دوستای مهربونم خواهش میکنم منو راهنمایی کنین........ : با همسرم مشکل دارم چون ...

واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: بچه ها دوستای گلم شما رو بخدا قسم میدم راضی نشین که با مادر شوهر توی یه ساختمون زندگی کنین.بخددددددددددا سر این موضوع زندگی ما شده جهنم.ما کلا خونواده آرومی هستیم اما به خاطر زندگی با مامان بزرگم همش جنگ اعصاب توی خونه داریم.مادر بزرگم من خیلی خیلی ببخشید خیلی آدم ........ هستش.همش یه جوری توی زندگیمون دخالت میکنه.بخخخخخخخخدا اگه اون نبود ما مشکلی نداشتیم.بابا هم به خاطر اینکه بابا بزرگم مرده مجبوره هواشو داشته باشه.ولی دیگه من نمیتونم تحمل کنم.به خداوندی خدا هرشب سر خیس میذارم روی بالشمو تا مدتها گریه میکنم.
تورو خدا شما بگین چیکار کنم؟؟؟؟

من 12 سال از عمرم رو با مامان بابام... و 3 سال از عمرم رو هم با مامان مامانم زندگی کردم...
از خیلیییییی خوشی هامون زده شد...
خیلی شبا با چشم خیس خوابیدیم...
اما...
الآن آرزومه که کاااااااااااش.. ای کااااااااااااش... یه روز اون موقعها تکرار میشد
دلم براشون تنگ شده
خدا بیامرزدشون :((((

مونا جون یه چیز بگم.فکر نکنی آدم سنگدلی هستم.نه بخدا چون مامانم یه جوری تربیتمون کرده که بد کسی رو نخواییم.یا برای کسی ارزوی بد نکنیم.ولی به خدا دیگه تحمل ندارم.تنها آرزوم مرگ مامان بزرگمه.آخه اگه بدونی توی این بیست و چند سال چه ظلمهایی در حق ما مخصوصا مامانم کرده.هربار توی هر مناسبتی حالا عید یا مسافرت یا تولد یه جوریییییییییییییی با حرفاش آدمو نیش میزنه که اون خوشی برامون تبدیل به زهرمار میشه.برا همین این آرزو رو دارم.گاهی وقتها یه حرفهایی به بابام میزنه که آدم واقعا دلش میسوزه.آخه اگه مادر آدم این حرفهارو بهش بزنه دیگه از بقیه چه انتظاری هست.
واقعا خسته و درموندم.دختری که در اوج جوانی و بیست سالگی باید شاداب باشه اینقده افسرده وخستم که دیگه نمیدونم چیکار کنم.
ای خداااااااااااااااااااا چرا به حرفام گوش نمیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

الهی قربون دلت برم چقدر ناراحتییییی....
ناراحت نباش خانومی خدا بزرکه...
مثلا چی کار میکنه؟؟؟با حرفاش رو بابات تاثیر میزاره یا فقط تیکه و غر غر و ....؟؟؟؟؟
مثلا چجوریه؟؟چند سالشونه؟؟؟دعا کن اگر الان داری زجر میکشی ایشالا مادرشوهرت خوب خوب باشه..
اخی..چرا خواهریم افسردس؟؟؟عزییییییزم...ناراحت نباش..هر کسی یه مشکلی داره...
نگاه به خندشون نکن...
بیا بیشتر از کاراشون بگو...

دلشکسته نوشته است:
بچه ها دوستای گلم شما رو بخدا قسم میدم راضی نشین که با مادر شوهر توی یه ساختمون زندگی کنین.بخددددددددددا سر این موضوع زندگی ما شده جهنم.ما کلا خونواده آرومی هستیم اما به خاطر زندگی با مامان بزرگم همش جنگ اعصاب توی خونه داریم.مادر بزرگم من خیلی خیلی ببخشید خیلی آدم ........ هستش.همش یه جوری توی زندگیمون دخالت میکنه.بخخخخخخخخدا اگه اون نبود ما مشکلی نداشتیم.بابا هم به خاطر اینکه بابا بزرگم مرده مجبوره هواشو داشته باشه.ولی دیگه من نمیتونم تحمل کنم.به خداوندی خدا هرشب سر خیس میذارم روی بالشمو تا مدتها گریه میکنم.
تورو خدا شما بگین چیکار کنم؟؟؟؟

عزیز دلم من الان 24 سالمه دیگه الان نه مادر بزرگی دارم و نه پدر بزرگی چون وقتی من به دنیا اومده بودم مادر و پدر مامانم و هم چنین پدر بابام فوت کرده بودن وتنها یک مادر بزرگ داشتم که الان 5 ساله دیگه از پیش ما رفته و در واقع منو اون بزرگ کرده چون مادرم شاغل بود ( اینو هم بگم که اون با ما زندگی میکرد)
خب هر کسی یه اخلاقای بدی هم داره که مادربزرگ منم این اخلاق رو داشت
ولی عزیز دلم من تو این 5 سال که دیگه اونو ندیدم به اندازه 50سال برام گذشته
خیلی دلم میخواست که حتی فقط 1دقیقه که هم شد اونو ببینم حتی توی خواب ولی تا الان این اتفاق نیفتاده
دلم میخواست دستاشو لمس میکردم که داره موهامو نوازش میکنه
دلم میخواست از اون شعرا و قصه های قدیمیش برام بگه
الان که دارم اینو برات می نویسم گریه میکنم ازت خواهش میکنم به مادر بزرگت چیزی نگو یا با کارات اونو ناراحت نکن بعدا خیلییییییییییییییی پشیمون میشی

عزیزم مشکلات بعد از ازدواج اونقدر بزرگن که در اینده حسرت این روزارو میخوری

دل شکسته جان.. نگو عزیزم.. نگو این حرفو
یه کم از این فکر بیا بیرون
الآن داری به موضوع از داخل نگاه میکنی و برات خیلی بزرگ به نظر میاد
بیا خارج از موضوع
باورکن ماهم خیلی اذیت شدیم..
اما واقعن میدونم که وقتی از دست میدیمشون اصن اون آرامشی که فک میکنیم به دست نمیاد
باید یه جوری با این شرایط بسازی...
و مطمئن باش که اگه نسازی..زندگیت هی تلخ تر میشه...
اینم یه بخشی از زندگیه دیگه
خودتو اذیت نکن گلم
سعی کن بیشتر بیرون از خونه باشی
یا به کار خودت مشغول باشی و دور و برش نپلکی گلم
خودتو مشغول ک ن
بووووووووس

با مامان بابام... ینی مامانه بابام =))) ینی مادر بزرگه پدری =)))))
ستارهههههههههه=))))
ستارههههههههه=))))

mona.raso0ol نوشته است:
با مامان بابام... ینی مامانه بابام =))) ینی مادر بزرگه پدری =)))))
ستارهههههههههه=))))
ستارههههههههه=))))

وای دلشکسته جون درکت می کنم بعضی از ازین پیرمرد پیرزنها واقعا وحشتناکن.
منم یه پدر بزرگ دارم که خدا ازش نگذره.تو خونه خودش زندگی میکنه ها اما واقعا همه به مرگش راضین.
تو که بزرگی شما که بهش نیازی ندارین.جوابشو بده.جواب تیکه متلک ها شو . ازار و اذیتشو
البته خودم که هیچوقت نمی تونم اینکارو با پدر بزرگم بکنم چون هر چیم ما ازش متنفر باشیم مامانم ته دلش دوسش داره چون باباشههههههههه
اححححح
اعصابم خورد شد.منم برات دعا می کنم

دلشکسته جان ناراحت شدم از حرفات به نظر میرسه سن و سالی نداری و خیلی جوانی تو زندگی هست مسایل بزرگتری که ادما را نارحت کنه و تا صبح گریه کنند این موضوعی که مطرح کردی اصلا مشکل و مسئله ای نیست که شما خودتو اینقدر ناراحت می کنی
این پیره زنی که ازش می نالی یه روزی زن جوانی بوده و تو یه دوره که از نظر امکانات نسبت به حالا صفر بوده بچه بزرگ کرده کارایی کرده که ما جوانای این دوره توانایی انجامش را نداریم با هزار امید و ارزو بچه بزرگ کرده اینقدر نگاه به قد و بالای پسرش کرده و اینقدر از ته دلش ارزوهای خوب برا پسرش کرده (مادرا می دونند من چی میگم و کاملا درک می کنند انشالله خودت یه روز مادر میشی وکاملا احساسات مادرانه را درک می کنی)
اما الان پیر و ناتوان شده ادما وقتی پیر میشوند کم حوصله میشوند سطح درکشون پایین میاد به خاطر ناتوانی جسمی که از عوارض پیری هست سطح توقعشون بالا می ره و این حالتها مختص همه هست تازه علاوه بر این مشکلات احتمالا ایشون مریض هم هستند
حساب کن یه پیرزن مریض کم حوصله با سطح درک پایین که از نظر جسمی هم ناتوان هست (که روزگار باهاش این کار را کرده از اول این جور نبوده ) پناه اورده به منزل پسرش به نوه هاش به عروسش
حالا منطقی فکر کن ببین عکس العمل مناسب چیه؟ همه ما یه روزی پیر میشویم هیچ کس از فردای خودش خبر نداره منو و شما هم نمی دونیم قراره سرمون چی بیاد ممکنه ما هم یه روز سر بار و مزاحم دیگران باشیم چه جوانهایی بودند که تو تصادف یا سرطان و تومورو ... زمین گیر شدند هیچ کسی نمی دونه روزگار باهاش چی کار می کنه
حرفای این پیر زن دلخوری نداره مهم نیست که چی فکر میکنه بذار فکر کنه خیلی می فهمه و عالم دهره سعی کن دلش را نشکنی
شما نیت کن بگو فقط برای رضای خدا که دل کسی را نشکنم باهاش مدارا می کنم باهاش مهربون میشم
صدقه فقط پول دادن به یه فقیر نیست اینکه شما به یه ادم نیازند کمک کنی صدقه هست مادر بزرگت به پول نیاز نداره به محبت نیاز داره به توجه نیاز داره به کسی نیاز داره که مراقبش باشه اگه این کارا را انجام بدی انگار صدقه دادی که دست خودت را میگیره چه بلاها که ازت دور نمیشه وچه گشایشهایی که تو زندگیت پیدا نمیشه حتی اگه اون قدر کارای تو را ندونه و بهت فحش بده اما خدا که اگاهه به اعمال ادم و نیتهای ادما اون هست که برای کارای خوب پاداش میده تازه اگر مادر بزرگت هم قدر نشناسی کنه اجر و مزد شما پیش خدا بالاتره

حرف همگی درست اما بیاین تورو خدا یه قولی بهم بدین...
به خاطر اعتبار حرف خودتونم که شده هیچ وقت نگین فلانی جوون بوده امکانات نداشته یخ حوض میشکسته و ..........چون همه همینجوری بودن...هیچ کس این حرفارو قبول نداره..جبهه میگیره اون طرف سریع...
این خانم داره تا جدودی به خودش سخت میگیره درست..ولی مگه شما میدویند چی توزندگیشه؟؟؟
قصاص قبل از جنایت؟؟بذارید اول این دوست گلمون بیان..اروم که شدن توضیح بدن...بعد با توجه به شدت و حدت مسئله ((((کمکشون کنیم که با این مساله کنار بیان و روحیشونو دوباره به دست بیارن)))
ممنون دوستای گل...

Strawberry نوشته است:
وای دلشکسته جون درکت می کنم بعضی از ازین پیرمرد پیرزنها واقعا وحشتناکن.
منم یه پدر بزرگ دارم که خدا ازش نگذره.تو خونه خودش زندگی میکنه ها اما واقعا همه به مرگش راضین.
تو که بزرگی شما که بهش نیازی ندارین.جوابشو بده.جواب تیکه متلک ها شو . ازار و اذیتشو
البته خودم که هیچوقت نمی تونم اینکارو با پدر بزرگم بکنم چون هر چیم ما ازش متنفر باشیم مامانم ته دلش دوسش داره چون باباشههههههههه
اححححح
اعصابم خورد شد.منم برات دعا می کنم

دوست گلم منم اصلا دلم نمیاد جوابشو بدم.اصلا نمیتونم دلشو بشکنم.برا همین همش همه چیزو میریزم توی خودمو زجر میکشم.درحالیکه اون یکی دخترا و پسراش انقده باهاش بد رفتاری میکنن.سرش داد میکشن.حالا اونا دو هفته یه بار میان میبیننش ها.ولی باز هم توی همین دیدن چند ساعته هی با مامانشون دعوا میکنن مخصوصا دختراش.ولی با این حال که ما هرروز همدیگرو میبینیم به قول مامانم فقط بخاطر خدا تحملش میکنیم و حداقل توی روش واینمیستیم.ولی با این حال اون اصلا مراعات مارو نمیکنه.

خندان نوشته است:
دلشکسته جان ناراحت شدم از حرفات به نظر میرسه سن و سالی نداری و خیلی جوانی تو زندگی هست مسایل بزرگتری که ادما را نارحت کنه و تا صبح گریه کنند این موضوعی که مطرح کردی اصلا مشکل و مسئله ای نیست که شما خودتو اینقدر ناراحت می کنی
این پیره زنی که ازش می نالی یه روزی زن جوانی بوده و تو یه دوره که از نظر امکانات نسبت به حالا صفر بوده بچه بزرگ کرده کارایی کرده که ما جوانای این دوره توانایی انجامش را نداریم با هزار امید و ارزو بچه بزرگ کرده اینقدر نگاه به قد و بالای پسرش کرده و اینقدر از ته دلش ارزوهای خوب برا پسرش کرده (مادرا می دونند من چی میگم و کاملا درک می کنند انشالله خودت یه روز مادر میشی وکاملا احساسات مادرانه را درک می کنی)
اما الان پیر و ناتوان شده ادما وقتی پیر میشوند کم حوصله میشوند سطح درکشون پایین میاد به خاطر ناتوانی جسمی که از عوارض پیری هست سطح توقعشون بالا می ره و این حالتها مختص همه هست تازه علاوه بر این مشکلات احتمالا ایشون مریض هم هستند
حساب کن یه پیرزن مریض کم حوصله با سطح درک پایین که از نظر جسمی هم ناتوان هست (که روزگار باهاش این کار را کرده از اول این جور نبوده ) پناه اورده به منزل پسرش به نوه هاش به عروسش
حالا منطقی فکر کن ببین عکس العمل مناسب چیه؟ همه ما یه روزی پیر میشویم هیچ کس از فردای خودش خبر نداره منو و شما هم نمی دونیم قراره سرمون چی بیاد ممکنه ما هم یه روز سر بار و مزاحم دیگران باشیم چه جوانهایی بودند که تو تصادف یا سرطان و تومورو ... زمین گیر شدند هیچ کسی نمی دونه روزگار باهاش چی کار می کنه
حرفای این پیر زن دلخوری نداره مهم نیست که چی فکر میکنه بذار فکر کنه خیلی می فهمه و عالم دهره سعی کن دلش را نشکنی
شما نیت کن بگو فقط برای رضای خدا که دل کسی را نشکنم باهاش مدارا می کنم باهاش مهربون میشم
صدقه فقط پول دادن به یه فقیر نیست اینکه شما به یه ادم نیازند کمک کنی صدقه هست مادر بزرگت به پول نیاز نداره به محبت نیاز داره به توجه نیاز داره به کسی نیاز داره که مراقبش باشه اگه این کارا را انجام بدی انگار صدقه دادی که دست خودت را میگیره چه بلاها که ازت دور نمیشه وچه گشایشهایی که تو زندگیت پیدا نمیشه حتی اگه اون قدر کارای تو را ندونه و بهت فحش بده اما خدا که اگاهه به اعمال ادم و نیتهای ادما اون هست که برای کارای خوب پاداش میده تازه اگر مادر بزرگت هم قدر نشناسی کنه اجر و مزد شما پیش خدا بالاتره

دوست عزیزم برخلاف حرفات مامان بزرگ من توی زمان مجردیش سوگلی باباش بوده.وقتی هم که ازدواج کرده باباش براش یه خونه بزرگ و یه خدمتکار داده که خانم اذیت نشه.همه کارای خونه و بزرگ کردن بچه هارو اون خانومه میکرده.مامانبزگم هم همیشه در حال تفریح و گشت وگذار بوده.شما خودت فکر کن کار خونه نکنی.بچه تربیت نکنی فقط و فقط خوش بگذرونی چه روحیه ای داری.از اونجایی هم که همیشه توی ناز و نعمت بوده هیچ مریضی هم نداره.از منم سالمتره.
ایناست که دل منو به درد میاره.آخه تو کی توی جوونی خوش گذرانیاتو کردی.گردشها و مهمونیهاتو کردی دیگه چرا همش به ما غر میزنی.مثلا وقتی میخواییم بریم جایی میگه باز کجا میخوایین برین.اگه هم میخواییم بریم بیرون میبینی زودتر از ما نشسته توی ماشین.آخه ما چه گناهی کردیم؟ماهم میخواییم خودمون بریم بریون.بریم گردش. وقتی هم که باهاش میریم مهمونی همش میگه پاشین بریم من وقت خوابمه.

عزیزم بهت حق میدم اون حق نداره خوشی ها و جوونی شمارو ازتون بگیره درصورتیکه خودش از جوونیش استفاده کرده
مرگش رو از خدا نخواه خیلی راههای بهتر هست که می تونید استفاده کنید بعضی از پیرها واقعا خیلی غیر قابل تحملن اگه واقعا سالمه یه خونه واسش بگیرین و بزارین تنها زندگی کنه یا شوهرش بدین

این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آشپز آنلاین]

[مشاهده در: www.ashpazonline.com]

[تعداد بازديد از اين مطلب: 344]