واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: تئاتر- ندا انتظامي: سيامك صفري بازيگر متفاوتي است؛ البته اين تفاوت براي هر مخاطبي يك معني ميدهد. اما يك مرز مشترك بين اين معنا وجود دارد؛ سيامك صفري بازيگر توانمندي است و زماني كه پا بر صحنه تئاتر ميگذارد، صحنه از حضور او پر ميشود. اين بازيگر داراي مدرك كارشناسي ارشد با گرايش كارگرداني تئاتر است و در نمايشهاي متعددي هم بازي كرده است ؛ بازي در نمايشهاي «دشمن مردم»، «سمفوني درد»، «مرگ فروشنده»، «آنتيگونه در نيويورك»، «تولد»، «مرغابي وحشي» و «تئاتر بيحيوان».او در سال گذشته و امسال حضوري فعال در بازيگري داشته است، به همين دليل و به دليل بازي در نمايش «ماكوندو» با اين بازيگر گفتوگو كردهايم. چه چيزي در نقش باعث ميشود كه وسوسه بازيگري به سراغتان بيايد و بازي در آن نقش را بپذيريد؟ موقعيتهايي كه نقش به بازيگر ميدهد. در انتخاب نقش به اين سمت نميروم كه نقش، كميت و حضور بيشتري روي صحنه داشته باشد، به اين فكر ميكنم كه نقش چه موقعيتي را براي ارائه به بازيگر پيشنهاد ميدهد. برايم تئاتر و نقشي جذاب است كه بيشتر به اين سمت رفته است كه در نهايت بازيگر بتواند در موقعيت نمايش بازي كند، تا اينكه بيشتر ديالوگ بگويد. تراژدي، كمدي، كلاسيك يا مدرن بودن نمايشنامه چقدر در اين انتخاب سهيم است؟ هر بازيگري وسوسه بازي در نقشهاي كلاسيك را دارد. به شخصه گرايش و علاقهام به سمت نمايشنامههاي كمدي بيشتر است. بيشتر هم در اين نقشها بازي ميكنيد. نگران اين نيستيد كه در تيپها كليشه بشويد؟ يك سري واژه در تئاتر ما به اشتباه ترجمه شده است، يا تعبير نادرستي از آن داريم. معتقدم كه هر بازيگري اگر بتواند موقعيت را درست بازي كند، درست عمل كرده است. فرض كنيد بازيگري كه كمدي بازي ميكند، زماني درست عمل كرده است كه بتواند موقعيت كمدي را درست بازي كند. هر بازيگر خصوصياتي خاص، لحن صحنهاي مشخص و خصلتهاي بازي خاص خودش را دارد. قطعا زماني كه اين بازيگر موقعيتهاي يك نقش را بازي ميكند، ممكن است براي ديگران آشنا باشد و بگويند اينكه سيامك است. طبيعي است كه اين منم، اما من بازيگري هستم كه دارم موقعيتهاي آن نقش را بازي ميكنم. به هيچ عنوان، سيامك صفرياي كه بازيگر است را از صحنه پاك نميكنم. در سينما تيپسازي، خصوصا در سينماي كمدي امر عادي تلقي ميشود، اما در تئاتر، بازيگران تاكيد روي تفاوت نقشها دارند، يعني نكتهاي كه شما خلاف آن را مطرح ميكنيد و تاكيد ميكنيد كه آگاهانه است. از بازيگري سينما درك درستي ندارم، اما درمورد بازيگري تئاتر بايد بگويم كه زماني كه بازيگر روي صحنه است، تلاشش براي اين است كه بگويد آن چيزي كه در كار قبلي ديديد من نيستم، اما بهنظر من بايد بگويد كه من همان هستم كه موقعيتهاي يك نقش ديگر را بازي ميكنم. اين به تجربه، حساسيت بازيگر و شناختي كه از خودش دارد بر ميگردد. نكته ديگر اين است كه بازيگر بتواند ظرافتهاي كوچك يك نمايشنامه را براي بازي پيدا كند؛ ظرافتي كه ضمنا اشاره به يك كليت بزرگتر داشته باشد. در سه تا كار اخير شما يعني «تئاتر بيحيوان»، «مرغابي و حشي» و «ماكوندو» سه شخصيت متفاوت را بازي ميكنيد كه هر كدام تحليلهاي متفاوتي هم دارند، اما جنس و نوع نگاه شما به اين شخصيتها يكسان است. در نتيجه در بازيهاي شما رگههاي مشترك ديده ميشود. اين رگههاي مشترك بايد باشد. هر بازيگر استيل و جوهري دارد كه بايد بشناسد و حفظ كند. هر بازيگري تفاوتهاي بازي را زماني پيدا ميكند كه در موقعيت بازي قرار بگيرد؛ مثلا در نمايشهايي كه مثال زديد، بهنظرم توانسته بودم با توجه به نگاه خودم، موقعيتهاي متفاوتي را خلق كنم. اگر كسي «مرغابي وحشي» را ديده و سپس «تئاتر بيحيوان» را ببيند در اولين نظرش ايناست كه سيامك صفري اين نقش را بازي ميكند، ولي بعد با توجه به مشخصات مشتركي كه در كل بازيهاي من هست و با توجه به يك تركيب تازه و عناصري كه به نقش اضافه شده است، مرزي مشخص ميشود. فكر نميكنيد كه اين مرز و عناصري كه اضافه ميكنيد، كم رنگ است، بهطوري كه مخاطب متوجه آن نميشود و فقط حضور سيامك صفري در كار ديده ميشود؟ بهنظرم اين جاي خوشحالي براي من بازيگر است. معتقدم كه بازيگر بايد بگويد، اين منم كه دارم اين نقش را بازي ميكنم. اين گفتن خيلي مهم است اما كيفيت آن هم مهم است. شايد من در موقعيت بازي ماندهام و در ذهنم ريزهكاريهايي را ايجاد كردهام، اما نتوانستهام روي نقش تسلط پيداكنم و خودم را حذف كنم، تا لحظه بازي را به شكل ديگري ارائه دهم در نتيجه مخاطب متوجه اين مرز ميشود. شايد در اين دام افتاده باشم. ميخواهم بگويم كه خودم به اين موضوع توجه دارم. رگههاي مشترك ديگري دركارهاي شما وجود دارد وآن ايناست كه شما پايتان را در صحنه ميگذاريد، تماشاگران ميخندند. حتي اگر حضور شما مثل نمايش «ماكوندو» فقط منحصر به صدايتان باشد. اين ديالوگ را با تماشاگرم دارم و قراردادي است بين من و تماشاگرم؛ رابطهاي است كه تماشاگر نه با نقش بلكه با خود من دارد. البته گاهي اوقات از اين رابطه تعجب ميكنم و حتي نميفهمم كه جريان چيست ولي پي بردهام كه تماشاگر در رابطهاش با من اين را كشف كرده كه لحن و حضوري در اين بازيگر هست كه منتقد شرايط بازي و نوع اجرايش است. نگران اين نيستيد كه تماشاگر براساس پيش ذهني كه دارد به تماشاي كارهاي شما مينشيند؟ بهنظرم حدسياتش را با خودش ميآورد، مثل اينكه سليقه، نوع نگاه و جهان بيني هر كارگرداني مشخص است و براساس آن شناخت، كار را براي ديدن انتخاب ميكنيد. بهنظرم اين اتفاق خوبي در عرصه هنر است چرا كه يك بازيگر يا يك كارگردان توانسته خودش را در يك قاب مشخص بگذارد و آن را ارائه كند. اگر خودتان را جاي مخاطب بگذاريد، برايتان جالب است كه يك بازيگري را ببينيد كه در كارهايش اين خصوصيت را دارد؟ اگر بازيگري به اين اتفاق آگاه باشد بهنظرم اتفاق خوبي است. زماني كه من به ديدن كارهاي يك بازيگر كه كارهايش را دوست دارم ميروم، لحظهاي ديدن كارهاي او برايم جذاب ميشودكه اين بازيگر در فضاي ديگر، خودش را به من چگونه نشان خواهد داد. تكليف تحليل نقش چه ميشود؟ زماني هست كه تكليف نقشات مشخص است. براي يك سري از نقشها در طول سالها، اجراهايي كه از آن نمايشنامه شده است، تعاريفي پيدا شده است و طبيعتا قالبهاي خودش را پيدا كرده است. معتقدم كه كار يك بازيگر ايناست كه يك بازي را روايت كند. در اين مرحله دو حالت اتفاق ميافتد كه يكي خود بازي و ديگري روايت آن بازيگر از آن بازي است. يعني بهعنوان يك بازيگر نظرم، جهان بينيام، شناخت، حساسيتم و نوع رابطهاي كه ميخواهم با نقش برقرار كنم را به شكلي تعريف ميكنم. يعني اين طوري نيست كه من خودم را 100درصد در اختيار آن پرسوناژ قرار بدهم. به اعتقاد من هيچ بازيگري هم نبايد اين كار بكند. بازيگر بايد نظرش را براي نقش بدهد. اساسا خصلت بازي كردن ايناست كه بازيگر با بازي در نقش و بازي موقعيت يك نقش در حقيقت نظرش را درباره نقش بگويد. مثل اينكه وقتي جريان حادثهاي كه افتاده را براي ديگران تعريف ميكنيد، هم حادثه را بازگو ميكنيد وهم نظر خودتان را نسبت به آن حادثه ميگويد. اما آن حادثه را واقعي روايت ميكنيم و تحريفش نميكنيم. اين تحريف نيست. ممكن است آن حادثه را به شكلي تعريف كنيم كه همه بخندند يا همه گريه كنند، در حالي كه اهل ماجرا خلاف آن است. همان روايت مهم است. وقتي اين روايت در تئاتر اتفاق ميافتد، تئاتر اتفاق افتاده است. فقط روايت بازيگر مهم نيست. در زمان اجرا نمايش موقعيتهايش را مطرح ميكند، تماشاگر روايت و نظر بازيگر را ميبيند و قضاوت ميكند. يك بخش قضاوت اوست و يك بخش ديگر ايناست كه چه خوب بازي كرده است. اگر به شما نمايشنامهاي تراژدي مثل «ريچارد سوم» يا «مكبث» پيشنهاد شود، بازهم در اجراي نقش رگههايي از شما ديده ميشود؟ قطعا. چراكه من ريچاد سوم را بازي ميكنم. من موقعيتهاي نمايش را درك و آن را بازي ميكنم. در اين صورت ما به شخصيت ريچاردسوم ميخنديديم. مطمئن هستم كه اين اتفاق ميافتد.بهنظرم «ريچاد سوم» تلخترين نمايشنامه شكسپير است، اما من به گونهاي اين نقش را روايت ميكنم كه تماشاگر در لحظاتي خواهد خنديد. اين اتفاق ريچاد سوم را خدشهدار نميكند، بلكه زوايه ديگري را براي تماشاگران باز ميشود. در صحبتهايتان تاكيد ميكنيد كه بازيگر روايت ميكند. اين وسط نقش كارگردان چه ميشود؟ من درخصوص بازيگري حرف ميزنم. اما تئاتر، درخصوص گروه و كارگردان معني پيدا ميكند. اساسا نوع رابطه بازيگر و كارگردان مبحث ديگري است، اما كارگردان با هر شرايط و نگاهي كه باشد براي نظر بازيگر احترام قائل است، مگر اينكه با يك نگاه ديكتاتوري به سركار بيايد. در اين حالت بهدليل نوع تفكر واستبدادي كه دارد در حقيقت حضور بازيگر را روي صحنه حذف كرده است، اما به اين معنا نيست كه اين مواردي كه من گفتم نميتواند باشد، اين موارد ميتواند باشد و بازيگر با مولف، جريانات، انديشههاي استاتيك و نوع برخورد كارگردان با روايت،آن را نقل ميكند. گاهي اوقات كارگردان كاملا آگاهانه با بازيگر همسو ميشود و برعكس. اگر اين اتفاق بيفتد روايت بيكم وكاست جاري نشده است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 338]