محبوبترینها
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826063071
آويني براي باورهايش روزي 18 ساعت كار ميكرد
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: آويني براي باورهايش روزي 18 ساعت كار ميكرد خبرگزاري فارس: او در روز 18 ساعت كار ميكرد. مرتضي متناسب با باورهايش راه باريكي گير آورده و طبق آن حركت ميكرد. هيچ وقت آدم ابتر نميشد. مرتضي متناسب با باورهايش هدفي را پيدا كرده بود كه اگر هزار سال هم عمر ميكرد روزي 18 ساعت كار ميكرد. «محمد علي فارسي» سازنده آثاري همچون قصه هاي جنگ، مهاجران، حقيقت گمشده، خلوت دل، عشايرعرب، سرزمين نخبگان و... است. او از جمله افرادي است كه در سري دوم ساخت روايت فتح و چند مستند ديگر در كنار «شهيدآويني» مشغول به فعاليت بوده است. در اين گفتگو سعي شده است كه خاطرات وي با آن شهيد بزرگوار و همچنين ديدگاه هاي «سيد مرتضي آويني» پيرامون سينما بررسي شود. *فارس:اولين ملاقات شما با شهيد آويني در چه زماني بود؟ *تابستان سال 63 صدا و سيما يك دوره آموزشي گذاشته بود، من هم از طرف بسيج صدا و سيماي مهاباد به اين دوره معرفي شده بودم. در اوايل انقلاب هر كس كاري بلد بود يك جا ميفرستادندش، چون من كمي عكاسي مي دانستم به تلويزيون رفتم. در اين دوره آموزشي، يكي از اساتيد ما «آويني» بود و اولين ملاقات هاي من با ايشان در آن زمان رخ داد.البته آويني را دورادور ميشناختم و ميدانستم كه ايشان در تلويزيون است، نگاه متفاوت دارد و حرف هاي متفاوت ميزند. *فارس: نگاه محمد علي فارسي در سال 1363 به توليدات شهيد آويني چگونه بود؟ *كارهاي ايشان را خيلي مي پسنديدم، به خاطر نوع نگاهش. من احساس ميكردم آدم با او ارتباط برقرار ميكند اما دليلش را نميدانستم. خيلي از افراد با تابلوهاي استاد فرشچيان ارتباط برقرار ميكنند، اما فقط يك متخصص نقاشي مي تواند تحليل كند كه چرا انسان ها با اين تابلوها ارتباط را برقرار ميكنند. من هم آن زمان به عنوان يك فرد معمولي كه تنها عكاسي صنعتي كار كرده بودم از عرصه تصوير، سينما و تلويزيون شناخت نداشتم. كارهاي آويني متفاوت بود و يك جوري به دل مينشست. وقتي آثار ايشان را ميديدم، دوست داشتم اين آدم را از نزديك ببينيم. در آن كلاسها فهرستي از كارهايش ارائه داد و چند كار را نام برد. درآن كلاس ها نوع لباس آويني براي ما خيلي شاخص بود. ايشان در تيرماه اوركت خاكي را كه بسيجي ها مي پوشيدند به تن داشت و در كلاس هم آن را در نميآورد. جلسه سوم يا چهارم، وقتي به او مقداري نزديك شدم پرسيديم: شما با اين اوركت گرمت نيست؟ گفت: نميخواهم با در آوردن اين لباس هم رنگ ديگران شوم. او آدمي به شدت انقلابي بود. البته ما از اين روحيات ايشان لذت ميبرديم چون خودمان هم در آن سال ها در همان حال و هوا بوديم. فضا، فضاي ديگري بود. سالهاي اول انقلاب كاملا فضاي متفاوتي بر جامعه حاكم بود. *فارس: چه مطالبي در اين كلاس ها تدريس مي شد؟ *مباني هنر. صحبتهايي كه در كلاس رد و بدل مي شد را به خاطر ندارم، فقط يادم هست روزي كتاب «هنر اسلامي» نوشته شريعتي را تهيه كرده بودم. وقتي آويني آن كتاب را ديد به من گفت: كتابت را به من هديه ميدهي؟ گفتم: بفرماييد! گفت: ميخواهم اين كتاب را از تو بگيرم كه ديگر سراغ آن نروي، آن را مطالعه نكن چون چيزي به تو ياد نميدهد بلكه منحرفت هم ميكند، زحمات 2 ماهه ما را هم به باد ميدهد. البته من هيچ وقت چرايي آن را سوال نكردم. * فارس: چه چيزي در آن كلاس ها نظر شما را جلب كرد؟ * لكنت زبان ايشان براي ما خيلي تعجب آور بود. تنها چيزي كه از آن كلاسها به خاطر دارم، محاسن انبوه، لكنت زبان و اوركت اوست. همچنين يادم هست شخصيت او طوري بود كه آدمها جذبش ميشدند. * فارس:بعد از اتمام كلاسها ديگر آويني را نديديد؟ *خير - بعداز اتمام كلاسها به مهاباد رفتم و حدود سه هفته بعد يكي از فيلمبردارهاي روايت فتح به آنجا آمد كه از يكي از عملياتها فيلمبرداري كند. از او سراغ آويني را گرفتم. مدتها بعد به عنوان دانشجوي بورسيه صدا و سيما به تهران آمدم و به دانشكده رفتم؛ اما سراغ آويني نرفتم ولي روايت فتح را نگاه ميكردم، آويني برايم شأني داشت كه حتي وقتي كه به تهران آمدم، حس ميكردم در حدي نيستم كه بروم و با او كار كنم. مثل اينكه مثلاً همين الان به وزارت امور خارجه بروم و بگويم من ميخواهم معاون وزير شوم، يك چنين ذهنيتي داشتم. مدتي گذشت تا اينكه آقاي صمدي مرا دعوت كرد كه در گروه جهاد كار كنم، كلي ذوق كردم. او در حال حاضر در شبكه دو تهيه كننده است، براي تهيه مستندي كه اگر درست بگويم در مورد پرورش ماهي كيلكا بود ما را دعوت كرد. سال 67 بود و جنگ هم تمام شده بود. در گروه جهاد هم شكافي ايجاد شده بود، تعدادي در خيابان احمد قصير دفتري داشتند كه معروف بودند به «طيف پايين» و تعدادي هم در ساختمان صدا و سيما مستقر شدند. ما به اينها ميگفتيم «طيف بالا». مرتضي در طيف سازمان كار ميكرد. من هيچ كدام از افراد گروه را نميشناختم اما به مرور زمان يكي دو كار كوچك برايشان مونتاژ كردم و به قول معروف راه افتادم. همايونفر وقتي فيلمها را ديده بود، گفته بود مونتاژ كننده اين كارها را بفرستيد سازمان. من رفتم صدا و سيما، براي اولين بار بود كه همايونفر را ديدم. برخورد خوبي با ما كرد، بعدها متوجه شدم طيف پايين[مستقر در خيابان شهيد احمد قصير] با وزارت اطلاعات راجع به تهيه برنامهاي به اسم «سراب» در حال برنامهريزي است. حالا ديگر آويني بعد از جنگ فاز خود را عوض كرده بود و سعي ميكرد در عرصههاي ديگري كه انقلاب به آن نياز دارد كار كند و اولين دغدغهاش جريان مهاجرت بود. *فارس: در اين زمان با آويني ديداري هم داشتيد؟ * خير، اصلاً در ذهنم به فكر ديدار با او نبودم. بدم نميآمد او را ببينم اما اينكه دنبال او بروم اين طور نبودم. نه آنقدر شيدا بودم كه سمت او بروم و نه اينكه زندگي روزمره اجازه ميداد، همسر، فرزندان و دانشگاه و... ما دانشجوي معمولي نبوديم، بعضي از دانشجويان براي 25 صدم نمره داد و بيداد ميكردند اما بعد از امتحانات فقط ما تابلو را نگاه ميكرديم كه 12 گرفته باشيم و مشروط نشويم. بيشتر دنبال معاش و زندگيمان بوديم. در دانشكده طيف محدودي بوديم كه اين طور بوديم، عدهاي از بچهها براي قتل عام بچههاي كربلاي 4 گريه ميكردند عدهاي هم براي وجود سوسك در رستوران دانشگاه اعتصاب ميكردند! دنيايمان متفاوت بود و به نوعي در نگاهها فاصله وجود داشت. ما مثل جزيره كوچكي در گوشه دانشكده بوديم، آسته ميآمديم و آسته ميرفتيم ،مثل آدمهاي متهم. *فارس: ديدارتان با شهيد آويني چگونه رخ داد؟ * جهاد دنبال جذب نيروهايي بود كه مقداري كار بلد باشند، همايونفر پيشنهاد كرده بود كه يك نفر اينجا كار ميكند كه كارش خوب است. چون آويني گفته بود نميخواهم خودم پاي ميز مونتاژ بنشينم، ميخواهم نگاه كلان به ماجرا داشته باشم، گروه درست كنيم تا آنها فيلم بگيرند. آويني پيشنهاد داده بود كه3 - 2 تا كارگردان تلويزيوني بروند تصوير بگيرند، من طرح سؤال ميكنم و آنها بروند سؤالها را بپرسند. براي مونتاژ هم يك اپراتور خوب به من بدهيد كه بتوانم با او ارتباط برقرار كنم، كمي كار بلد باشد. همايونفر هم مرا معرفي كرده بود. روزي كه قرار بود به دفتر تلويزيوني جهاد بروم دلم تاپ تاپ ميكرد، مرتضي برايم جدي شده بود. اپراتور مرتضي آويني شدن برايم افتخار بود. چون او را در اين زمينه غولي ميدانستم. يادم هست من سيگاري بودم و كلي خودم را سرزنش كردم كه چرا آن روز سيگار كشيدم. مرتضي از سيگار كشيدن جوانها بدش ميآمد. مرتضي وقتي وارد اتاق شد و با لحن اعتراضي گفت: بوي سيگار ميآيد، چه كسي سيگار كشيده؟ احسان رجبي آن زمان دُردانه مرتضي بود، سر به سر او ميگذاشت و او را اذيت ميكرد. مرتضي هم او را خيلي دوست داشت. احسان گفت: نگران نباش! تو آمدي سيگارش را ترك ميدهم. آن روز مرتضي دو تا سكانس به من داد و گفت: اينها را درست كن تا فردا ببينيم چه كارهاي. قرار شد فردا شب بيايد نتيجه را ببرد. فردا شب آمد و تصاوير را ديد و مرا در آغوش كشيد و بوسيد. ذوق كرد و خوشحال شد كه كسي را كه ميخواسته پيدا كرده. من هم از وصل شدن به مرتضي كلي خوشحال شدم. ما شب و روز كار ميكرديم، اواسط كار يعني برنامه ششم - هفتم بود كه برنامه سراب حسابي گل كرد. يادم هست آن روزها خيابانها يا براي پخش فيلم «محمد رسولالله» خلوت ميشد ، يا براي مستند «سراب». تا اين حد جذاب بود. اغلب بچههايي كه در اين كار مشاركت داشتند به دنبال اسم نبودند. من، مرتضي، خدا بيامرز فلاحت پور و ... دنبال اسم نبوديم. *فارس:شهيد آويني در آن موقع چه ديدي نسبت به سينما داشت؟ *مرتضي ميگفت در عرصه هنر، سينما غيرقابل دسترسترين و «نروترين» هنر است كه توسط كار گروهي و جمعي انجام ميشود، مثل نمايشنامه، داستان يا رمان نيست و قائل بر اين بود كه تأثير سينما به مراتب از ديگر هنرها بيشتر است. او معتقد بود كه سينما ميتواند يك جامعه را منقلب كند اما دسترسي به آن را به شدت سخت ميدانست. بعد از انقلاب تعاريف مختلفي از سينما شد اما مرتضي با همه اين تعاريف مشكل داشت و ميگفت: اين چه معنا دارد كه ما به هر چيزي برچسب «اسلامي» بزنيم. يادم هست با سينماي آن دوره به شدت مشكل داشت و ميگفت: اين سينما هيچ فرقي با «فيلم فارسي» ندارد فقط هنرپيشههايش روسري به سر دارند وگرنه باز هم مخاطبش غرايز آدمهاست؛ نفرت، ترس، خشم و شهوت. او دستهبندي ويژهاي داشت، برايش فرق نميكرد كه كارگردان فيلم بهترين بچه مسلمان جبهه رفته يا يك كارگردان ديگر باشد، نگاه ميكرد ببيند كدام فيلم به آن معيارهاي خودش نزديك است. ميگفت هنري خوب و مؤثر است كه مخاطبش فطرت آدمها باشد. معتقد بود هر هنرمندي در عرصه تصوير بتواند فطرت مخاطب را هدف قرار دهد و در عين حال جذاب باشد از نظر من يك هنرمند كامل است، حال ميخواهند اسمش را اسلامي بگذارند ميخواهند نگذارند. يادم هست بحثي در مورد حافظ و «خلق» اثر هنري بود، با كلمهي «خلق» خيلي مشكل داشت و ميگفت«خالق» يكي است يعني حضرت حق. به او ميگفتيم يعني حافظ «خالق» نيست. در جواب ميگفت: حافظ واسط بين عالم حقيقت و عالم معاصر زندگي ماست، او چيزي را ميبيند، بعد به زبان من و تو ترجمه ميكند تا بفهميم وگرنه او «خالق» نيست. در عرصه فيلم هم همين است، هنرمند بايد به چيزي وصل باشد تا آنچه را پيرامون ما ميگذرد ترجمه كند. معتقد بود هر چه نگاهت زلالتر و به حقيقت نزديكتر باشي در انعكاس و بازتاب آن حقيقت موفقتر هستي. به همين جهت ميگفت: نميتوانيد بين شخصيت حقيقي يك آدم و زندگياش و اثرش تفكيك قائل شويد. او از تجربيات زمان جنگش صحبت ميكرد و ميگفت: من وقتي پاي ميز تدوين مينشستم ميفهميم كدام صدابردار ميترسد كدام يكي نميترسد. ميدانستم كدام فيلمبردار متناسب با باورهايش جلو ميرود و كدام فيلمبردار آدم جسور و نترسي است و فيلم خوب ميگيرد. من ميتوانستم اينها را تشخيص دهم و تكتك بچهها را بهتر از خودشان ميشناختم. *فارس: شما شهيد آويني را در كلاسهاي آموزشي در سال 63 ديده بوديد و نظراتش را در مورد سينما ميدانستيد و در مجموعه سراب همكار ايشان شديد، مي خواهم بدانم در اين مدت آيا تحولي در تفكرات ايشان بوجود آمده بود؟ *نگاهش صيقل خوردهتر شده بود. او سال 71 -70 داور جشنواره فجر بود و حتي به عنوان دبير هيئت داوران صحبت كرد. در جريان همايش بررسي ده سال سينماي انقلاب هم سخنراني داشت كه در آنجا به او تحقير و توهين شد و به طرفش پوست پرتقال پرتاب كردند. روشنفكران سينما نگاهي مثل نگاه مرتضي را بر نميتافتند. مرتضي در برزخي گير كرده بود كه نه اين طرف بود و نه آن طرف، او خودش بود. بخشهايي از او به اين طرف ميخورد و ميگفتند مرتضي اين طرفيست اما بخشهايي ديگر از او هم به عرفيات اين طرف نميخورد. هر كدام از اينها قالبي داشتند و هر كسي در اين قالب بود يعني با ماست و هر كس در اين قالب نبود يعني با ما نيست اما مرتضي براي خود ملاك و معيار خاصي داشت. بخشهايي از آن شبيه اينها بود و بخشهايي هم نبود. لذا بعضيها ميگفتند: مرتضي آدمي متزلزل و متناقض است در صورتي كه اين طور نبود. او حرف و نگاهي كاملاً مشخص و شفاف داشت و جهان بيني و تعاريفش از هنر و ژورناليستي سينما كاملاً مشخص بود، بعضي از اين تعاريف به حرفهاي آنها ميخورد، آنها قبولش ميكردند و مابقي را نقد ميكردند. *فارس: ديد سينمايياش هم نسبت به سال 63 عوض شده بود؟ * خير - پختهتر شده بود. ساختار تعريف كلياش فرق نكرده بود اما مثلاً يك زماني ميگفت: به هيچ وجه نبايد براي فيلم موسيقي آنچناني و خاص ساخت به همبن دليل خودش به كمك همسرش دو نفري با پيانو براي روايت فتح موسيقي ميساختند. البته اين به دليل عدم شناخت موسيقي و كاركرد آن نبود بلكه طبق تحليلي اين كار را ميكرد. خاطرم هست وقتي ميخواست سري دوم روايت فتح شروع شود براي آهنگسازي زير بار نميرفت. ما يك نفر از بچههاي محله «شوش» را پيدا كرديم كه با ارگ كار ميكرد. طالب زاده او را به حوزه هنري آورده بود. من از كار او خوشم آمد و او را معرفي كردم. مرتضي كار او را گوش داد و گفت بد نيست. مرتضي به اين تحليل رسيده بود كه ميشود ملزوماتي از سينما را هم وارد كارهايش كند. به نظر من شايد فكر ميكرد جنگ هم تمام شده و براي جذب مخاطب بايد از آن ملزومات استفاده كرد و صرف داشتن يك سوژه خوب و متن خوب نميشود مخاطب جذب كرد، بالاخره موسيقي و ريتم فيلم تأثير دارد. من به مرتضي ميگفتم: مردم از جنگ خسته شده و زياد دوست ندارند راجع به جنگ بشنوند. هر چند كه او گوشش به اين حرفها بدهكار نبود اما كمكم حرفها اثر گذاشت به همين جهت سعي ميكرد طوري مستند بسازد كه مخاطب را هم حتي الامكان در نظر داشته باشد. ايشان معتقد بود حرفهاي مهمي دارد كه دوست دارد مردم بشوند. * فارس: علت ساخت دوباره مجموعه «روايت فتح» چه بود؟ * مرتضي به شدت ولايي بود. ظاهراً در يكي از جلساتي كه بچههاي سپاه يا بسيج به ديدن آقاي خامنهاي رفته بودند ايشان فرموده بودند: چرا توليد برنامه روايت فتح قطع شده؟ الان وقتش است بايد اين برنامه ادامه پيدا كند. كلمه «بايد» به گوش مرتضي رسيده بود. در صورتي كه روي صحبت مقام رهبري به مسئولان كار بود اما مرتضي اين حرف را به خودش ميگيرد كه من روايت فتح را ساخته بودم و ادامهاش بر من تكليف شده است. يادم هست در ايامي كه داوري جشنواره را بر عهده داشت و شبها به جشنواره ميرفت، به من ميگفت: هر سكانس را چطور بزن، يك شب كه از كار من خوشش نيامده بود به او گفتم چرا از افراد حرفهاي استفاده نميكنيد؟ آن روزها عوامل اصلي روايت فتح مثل مرتضي شعباني در آن موقع اصلاً دوربين دست نگرفته بودند و يا اصغر بختياري فقط كمي كار كرده بود. اينها به هيچ وجه كاركرد عوامل حرفهاي را نداشتند. مرتضي قسم خورد و گفت: كسي نميآيد، همهشان دروغ ميگويند. آنهايي كه داعيه ساخت فيلم جنگي دارند همشان به دنبال مغازه دو نبش هستند. گفتم: چرا پس كار را ادامه ميدهي؟ رهايش كن. گفت: به جدم زهرا(س) اگر يك ذره دغدغه و اميد داشته باشم، اگر كمي حوصله و اميد داشته باشم فقط ميخواهم تكليف از گردنم ساقط شود. او تا اين حد ولايي بود. البته در عين حال كاملاً اهل تجزيه و تحليل بود. مرتضي هم خوب نقد ميكرد و هم ديد خوبي نسبت به آينده داشت اما با اين حال تحليل جاي خودش و باورها، اعتقاداتش جاي خودش بود. من با اطمينان ميگويم كه خيلي از دور و بريهاي آقا مرتضي كه الان اسم و رسمي براي خودشان دارند روي موضع مرتضي نبودند و نيستند. آن موقع ابراز نميكردند ولي الان ابراز هم ميكنند. *فارس: سينما از ديد آويني چه ماهيتي داشت؟ *يك بستر هنري كه ايشان راجعش ميگفت: به هيچ وجه نميتواند كاركردي را كه ما دنباش هستيم، داشته باشد، مگر اينكه خود ما آدمهايي در اين عرصه تربيت كرده باشيم. لذا ظرف اين مدت در دانشكده هنر بعنوان استاد كار كرد. *فارس: پس چرا ادامه نداد؟ *چون به سرعت دل زده شد. ميگفت: درس دادن در دانشكدهها خطرناك است چون دقيقا همان چيزي را درس ميدهند كه غرب از هنر تحليل كرده است و اگر من بخواهم مخالفت كنم هر روز بايد در دانشكده درگير باشم. حتي به بچههاي دانشجو ميگفت: با خيال راحت تقلب كنيد و نمره بگيريد چون آنچه در دانشگاه درس ميدهند به درد شما نميخورد. مثلاً او يك اِلمان پيدا ميكرد و روي آن مانور ميداد. او به هيچ وچه شيفته هيچكاك نبود اما يكي دو جلسه مثال آورده بود كه اگر بخواهيم مخاطب عام را تحت تأثير قرار دهيم بايد مثل هيچكاك عمل كنيم. به نظر من بايد آنچه را متعلق به مرتضي است از چيزهاي دور و برش بود تفكيك كنيم. نگاه مرتضي با تمام ابعادش در مطبوعات و نوشتههاي خودش منعكس نميشد و تفاوتهايي داشت كه به ملاحظات ايشان بر ميگشت. يعني راجع به يك فيلمساز ميگفت: اين آدم عليه السلامي نيست و عموماً دنبال منافع خودش است و بخش اعظم حرفهايش حقيقت نيست اما يك مرتبه راجع به يك فيلم همان كارگردان نقدي مينوشت كه آدم براي عزيزترين نزديكان خود هم نمينويسد. يادم هست در مورد يكي از همين نقدها به او گفتم: مرتضي آنچه كه ديشب به من گفتي با آنچه نوشتي زياد منطبق نيست. ايشان گفت بالاخره اين آدم يك درصدي از تفكراتش انقلابي است، اگر من او را به تندي نقد كنم راحت از دست ميرود و آن طرفي ميشود. بايد هوايش را داشته باشيم. مرتضي يقيناً با كس ديگري معامله كرده بود كه حتي رهبر يعني عاليترين مقام كشور بالاي سر جنازهاش رفت. امروز افرادي كه با حيلهگري و مكاري در مورد او صحبت ميكنند و پشت سر اين آدم نماز نميخواندند، حالا در كنفرانسها راجع به اين آدم صحبت ميكنند و حسرت ميخوردند كه چرا با او يك عكس ندارند و منكر رفتارهاي خودشان شدهاند. *فارس: سينماي مطلوب آويني چه سينمايي بود؟ * او سينماي مطلوب خود را سينماي غرب و سينماي بعد از انقلاب نميدانست. او تعريف خاص خود را داشت، ميگفت: به نظر من در عرصه سينما، سينمايي هنر است كه هدفش فطرت مخاطب باشد و جذاب باشد. مرتضي در مورد سريالهايي مثل «آينه» كه آن زمان پخش ميشد ميگفت : اين برنامهها ذائقه بيننده را پائين ميآورد زيرا از شيوه قديمي استفاده ميكند.اين فيلمها براي غرايز آدمها جذاب است به همين جهت معتقد بود بعد از انقلاب حتي يك فيلم هم نداريم كه بر اساس ذهنيات او ساخته شده باشد. البته چند مورد را تا حدي قبول داشت مثل ديده بان، مهاجر اما بقيه را به آن شكل نزديك به ذهنيات خود نميديد، ميگفت در سينماي بيرون از ايران هم ميشود نمونههايي را پيدا كرد كه اين چنين باشد. *فارس:شما براي چه همراه گروه به فكه نرفتيد؟ * چون در حال مونتاژ روايت بودم. در روايت اول سه چهار تا گروه راه انداخت اما خودش اكثراً پاي ميز مونتاژ بود. براي مرتبه دوم كه ميخواست روايت را ادامه دهد كسي با او كار نميكرد، دو سه تا از رفقايش رفتند و يكسري تصاوير گرفتند اما خوب از آب در نيامد. مرتضي ناراحت شد تقصيرها را به گردن من و همايونفر انداخت چون با اين رفقايش رود در بايستي داشت. آخر سر هم مجبور شد خودش به منطقه برود. خودش هم نميدانست چه كند. اين طور نبود كه راجع به تمام اجزا فكر كرده باشد يك بار ميگفت: دوربين روي دست باشد، يك بار ميگفت: روي سه پايه، يك بار ميگفت خودم در كادر باشم باز ميگفت شايد بگويند اين خودش را دارد مطرح ميكند. باز ميگفت: مرا از كادر حذف كنيد، صدايم را حذف كنيد. يادم هست ميگفت: چقدر ابلهانه است كه ما سراغ ساخت كليپ برويم. ما ميتوانيم راجع به مضرات سيگار كليپ بسازيم اما حرف اساسي ما ماورايي است. اين ظرف، گنجايش حرفهاي ماورايي را ندارد، مابهازا ندارد. بخش اعظم حرفهاي او بعد از جنگ كه در مورد جنگ بود ماورايي بود و نميتوانست آن را به تصوير بكشد. نميدانست چطور ميشود اين حرفها را زد چون برنامه تلويزيوني بود. او با هوش بود و ميدانست بار اصلي پيام بايد روي تصوير باشد نه روي متن و نه روي نريشن. همين الان هم از مجموع فيلمهاي ايراني و خارجي چند تا فيلم توانستهاند حرفهاي ماورايي بزنند؟ هيچ كس نميتواند ادعا كند كه او سينما بلد نبود، اما اعتقاد داشت كه ذات سينما براي حرف هاي ماورايي ساخته نشده ميگفت: زمان ميبرد كه ما بر تجربه مسلط شويم تا بتوانيم حرفهاي خود را در اين قالب بزنيم و اگر بزنيم چه ميشود! * فارس:به نظرتان اگر ميماند ميتوانست چنين كاري را انجام دهد؟ *به راهكارهايي ميرسيد چون با همه وجودش در اين زمينه كار ميكرد اما به نظر من اگر همان تجربيات و حرفهاي آويني را در سينما ميفهميدند ما در اين عرصه خيلي جلو بوديم. مثلاً او مطلبي را به من ميگفت كه من اصلاً قادر نيستنم آن را توضيح دهم. او ميگفت: وقتي پاي ميز مونتاژ نشستي خودت را حذف كن، منيت خود را حذف كن. پيش فرضهاي خودت را ناديده بگير. بالاخره كسي كه دارد فيلمي را مونتاژ ميكند يا ميسازد داراي يكسري پيش فرضهاست و اين پيش فرض متكي به جهان بيني ماست اما من نميفهميدم اين حذف كردن به چه معناست. مثلاً در مونتاژ يكي از برنامهها يك برادر شهيدي داشت صحبت ميكرد. ياد جريان شهادت برادرش كه افتاد گريه كرد و نتوانست حرفش را ادامه دهد. من در هنگام مونتاژ گريه را حذف كردم و جايش موسيقي گذاشتم. آويني شديداً مخالفت كرد و گفت: چه كسي به تو حق داده حس را تشديد كني؟ اين دخالت توست. بعد از مقداري فكر متوجه شدم درست ميگويد، من بايد همان را كه هست منتقل كنم. الان عرف رايج ميگويد چه كار داري كه فلاني عرق ميخورد يا خانم باز است؟ مهم اين است كه خوب فيلم بازي ميكند و حتي [...] هم در فيلمش از او استفاده ميكند. اما آويني ميگفت: نميشود اين دو را از هم تفكيك كرد. اگر ذات من مشكل داشته باشد، چطور ميتوانم حرف ملكوتي و ماورايي و اعتقادي بزنم؟ آويني به تكتك آدمهاي سينما نزديك بود. افراد خيلي خوبشان تبديل به افراد ابتر و بيخاصيت مثل[...] شدند. اين جناب [...]اتفاقاً بسيار با سواد است اما چرا كار ماندني و مؤثر در اين زمينه نميكند؟ *در مورد پر كاري شهيد آويني توضيح مي دهيد؟ مرتضي بين بر و بچهها از همه فعالتر بود. بچهها به مرتضي ميگفتند: تو با اين همه انرژي بايد 2 تا قلب و 4 تا كليه و 2 تا مغز داشته باشي. او در روز 18 ساعت كار ميكرد. مرتضي متناسب با باورهايش راه باريكي گير آورده و طبق آن حركت ميكرد هيچ وقت آدم ابتر نميشد. اما اگر من متكي به تفكر خودم تصميم بگيرم، ميگويم من حالا اين فيلم را ساختم. اين سريال را ساختم، ساختم كه چه بشود؟ اما مرتضي متناسب با باورهايش هدفي را پيدا كرده بود كه اگر هزار سال هم عمر ميكرد روزي 18 ساعت كار ميكرد. يك مقامي هست كه ميگويند جاي سادهلوحان است. مرتضي از اين لحاظ واقعاً ساده دل بود. اطرافيان فكر ميكردند او پياده است و متوجه نيست و از سادگي بدون در نظر گرفتن منافع شخصي و ميزان سود دهي مالي متناسب با مقدار كارش است كه اين طوري جان ميكند اما او اتفاقاً به شدت باهوش بود و راهش را گير آورده بود. نگاه مرتضي اين طور بود كه خود را «منجي» نميدانست و فقط هر كاري از دستش بر ميآمد انجام ميداد. ميگويند ايرانيها هر كدام يك خداي كوچك هستند و نميتوانند كار جمعي كنند و دوست دارند انتهاي كار را ببينند. اما مرتضي اين چنين نبود. ميگفت: من يك تكليفي دارم. آن وقت بود كه احساس ميكردي يك جوري وصل به ولايت است و همين مسئله همه چيز را برايش حل ميكند، او ميگفت من تكليف دارم روايت فتح بسازم و آخرش به من ربطي ندارد. بالاخره جانش را هم سر اين راه گذاشت. * فارس: بعضيها ادعا ميكنند كه شهيد آويني در سالهاي آخر روشنفكر شده بود آيا اين مطلب صحت دارد؟ *اصلاً اين چنين نبود. او تبديل به شخصيتي شده بود كه همه جور آدمي به سراغ او ميآمد، هر كس با او به نحوي رابطه برقرار ميكرد. فرق است بين اينكه من در برخورد شيوهاي داشته باشم با اينكه ذاتاً همين كه هستم باشم. مرتضي فطرتاً همين طور كه ديده ميشد بود، جذبهاش زياد بود. افراد سمت او ميآمدند و ميديدند چقدر نگاهشان به نگاه مرتضي نزديك است. بعد آنها اين نزديكي نگاه را اعلام ميكردند و ديگران فكر ميكردند مرتضي تغيير كرده در حاليكه مرتضي يك جاي ثابت ايستاده بود افراد پيرامون او دور و نزديك ميشدند. مرتضي آنقدر خود را محصور كرده بود كه يك روز در خرمشهر به من گفت: امروز عطر نزدي؟ گفتم: خوشت ميآيد؟ گفت: بله. گفتم :چرا خودت نميزني؟ در جواب گفت: عطر نزده روزنامه [...] پدرم را در آورده چه برسد به اينكه عطر بزنم. يا مثلاً كت و شلوار ميپوشيد با يك پوتين بزرگ. به او ميگفتم: شما فوق ليسانس معماري داري و آرشيتكت هستي. يكي ببيند نميگويد اين چه تيپي است؟ ميگفت: نميتوانم همه لباسهايم را ست كنم چون بهم گير ميدهند. من با تلويزيون مشكل پيدا كرده بودم و به سازمان نميرفتم. مرتضي يك روز گفت چرا نميري دنبال كارهاي اداريت، من گفتم به همه حرفها تن نده اما نگفتم كه رهايش كن. بعد از چند روز سراغ گرفت و گفت: رفتي سازمان. گفتم: بله. اما چون آسيتن پيراهنم كوتاه بود مرا راه ندادند. او خنديد و گفت: روايتي داريم كه مرد تا ساعد دستش ميتواند بيرون باشد. الان هم اين طور است به طور مثال ميشود با آستين كوتاه به مسجد رفت اما به يك پادگان نظامي كه ميرويد. لباس آستين بلند گذاشتند جلوي در تا مراجعه كنندگان بپوشند. مرتضي ديد بازي نسبت به ابزارهاي الكترونيكي داشت. او شيفته ويدئو نبود اما ميگفت: اين يك سير است كه خودش ميآيد، يك زماني ويدئو قاچاق بود اما الان توليد داخلياش را هم داريم. آويني شاگرد داوري بود، بعدها داوري ماجرايي راجع به ماهواره نوشت و گفت زور زدن براي جمع كردن ماهواره فايده ندارد تو به گونهاي عمل كن كه دل من با ماهواره نباشد. ما به ازاي ماهواره را به من بده تا به آن نياز نداشته باشم. *فارس: شما به عنوان يك مستند ساز چقدر سينماي آويني را قبول داريد و كارهايتان تا چه اندازه در قالب معيارهاي شهيد آويني قرار دارد؟ * من شيوه آويني را كاملاً قبول دارم و سعي ميكنم در همان فضا فيلم بسازم. اما تلاش زيادي ميخواهد، چون كار سختي است. تكنيك نيست كه ياد بگيري، نميدانم شايد حرفهايم بوي شعار پيدا كند. مثلاً من اگر در خيابان خانمي را ببينم و آن قدر نفسم تربيت نشده باشد كه دلم برود و دچار قضا شدن نماز صبحم شوم، به همين دليل نميتوانم مثل مرتضي كار كنم، اينها به هم ربط دارد. ما بعد از آويني مجموعهاي به اسم تصويرگران جنگ ساختيم. فرياد خيليها در آمد، طوري كه رسول ملاقليپور ميگفت: دوست دارم اگر زورم ميرسيد يك توپ 106 ميگذاشتم جلوي روايت فتح و آن را به گلوله ميبستم. چون در انتهاي كار به اين نتيجه ميرسيدي كه آدمها به لحاظ تكنيكي رشد كردهاند اما به لحاظ معرفتي كه آويني از آن حرف ميزد به شدت اُفت كردهاند. *فارس:بعضيها عنوان ميكنند كه شهيد آويني قصد ساخت فيلم سينمايي داشته آيا اين مطلب صحت دارد؟ *خير - او در مورد جذب مخاطب ميگفت: الان وقتي من به فضا ميروم جز محيط خاكستري بيرنگ چيزي وجود ندارد. در جنگ خاك، سنگر و نخلهاي سوخته چيز ديگري نميبينيم، رنگ وجود ندارد. ما بايد رنگ ايجاد كنيم، بخشهايي از سوژههاي زمان جنگ را باز سازي كنيم او تشنه كار سينما نبود. ما اين كار را كرديم بعد از آويني غواصان را ساختيم به گونهاي باز سازي كرديم كه مخاطب متوجه باز سازي نشد. حتي طالبي يا حاتميكيا در فيلمهاي سينماييشان از باز سازيهاي ما براي راش جنگ استفاده كردند. او از آدمها سؤال ميكرد، گاهي فردي كلي حرف براي گفتن داشت اما نميتوانست كيفيت وجودياش را تعريف كند. مرتضي ميگفت: بايد يك نفر بيايد بتواند نقش اين فرد را براي ما بازي كند و حقيقت اين فرد را منعكس كند. به همين خاطر در بعضي از مواقع كه نميتوانست كاري كه در ذهنش دارد را به تصوير بكشد ناراحت و عصبي ميشد اما ذاتاً بلد نبود حرف زشت بزند. او از بچگي اين كار را بلد نبود. * فارس: از گذشتهاش براي شما حرفي ميزد؟ *خير چيزي نميگفت، ما هم به اين موضوع فكر نميكرديم . بعد از شهادتش اين مباحث مطرح شد. يك دوست مشتركي داشتم كه بعدها به خارج از كشور رفت كه ابتدا او يكسري از اين مطالب را به من گفت، بعد از آن به سيد محمد آويني مراجعه كردم و از او سؤال كردم كه ايشان ابتدا حرفي نزد تا اينكه اتفاقي براي من افتاد و روحيهام را كاملاً از دست دادم. سه چهار روز بعد از آن سيد محمد آويني به سراغم آمد و حدود 6 ساعت در مورد گذشته مرتضي برايم صحبت كرد. *فارس: بعد از آن ديدتان نسبت به شهيد آويني عوض نشد؟ *به هيچ وجه، تازه تناقضهاي او برايم حل شد. يك روزي رضا ميركريمي به من گفت: فارسي هر چي بخواي بهت ميدم ، يك فيلم در مورد آويني بساز. من هم گفتم بيا بنشين و تمام زندگي مرتضي را برايش گفتم. آخرش گفت: واقعاً نميتوان آويني در را قاب تصوير محدود كرد ولي اي كاش ميشد راجع به مرتضي فيلم ساخت. مرتضي راحت بود و زندگي متعادلي داشت، همه را حريف بود با اين همه تمام اين موارد را رها ميكند و به ميان خاك و خل ميرود. اين را نميشود در تصوير آورد. او آدم ساده دلي بود. يادم هست عنايت را از خرمشهر به تهران آورده بود در ماه رمضان ، ايام عيد هم بود. عنايت هم هوس ساندويچ سوسيس كرده بود. مرتضي تمام تهران را زير پا كرده بود كه براي او ساندويچ بخرد. خانم مرتضي هم به او گير داده بود كه چند وقتي كه خانه نبودي حالا هم كه آمدي اين بنده خدا را با خودت آوردي. تو همين گير و دار عنايت هم اصرار داشت تا در ميدان آزادي عكس يادگاري بگيرد و به نظرم همينها بود كه او را برد. من يك دوست داشتم كه دست به قلم بود و بعدها معتاد شد، بعدها او را از محل كارش اخراج كردند با 3 تا بچه پيش مادر خانمش زندگي ميكرد. او 3-2روز يكبار به روايت فتح ميآمد و از من كمك مالي ميخواست، ما هم به او كمك ميكرديم. يك بار به او گفتم: فلاني بحث پول نيست آمدن تو به اينجا حال مرا عوض ميكند تو رو به خدا ديگر اينجا نيا. از اتاق رفت بيرون ديگر پيدايش نشد، نميدانم چطور شد كه مرتضي را پيدا كرد مرتضي آن زمان در سوره بود. بعدها كه فيلمهاي مراسم تشييع جنازه مرتضي را مونتاژ ميكردم او را در مراسم ديدم و خيلي تعجب كردم. وقتي از او جريان را سؤال كردم، گفت: هفتهاي يكي دو بار به سوره ميرفته و مرتضي هم اگر حتي ارباب رجوع داشته او را تحويل ميگرفته و به او پول ميداده و يك بار هم به او نه نگفته بود. او با گريه و اشك و آه تعريف ميكرد كه يكبار رفته پيش آويني، مرتضي هم نتوانسته بود به او بگويد كه پول ندارد. مرتضي دفترچه بانكياش را برداشته بود و به اتفاق هم به بانك رفته بودند، مقدار كمي پول در حسابش موجودي داشته، حساب را بسته بود و به او گفته بود نصف اين پول براي من و نصف ديگرش براي تو . از روزي كه ازدواج كرد توسط خانواده همسرش طرد شد تا روزي كه از دنيا رفت. او هيچ وقت اين را نگفت. پدر مرتضي مسن بود و مادرش ناراحتي قلبي داشت، فرزندانش بزرگ شده بودند و همسرش از اين فضاي كوچك منزل به تنگ آمده بود و دنبال پانصد تومان وام بود كه يك جايي را اجاره كند، او سالها در يك اتاق زندگي ميكرد. آقاي «زم» هيچ اعتنايي به او نميكرد. مرتضي خيلي تنها بود و اصلاً به روي خود نميآورد. فقط شبها بلا استثنا گريه ميكرد. 7 و 6 نفر در خرمشهر در يك اتاق بوديم. طبقه بالا بود يك پاگرد كوچك داشت مرتضي تا ساعت 2 مطالعه ميكرد. بعد بيرون ميرفت و تا نماز صبح گريه ميكرد. بعد بچهها را براي نماز بيدار ميكرد. بعد از نماز هم كه ميخواست كمي بخوابد اصغر و مرتضي و سايرين شلوغ ميكردند. مرتضي فقط 2 ساعت ميخوابيد صبح كه بلند ميشد مثل فرشته بود. اگر گريههاي شب را از او ميگرفتند دق ميكرد. * گفتگو از حسين پور محمد انتهاي پيام/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 591]
صفحات پیشنهادی
آويني براي باورهايش روزي 18 ساعت كار ميكرد
آويني براي باورهايش روزي 18 ساعت كار ميكرد-آويني براي باورهايش روزي 18 ساعت كار ميكرد خبرگزاري فارس: او در روز 18 ساعت كار ميكرد. مرتضي متناسب با ...
آويني براي باورهايش روزي 18 ساعت كار ميكرد-آويني براي باورهايش روزي 18 ساعت كار ميكرد خبرگزاري فارس: او در روز 18 ساعت كار ميكرد. مرتضي متناسب با ...
قتل استاد به خاطر نمره!
آويني براي باورهايش روزي 18 ساعت كار ميكرد خيلي از افراد با تابلوهاي استاد فرشچيان ارتباط برقرار ميكنند، اما فقط يك متخصص ... صحبتهايي كه در كلاس رد و بدل ...
آويني براي باورهايش روزي 18 ساعت كار ميكرد خيلي از افراد با تابلوهاي استاد فرشچيان ارتباط برقرار ميكنند، اما فقط يك متخصص ... صحبتهايي كه در كلاس رد و بدل ...
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها