تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):سه ويژگى است كه در هر كس يافت شود، ويژگى هاى ايمان كامل مى گردد: آن كه وقتى خشن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820062370




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

باروخ اسپینوزا


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: باروخ اسپینوزا فیلسوفی هلندی بود که در سال ۱۶۲۳ میلادی در آمستردام به دنیا آمد. وی از خانوادهای یهودی و ثروتمند بود و علوم عالی و زبانهای قدیمی مانند عبری را فراگرفت و در سیاست و نقد آیین یهود مهارتی تام داشت.
وی علاقمند فلسفه دکارت شد. نخست به دین یهود بیعلاقه بود و به همین جهت مورد نفرت و دشمنی یهودیان قرار گرفت و مطرود آنها گردید و ازاین رو نام خود را که باروخ بود به بندیکت تغییر داد و از همه ادیان کناره گرفت و در حوالی لاهه و سپس در خود شهر لاهه انزوا اختیار کرد.
او زندگی خود را در تفکر و تعمق و مطالعه و تالیف گذرانید و از راه صیقل دادن شیشه جهت ساختن ذرهبین گذران زندگی میکرد.
اسپینوزا طریقه و فلسفه ویژه به خود دارد و افکار فلسفیاش نزدیک به افکار صوفیه است. اسپینوزا دز زندگی خود دو رساله منشر کرد. ینیققسالهای در بیان فلسفه دکارت که برای یکی از شاگردان خود نوشته است و دیگری کتابی است به نام رساله الهایات که در آن عقاید خود را در تفسیر تورات و ترتیب زندگانی اجتماعی مردم بیان کرده است. اما چون این کتاب با آموزههای علمای یهود سازگار نبود سر و صدایی به پا کرد و از این جهت اسپینوزا دیگر اثری منتشر نکرد.
از عمده تالیفات او ینیققساله کوچکی است به نام «بهبود عقل» که ناتمام است و کتاب ناتمام دیگری به نام سیاست و کتابی موسوم به «علم اخلاق» که مجموعه اصول فلسفی آثار اوست. اسپینوزا در سال ۱۶۷۷ به مرض سل در لاهه درگذشت.
عشق به خدا در فسلفه اسپینوزا
باروخ ( بندیکت ) اسپینوزا در ۱۶۳۲ میلادی در آمستردام هلند دیده به جهان گشود. خانواده او از یهودیانی بودند که به دلیل تعقیب وآزار کاتولیکهای اسپانیا ابتدا به پرتقال و سپس به هلند مهاجرت کرده بودند. اسپینوزا در شش سالگی مادر و در بیست و دو سالگی پدر خود را از دست داد. وی در جا معه یهود پرورش یافت و در مدرسه اختصاصی یهودیان تربیت شد لیکن به آموزههای قشری دین یهود بسنده نکرد و به فراگیری ریاضیات، طبیعیات و فلسفه پرداخت. در ۱۶۵۶ وی به تهمت کفر و الحاد به دادگاهی متشکل از شیوخ کنیسه یهود کشیده شد. او را به جرم این که گفته بود، عالم به منزله بدن خداست و فرشتگان زاده خیالاتند و روح همان حیات است و نیز به دلیل نقد تورات و ابراز این عقیده که کتاب «عهد عتیق» سخنی درباره بقای روح و زندگی پس از مرگ نگفته است تکفیر کردند، لعنتنامهای در حق او نوشتند و تمامی لعنتها و نفرینهای مذکور در «سفر احکام» را در حق او جاری ساختند. اسپینوزا پس از طرد از جامعه یهود نام خود را باروخ ( کلمه عبری به معنای فرخنده و فرخ ) به معادل لاتینی آن بندیکت تغییر داد و باقیمانده عمر را در انزوا گذراند، در بیرون از آمستردام اطاق آرامی در زیر شیروانی اجاره کرد و به تألیف آثار فلسفی پرداخت و شغل تراشیدن عدسی برای عینک و دوربین را برگزید. او در سال ۱۶۷۷، در حالی که چهل و چهار سال بیش نداشت ظاهراً بر اثر بیماری سل دار فانی را وداع گفت.
کتاب اصلی اسپینوزا «اخلاق» نام دارد که از آثار فلسفی جاویدان غرب محسوب میشود این کتاب به روش هندسی اقلیدسی تحریر شده یعنی استدلالها از اصول متعارفه شروع میشود سپس به تعریفهای مورد نیاز میپردازد و آنگاه قضیه مطرح میگردد و آن قضیه به روش منطقی اثبات میشود و سپس تبصره و فروع به آن اضافه میشود.
نقطه آغاز بحث اسپینوزا در کتاب اخلاق مساله حل نشده دوگانگی ماده و روح است او منکر دوگانگی واقعی ماده و روح میشود و میگوید این خطا از آنجا سرچشمه میگیرد که ماده و روح را دو جوهر پنداشتهاند حال آن که در حقیقت تنها یک جوهر یا یک هستی وجود دارد و این جوهر یا هستی، خداست. این بعد از اندیشه اسپینوزایی شباهت به «فلسفه وحدت وجود» مطرح شده در مشرق زمین نیست. خدا هرچیزی و همه چیز است و از هر لحاظ که بنگریم نامتناهی است. جلوههای هستی او نامتناهی است، هر چیزی را در خور فهم عقل نامتناهی آفریده است بنابراین با آفرینش نیک و بد، به عنوان اجزاء کلی که همه صورتهای ممکن وجود را در بربگیرد، او فرانسوی نیک و بد جای میگیرد.
اسپینوزا جوهر را اینگونه تعریف میکند: «جوهر چیزی را میگویم که به خود موجود و به خود تعقل شود، یعنی تعقل او محتاج نباشد به تعقل چیز دیگر که او از آن چیز برآمده باشد».
بنابراین جوهر همان قایم به ذات است و قایم به ذات همان جوهر. اسپینوزا بعدها جوهر و ذات را با خدا و طبیعت یکی میداند. خداشناسی اسپینوزا برای انسانی که در قرن هفدهم میزیسته کم نظیر است. او معتقد است : درباره خدا نمیتوان فرض کرد که به نفع خود به امری اراده کند زیرا او نیازمند نیست که نفعی بخواهد. وجود و ماهیت خدا یکی است، بنابراین ماهیتش موجب وجودش است، جاودانگی هم به وجود خدا مربوط است هم به صفات هم ماهیت و این نتیجه میدهد که خداوند جوهری لایتغیر است. وی نسبت دادن صفات انسانی به خداوند را امری بیهوده تلقی میکند و میگوید به آن معنی که در انسان استعمال میشود نمیتوان خدا را شخص نامید : «عامه مردم خدا را از جنس نر و مذکر میدانند نه زن و مونث» حال آن که در نظر او شخص برای خدا بیمعناست و ناشی از ضعف و نقص فکری آدمیان است چرا که از دیدگاه وی : «اگر مثلث را زبان میبود که خدا را کاملترین مثلثات میگفت و دایره ذات خدا را اکمل دوایر میخواند. به همین ترتیب هر موجودی خواص خود را به خدا نسبت میدهد.»
گرچه دکارت معتقد بود: « همه جهان و تمام موجودات در حکم ماشینی هستند ولی در خارج از جهان خدایی هست و در درون هر بدنی روح مجردی وجود دارد.» لیکن ماشین خداشناسی دکارت در همین جا متوقف شد اما اسپینوزا با حرارت پیش میرفت تا آنجا که هسته اصلی فلسفه او را عشق به خدا و محبت دو جانبه میان خالق و مخلوق تشکیل داد.
یقیناً آنچه که آتش کینه و حسد صاحبان کینه را نسبت به اسپینوزا شعله ور تر میساخت این بود که آنان طبیعتاً انتظار داشتند با خروج وی از جامعه و دین یهود گرایشات توحیدی و خداپرستانه در وی رو به افول نهد تا از روی ملحدی بسازند اما به عکس غربت و انزوای اسپینوزا در نهاد وی نوعی عرفان حکیمانه به جا نهاد تا آنجا که کمتر فیلسوفی پس از وی از او متاثر نشده است.
اسپینوزا میپندارد: « اراده الهی با قوانین طبیعت امری واحد است در دو عبارت مختلف از اینجا نتیجه میگیریم که تمام حادثات عالم اعمال مکانیکی و قوانین لامتغیری هستند و از روی هوس سلطان مستبدی که در عرش بالای ستارگان نشسته است نیستند. »
دکارت مکانیک را در مواد و اجسام میدید اما اسپینوزا آن را هم در خدا و هم در روح میجوید و براین باور است که دنیا بر پایه جبر علی است. نه بر پایه علت غایی.
بالاتر از همه، جبر علی ما را بر تحمل حوادث تقویت میکند و وادار میسازد که هر دو طرف پیشامد را به خوشی استقبال کنیم زیرا همواره به خاطر داریم که حوادث برطبق فرامین و قوانین ابدی خداوندی است. گرچه اعتقاد به چنین جبری در خور تامل است اما به هر روی این اسپینوزا بود که فارغ شده زکفر و دین «عشق معنوی به ذات خدا» را به غرب و فراتر از آن اندیشه بشری آموخت که به آن وسیله قوانین طبیعت را با گشادهرویی میپذیریم و رضایت خود را در حدود رضایت پروردگار عملی میسازیم.
شاید این جمله هگل، جامع و مانعترین سخن درباره این فیلسوف گرانقدر است که : «یا باید اسپینوزایی باشی و یا اصلاً فیلسوف نباشی.»






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 71]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن