تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 11 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):وقتى معلم به كودك بگويد: بگو بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم و كودك آن را تكرار كند خد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819993304




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سلسله گفتارى در باب چيستى(۱) فلسفه چيست


واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: سلسله گفتارى در باب چيستى(۱) فلسفه چيست
[رضا عليزاده ممقانى]
بسيار پيش مى آيد كه در گفتار روزانه و در مواجهه با امور روزمره از «فلسفه چيزها» سخن مى گوييم. اين در حالى است كه بالا رفتن سطح آگاهى هاى عمومى در ميان قشر جوان و تحصيلكرده و گسترش مطالعات روشنفكرى در ساليان اخير موجب رويكرد روزافزون به فلسفه و يا دغدغه هاى شبه فلسفى شده است. شايد يكى از پايه اى ترين سؤالاتى كه براى بسيارى مطرح شده، اين باشد كه «اصلاً فلسفه چيست » در پاسخ به اين سؤال به ظاهر ساده مى توان گفت؛ حداقل سه روش متعارف براى پاسخگويى به اين سؤال وجود دارد.
۱- تحليل لغوى:
فلسفه برگرفته از تركيب دو لغت يونانى «فيلو» و «سوفيا» (Philo + Sophia) است. فيلو به معناى دوستدار است و سوفيا حكمت معنى مى دهد. پس فيلوسوفوس يا همان كه ما فيلسوف مى ناميم يعنى فردى كه دوستدار حكمت باشد. بدين ترتيب فلسفه يعنى حكمت و دانايى و فيلسوف فردى است كه نه خود را حكيم بلكه طالب حكمت مى نامد. در اين معنا حكمت عبارت است از پى بردن به اصل و علت امور و بيش از هر چيزخود جهان هستى محل پرسش اساسى است. چه نخستين كسانى كه خود را در ۵ تا ۴ قرن پيش از ميلاد مسيح فيلسوف ناميدند بيش از هر چيز به دنبال فهم جهان بودند. قابل توجه آن كه اصطلاح سوفيست (Sophist) در همين دوره به معناى فردى حكيم و فرهيخته است. با اين حساب كنايه اى ظريف در به كارگيرى تركيب فيلسوف وجود دارد. فيلسوف با شكسته نفسى خود، سوفيست را به زياده گويى و خود بزرگ بينى متهم مى كند و آنجا كه سوفيست خود را صاحب حكمت و محل صدور آن به ديگران اعلام مى كند، فيلسوف حكمت را گمشده خود مى داند كه هيچ ادعايى در دستيابى به آن ندارد. از اين روست كه سقراط مى گويد: «همى دانستم كه هيچ نمى دانم.» پس كمترين كار فلسفه خروج از مرحله جهل مركب و آگاهى به نادانى خويش است. و اما نكته اى تاريخى در اين فرآيند پى بردن به اصل و علت امور وجود دارد و آن عبارت است از دوره اى زمانى كه انسان يونانى در خلال آن با فاصله گرفتن از تفكر اسطوره اى به نگرش مبتنى بر نوعى خرد خود بنياد روى مى آورد كه از آن با عنوان چرخش از جهان مبتنى بر اسطوره (Mythos) به جهان مبتنى بر خرد (Logos) ياد مى شود. نكته اساسى در اين چرخش نوعى نظريه پردازى علت جو فارغ از روايت هاى مقدس انسان يونانى است كه در آن امور بيرونى و پديدار ها به واسطه خدايان متعدد تبيين مى شدند. بدين ترتيب ظهور فلسفه دوران افول اقتدار خدايان بى شمار يونانى و ظهور نظريات علت جويى است كه داراى عناصر نظرى متفاوتى هستند. البته بى ترديد تفكر يونانى در اين دوره بسيار از تمدن هاى بزرگ معاصر و پيشين استفاده كرده است. بى دليل نيست كه دو مكتب بزرگ حكماى طبيعى يونان باستان به لحاظ جغرافيايى يكى در مجاورت تمدن ايران زمين يعنى مكتب ايونى و ديگرى در مجاورت تمدنهاى مديترانه اى يعنى مكتب ايليايى شكل مى گيرند.
۲- تاريخ فلسفه:
يكى از بهترين روش هاى شناخت هر معرفتى بررسى تاريخى آن است و فلسفه نيز از اين قاعده مستثنى نيست. فلسفه به معناى متعارف و آكادميك آن حاصل كوشش هاى عده اى انديشمند در ۴ تا ۵ قرن پيش از ميلاد مسيح در يونان باستان است. همان گونه كه اشاره شد تفكر يونانى منجر به فلسفه ورزى بر مبادى فكرى غير يونانى استوار بوده است كه از حكمت و انديشه تمدن هاى غير يونانى و بويژه ايران، مصر، بابل و ساير تمدن هاى بين النهرين متأثر شده و چنانچه تعامل فكرى همين حوزه هاى اخير را با نواحى دورتر چون شرق آسيا را هم در نظر بگيريم پس حتى ردپاهاى دورترى چون هند و چين هم به طور غير مستقيم قابل درك است. با همه اين اوصاف يونان در پنج قرن پيش از ميلاد مسيح به لحاظ تاريخى در شرايطى قرار داشته است كه با تركيب آنچه از حكمت پيشين و معاصر به او مى رسيده آبستن شكل جديدى از معرفت باشد و اين يعنى فلسفه به هر حال مولود فكر يونانى است. يكى از مهمترين نظريات در تبيين اين مورد نظام سياسى مبتنى بر دموكراسى در يونان است كه البته در مورد چرايى ايجاد آن نيز دلايل جغرافيايى و آب و هوايى را دخيل و موثر دانسته اند. حال با فرض آن كه يونان باستان ابتداى تفكر فلسفى بوده است موضوع شناخت فلسفى چيست تاريخ فلسفه پاسخ جالبى دارد. حكماى طبيعى كه نخستين فلاسفه يونان باستان بودند، «جهان» را موضوع شناخت خويش قرار دادند. سوفيست ها به «انسان» و مفاهيم مربوط به او پرداختند اما خود «شناخت» پس از سقراط موضوع فلسفه شد. يونانى گرى دورانى بود كه طى آن «اخلاق» در فلسفه محوريت يافت و قرون وسطى زمان غلبه «تفكرات كلامى» در فلسفه بود. اما فلسفه در دوران جديد دلمشغول «مبادى رياضى، مابعدالطبيعى و حتى تجربى علوم جديد» بوده است. در اين ميان و به تدريج موضوعاتى چون «سياست» نيز به شكل جدى و پيگير وارد حوزه فلسفه شده و در دوران مدرن «تاريخ» و حتى «اقتصاد» هم موضوعاتى جهت بناى نظام هاى بزرگ مى شوند و بالاخره قرن بيستم شاهد نفوذ «فلسفه هاى علمى» و نيز «زبانى و منطقى» بوده است. حالا يك بار ديگر مى پرسيم موضوع شناخت فلسفى چيست به نظر مى رسد كه نوعى پويايى بسيار عميق در موضوع شناخت در اين حوزه معرفتى وجود دارد. به گونه اى كه در هر دوره اى يك چيز در كانون توجهات فلسفى و مناقشات مربوطه قرار داشته است و يا به تعبير برخى ديگر زبان و ابزار فلسفه در هر دوره يك چيز بوده است. به نظر مى رسد در عمل چيزى بين هر دو ايده فوق رخ داده است چه فلسفه در موضوع شناخت و روش هاى منجر به شناخت در هر دو نوعى پويايى و حتى تغيير را نشان مى دهد.
۳- فلاسفه:
راه سومى هم براى فهم چيستى فلسفه و فعاليت هاى مرتبط وجود دارد و آن عبارت است از رجوع به تعريفى كه فلاسفه خود از فلسفه ارائه مى دهند. فلاسفه به عنوان خالقان تفكر فلسفى روايت هاى گوناگونى در تعريف اين حوزه معرفتى دارند. البته اين راه كمى ناهموار و حتى گاهى غلط انداز است. اين تناقض از آن رو است كه گاه تعريفى كه فلاسفه از فلسفه و وظايف آن ارائه مى دهند، چكيده و جوهرى از آرا و ديدگاه هاى پيچيده اى است كه طى ساليان متمادى فعاليت فلسفى بدان رسيده اند و از اين رو نه تنها فهم آنها در وادى امر ممكن است منظور از فعاليت فلسفى را به روشنى تشريح نكند بلكه منجر به ايجاد پاره اى باورهاى نادرست راجع به فلسفه شود. اين امر موجبات نوعى تنوع به ظاهر ناسازگارى را در تعاريفى كه فلاسفه از فلسفه ارائه مى دهند فراهم مى سازد. اما اين ناسازگارى ها بيش از آن كه نشانگر فهم متفاوت فلاسفه از خود فلسفه باشد، بازتابى است از ناسازگارى ها و مناقشات موجود بين مكاتب مختلف فلسفى. خوب است براى روشن تر شدن موضوع برخى از اين تعاريف را مرور كنيم. به عنوان مثال افلاطون مى گويد: «فلسفه منحصراً با حيرت در برابر هستى آغاز مى شود.» راسل فلسفه را چيزى جز حاشيه نويسى بر محاورات افلاطون نمى داند. دكارت فلسفه را روش درست به كار بردن عقل مى دانست. اما ويتگنشتاين مى گويد: «فلسفه نبردى است عليه جادو شدن ما توسط زبان.» جالب اينجا است كه بسيارى از دانشمندان فعاليت هاى مربوط به حوزه معرفتى خود را ذيل عنوان فلسفه در نظر گرفته اند. مثل اسحاق نيوتن كه نظريه مكانيك خود را در كتابى به نام «اصول فلسفه رياضى طبيعت» به نگارش درآورد. اما در اين ميان يكى از بهترين و مؤثرترين تعاريف از ايمانوئل كانت فيلسوف شهير آلمانى ارائه شده است كه فلسفه را چنين تعريف كرد: «فلسفه نه آموختن انديشه ها بلكه آموختن انديشيدن است.» و اين شايد يگانه دغدغه مشترك و هميشگى فلاسفه از ابتدا تا كنون بوده باشد كه به واسطه آن گاه بهاى بسيارسنگينى يعنى جان خود را پرداخته اند.
 دوشنبه 21 مرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 177]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن