تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 5 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):كسى از شما حق ندارد از هيچ يك از يارانم چيزى به من بگويد؛ زيرا دوست دارم در حال...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

بهترین وکیل تهران

دانلود رمان

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

خرید یخچال خارجی

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

سلامتی راحت به دست نمی آید

حرف آخر

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

کپسول پرگابالین

خوب موزیک

کرکره برقی تبریز

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

سایت ایمالز

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1812676266




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

کاش یک زن نبودم


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: دخترك براي چندمين بار نگاهي به ساعت مچييش انداخت و زير لب غر غر كنان گفت: اه باز اين پسره احمق دير كرد انگار اصلا موقعيت منو درك نميكنه..

و بعد با حرص بسيار گوشي موبايلشو از كيفش بيرون اورد و شروع كرد به اس ام اس زدن : آخه تو كجايي من سه ساعته اينجا معطل تو هستم مثل اينكه فراموش كردي من بخاطر تو الان اينجا هستما من توي پارك ساعي رو به روي قفس طاووس منتطرت روي نيمكت نشستم بيا ديگه خفم كردي الان هوا تاريك ميشه و من هيچ جارو ندارم كه برم.

در حال اس ام اس زدن بود كه دختري زيبا در كنارش نشست و با يك نيم نگاه سرتا پاي دخترك را نظاره كرد و گفت : سلام خانم خانما چقدر گوشيت قشنگه ميشه ببينمش من عاشق گوشياي سوني اريكسونم خيلي با كلاسه گوشيت.
دخترك نگاهي به دختر زيبا انداخت و محو چهره نقاشي شده دختر شد كه در چهره اين دختر و آفرينش او خداوند از هيچ چيز در يغ نكرده بود يك روسري شالي كوتاه آبي با موهاي هايلايت استخواني مانتوي كوتاه مشكي تنگ و يك شلوار برمودا لي به تن داشت
دخترك از اين كه مي ديد چنين دختر زيبايي در كنار او نشسته و باب صحبتو با او باز كرد ه خيلي خوشحال شد مخصوصا اينكه تحمل اين دقايق براي او سخت بود و دوست داشت با كسي صحبت كند
گوشي موبايلش رابه طرف دختر دراز كرد و گفت قابل نداره
دختر لبخند زبايي زد و گفت : من اسمم مانياست يا مارال ....... اصلا هر چي تو دوست داري صدام كن مي دوني چشماي خيلي قشنگ و معصومي داري معلومه سن و سال زيادي نداري اسم تو چيه؟
دخترك گفت :اسم واقعي من سيما هست
و هر دو با هم زدن زير خنده
مارال گفت: منتظر كسي هسي انگار درسته؟
سيما گفت :آره
مارال گفت : خيلي وقته از دور داشتم ميپاييدمت خيلي استرس داري رنگت پريده معلومه كه بار اولته از خونه فرار ميكني
سيما تعجب كرد يعني مارال از كجا فهميده بود او از خانه فرار كرده
مارال با خونسردي بسته اي سيگار از توي كيفش در آورد و به سيما هم تعارف كرد ولي سيما دت او را رد كرد
مارال سيگار را روشن كرد و يكك پك عميق به سيگار زد و دودش را با مهارت زيادي از بيني خارج كرد
هر كس از كنار سيما و مارال رد ميشد به آنها نگاه ميكرد و زير لب چيزي ميگفتند گاهي چند گروه پسر از كنار آنها رد ميشدند و مارال خيلي صميمي با آنها سلام و احوال پرسي ميكرد انگار توي پارك همه او را ميشناختند
پشت شمشادهاي پارك نزديك بوفه پارك چند پسر ايستاده بودند و به مارال خيره شده بودند و با هم در مورد او صحبت ميكردند انگار بر سر او شرط بندي ميكردند
سيما به اطراف نگاه كرد و آهي كشيد و گفت : كاش من هم زيبايي شما را داشتم انوقت اين همه طرفدار داشتم
مارال با صداي بلندي شروع كرد به خنديدن و حين خنده به سيما گفت : خيلي هنوز بچه هستي تا بتوني فرق نگاهها را از هم تشخيص بدي اتفاقا من آرزو داشتنم زشت بودم انقدر زشت كه هيچكس نگاهم هم نميكرد انوقت از نگاههاي حريص و هوس بازانه اين گرگها در امان بودم . سيما تو خيلي دختر ساده اي هستي درست مثل آب زلال پاكي و شفاف . چند سالته؟
سيما از تعريف مارال احساس شعف كرد و با ذوق گفت :17 سال
مارال يك نگاهي به ساعتش انداخت و گفت : مطمئني كه مياد دنبالت ؟
سيما گفت : آره . امير حتما مياد تا حالا بدقول نبوده لابد كاري براش پيش اومده ما باهم نامزديم البته نامزد نامزد كه نه ولي قراره به زودي نامزد كنيم و بعد باهم ازدواج كنيم ولي پدر مادر ما مخالف ازدواج ما هستن
مارال پوزخندي زد و گفت :پس به خاطر اون فرار كردي فكر ميكني ارزششو داره/
سيما از كلام تند و بي رودر وايسي مارال دلخور شد و قيافش كمي در هم فرو رفت
صداي موبايل مارال بلند شد و مارال از جاش بلند شد و كمي ان طرفتر شروع به صحبت كرد :الو بگو صداي تو مياد نه ستم الان نمي تونم برم همين دورو ورام ديگه بذار يك ساعت مال خودم باشم و به بدبختي خودم فكر كنم .
صداي فرياد مارال بلند شد : غلط كرده اون عوضي گفته بود يك نفره ولي 3 نفر بودن حالا طلبكار هم شده به زور از دستشون خلاص شدم من ديگه پامو اونجا نمي زارم . نه نه اونجا نميام . باشه به كيان بگو باهاش تماس بگيره بگه يك ساعت ديگه دم در پارك ساعي بياد ولي تنها.......
و موبايلش رو قطع كرد لبخند تصنعي به لب اورد و گفت : چيه خوشگل خانم از من دلخور شدي؟
بذار برم 2 تا بستني دبش بخرم تا باهم آشتي كنيم
اين دختر چه نگاه گيرا و چه نفوذ كلامي داشت شادي از حركاتش بر مي خواست و اونوقت پشت تلفن اون حرفها رو مي زد ..........
صداي خنده مارال بوفه را پر كرده بود كه داشت با يك پسر قد بلند صحبت ميكرد يواشكي از توي كفشش چيزي در اورد و به پسر قد بلند داد و باهم دست دادن و مارال به طرف سيما به راه افتاد
سيما گفت : بهت شماره داد ؟ دوست پسرت بود ؟
مارال ددوباره خنديد و گفت : نه شازده كوچولو . دوست كجا بود من از تمام پسرا متنفرم از همشون حالم بهم ميخوره ولي خوب كارم ايجاب ميكنه كه با اين آدمها برخورد كنم . اصلا بگذريم اين آقا داماد جواب اس ام استو نداد ؟
سيما گفت : نه ولي حتما تو راهه خيلي با مرام و آقاست
مارال گفت : ناراحت نشيا ولي دلم برات ميسوزه چون سر كاري اون اگر ميخواست بياد تا حالا اومده بود همشون مثل همن.
سيما در حالي كه در دلش بسيار احساس دلشوره ميكرد گفت : نه امير حتما مياد
مارال دوبار ه سيگاري روشن كرد پكي زد و نقطه اي نا معلوم خيره شد و آهي از ته دل كشيد انگار غم بزرگي پشت اين چهره زيبا بود
با لحن بسيار دلنشيني شرو ع كرد به صحبت : من هم مثل تو فكر ميكردم از وقتي خيلي بچه بودم همه بخاطر زيبايم و شيرين زبونيم دور ورم بودن عمه و خاله و داييو ... همه منو عروس خودشون ميدونستن توي يه خانواده نسبتا مذهبي در شهرستان زندگي ميكرديم يك خانواده ابرومند وساده يك برادر بزرگتر از خودم داشتم .و پدر و مادري كه مثل جفت چشماشون به من اعتماد داشتن
وقتي به سن راهنمايي رسيدم اكثر پسراي محلمون علاقه داشتن با من دوست بشن ولي من اصلا فكر اين چيزا نبودم مي خواستم درس بخونم و رشته عمران قبول بشم براي همين چادرمو مي كشيدم جلوتر و به سرعت از كنار پسراي مزاحم رد ميشدم گاهي وقتي به خونه مي رسيدم انقدر نفس نفس ميزدم كه مادرم ميگفت :مگه حولي خوب يكم ديرتر برس خونه
سيما گفت: ولي اصلا به ظاهرت نمياد قبلا چادري بودي
مارال گفت : اره و بودم ولي نه بخاطر علاقه قلبيم بلكه بخاطر احترام به پدر و مادرم . برادر و پدر خيلي غيرتي بودن وقتي به دبيرستان رفتم ديگه سر و كله خواستگارام پيدا شد مادر و پدر اصلا با ازدواج فاميلي موافق نبودن من هم اينقدر توي گوشم خونده بودن كه خوشگلم و مي تونم بهترين اقبالو د اشته باشم كه مي خواستم با كسي ازدواج كنم كه توي همه محل و فاميل زبانزد خاص و عام بشم
از بين همه پسرايي كه به خواستگاريم مي اومدن يا پيشنهاد دوستي ميدادن هيچكدومو در سطح خودم نميديدم
چند ماهي بود كه وقتي به دبيرستان مي رفتم سر راهم شركتي بود كه مدير عاملش يك پسر خيلي جذاب شيك پوش و پولدار بود . دقيقا همون مرد ارزوهاي من. دوستام مي گفتن اگر تو بخواي ميتوني مخشو بزني .من هم كم كم به او كه اسمش بهراد بود علاقمند شدم ولي بهراد برعكس همه به من توجهي نميكرد.
ديگه حرصم گرفته بود كه چطور من نتونستم مخ بهرادو بزنم
دوستام مي گفتن بخاطر چادري هست كه سرت ميكني از سرت دربيار اونوقت ببين چطوري عاشقت ميشه
ولي من ميگفتم اگر دادشم ببينه من بي چادر هستم مي كشتم .
ولي اينقدر عاشق بهراد شده بودم كه راضي شدم چادرمو از سرم در بيرم
به پيشنهاد دوستام كمي هم آرايش كردم و يك روز بجاي مدرسه رفتم شركت بهراد و يك نامه نوشتم و در اون نوشته بودم كه دوستش دارم و مي خوام كه باهاش باشم به هر قيمتي كه شده
وقتي وارد شركت شدم يك محيط خيلي شيك و تر تميز جلب توجه ميكرد به منشي گفتم با مدير عامل كار دارم
از اون اصرا ر كه چه كاري داريد/؟ و از من انكار كه كار شخصي دارم
بلاخره بعد ساعتها وارد اتاق شدم بهراد داشت با تلفن حرف ميزد و پشتش به من بود ولي وقت برگشت و من و ديد برق شيطنت مردانه اي در چشمانش در خشيد لبخندي زد و به استقبالم امد
من سرمو پايين انداخته بودم احساس ميكردم صداي تپشهاي قلبمو همه ميشنون پس خيلي سريع با لكنت گفتم :من اين نامه رو براي شما نوشتم ميشه بخونيد و الان








این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 172]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن