تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):چه بسيار عزيزى كه، نادانى اش او را خوار ساخت.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804149735




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

قدرت مدرن در برابر قدرت سياسي


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: قدرت مدرن در برابر قدرت سياسي جام جم آنلاين: به چنگ گرفتن حق زندگي و مرگ، دغدغه ديرينه قدرت بوده است. پدر رومي ‌يا هر جامعه سنتي ديگري كه قدرت پدرانه كهن را براي خويش نگه داشته است، اجازه آن را مي‌يابد كه چون به‌عنوان پدر خانواده به فرزندانش زندگي بخشيده، همين زندگي را از آنها باز پس گيرد. نگاهي كه به نحو تخفيف يافته در بعضي جوامع امروزين همچنان زنده است؛ همين حق پدرانه به‌گونه‌اي ديگر به حق حاكم نقل مكان مي‌كند. مگر نه اين‌كه در جوامع سنتي، رعيت، كودكان خردسال حاكم‌اند؟! حاكم قدرت آن را دارد كه جان اتباعش را در موارد جنگ با دشمنان به مخاطره اندازد و به اين‌گونه به نحو غيرمستقيم، حق به مرگ رساندن يا زنده نگه داشتن آنها را براي خويش محفوظ دارد. در اين مقاله نويسنده به بررسي چگونگي تبديل شدن انسان به امري سياسي در دوره مدرن در انديشه فوكو پرداخته است. آنچه در اين قلمرو سنتي اتفاق مي‌افتد، اعمال قدرت به شكل منفي آن است؛ حذف، ممانعت، طرد و سركوب. به قول فوكو، «قدرت در اين جامعه [سنتي] پيش از هر چيز، حق گرفتن است. گرفتن چيزها، زمان، بدن‌ها، و سرانجام زندگي، اوج اين قدرت در امتياز تصاحب زندگي براي حذف آن بود.» (اراده به دانستن، ص157) چرخشي كه در روزگار مدرن رخ داده، صورتبندي سياست براساس اشكال مديريت است. ديگر گرفتن و بازداشتن شكل اصلي‌ ساز و كارهاي قدرت نيست، بلكه «عبارت است از تحريك، تقويت، كنترل، مراقبت، بهينه‌سازي و سازماند‌هي نيروها همان تكنيك‌هاي انضباطي كه در بخش‌هاي پيشين سعي شد توضيح داده شود؛ شيوه‌هايي كه در آنها قدرت به نحو ايجابي و مثبت اعمال مي‌شود. همين انضباط مثبت اهداف استراتژيك جديدي را نشانه گرفته و ابژه‌هاي خويش را تغيير داده است. اكنون رژيم‌ها در مقام مدير زندگي و بقاء و مدير بدن‌ها و نژاد توانستند اين همه جنگ به راه اندازند و انسان‌ها را به كشتن دهند.» (همان، ص158) قدرت مدرن به دنبال اداره زندگي است نه حق مرگ. به‌‌جاي حذف نيروها خواهان تكثير و كنترل آنها براي اهداف راهبردي، خويش است، چرا كه بسط قدرت مدرن در سايه افزايش ابژه‌هايش ممكن مي‌شود و لذا اقتصادمندي جديدي را ‌بايد در قبال بدن‌ها و نيروهايش به جريان اندازيم كه از اتلاف انرژي‌ها بكاهد و بر باروري آنها بيفزايد. از همين روست كه ما شاهد مخالفت گسترده عليه حق اعدام هستيم. دست كم يكي از علل مهمش، همين محدودسازي قدرت به واسطه كشتن است. كيفر مرگ هم رسوايي قدرت است، چون چهره خشنش را رو مي‌كند و هم به نحو پارادوكسيكالي رخنه‌هاي نفوذ تكنيك‌هاي انضباطي قدرت را مسدود مي‌كند. اعدام بايد لغو شود به نام انسان، اما عليه انسان! اكنون مرگ به حاشيه مي‌رود و آن موقعيت محوري‌اي كه در جوامع سنتي داشت، از دست مي‌دهد و به شخصي‌ترين و خصوصي‌ترين لحظه‌هاي وجود انسان كوچ مي‌كند. ورود خودكشي در حوزه‌هاي تحليل جامعه‌شناختي در سده 19 ناشي از همين جابه‌جايي است. خودكشي كه زماني گناه و جرم دانسته مي‌شد، چرا كه به معناي غصب حق مرگي بود كه از آن خدا يا پادشاه بود، اكنون به حقي فردي بدل شده كه احساسي ويژه از خود بودن و آزادي را به او القا مي‌كند. (نك به: همان ص، 159) قدرت اداره كننده زندگي (power over life) از سده نوزدهم به بعد با 2 قطب پيوسته در حال تكوين بود. يكي «بدن ماشين» بود: يعني بدن به منزله ماشيني بود كه ‌بايد كاركردهايش را به حداكثر رساند و بيشترين فايده‌مندي را از آن بيرون كشيد. دومين قطب هم «بدن گونه» بود: قدرت انضباطي متمركز است بر بدني كه سازوكار موجود زنده آن را در برمي‌گيرد و شالوده فرآيندهاي زيست شناختي است. توليد مثل، ولادت، مرگ، سطح سلامت، اميد به زندگي و طول عمر كه همه اينها تحت سياست زيست شناختي (bio- politique) جمعيت شكل گرفت. بنابراين، انضباط‌هاي بدن و ساماندهي جمعيت دو قطبي هستند كه سازمان قدرت اداره كننده زندگي حول آنها استقرار مي‌يابد. در واقع، پيوند اين دو در عصر مدرن بيانگر جدايي انضباط مدرن از انضباط كلاسيك بود. در انضباط كلاسيك اين دو قطب از هم جدا بودند اما در انضباط مدرن، اين اداره بدن‌ها و مديريت حسابگرانه زندگي به هم گره خوردند؛ در نقطه‌اي به نام «روابط جنسي» چرا كه «روابط جنسي سالم» هم بيانگر بدن‌هايي بارور بود و هم جمعيتي بهداشتي با نسلي پاك. در واقع اين انضباط مدرن كه قدرت اداره كننده زندگي از خلال آن عمل كرد، مدلي برگرفته از سراسر بين بنتامي ‌بود. «منظور او [بنتام] نشان دادن اين نكته نيز بوده است كه مي‌توان انضباط‌ها را از حبس در آورد و آنها را به شيوه‌اي انتشار يافته و چندگانه و چند ظرفيتي در سرتاسر پيكر اجتماع به كار انداخت. عصر كلاسيك اين انضباط‌ها را در مكان‌هايي مشخص و نسبتا بسته سربازخانه، كالج‌ها، كارگاه‌هاي بزرگ ساخته و پرداخته كرده بود و كاربرد فراگير آنها را تنها در مقياس محدود و موقتي يك شهر طاعون زده در نظر داشت» (مراقبت و تنبيه، ص260) بنتام اين سازوكارهاي موقتي و موضعي را سعي كرد به نحو هميشگي و فراگير در كل جامعه بسط دهد. بر خلاف انضباط منفي‌ كه صرفا در پي كنترل بدن‌هاي بي‌فايده و جمعيت بي‌سود بود. به اين ترتيب، با نگاه بنتامي‌گذري شد از انضباط منفي و محاصره‌اي كلاسيك كه صرفا محدود بود به نهادهاي بسته‌اي كه تنها كاركردشان متوقف كردن بيماري، قطع ارتباط‌ها و تعليق زمان بود، به انضباط مثبت و سازوكاري مدرن كه هدفش طرحي بود برايجامعه آينده «آنچه زماني جزيره‌اي كوچك، مكاني ممتاز، تدبيري بر حسب اوضاع و احوال يا الگويي خاص بود به اصلي عمومي ‌بدل شد.» (همان، ص261) زيست قدرت (bio-power) از همين انضباط مثبت مدرن بهره مي‌گيرد؛ چرا كه مي‌خواهد با محاصره بدن زنده و مديريت نيروهايش، كل زندگي را به ابژه كنترل و شناخت خويش بدل كند. «بي‌شك براي نخستين بار در تاريخ، امر زيست شناختي در امر سياسي بازتاب يافت. قدرت ديگر فقط با سوژه‌هايي حقوقي سر و كار ندارد كه سلطه نهايي بر آنها مرگ است، بلكه با موجودات زنده سر و كار دارد كه سلطه بر آنها بايد در سطح خود زندگي اعمال شود، نه تهديد مرگ بلكه بيشتر به عهده گرفتن مسووليت زندگي است كه به قدرت حتي امكان دسترسي به بدن را مي‌دهد» (اراده به دانستن، ص164) به اين ترتيب است كه سياست زيست شناختي تكوين يافت كه از تكنيك‌هاي دانش قدرت براي دگرگوني زندگي انسان بهره مي‌جست. «هنگامي ‌كه نمودار قدرت الگوي حاكميت را به نفع الگوي انضباطي كنار مي‌گذارد، هنگامي‌كه نمودار قدرت بدل مي‌شود به زيست قدرت، زيست سياست جمعيت‌ها، و سرپرستي و مديريت زندگي، اين زندگي است كه به منزله ابژه جديد قدرت سر بر مي‌آورد.» (دلوز، فوكو، ص137 و 138) به نظر مي‌رسد زيست قدرت نگاهي به انسان دارد كه قرن‌ها پيش از ميلاد ارسطو به انسان داشت. يعني فهم موجود زنده به‌عنوان موجودي سياسي. «انسان مدرن حيواني است كه سياستش زندگي‌اش را به منزله موجودي زنده مورد سوال قرار مي‌دهد.» (اراده به دانستن، ص164) همين حق زندگي، بدن، سلامت، سعادت و ارضاي نيازها بود كه حقوق كلاسيك از درك آن عاجز بود؛ چرا كه تنها به حق سنتي حاكميت معتقد بود. ظهور ابژه اعظمي ‌به نام «زندگي» در عصر مدرن است كه ارزش و اعتباري فزاينده به جنسيت مي‌بخشد؛ جنسيت دستيابي و رسوخ به زندگي بدن و زندگي گونه انسان را ممكن مي‌كند. جنسيت در دوره مدرن هم انرژي سياسي و هم توانمندي زيست شناختي ا‌ست. بنابراين اگر روزگاري قدرت از طريق خون سخن مي‌گفت، يعني به نيروي شمشير و جنگ، جلاد و تعذيب. اكنون جامعه جنسيت فرا رسيده است. قدرت با اقتصادمندي بدن، با تكثير زندگي، با افزايش قابليت «گونه حكمفرمايي مي‌كند. قدرت، اينچنين حيات امروز و آينده نسل‌ها را كنترل و اداره مي‌كند. جنسيت اين امكان را با قرار گرفتن در جنب هنجار، دانش، زندگي، معنا، انضباط و سازماندهي ايجاد مي‌كند.» البته به اعتقاد فوكو، «خون» و «جنسيت» با هم همپوشاني دارند و اين‌گونه نيست كه هيچ‌گونه نسبتي با هم نداشته باشند. به عنوان مثال، نژاد پرستي هيتلري با دخالت دائمي ‌در بدن‌ها و رسوخ در سلامت و زندگي روزمره، سعي بر تكرار نوعي دغدغه اسطوره‌اي داشت: «حفاظت از پاكي خون و پيروز گردانيدن نژاد.» (همان، ص171) به اين‌گونه كه در قرن بيستم، به‌نام زندگي حمامي‌ از خون و كوره‌هاي مرگ به راه افتاد! پس اين رسوخ زيست‌شناسي به اعماق طبيعت زنده كه به بهانه بهداشت عمومي روابط جنسي و بهسازي نژادي صورت گرفت، اگر چه حق كشتن و كيفر اعدام را منسوخ و تلاش كرد تا زندگي را به مركز آورد و مرگ را به حاشيه ببرد، اما به قول دلوز «به مراتب بيشتر اجازه قتل‌عام‌ها و نسل‌كشي‌ها را مي‌دهد. نه با بازگشت به حق قديمي‌ كشتن، بلكه بعكس، به نام نژاد، فضاي حياتي، شرايط زندگي و بقاي جمعيتي كه خود را بهتر به شمار مي‌آورد و با دشمني‌اش نه ديگر همچون دشمن حقوقي حاكم پيشين، بلكه به منزله عامل سمي ‌يا عفوني، يعني نوعي خطر زيست شناختي برخورد مي‌كند. در نتيجه «به همين دلايل است» كه كيفر اعدام بتدريج منسوخ مي‌شود و هولوكاست‌ها افزايش مي‌يابد كه بمراتب بهتر گواه مرگ انسان است.» (دلوز،فوكو، ص138) در حقيقت، اين تقدس حيات گونه‌اي سياسي كردن مرگ هم هست. مگر آزمايش‌هاي هولناك پزشكي و زيست سياسي نازيسم بر روي قربانيان هولوكاست براي تعيين آستانه تحمل درد، گرما، سرما و نحوه واكنش بدن به انواع بيماري‌ها چيزي جز اين بود، هولوكاست و آشوويتس آن ناحيه‌اي ا‌ست كه در آن علم جنسي و علم زيست‌شناسي در هم مي‌پيچند. زيست قدرت بيانگر همان چيزي است كه آگامبن تحت تاثير فوكو از آن سخن مي‌گويد: هضم و ادغام حيات برهنه در سياست. البته آگامبن اين رخداد را بر خلاف فوكو، شاخصه صرف سياست مدرن نمي‌داند و پيوند حيات برهنه و هستي سياسي را در طول تاريخ بررسي مي‌كند و معتقد است انسان مجبور بود براي ورود به پوليس (يا دولتشهر) يعني عرصه تحقق حيات نيك يا زندگي خوب مورد نظر ارسطو، حيات برهنه و حيوانيت خويش را به پوليس گروگان دهد. او از طريق حذف برهنگي حيات خويش، خود را در درون مرزهايي كه بنا بود قلمرو قانون (nomos) را از طبيعت (physis) جدا كند، ادغام كرد. (سياست مرگ، ص125) آنجا كه سياست با زندگي گره مي‌خورد، قدرت توان آن را مي‌يابد كه زندگي را همچون ابژه‌اي بشناسد و تعريف كند و هنجارها و سلامت و بهداشت عمومي‌اش را ساماندهي كند و بدين‌گونه كل طبيعت موجود زنده را بازيابي و بازسازي كند. در چنين وضعيتي تمايز حياتي برهنه و طبيعي از حيات سياسي ناممكن است. البته سياستي كه حق تعيين بهداشتي زيستن را به خويش منحصر مي‌نمايد، اين حق را براي خويش قائل مي‌شود كه آيين بهداشتي مردن را هم خود تعيين كند. اين قدرت مدرن، كشتني را ممكن مي‌كند كه نه تنها مستوجب قصاص و مجازات نيست، بلكه مطالبه هم مي‌شود! نمونه اعلاي آن، همان اتانازي يا قتل ترحم انگيز است؛ در اينجا هم دعوي «انساندوستانه» وارد مي‌شود. فردي كه درد و زخم، وجودش را زهرآگين كرده و هرگز امكان درمان يا بازگرداندنش به زندگي وجود ندارد، آيا كشتنش كنشي انساني نيست؟ براستي، تفاوت اين‌گونه اجازه كشتن يافتن (اتانازي) با لحظه حكومت نظامي‌ كه به سرباز امكان مي‌دهد تا به هر عابري شليك كند، چيست ؟ آيا هر دوي اين كشتن‌ها به يك ميزان پديده‌اي سياسي حقوقي نيستند تا پديده‌اي زيست شناختي طبيعي؟ آيا اين «طبيعتي» كه قدرت از آن سخن مي‌گويد، چيزي از جنس سياست نيست؟ آيا «جنسيت» كه همچون هم ارز زندگي تعبير مي‌شود، بيش از آن‌كه مرجعي طبيعي باشد، مرجعي سياسي نيست؟ چنين به نظر مي‌رسد آييني كه در آغاز به نام علم و انسان، نمايش با شكوه جلاد و بدن معذب را محكوم كرد و سلطنت مرگ را پايان بخشيد، دوباره در شكل و صورتي ديگر اين سركوب را باز توليد كرده است؛ اما اين بار در لباس آيين زندگي! آيا اين خود نشانگر آن نيست كه كيفرهاي غيربدني، ناممكن است و حتي آنجا كه سخن از اصلاح و درمان روح در ميان بوده، همچنان بدن ابژه هميشگي مجازات بوده و مي‌توان پيوسته رد پاي قدرت را روي بدن دنبال كرد؟ شايد ما هيچ‌گاه نتوانسته‌ايم از غريزه مرگ‌خواهي خلاصي يابيم.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 370]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن