تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 29 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):گويا مؤمنان همان فقيهان (فرزانگان دين فهم) و اهل انديشيدن وپند گرفتن هستند. شنيد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1807030961




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اسكورسيزي درباره آنتونيوني،آلن درباره برگمانچهار استاد


واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: اسكورسيزي درباره آنتونيوني،آلن درباره برگمانچهار استاد
ترجمه:توحيد محرميتابستان پارسال دقيقا در روز سي‌ام جولاي(روزي مثل چهارشنبه قبل) آنتونيوني و برگمان ، دو استاد بزرگ سينما به فاصله چند ساعت چشم از جهان فرو بستند. مرگ تقريبا هم زمان آن دو سبب شد كه اكثر مطبوعات نيز هم زمان نگاهي به كارنامه اين دو هنرمند بيندازند، ازجمله هرالدتربيون كه دست به انتشار اداي احترام دو تن از ديگر بزرگان سينما با سبك و سياقي متفاوت كرد.


اسكورسيزي در ياد آنتونيوني و وودي آلن براي برگمان. مجله فرانسوي پوزتيف ترجمه اين دو نوشته را چاپ كرده است . ترجمه از ترجمه معمولا توصيه نمي شود، اما اسم هر كدام از اين چهار نفر وسوسه انگيز است و پس .... اين دو يادداشت را با كمي تلخيص در زير بخوانيد.
‎‎مارتين اسكورسيزي درباره آنتونيوني‎‎ از عميق‌ترين شوك‌هاي سينما
هزارو نهصد و شصت و يك... زماني دور. با اين وجود حس ديدن ماجرا براي اولين بار، همچنان درمن زنده و حي و ‏حاضر است. گويي همين ديروز بود. ‏
آن را كجا ديدم؟ در تئاتر هنر در خيابان هشتم – نيويورك- يا بيكمن؟ يادم نمي آيد اما خوب به ياد مي‌آورم هجوم ‏موسيقي ابتداي فيلم را كه وجودم را فراگرفت.هر چقدر بيشتر ماجرا را نگاه مي‌كردم (هنوز هم اغلب آن را نگاه مي‌كنم) بيشتر مي‌فهميدم كه زبان بصري آنتونيوني ‏توجه ما را معطوف ضرباهنگ جهان مي‌كند: ضرباهنگ مشهود سايه روشن و اشكال معماري، اشخاص چيده شده در ‏چشم اندازي كه هنوز بسيار هولناك مي‌نمايد. همچنين زمان بندي فيلم كه به نظر مي‌رسيد با ضرباهنگ زمان همخوان ‏است و حركت كند و بي‌رحم براي آنچه كه به من خبر از شكست عاطفي شخصيت‌ها و وارد كردن ايشان به يك ‏زندگي جديد و سپس ماجراي ديگر و ديگر مي‌كند. مانند تم آغازين كه بي‌وقفه اوج مي‌گيرد و وسعت مي‌يابد؛ بدون ‏پايان.‏
در حالي كه تقريبا تمام فيلم‌هايي كه ديده بودم به يك نتيجه منجر مي‌شد، ماجرا به نابودي منتهي مي‌شد. شخصيت‌ها ‏به توانايي يا ظرفيت درك واقعي خويشتن شان نمي‌رسيدند. آنها فقط به دركي رو به انقراض مي‌رسيدند، ادراكي كه ‏همزمان كودكانه و واقعي بود. در صحنه پاياني كه بسيار فصيح و نا اميدانه و يكي از ستوه‌آورترين صحنه‌هاي تاريخ ‏سينما است، آنتونيوني به چيزي فوق‌العاده عينيت مي‌بخشد. درد زنده بودن و رمز و راز.‏
ماجرا يكي از عميق ترين شوك‌هايي را كه درسينما حس كردم بر من وارد كرد، قوي تر از فيلم از نفس افتاده يا ‏هيروشيما عشق من[ساخته دو استاد مدرن سينما ژان لوك گدار و آلن رنه كه هر دو زنده و فعال هستند، و يا زندگي ‏شيرين فليني‌] قديم افراد دو دسته بودند. آنهايي كه فيلم فليني را دوست داشتند و آنها كه ماجرا را. مطمئن بودم كه ‏قاطعانه در جبهه آنتونيوني قرار مي‌گيرم، ولي اگر آن زمان از من مي‌پرسيدند چرا؟ مطمئن نيستم كه مي‌توانستم علت ‏آن را توضيح بدهم. فيلم‌هاي فليني را دوست داشتم و زندگي شيرين را تحسين مي‌كردم؛ اما ماجرا مرا به چالش م ي‌‏كشيد. ‏
فيلم فليني مرا متاثر مي‌كرد و دگرگون مي‌ساخت. اما فيلم آنتونيوني درك مرا از سينما و دنياي اطرافم عوض نمود و ‏اولي را يكدست و دومي را بدون حد و مرز ساخت. آدم‌هايي كه آنتونتوني از آنها حرف مي‌زد، بسيار به آدم‌هاي ‏اسكات فيتر جرالد شبيه و به همان اندازه به نسبت آدم‌هاي زندگي من متفاوت و عجيب بودند، اما سر آخر اين موضوع ‏به نظر بي اهميت مي‌رسيد. من مجذوب ماجرا و فيلم‌هاي بعدي آنتونيوني شدم و اين موضوع كه آدم‌هاي او به طرزي ‏معمول به سرانجام نمي‌رسيدند بي‌وقفه مرا به خود جلب مي‌كرد. آنها رازها و در واقع رازي را مطرح مي‌ساختند؛ ‏اين كه چه كسي هستيم، هركس براي ديگري و براي خودمان وبراي زمان. مي‌توانم بگويم كه آنتونيوني مستقيما ‏رازهاي روح را زير نظر داشت. آري براي اين است كه بي وقفه به اين فيلم مراجعه مي‌كنم.‏
آنتونيوني با هر فيلم راه‌هاي جديدي را باز مي‌كرد. هفت دقيقه آخر كسوف و سومين قسمت از سه گانه آزاد و مستقلي ‏كه با ماجرا شروع شد (فيلم مابين آنها شب بود) حتي هولناك تر از لحظات پايان فيلم اول بودند. آلن دلون و مونيكا ويتي ‏با هم قرار مي‌گذارند و هيچ كدام سر قرار نمي روند. شروع مي‌كنيم به ديدن چند چيز؛ خط كشي عابرپياده، يك تكه ‏چوب كه داخل يك بشكه بالا وپايين مي‌رود و شروع مي‌كنيم به فهميدن اين كه داريم محلي‌هايي را مي‌بينيم كه از ‏حضورشان خالي است. به صورتي فزاينده آنتونيوني ما را در مواجهه با زمان و مكان قرار مي‌دهد و آنها به نوبت ‏چشم در چشم ما مي‌دوزند.‏
همگي ما شاهد بهترين‌ها در فيلم‌هاي آنتونيوني بوديم: كساني كه آثار فوق‌العاده بعد از ماجرا را تعقيب كردند فيلم‌هايي چون: بانويي بدون كامليا و زناني ميان ايشان، فرياد و وقايع نگاري يك عشق كه آن را بعدها كشف كردم و همين‌طور چشم انداز‌هاي نقش پردازانه صحراي سرخ و آگرانديسمان و پايان رهايي بخش زابيرسكي پونيت جايي كه قهرمان زن ‏فيلم انفجاري را تصور مي‌كند كه در آن آبشاري از آوار جهان غربي با حركتي بسيار كند و رنگ هائي بسيار تند از ‏وراي اكران فرو مي‌ريزد.
درطول سال‌ها بارها با آنتونيوني ملاقات كردم. يك بار شب جشن شكرگزاري- يكي از اعياد مذهبي كه در آن شب ‏خانواده‌ها گرد هم مي‌آيند - را دريكي از سخت‌ترين مراحل زندگيم با هم گذرانديم و من همه تلاشم را كردم كه به او ‏بگويم كه اين موضوع چقدر براي من مهم است كه او پيش ماست. بعدها پس از سكته اي كه منجر به از دست دادن ‏قدرت تكلمش شد، سعي كردم او را در پيش بردن پروژه‌اش آخرين فيلمش كمك كنم. يك فيلمنامه عالي از مارك پيپلو ‏كه اغلب با او همكاري داشت و بسيار متفاوت با تمام آنچه كه تا آن زمان ساخته بود و افسوس مي‌خوردم كه اين كار ‏هرگز عملي نشد.‏
اما من بيشتر از خود او، تصاوير او را شناختم. تصاويري كه همچنان به رسوخ و تاثير در من ادامه مي‌دهند و همين‌طور به گسترده كردن احساسم نسبت به آنچه كه در جهان زنده است...‏
وودي آلن درباره اينگمار برگمان
يك راوي مادرزاد
خبر مرگ برگمان را دراويدو، يك شهر كوچك و زيبا درشمال اسپانيا جايي كه مشغول ساختن فيلمي‌ بودم، دريافت ‏كردم. پيغام تلفني يك دوست مشترك مرا سر صحنه دگرگون ساخت. برگمان به من گفته بود كه نمي‌خواهد در يك ‏روز آفتابي بميرد. در آن زمان آنجا حاضر نبودم. براي او آرزو كردم كه در شرايط جوي خنثي-نه باراني و نه آفتابي- ‏مرده باشد، چيزي كه تمامي‌كارگردان‌ها در پي آن هستند. ‏ قبلا نيز اين حرف را به كساني كه نگاهي رمانتيك به هنرمند دارند و آن كس كه كار خلاقه مي‌كنند، گفته‌ام: دست آخر ‏هنرتان شما را نجات نمي‌دهد. هرچقدر كه آثارتان عالي باشد - برگمان كاتالوگي فوق العاده از آن را به ما ارزاني داشته ‏است- شما را در امان از تق تق مرگ بر در مانند شواليه و دوستانش در پايان مهر هفتم قرارنمي‌دهد. پس در يك روز ‏تابستاني، برگمان شاعر بزرگ سينمايي اخلاق نتوانست كيش و مات گريز ناپذير را عقب بيندازد. ‏
‏برگمان ادراك را دوست داشت. استقبال از فيلم‌ها برايش كم اهميت بود. او دوست داشت تحسين بشود. همان طور كه ‏يك بار به من گفت اينكه فيلم‌هاي مرا دوست ندارند، عذابم مي‌دهد.... ارقام فروش فيلم برايش ‏جالب نبود. با وجودي كه تهيه كننده و پخش كنندگان عادت داشتند كه سهم او را از فروش از همان هفته اول بپردازند. ‏اين حرف‌ها از يك گوش او وارد مي‌شد و از گوش ديگرش خارج. ‏ او دوست داشت كه توسط نقدها ستايش شود اما احتياجي به آنها نداشت. او دوست داشت كه تماشاگران كارش را دوست ‏بدارند، اما هميشه ارتباط ايشان را با فيلم‌هايش آسان نمي‌ساخت. ‏
با وجودي كه ديدن آنها كمي‌صبر و تامل مي‌طلبيد، ولي ارزش اش را داشت. اما توانايي‌هاي ‏روايتگري او آن چنان بود كه مي‌توانست با دستمايه‌اي دشوار تماشاگر را روي صندلي خود ميخكوب كند. كساني را ‏بعد از تماشاي فيلمي‌از او ديده‌ام كه مي‌گفتند: همه آنچه را ديدم نفهميدم، اما سرهر نمايي به صندلي خود چسبيده ‏بودم.‏
برگمان خود را وقف تئاتر كرده بود، جايي كه كارگرداني بزرگ بود. اما كار سينمايي او متاثر از تئاتر نبود. جوهر كار ‏او از نقاشي، موسيقي، ادبيات و فلسفه نشات مي‌گرفت. او دروني ترين مشكلات انسانيت را نشان مي‌داد، آنچه كه ‏اغلب به شعرهاي سينمايي‌اش عمق مي‌بخشيد. اخلاق، عشق، هنر سكوت خداوند و دشواري روابط انساني، عذاب ‏ترديد مذهبي، شكست در ازدواج و مشكلات آدم‌ها براي ارتباط با يكديگر. ‏
بااين وجود مردي بود گرم، شوخ، نامطمئن برتوانايي‌هاي عظيمش و در حلقه زن‌ها. ملاقات با او، ورود به معبد ‏خلاقيت يك نابغه خوفناك و عبوس نبود كه با لهجه سوئدي و افكار عميقش نسبت به سرنوشت هولناك بشر شما را به ‏تعجب وا دارد. ‏
بيشتر از اين دسته بود: وودي من يك خواب احمقانه ديدم كه در آن سرصحنه بودم و داشتم يك فيلم مي‌ساختم و نمي‌‏دانستم دوربين را كجا بايد بگذارم. با وجودي كه زياد هم بد عمل نمي‌كنم و اين كاري است كه سال‌ها مي‌كنم. براي تو ‏هم از اين خواب‌ها پيش مي‌آيد؟ يا فكر مي‌كني ساختن يك فيلم كه دوربين يك سانت هم حركت نمي‌كند و ‏هنرپيشه‌ها هستند كه وارد تصوير و از آن خارج مي‌شوند، جالب خواهد بود يا اين كه مردم به من خواهند خنديد؟ ‏پشت تلفن به يك نابغه چه مي‌شود، گفت؟ ‏
بر گمان نيز مانند تمام فرماليست‌هاي بزرگ همچون فليني، آنتونيوني يا بونوئل مورد انتقاد قرار گرفت، اما با وجود ‏چند مورد استثنايي فيلم‌هايش بازتابي گسترده در نزد ميليون ها تماشاگر داشت. در واقع كساني كه سينما را بهتر مي‌‏شناسند، كساني كه به سينما مي‌پردازند- كارگردان ها، فيلمنامه نويس ها، بازيگرها و مديران فيلمبرداري و تدوينگرها - ‏سينماي برگمان را درجايگاهي رفيع قرار مي‌دهند.‏
چون ساليان سال با علاقه ستايشم را نسبت به او ابراز كرده ام، روزنامه‌ها و مجلات وقتي او مرد از من تقاضاي ‏اظهار نظر و مصاحبه كردند. انگار كه در مقابل اين اندوه چيزي دارم كه بر شناسايي عظمتش بيفزايم. از من مي‌پرسند ‏كه او چه تاثيري برمن داشته است. من مي‌گويم كه او نمي‌تواند برمن تاثيري گذاشته باشد چرا كه او يك نابغه بود و ‏من نيستم. يك نابغه نمي‌تواند جادوي خود را تدريس و منتقل كند. ‏
زماني كه سالن‌هاي هنري نيويورك برگمان را به عنوان فيلمسازي بزرگ معرفي كردند، من يك نويسنده و بازيگر ‏كمدي كاباره بودم. در اين حال مي‌شود متاثر از گروچو ماركس بود يا برگمان؟ اما با اين وجود از او چيزي آموختم كه ‏به نبوغ ارتباط دارد، نه استعداد. چيزي كه در واقع مي‌شود آموخت و آن را گسترش داد. مي‌خواهم بگويم آنچه كه ‏بعضاً به آن برچسب كار مي‌زنند اما تنها ديسيپلين خشك وخالي نيست. ياد گرفته ام كه تمام تلاشم را بكنم، كه در هر ‏لحظه تا حد توانم را ارائه كنم و هرگز در برابر اين جهان احمقانه موفقيت ها و شكست‌ها اشك نريزم و خودم را رها ‏نسازم تا به عنوان غلط انداز كارگردان دل خوش كنم. ساختن يك فيلم و رفتن سراغ بعدي. برگمان در زندگيش شصت ‏فيلم ساخت و من سي وهشت تا ساخته‌ام. اگر نمي‌توانم از زاويه كيفيت به پاي او برسم لااقل شايد بتوانم از نظر كميت به او ‏نزديك شوم.‏
 شنبه 12 مرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[مشاهده در: www.donya-e-eqtesad.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 157]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن