واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: مجله نوروز > فرهنگ - داستان فیلم «تلقین» ساخته کریستوفر نولان بیش از هر چیز درباره میل بیمارگونه انسان در نفی زندگی واقعی به نفع رویایی مطلوب است. نزهت بادی: ادگار آلن پو جمله فوقالعادهای دارد که برای نفوذ به دنیای پیچیده فیلم «تلقین» («آغاز») خیلی به دردمان میخورد. او میگوید: «زندگی چیزی بجز رویایی در دل رویایی دیگر نیست». بنابراین شاید در نگاه اول فیلم بیش از اندازه پیچیده و تودرتو با چرخشهای روایی عجیب و غریب، موقعیتهایی سوررئالیستی و نامتعارف و روابط گیجکننده میان شخصیتهایی غیرعادی به نظرتان بیاید، اما وقتی متوجه شوید این فیلمها از منطق رویا تبعیت میکنند، درک دنیای فیلم برایتان سادهتر میشود. چون در جهان رویاها زندگی این چنین سر راست، خطی و منظم که در واقعیت میبینیم نیست، بلکه کاملا شکلی مارپیچ، به هم ریخته و درهم تنیده دارد که در آن به راحتی وحدت مکان و زمان شکسته میشود. درواقع با چنین رویکردی است که این فیلمها از لحاظ الگوی ساختاری روایت به شدت از منطق و استحکام قابل قبولی برای آمیزش دنیای ذهنی و عینی و اختلاط حال، گذشته و آینده برخوردار میشوند و پیرنگ پیچیده و نامتعارفشان توجیه پیدا میکند و فیلمساز با چنین تمهیدی مجوز ورود ما به قلمروی ذهن، خاطره، خواب و خیال را فراهم میآورد. پس بازیگوشیهایی که در ساختار داستان و فرم اجرای این فیلم میبینید از دل محتوا و مضمون خاص و پیچیدهاش برمیآید و چنین قصههایی را اساسا نمیتوان ساده و خطی تعریف کرد. حتما خودتان هم برای تعریف خوابهایتان برای دیگران بارها به دردسر افتادید و نتوانستید خیلی مرتب و دقیق اتفاقات نامنظم و پراکندهای را که در خواب برایتان رخ داده، پشت سر هم بازگویید. داستان «تلقین» نیز بیش از هر چیزی درباره میل بیمارگونه انسان در نفی زندگی واقعی به نفع رویایی مطلوب است. شاید برای اینکه همیشه رویا از واقعیت زیباتر و سحرانگیزتر است و گاهی دلبستگیمان به جهان خواب و خیال چنان میشود که آن را حقیقیتر از واقعیتها میپنداریم و بر زندگی واقعیمان ترجیح میدهیم. اما متاسفانه رویاهای ما محکوم به شکست در برابر واقعیتها هستند. حتما برایتان پیش آمده موقع دیدن یک خواب خوب در مقابل بیدار شدن مقاومت کردید ولی درنهایت مجبور شدید چشمهایتان را باز کنید. این همان اتفاقی است که برای کاب میافتد. او که نمی تواند بعد از مرگ همسرش که خود باعث آن شده، از او دست بکشد، به طرز دیوانهواری میکوشد او را در زندانی از خاطراتش حبس کند تا به این شکل برای همیشه در کنارش زندگی کند ولی درنهایت به این نتیجه میرسد که با وجود همه عشقش به «مال» نمیتواند در دنیای خودساخته خیالی شان زندگی کند و مجبور است از خاطره او دل بکند و از دنیای رویا به زندگی واقعی اش بازگردد. چون میفهمد کمالگرایی حاکم بر رویا نوعی زندگی بیروح و مرده را به دنبال دارد و «مال» با همه کمالاتش در خیال انگار فقط یک شبح است، سایه ای از همسرش. جذابیت او به همان عیب و نقصهایش است و در این غیرواقعی کردن او همه پیچیدگیها و تناقضاتی که آدم را دوستداشتنی می کند، از بین رفته است. در صحنه پایانی وقتی کاب به شهر رویاییاش بازمیگردد، طوری در آن قدم میزند که انگار با یک شهر معمولی روبروست، مکانهایی که روزی سحرانگیز و جادویی به نظر میرسیدند، به چیزی کاملا عادی و پیشپاافتاده تبدیل شدند و خصلت ماورایی و باشکوه و دستنیافتنی خود را برای کاب از دست دادند. بارها در مواجهه با چنین فیلمهایی با خود فکر کردم اگر چنین امکانی برای من پیش میآمد حتما ماندن در دنیای رویاها را انتخاب میکردم، اما کاب بازگشت به واقعیت را برمیگزیند و به نظرم کار درستی می کند، چون آن لحظه باشکوهی که دو کودک دوستداشتنیاش چهرهشان را به سوی او میچرخانند و میخندند، به همه رویاهای عالم میارزد. هرچند کریستوفر نولان چنان مرز خواب و واقعیت را از میان برمی دارد که حتی وقتی کاب بالاخره از همسر مردهاش دست میکشد و از دنیای خوابها بیرون میآید، باز هم ما نمیتوانیم تشخیص دهیم آنچه میبینیم به واقعیت تعلق دارد یا خیال. یعنی درست جایی که تصور میکنیم کاب به زندگی واقعی و آغوش خانوادهاش بازگشته، یکدفعه یک شیء کوچک که در گوشهای از قاب در حال چرخیدن است، همه فرضیاتمان را به هم می ریزد و با خودمان میگوییم نکند دوباره وارد یک خواب جدید شدهایم و یا اصلا کل آنچه دیدهایم رویای کاب بوده است. اما چه کاب در برزخ ذهنش باقی مانده باشد و چه از کابوس حس گناهش رها شده و واقعا به خانه بازگشته باشد، مهم این است که بالاخره میتواند صورت معصوم کودکانش را ببیند. 54
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 505]