واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: پاورقي آشتي اسلام ، دموكراسي و غرب
سكوت هراس آوري كه مناسب اين لحظة ناباوري بود، همه جا سايه افكند. سپس انفجار ديگري - بسيار بلندتر، عظيمتر و مخربتر ـ به وقوع پيوست. تقريباً همزمان با هر دو انفجار، چيزي به كاميون برخورد كرد كه آن را به اين طرف و آن طرف تكان داد. اين يك كاميون زرهي بود، اما به جلو و عقب رانده شد. بعداً دو فرورفتگي را مشاهده كردم كه سمت چپ كاميون جايي كه من در آن بودم به وضوح قابل مشاهده بودند.
يك خبرنگار اروپايي بعداً به من گفت كه تك تيراندازي هم شده بود. بدون شك شيشههاي ضد گلوله كه قرار بود پشت آنها قرار بگيرم، ترك برداشته بودند و توسط يك گلوله يا تركش سوراخ شده بودند. رهبر اپوزيسيون مجمع سند و ديگران به من گفتند كه انفجار نارنجي رنگ عظيمي، احتمالاً از يك آتش افكن،
را ديدهاند كه در فاصلة 45 ثانيهاي ميان دو انفجار به بالا رفت. آتش در اطراف كاميون زبانه ميكشيد. خون، گوشتهاي در حال سوختن و تكههاي بدن مردم به نظر همه جا بودند. پسرهاي استثنايي ما كه تيشرتهاي سفيد پوشيده و دست به دست هم داده و زنجيرة انساني اطراف كاميون براي حمايت از من درست كرده بودند اولين كساني بودند كه قتل عام شدند. آنها، كه تنها دقايقي پيش سرشار از زندگي بودند، ميرقصيدند، ميخنديدند و غذا و نوشيدني را دست به دست به هم ميدادند تا به بالاي كاميون برسد، اكنون جان باخته بودند و بدنهايشان از هم متلاشي گشته بود. اين يك قتل عام بود. بدترين صحنهاي بود كه در زندگيام ديدهام، و مطمئن هستم بدترين صحنهاي خواهد بود كه تا زمان زنده بودنم ديده ام.
اجساد مردهها و بدن زخميها در سكوت خيابان، خرد و مچاله، روي زمين قرار گرفته بودند، خيابانها پر از خون انسانهاي بي گناه شده بود. نمي دانم كه لامپها روشن شدند يا نور گشتهاي پليس يا ماشين بمب گذاري شده خيابان را روشن كرد، اما بعداً در DVD صداي ضعيف مجروحاني را شنيدم كه همانطور كه زندگي از آنها رخت بر ميبست ميگفتند: «زنده باد بوتو». سه نفر از كساني كه در كاميون همراه من بودند، در انفجارها كشته شدند. معاون رهبر اپوزيسيون مجمع سند زخمهاي گلولهاي و بزرگي برداشت. ديگران غرق به خون شدند. من معتقدم تنها دليل اين كه ما توانستيم از اين ترور جان سالم به در بريم، شجاعت متهورانة مردان جواني بود كه اطراف كاميون زنجيرة انساني تشكيل دادند و به اين ترتيب بمبها، بمبگذاران، ابزارها و نارنجكها را از پايين كاميون دور نگه داشتند. آنان اجازه ندادند كه بمبگذاران به كاميون من نزديكتر شوند و با انجام اين كار جان خود را در راه آرمان دموكراسي پاكستان فدا نمودند. 50 نفر از ميان 179 نفري كه در نتيجة اين حمله جان خود را از دست دادند، اين مردان جوان بودند كه فرصت زيادي براي زندگي كردن داشتند. آنان زندگي خود را فدا كردند، و دوستداران دلشكسته را پشت سر رها نمودند.
نمي خواستم كاميوني را كه توسط نيروهاي امنيتي PPP محافظت ميشد، به قصد خيابان ترك كنم. اما پس از گذشت هشت دقيقه كاميون را تخليه كرديم. اين احتمال وجود داشت كه با كاميون حامل ما نيز بر اثر اشتعال آتش اطراف منفجر شود. ژنرال ( بازنشسته) احسان سالم حيات (Ahsan Saleem Hayat)، مأمور امنيتي اين هيئت، اتومبيل خود را براي من فرستاد. او نيز زخمي شده بود. مجبور شدم به سرعت به سمت «خانة بيلاوال» حركت كنم. به منظور فرار از دست تك تيراندازهايي كه ممكن بود منتظر ما باشند، از خيابانهاي فرعي عبور كرديم. «خانة بيلاوال» اسم منزل من در كراچي است، خانهاي كه بيش از هشت سال آن را نديده بودم. همين طور كه در اتومبيل جيپ به طرف «خانة بيلاوال» حركت ميكرديم، بچههاي امنيتي دوباره به يكديگر پيوستند، و اطراف من زنجيرهاي انساني تشكيل دادند، ما ميدانستيم كه غير مسلح هستيم. نمي دانستيم كه آيا آدم كشها حملة ديگري را براي كشتن ما ترتيب دادهاند يا خير، فقط ميدانستيم كه بايد به «خانة بيلاوال» برسيم، اين جا همان جايي است كه سال 1993 رمزي يوسف تلاش كرده بود بمبي كار بگذارد كه پس از اين كه من آنجا را ترك كردم، توانسته بود بمب را منفجر كند. سرانجام قانع شديم كه اين خانة مستحكم مكاني است كه امنيت من در آن تضمين ميشود.
من وارد خانهاي شدم كه همسرم پس از ازدواج برايمان ساخت، خانهاي كه به افتخار فرزند ارشدمان، پسرمان، بيلاوال ناميده شد. هنگام بالا رفتن از پله، عكسهاي سه فرزندم را ديدم كه به من خيره شده بودند، و ترس بسيار شديدي را كه آنها به خاطر عدم اطلاع از زنده يا مرده بودنم تجربه ميكردند، درك كردم. بازداشت، اسارت و قتل پدرم صدمات بسياري بر من وارد آورده بود و من ميدانستم كه چنين ترسهاي رواني اثراتي دائمي دارند. من در زندگي همة تلاش خود را كرده بودم تا فرزندانم دردهايي را كه من به خاطر مرگ پدرم تحمل كردم ـ و هنوز هم احساس ميكنم، تجربه نكنند. اما اين موردي بود كه نمي توانستم برايش كاري كنم ؛ نمي توانستم از حزب و خط مشي كه بيشتر زندگي ام را وقف آن كرده بودم، كنارهگيري كنم. بهاي سنگيني كه پدرم، برادرانم، طرفدارانم پرداخته بودند، و همة كساني كه كشته، زنداني و شكنجه شده بودند، و همة جانفشانيها و ايثارگريها براي مردم پاكستان صورت گرفته بود. بدون درك آن، من دچار شوك شده بودم.
دوشنبه 28 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 264]