزاع میان مرگ و زندگی چیست و چراست. نمی‌دانیم که جاودانه خواهیم شد یا نه. یا اصلاً «جاودانگی» و دلبستگی آن مسئله‌ای عادی است یا نه. اینجاست که به سراغ اسطوره‌ها می‌رویم. این اسطوره‌ها ماندگارند، چرا که پیشنهاد‌ها، راه حل‌ها یا طرحی را مطرح می‌کنند که شاید پاسخ به پرسش شما نباشند، اما شما را به تفکر وادار می‌کنند، چه متعلق به قرن بیست و یکم باشید و چه متعلق به قرن بیست و چهارم. مثل اسطوره سهراب کشی در شاهنامه که انگار نماد کشتن ایده‌های نو و جوان است. . . . بله. مثالی که من می‌خواهم برای شما بیان کنم، شبیه همین نکته‌ای است که شما بیان کردید. گیلگمش، قدیمی‌ترین اسطوره بشری است. گیلگمش دارای درد جاودانگی است. دوست او می‌میرد و او با این پرسش مواجه می‌شود که چرا نمی‌توان جاودانه بود. او به دنبال راز حیات می‌رود تا پس از به دست آوردن آن، زندگی جاودان پیدا کند. ماجرای گیلگمش را که می‌دانید، او آن گیاه را پیدا می‌کند، مار آن گیاه را می‌دزد و باقی ماجرا. مثلاً شما قصه آنتیگون را در نظر بگیرید. چطور ممکن است این قصه از بین برود. در این روایت، ما ماجرای کرئون و آنتیگون را می‌خوانیم. می‌دانیم که کرئون دایی آنتیگون است و شهر را اداره می‌کند. درست است که کرئون بر اساس قانون حکومت می‌کند، اما همه این قوانین نوشته شده نیست. به همین دلیل است که آنتیگون به دنبال قانون نانوشته می‌رود. این بحث، یعنی تقابل قانون نوشته و نانوشته، هیچ‌گاه تمام نمی‌شود و در حکومت‌ها و دولت‌ها به حیاط خود ادامه خواهد داد. در هر سیستمی شما از یک طرف قانون و الزامات قانونی را دارید و از سوی دیگر قانون‌های نانوشته و سرپیچانه که ممکن است بی‌حد و حصر باشد. این جنس از اسطوره‌ها که دغدغه همیشگی بشر است و در عین حال به شما راه‌حل نیز ارائه نمی‌دهد، پایدار خواهند بود. این شما هستی که باید بگویی که کرئون خوب است یا آنتیگون. سوفکل، نویسنده تراژدی آنتیگون نمی‌گوید که کدامشان خوب است، این خواننده است که باید تصمیم بگیرد. یا در اسطوره «کاوه آهنگر و ضحاک»، که من در کتاب «اسطوره ایرانی» به آن پرداخته‌ام، همیشه کاوه آهنگری هست که ممکن است در برابرش ضحاکی هم باشد، اما این نکات به چه دردی می‌خورد؟ اگر این قصه‌ها فقط شیفتگی بیاورد، خواندن آنها کار زائدی است. یعنی اگر شیفته اسطوره و قصه آن شوید که روایتی بسیار زیبا دارد، از مدار تعقل کم کم خارج می‌شوید. در صورتیکه که اسطوره باید مجالی برای تعقل باشد، یعنی چیزی باشد که شما را به فکر بیندازد. بنابراین باید پیام اسطوره را فهمید و درباره آن تعقل کرد، نه آنکه به دل بست و اسیر ماجراهای آن شد. اما اگر شما با نگاه تحلیلی به اسطوره نگاه کنید، با خود خواهید اندیشید که به طور مثال رستم در دنیای امروز چگونه خواهد بود. یا اسفندیار کیست. این نکته وقتی میسر است که شما پیام اسطوره را فهمیده باشید و بعد اسطوره‌شناس یا عالمی، شما را کم‌کم به تفکر وادارد. شما اسطوره را به عنوان یک امرپیش‌‌ساخته مطرح می‌کنید، از سوی دیگر به این نکته اشاره می‌کنید که اسطوره جرثومه و نتیجه تفکر هر قوم و ملتی است. به گمان شما این دو طرز نگاه با هم متضاد نیست؟ اسطوره در آغاز تفکر هر ملت، نتیجه و بسامد تفکر آن قوم است، چرا که آن قوم می‌خواسته دنیا را معنا کند و در عین حال به خود معنا دهد. در واقع اسطوره اولین کوشش بشر برای تفکر است. ولی بشر در همان مرحله متوقف نمانده است. بعد از اسطوره‌ها، تفکر تاریخی، علم، پیشرفت ذهن و در نهایت به همه این موارد شک کرده است. اما هنوز بسیاری از اسطوره‌ها باقی مانده‌اند، چرا که تا بشر باقی است، این مسایل هستند. یک اسطوره‌شناس باید این موارد را برای مردم به گونه‌ای معرفی کند که مجال تفکر را برای آنها فراهم بیاورد. بنابراین باید اندیشه اسطوره را شناخت و نه روایت اسطوره‌ای را. البته گاه نیز بخش‌هایی از اسطوره را ندیده‌ایم یا آن را آن‌چنان که خود خواسته‌ایم تفسیرش کرده‌ایم، چرا که اسطوره امری تعبیرپذیر است و می‌توان آن را به گونه‌های مختلف تفسیر کرد. در هر دوره می‌توان یک تفسیر از آن‌را داشت. از یک اسطوره واحد؟ بله. همان طور که «آنوی» اسطوره آنتیگون را به فرانسه دوره اشغال نازی‌ها می‌برد. در این معادله، اشغالگران نازی جای کرئون را می‌گیرند. در نتیجه آنتیگون بدل به کسانی می‌شوند که در حال مبارزه با رژیم نازی هستند. ماباید این‌گونه عمل کنیم، اگر بتوانیم. و اسطوره بعد از آن که ساخته شد، بدل به نوعی تفکر پیش‌ساخته هر قوم می‌شود؟ بله. اسطوره‌ نشان می‌دهد که هر قوم می‌خواهد چگونه باشد. شما اسطوره‌ها را محدود به دنیای باستان ندانسته‌اید، یعنی آن را سیال می‌دانید. از سوی دیگر شما پیدایش معنا در اسطوره را با آغاز هر قوم مرتبط می‌دانید. آیا این دو با هم در تناقض نیستند؟ شما این دو نکته را در کنار هم چگونه توضیح می‌دهید؟ اسطوره‌ها مدام در حال عوض کردن رنگ هستند. ما باید مدام از اسطوره‌ها تفسیری نو داشته باشیم. گفتن آن نکته، یعنی زایش مداوم اسطوره‌ها، به این معنی است که بشر نمی‌تواند بدون اسطوره‌ها زیست کند. بشر دوران اسطوره و با اسطوره زندگی می‌کند. ما در هر دوره‌ای می‌نشینیم و با خود می‌اندیشیم تا راه حل‌پیدا کنیم. ممکن است این راه حل پنجاه یا صد سال بعد شکست بخورد یا خنده‌دار به نظر برسد، اما او در همان روزگار به خود می‌قبولاند که این پیشرفت ماست. بنابراین بنده دو جواب دارم. نخست آنکه اسطوره‌ها را به فرهنگ خودمان و ایران باستان محدود نکنیم. لزومی ندارد که ما تنها در شاهنامه به دنبال اسطوره باشیم. اسطوره هنوز با ماست. همان‌طور که شما هم در «اسطوره تهران» خوانده‌اید، نوشته‌ام که تهران شهر اسطوره‌ای نیست، اما اسطوره‌هایی به آن منضم ]= ضمیمه[ کرده است. مثلاً روزگاری خیابان لاله‌زار را محل شر و باقی اماکن را محل خیر می‌دانستند. نگاه به پدیده «خیر و شر» در تفکر ما اسطوره‌ای است. پس می‌توان در خود شهر هم به دنبال اسطوره بود. در سیاست هم می‌توان به دنبال اسطوره بود. ایدئولوژی‌ها، امروزه دارای نوعی نگاه اسطوره‌ای به جهانند. بسیاری از این ایدئولوژی‌ها، در ادامه اسطوره‌های سابق آمده و جایگزین آن شده‌اند. چون می‌خواهند به سؤال‌ها و نیازهای بشر پاسخ دهند. . . چون می‌خواهد شما را قانع کند که راه‌های پیشنهادی خودش، بهترین راه‌هاست. مثلاً شما ممکن است بعد از شنیدن حرف‌های یک فاشیست یا سوسیالیست گمان کنید که تفکر او تنها راه نجات‌بخشیدن دنیاست. تفکر شما نیز در آن باره هرچقدر باشد، آن آموزه راه را بر شما می‌بندد. در نتیجه نباید در مقابل مسائل دست بسته و تسلیم بود. باید به تحلیل پرداخت. ما در امروزه روز هم با مسائلی همچون انتظار روبه‌روییم، مثلاً انتظار روز بهتری را می‌کشیم. چه کشوری است که انتظاری این‌چنینی را نداشته باشد. یکی از دوستان، آقای کامیابی مسک، که تحقیقاتی درباره «در انتظار گودو» داشت، مصاحبه‌ای با ساموئل بکت انجام داده بود. او پرسیده بود که آیا در نمایشنامه «در انتظار گودو»، بکت در انتظار چیزی بوده است؟ البته نویسنده هم جواب درستی نداده بود. می‌توان متصور شد که بکت هم دچار اسطوره انتظار شده باشد. البته ممکن است که ما به همه مسائل نگاه اسطوره‌‌ای نداشته باشیم. اما این نگاه ساختار اسطوره‌ای دارد. درست است؟ بله. برای آنکه اسطوره استدلال نمی‌کند. اگر شما معتقد باشید که پیشرفت بشری فلان و فلان مرحله را طی می‌کند تا او انقلاب کند، نگاه اسطوره‌ای به جهان دارید. بنابراین ایدئولوژی‌ها جایگزین آن اسطوره‌ها شده‌اند، چرا که بشر نمی‌تواند دست روی دست بگذارد و به راه حل‌های تازه فکر نکند. باید تفکر کنیم. ما کتابی همچون شاهنامه داریم که بخش مهمی از اسطوره‌های ما در آن است. آیا توانسته‌ایم در ادبیات امروز هم اسطوره را به ادبیات بیاوریم؟ نه. در ادبیات ما نمونه‌های بسیار معدودی داریم که در آنها اسطوره‌ها به شکل دیگری ساخته و پرداخته شده باشند. نمونه بارز آن «سمفونی مردگان» نوشته عباس معروفی است. در این رمان ما با روایت تاریخی و البته امروزی شده «هابیل و قابیل» طرفیم. شاید شما در برخورد اول و پس از خواندن این کتاب متوجه این قضیه نشوید. ولی مبنای آن، همان روایت تاریخی است. «خانه ادریسی‌ها» نوشته غزاله علیزاده نیز مبنای اسطوره‌ای دارد. در این رمان، اسطوره کیمیاگری، البته به شکل امروزی آن طرح شده است. تمام رنگها از کیمیاگری وارد کتاب شده‌اند. استعاره‌های کتاب نیز برخاسته از کیمیاگری است. نمونه‌هایی از این دست در ادبیات ما بسیار اندکند، چنانچه از انگشتان دو دست تجاوز نمی‌کنند. ما به آنجا نرسیده‌ایم که به اسطوره‌ها فضای امروزی بدهیم. چرا؟ چون شیفته روایت اسطوره‌ای هستیم و نه پیام آن. باید آن پیام را شناخت تا آن رمان‌نویس بتواند آن‌را در غالب داستان ببرد. ما باید رستم امروز را بسازیم. یعنی نقد و تحلیل‌اش کنیم. . . بله. باید به نقد و تحلیلش بپردازیم. بیشتر از آن، باید رویش فکر کنیم، که نقد و پذیرش به طور توأمان در آن است. در تفکر انکار و تسلیم مطلق وجود ندارد. اگر چنین باشد، آن هنرمند ما کاری می‌کند که آنهای دیگر کرده‌اند. کاری که ژان پل سارتر، آنوی و ژول‌ورن کرده‌اند. الیاده داستان‌های ژول‌ورن را بسیار اسطوره‌ای می‌داند. داستان‌های او در مرکز زمین، زیر آب و در فضاست. حالا ممکن است که ژول‌ورن به طور ناخودآگاه سراغ این مسائل رفته باشد. ما اگر بخواهیم خلاقیت به خرج دهیم باید ببنیم که رستم چه کسی است، چه کرده و از رفتارش چه هدفی را دنبال کرده است. سپس ببنیم که رستم در روزگار ما چه شرایطی خواهد داشت. ما باید رستم را وارد ادبیات معاصر کنیم، بدون آنکه مخاطب در ابتدای داستان بداند که او دقیقاً کیست. و حالا با تمام این توضیحات، می‌توان تعریفی از اسطوره داشت؟ اسطوره بخشی از پاسخی است که بشر درباره خود و جهان مطرح کرده است. این پاسخ متحول شده، چرا که اگر به یک شکل می‌ماند، به نوعی شیفتگی به قبور محدود می‌ماند. ما باید ببینیم که کدامیک از این اسطوره‌ها ماندگارند و به کار ما می‌آیند. ما باید بخشی از اسطوره‌ها را دور بریزیم، چرا که بدل به خراف شده‌اند و ما را از مجرای فکری خارج می‌کنند. اسطوره‌های ماندگار بسیار اندکند. اگر ما با اسطوره‌ها نگاهی تاریخ‌مدار داشته باشیم، محملی برای تفکر می‌شوند. چطور می‌شود اسطوره‌های دور ریختنی را تشخیص داد؟ شاید ما با تفکر الانمان بپنداریم که برخی از اسطوره‌ها خرافه‌اند و بعد از صدسال به اشتباهمان پی‌ببریم. ما نمی‌توانیم برای صد سال آینده تصمیم بگیریم. ما برای زمانه خودمان می‌توانیم فکر و عمل کنیم. اگر آزادی پرسش کردن باشد، اگر آزادی گفت‌وگو باشد، شما گفت‌وگو و پرسش را شروع می‌کنید. آن وقت اشکال کار پیدا می‌شود. یعنی کسی که به موضوع آشناست، مبحث را طرح می‌کند. آن وقت کسی مثل شما طرح مسئله می‌کند. سؤال شما سؤال دیگری را برمی‌انگیزاند. سؤال و جواب شما ممکن است برای جامعه امروز فایده‌مند باشد. ما به هرحال گذشته‌ای داشته‌ایم که نباید از آن غافل باشیم. شما باید نگاهی به خود و باطنیت فرهنگ خود داشته باشید. مهم این است که گیلگمش حرفی دارد که امروزه نیز شنیدنی است، کاری که غربی‌ها از نیمه قرن نوزدهم رهایش نکرده‌اند. آن‌ها می‌دانند که توجه به اسطوره‌ها چه کارکردی در زندگی امروزشان دارد. مثلاً هگل می‌گوید که اگر سوفکل نبود، نمی‌توانست تاریخ سیاسی اروپا را بنویسد. یا مارکس می‌گوید که اگر پرومته نبود، متوجه این نبوده که بشر چرا پیشرفت کرده است. پرومته اسطوره است، اما برای آن آدم کارکرد دارد. در زندگی عادی‌شان هم چنین هستند. به سختی ساختمان‌های پانصد سال گذشته را خراب می‌کنند. . . - بله. ما در اینجا به عکس آن‌جا، چنان شیفته تکنولوژی هستیم که از گذشته غافل مانده‌ایم. آن طرف بعد از پیشرفت، نگاهی به گذشته انداخته، اما ما چنان به آینده چشم دوخته‌ایم که گذشته را فراموش کرده‌ایم. ما در چند سال گذشته، نگاهی علمی به مسئله اسطوره داشته‌ایم. البته گاه افراط نیز می‌کنیم. ولی خوب است که ما مجال تفکر در مورد همه چیز داشته باشیم، مجال تفکر در مورد گذشته و آینده را.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 392]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن