تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 13 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس كاغذى را كه روى آن بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم نوشته شده است از روى زمين برد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820408221




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نگاهى به فيلم« ميناى شهر خاموش»، ساخته اميرشهاب رضويانخيلى دور خيلى نزديك


واضح آرشیو وب فارسی:حيات نو: نگاهى به فيلم« ميناى شهر خاموش»، ساخته اميرشهاب رضويانخيلى دور خيلى نزديك
فرهنگ‌و‌هنر، اميررضا نورى پرتو- غم غربت، حس نوستالژيك به وطن و خاطرات خوش دوران گذشته از آن دسته موضوع‌هايى به شمار مى‌رود كه همواره دغدغه بسيارى از هنرمندان ايرانى بوده و هست. سينماگران ايرانى نيز بارها و بارها اين تم را دستمايه كارهاى خود قرار داده‌اند و تلاش كرده‌اند كه حال و هوايى بومى‌و ملى را در آثارشان جارى كنند و از اين راه همدلى تماشاگران وطنى را در هر كجاى اين دنياى پهناور جلب كنند. فيلم ميناى شهر خاموش كه در جشنواره بيست و پنجم فجر به نمايش در آمد و نظر نسبتا مساعد منتقدان و تماشاگران پيگير سينما را به دنبال داشت، اين روزها بر پرده سينماهاى كشور است.

امير شهاب رضويان كه كارنامه جمع و جور فيلمسازى‌اش ( دو فيلم سفر مردان خاكسترى و تهران ساعت هفت‌صبح) گوياى دغدغه‌هاى به ظاهر مستقل فرهنگى و اجتماعى اوست، در ميناى شهر خاموش موضوع بازگشت به ميهن و مرور گذشته حسرت بار آدمى ‌كه ساليان سال در جايى دور از اينجا زندگى كرده، را به عنوان خط روايى اصلى اثر انتخاب كرده و از اين راه تلاش كرده حرف‌هاى انتقادي، فرهنگي، اجتماعى و حتى سياسى‌اش را در لابه‌لاى تصويرهاى خوش رنگ و لعاب فيلمش بگويد.

ابتداى فيلم در آلمان مى‌گذرد. جايى كه دكتر بهمن پارسا (شهباز نوشير) جراح و متخصص چيره دست قلب و عروق مقيم ‌هامبورگ، پس از سى و سه سال قصد بازگشت به ايران را مى‌كند. كاراكتر دكتر پارسا، به عمد و شايد هم به طور ناخودآگاه، بسيار سرد و دافعه‌انگيز است (نوع شخصيت‌پردازى دكتر و جنس بازى نوشير آدم را به ياد پرسوناى دكتر عالم در فيلم خيلى دور خيلى نزديك ميركريمى‌ مى‌اندازد) و تماشاگر با گذشت اندك زمانى از بازگشت دكتر به ايران حدس مى‌زند كه قرار است بهمن پارسا در طول سفر بازگشت به ايران پروسه تغيير و تحول شخصيتى را طى كند. مدت زمانى كه پيش از آغاز تيتراژ ابتداى فيلم در آلمان مى‌گذرد، جز ارائه اطلاعات مختصرى از زندگى دكتر كه مى‌توانست بعدها در طول فيلم به مرور گفته شود (و البته در روند پيشرفت داستان اين داده‌ها چند بار براى تماشاگر بازگو مى‌شود) هيچ كاركرد ديگرى ندارد. نمايش تصويرهايى كارت پستالى از منظره‌ها و ساختمان‌هاى قديمى‌ شهر ‌هامبورگ و رابطه سرد بهمن با دختر دو رگه‌‌اش، سارا، آن هم پس از جدايى از همسرش نقطه خيلى محكمى‌براى آغاز خط روايى فيلم به حساب نمى‌آيد و رضويان به آسانى مى‌توانست موتور داستان فيلمش را از بازگشت دكتر به ايران به حركت در آورد. نويسندگان فيلمنامه ميناى شهر خاموش (رضويان، آرمين هوفمان و محمد فرخ منش) در خلق انگيزه‌اى محكم و درست براى بازگشت بهمن به ايران ناتوان بوده اند. اين كه آدم سرد و نچسبى همچون دكتر به خواست دوست پدرش، آقاى قناتى (عزت‌الله انتظامي) براى درمان خواهرزاده قناتي، يك مجروح زمان جنگ به نام يزدگردي، پس از سى و سال سرخوردگى و دورى از ايران حاضر به بازگشت مى‌شود نمى‌تواند دليلى منطقى و محكم براى عزيمت شخصيت اصلى داستان از آلمان به سمت ايران باشد. تصميم دكتر براى فروش نخلستان‌هاى پدرى‌اش بم، آن هم با پافشارى برادرش بيژن و يافتن عشق دوران نوجوانى‌اش مى‌توانست در هر زمانى پيش از شروع داستان اين فيلم نيز انجام شود و دليلى باشد براى بازگشت دكتر به زادگاهش. در صورتى كه فيلمنامه هيچ توضيحى براى اين سوال ندارد. حتى جايى از فيلم دكتر در جواب سوال قناتى بيان مى‌كند خودش هم نمى‌داند براى چه به ايران آمده است! بخش دوم فيلم در تهران مى‌گذرد. در اين فصل به جز دكتر با دو كاراكتر اصلى ديگر هم سر و كار داريم؛ ابتدا با قناتى آشنا مى‌شويم كه مردى اهل ساز و عرفان و در عين حال خوش مشرب است و پيوسته از عشق‌ورزى به مردم و ميهن مى‌گويد و ديگرى ايرج بهرامى‌(صابر ابر) است كه نقش راننده در اختيار دكتر و قناتى را بر عهده دارد و نمونه تيپيكالى از نسل جوان سرگردان امروزى به شمار مى‌آيد. چيزى كه بيش از همه در اين بخش گل درشت و گاه آزاردهنده از كار در آمده، فلاش بك‌هاى غيرضرورى فيلم از دوران كودكى دكتر و عشق او به مينا آذر بهرام است كه باعث شده ريتم آرام اما نسبتا قابل قبول فيلم در اين قسمت گاه و بيگاه دچار سكته‌هاى روايى شود. در اين بخش شبه اپيزوديك از فيلم، رضويان بنا به اقتضاى سكانس‌هايش سعى كرده دغدغه‌هاى اجتماعى اش را در قالب ديالوگ‌ها و كنش‌هاى شخصيت‌ها به تماشاگر ابراز كند كه البته مى‌توان گفت چندان موفق نبوده و اين بازگويى‌ها كمى ‌نچسب و سطحى و گاه شعارى از كار درآمده‌اند. به عنوان مثال مى‌توان به حرف‌هاى ضد جنگ يزدگردى اشاره كرد. او از آخرين تيرى در زمان جنگ تحميلى مى‌گويد كه به سوى قلبش شليك شده، آن هم در حالى كه قصد داشته از سنگر بيرون بيايد و هواى صلح را تنفس كند. يا مى‌توان به مزه‌پرانى‌ها و كنش‌هاى گاه خنده‌آور ايرج اشاره كرد كه باب سليقه روز است و بيشتر براى مفرح كردن فضاى آرام و يكنواخت اين بخش از فيلم ترسيم شده و البته هيچ كاركرد دراماتيكى در پيشبرد قصه فيلم ندارد. از طرفى كاراكتر لاله، نامزد بهرام، از آن شخصيت‌هاى اضافى است كه حتى از كمك به بيشتر شناساندن درونيات شخصيت ايرج به دكتر (و تماشاگر) ناتوان است. رضويان از كانال گلايه‌ها و غرولندهاى لاله در رابطه با كار ايرج (فروش نوشيدنى‌هاى الكلي) قصد دارد كه از بى‌هدفى و به هدر رفتن نسل جوان انتقاد كند. نقطه پايان بخش فصل حضور قهرمان قصه در تهران تغيير عقيده دكتر پارسا در نرفتن به شهر بم است. شايد اگر از ابتدا دكتر به خاطر يافتن عشق سال‌هاى دور خود، آن هم با ايجاد يك جرقه درست و در چارچوب يك زمينه چينى دراماتيزه، قصد سفر به ايران را پيدا مى‌كرد، اكنون با درامى ‌قوى‌تر روبه‌رو بوديم. ديدن عكس مينا در ميان آن عكس‌هاى خانوادگى كه قناتى به دكتر داده، دستاويزى سطحى در ايجاد انگيزه براى قهرمان داستان جهت رفتن به بم است.

بخش سوم فيلم در جاده و شهر بم مى‌گذرد. اين قسمت نزديك به نيمى‌از زمان فيلم را به خود اختصاص داده است.

سكانس‌هايى كه در جاده بين راه مى‌گذرد مطابق الگوى آثار ژانر جاده اى لحنى اپيزوديك دارد و مى‌توانست كم و زياد شود (فيلم در اين بخش نسبت به نسخه نمايش داده شده در جشنواره اندكى كوتاه شده و به ريتم قابل قبولى تر دست پيدا كرده است). در اين قسمت حرف‌هاى بودار و سياسى بيژن در گفت وگوى تلفنى با بهمن بيشتر مناسب اظهارنظرهاى ستون‌هاى سياسى روزنامه‌هاست و در خط روايى اصلى كاركردى ندارد. از طرفى بهمن در صحبت با برادرش هم آن قدر سرد و منفعل است كه به توصيه‌هاى او مبنى بر گرفتن سند نخلستان‌ها از قناتى نه گوش مى‌دهد و نه واكنشى نشان مى‌دهد. سكانس ايست بازرسى مى‌توانست به ريتم تخت و راكد فيلم اندكى حس و حال ببخشد و تماشاگر را براى دقايقى در تعليق فرو ببرد. اما رضويان آشكارا از رفتن به سوى مولفه‌هاى سينماى داستانى پرهيز كرده و از كنار اين سكانس با دليل تراشى غيرقابل باور دكتر با بى تفاوتى مى‌گذرد. با اين حال اين بخش از لحاظ جنس كارگردانى رضويان در اجراى خوب دكوپاژها و ميزانسن‌ها در اوج خود قرار دارد. هر چند كه نوع ميزانسن‌هاى فصل جاده در جاهايى يادآور فصل‌هاى جاده در فيلم خيلى دور خيلى نزديك است. رسيدن كاراكترها به شهر بم پايانى است بر داستان آرام و كم افت و خيز فيلم. از اين جا به بعد شخصيت‌ها به حال خود رها مى‌شوند و در اين ميان تماشاگر نمى‌داند تكليفش با آدم‌هاى قصه چيست. در اين بخش تنها يك سرى خاطرات پراكنده از گذشته سه كاراكتر اصلى روايت مى‌شود كه كاركرد چندانى هم در زمان حال ندارند. اين كه گذشته ايرج چه بوده و چرا ترك تحصيل كرده و يا قناتى در يك ماجراى عشقى در جوانى به آسانى عشق‌اش را از دست داده (به راستى اگر آن ماجرا دستمايه فيلم شد اكنون با يك درام جاندار و قوى روبه رو بوديم) و يا اين كه دكتر به دليل جدايى از عشق دوران نوجوانى اش هنوز هم از پدر متنفر است و نمى‌خواهد حتى بر سر مزار او يك فاتحه خشك و خالى بخواند، هيچ يك دستمايه خوبى براى ادامه درام اثر نيستند. در حقيقت در نيمه دوم فيلم به جز آخرين تلاش‌هاى دكتر پارسا براى يافتن مينا پيرنگ داستانى ديگرى را دنبال نمى‌كنيم. در مورد شخصيت جبلى (مهران رجبي)، دوست دوران نوجوانى دكتر، نيز بايد گفت رضويان اين كاراكتر را تنها به جهت بازگويى گوشه‌هايى پنهان اما تقريبا غير مفيد از سرنوشت مينا، در دوره زمانى پس از جدايى از بهمن، وارد داستان كرده و معلوم نمى‌شود كه اين پرسوناژ (كه مهران رجبى مثل هميشه آن را روان و جذاب بازى كرده) چرا تا اين اندازه به دكتر بر سر فروش نخلستان‌ها اصرار مى‌كند. در اين بخش از فيلم نيز شاهد سكانس‌هايى اضافى و قابل حذف هستيم. رضويان دوربين خود را به قبرستان بم برده و در حدود چند دقيقه از عكس‌هاى حك شده روى سنگ قبر كشته شدگان زلزله دلخراش بم فيلم گرفته و روى آن هم افكت‌هاى صوتى گذاشته است. يا در جايى ديگر بايد براى لحظه‌هايى طولانى به تماشاى پرسه‌هاى بى هدف قناتى و بهمن در ارگ تخريب شده بم، خرابه‌هاى شهر و قسمت‌هاى بازسازى شده آن و چاه‌هاى قنات بنشينيم، بى آنكه معلوم شود قرار است اين تصاوير همدلى برانگيز چه نقشى بر حركت كند موتور قصه داشته باشد؟ شايد دراين بين تنها سكانسى كه منطق حضورش پذيرفتنى است و اين پتانسيل را دارد كه نظر بيننده را به خود جلب كند، همان بخش رودررويى دكتر پارسا با آن سنگ تراش قبرستان است كه طنز جارى در اين سكانس تلخى حقيقت انسانى پنهان در آن را اندكى تعديل كرده و در عين حال كمك حال پيشرفت قصه است. با ورود كاراكترها به بم، ايرج آرام آرام به حاشيه مى‌رود و معلوم نيست او در بين شخصيت‌هايى كه هيچ شباهتى با او ندارند قرار است چه كارى انجام دهد. با وجود اين كه صابر ابر از پس اجراى نقش ايرج به خوبى برآمده، اما اگر باز هم بخواهيم به دنبال منطقى قوى براى چرايى حضور او در كنار دو قهرمان داستان باشيم، بدون شك با علامت سوالى بزرگ روبه رو خواهيم شد. ايرج از ابتدا تا به پايان از حد تيپ يك راننده بذله گو فراتر نمى‌رود و همراهى او با قناتى و دكتر تا شهر بم هيچ تغييرى در شخصيت اش پديد نمى‌آورد.

رازگشايى پايانى فيلم قرار است برگ برنده رضويان براى قدردانى از تماشاگرى باشد كه به فيلم‌هاى داستانى خو گرفته و حال حاضر شده به تماشاى اثرى بنشيند كه چندان در قيد و بند رعايت قاعده‌هاى كلاسيك نيست. با اين وجود چون آن راز ابعاد چندان گسترده اى ندارد، با اطلاعاتى كه قناتى در طول داستان مى‌دهد، زودتر از موعد براى بيننده فاش مى‌شود و در پايان ديگر نمى‌تواند نقش يك غافلگيرى تكان دهنده را بازى كند. سكانسى در ابتداى فيلم است كه دكتر به مغازه ساز فروشى قناتى مى‌رود و در آن جا قناتى به بهمن مى‌گويد كه در مراسم ازدواج پدر و مادر دكتر ساز نواخته است. در جايى ديگر از فيلم زمانى كه قناتى داستان خود و فرمانده دوران خدمتش را براى دكتر تعريف مى‌كند، با نشانه‌هايى كه قناتى مى‌دهد مى‌توان حدس زد كه آن فرمانده همان پدر مستبد دكتر بوده كه عشق دوران جوانى قناتى را به چنگ آورده است و قناتى به خاطر سوگندى كه ياد كرده مجبور شده در مراسم ازدواج معشوق با فرمانده اش شركت كند و ساز بزند. با اين زمينه ذهنى و نيز نبود يك منحنى روايى استخوان‌دار در طول مدت زمان فيلم، آشكار شدن اين حقيقت (كه دستمايه بالقوه قدرتمند و جذابى است) در پايان داستان نمى‌تواند سرانجامى‌شكوهمند و به ياد ماندنى براى مرثيه اميرشهاب رضويان باشد. از سويى ديگر موضوع نرسيدن بهمن و مينا به يكديگر با آنكه در نگاه اول بر خلاف كليشه‌هاى تثبيت شده در ذهن مخاطب عام عمل كرده، اما در ديدى موشكافانه مى‌توان ادعا كرد نچسب و تحميلى از كار در آمده است. شايد اگر مينا در همان زلزله كشته مى‌شد و يا خبر مرگ او به گوش بهمن مى‌رسيد، داستان از حالت تك بعدى خود خارج مى‌شد و حال و هوايى تراژيك به خود مى‌گرفت و تلخى‌هايى را كه مدنظر كارگردان بود به كام بيننده مى‌چشاند و او را پس از تماشاى فيلم به حال خود رها نمى‌كرد. اما پس از پشت سر گذاشتن اين مراحل (كه قرار است طى طريقى معنوى براى دكتر باشد) زمانى كه مشخص مى‌شود مينا به دليلى نامعلوم و پس از سال‌ها اقامت در بم (او حتى پس از مرگ همسر و فرزندانش در زلزله چند سالى را در زادگاهش و روستاهاى اطراف آن زندگى كرده) راهى آلمان شده، بيشتر از آنكه شكلى منطقى داشته باشد حالتى تصنعى و تحميلى دارد.
 يکشنبه 17 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: حيات نو]
[مشاهده در: www.hayateno.ws]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 437]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن