تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 28 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام سجاد (ع):هر كس در مسجد سهله دو ركعت نماز بخواند، خداوند، دو سال بر عمر او مى‏افزايد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806973838




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نويسنده: عبداللّه صلواتى تبيين عرفانى و حكمى حديث شريف «من عرف نفسه, فقد عرف ربّه» (قسمت اول)


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: عبداللّه صلواتى تبيين عرفانى و حكمى حديث شريف «من عرف نفسه, فقد عرف ربّه» (قسمت اول)
خبرگزاري فارس: امام خمينى (ره) معرفت نفس را مفتاح المفاتيح و مصباح المصابيح دانسته و مناط سعادت و شقاوت را علم و معرفت مى شمارد كه به وسيله عرفان عبد ـ معرفت نفس ـ حاصل مى گردد; و ملاك رضايت الهى را عرفان رب تلقّى مى نمايد.


پيش گفتار

قدما بر شناخت نفس تأكيد فراوان داشته و در سيره علمى و عملى خويش, به معرفت نفس توجه ويژه نموده اند, و به جاى معرفت عقول و طبيعت, انسان را به معرفت نفس مى خواندند;چنانكه حكيم ربّانى (انباذ قلس) در اين باره مى گويد:
هر كه بخواهد اشيا را از جواهر نخستين ـ يعنى از عقول مفارق كه مبادى آن هايند ـ بشناسد, دشوار است; و نيز اگر بخواهد از عالم دانى به عالم اَعلى بشناسد, سخت است; چه اينكه مى خواهد از جوهر كثيف ظلمانى ـ عالم دانى ـ به معرفت جوهرى كه در غايت لطافت است انتقال يابد. و كسى كه اشيا را ـ چه جوهر مفارق و چه جوهر مقارن ـ از متوسط ـ يعنى نفس انسانى ـ طلب كند و متوسط را به كُنه معرفت شناخته باشد, علم طرفين ـ مفارق و مقارن ـ را ادراك كرده و طلب برايش آسان شود.1
از شيخ الرئيس در رساله هديه نقل شده كه ارسطو بر وزان گفتار حضرت على (ع) كه فرمود: (من عرف نفسه فقد عرف ربّه), چنين مى گويد:
هر كس از معرفت نفس خويش عاجز گردد, وى از معرفت ربّ خود نيز ناتوان خواهد بود; و چگونه به معرفت اشيا نايل آيد, در حالى كه به نفس خويش جاهل است؟!2
و در جاى ديگر اين رساله بيان مى كند:
در كتب پيشينيان خوانده ام كه آنان مكلّف بودند در معرفت نفس تأمل كنند. و اين تكليف به سبب وحيى بود كه در بعضى معابد بر ايشان فرود آمده كه: (اى انسان! خود را بشناس تا پروردگارت را بشناسى).3
اهميت معرفت نفس, تنها مورد تأكيد حكما و عرفا نمى باشد; بلكه شريعت مطهّر, نافع ترين علوم را علمى مى داند كه در حوزه معرفت نفس باشد; چنانكه در همه كتب آسمانى نيز به معرفت نفس اشاره شده است.
راغب اصفهانى در رساله تفصيل النشأتين و تحصيل السعادتين مى گويد:4
در روايت آمده كه هيچ كتاب آسمانى اى نازل نشده است مگر اينكه در آن كتاب آمده است: اى انسان! خود را بشناس تا پروردگارت را بشناسى; چنانكه در قرآن كريم آمده است: سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِى الاْ فَاقِ وَ فِى أنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أنَّهُ الْحَقُّ أوَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّهِمْ أنَّهُ عَلَى كُلِِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ.5

صدر المتألهين در باب معرفت نفس مى گويد:

برهان و قرآن, همگى بر اين امر اتفاق دارند كه تعلّم حكمت الهيه و معرفت نفس انسانى, فوز به بقاى ابدى مى باشد, و كنار گذاشتن آن, منشأ خسران سرمدى مى باشد.6
و نيز حضرت امام خمينى (ره) معرفت نفس را مفتاح المفاتيح و مصباح المصابيح دانسته و مناط سعادت و شقاوت را علم و معرفت مى شمارد كه به وسيله عرفان عبد ـ معرفت نفس ـ حاصل مى گردد; و ملاك رضايت الهى را عرفان رب تلقّى مى نمايد.7
اهميت معرفت نفس را تنها در وصول به معرفت ربّ بايد جست و جو نمود; چنانكه در زبان حكيم, عارف و وحى آسمانى, معرفت نفس در ارتباط با شناخت حق مورد توجه قرار مى گيرد و به انحاى گوناگون بيان مى شود كه (هر كه خويش را بشناسد, خداى خويش را خواهد شناخت). و اين گفته, مفاد حديث شريف (من عرف نفسه, فقد عرف ربّه)8 مى باشد.
در تبيين تلازم معرفتى نفس و حق, تقريرات فراوانى از سوى حكيم و عارف ارائه شده است كه در اين مقاله سعى بر آن است تا آراء حضرت امام خمينى (ره), صدر المتألهين و ابن عربى بررسى كنيم.
اين بزرگان به زبان فلسفى و عرفانى خود, برآنند تا مصحّح تلازم را دريافته, و بيان كنند كه اساساً چرا معرفت نفس, ما را به معرفت حق مى كشاند, و چگونه معرفت حق, مستلزم معرفت نفس است. كه در اين راستا, از حديث مذكور, قرائت هاى متفاوتى بيان شده; تا بدان جا كه برخى قايل به امتناع معرفت گشته و حكم به عدم ارتباط نفس و حق داده اند, كه اين وجيزه به بررسى مختصر اين آراء مى پردازد.

بيان تقريرات
1. تقرير (صورت و مثال)
از آن جا كه انسان به وزان صورت حق آفريده شده, با شناخت خويش, آن صاحب صورت ـ ربّ خويش ـ را خواهد شناخت.
مفهوم (صورت) در عرفان
پيامبر اكرم (ص) فرمودند: (همانا آدم بر صورت حق آفريده شده است); بدين بيان كه حق تعالى آدم را اول در علم (حضرت علميه) تقدير نمود, و سپس در عين (عالم عينى, خارج از صقع ربوبى) بر وزان صورت كامل الهى و صفت شامل ربوبى آفريد.
برخى ضمير (صورت) را به آدم برگردانده اند; يعنى خدا آدم را به صورت آدم خلق نمود. اما با وجود حديث ديگرى كه بيان مى كند: (همانا آدم بر صورت رحمان آفريده شد), اين احتمال رخت بر مى بندد.
عده اى (صورت) را همان هيأت تلقى نموده و اطلاق (صورت) تنها را بر اجسام جايز شمرده اند. اما بعضى صورت را به معناى صفت مى دانند و آن را مجازاً بر اسماء و صفات اطلاق مى نمايند.9
بنابراين, حق تعالى به واسطه صورت ـ يعنى اسماء و صفات ـ در خارج, ظاهر مى شود. پس معناى حديث (همانا حق تعالى آدم را بر صورت خويش آفريد) اين است كه خداى عالم, آدم را به وزان صفت خويش خلق نمود; يعنى همان طور كه حق تعالى حيّ و عالم و مريد و قادر است, انسان نيز چنين است.10
اما نزد محققان, (صورت) يعنى امرى كه حقايق مجرده به واسطه آن شناخته مى شوند; و (صورت الهيه) همان وجود متعيّن به ساير تعيّنات مى باشد كه به واسطه آن, جميع افعال كماليه و آثار فعليه بروز مى كند.11 صورت در اين معنا, در تقرير (ظهور) مطرح مى شود.
تقرير (صورت و مثال) از نگاه امام (ره)
سراسر عالم, آيت و نشان او است; بنابراين هر شيئى (آية اللّه) است; و در بين آنها, انسان, آيت كبراى الهى است. انسان صاحب بصيرت, با مشاهده انسان, بلكه با رؤيت هر شيئى, اللّه تعالى را قبل و بعد از آن شىء مى بيند:12
آن كس كه ره معرفة اللّه پويد
پيوسته ز هر ذرّه خدا مى جويد13

جنبه فعليت و صورت انسان ـ كه باطن و حقيقت او را تشكيل مى دهد ـ به وزان مثال الهى آفريده شده است و اين مرآتيت و مثال بودن انسان براى حق, در انسان كامل به اوج خود مى رسد, و هر آنچه براى او است, بر صورت حق مى باشد.14
اگر چه در نظر امام خمينى (ره) همه عالم ـ به ويژه انسان ـ آيه و مثال حق است و با نظر در اين آينه, مى توان به نظاره جمال دل آراى خداى عالم نشست, اما انسان مادامى كه در بيت تاريك تن اسير است, رب الارباب را نخواهد شناخت:
چشم تو و خورشيد جهان تاب كجا؟
ياد رخ دلدار و دل خواب كجا؟
با اين تن خاكى, ملكوتى نشوى
اى دوست! تراب و ربّ الارباب كجا؟15
تقرير (صورت و مثال) از نگاه صدر المتألهين (ره)
معرفت نفس در حوزه ذات, صفت و افعال, انسان را به شناخت ربّ خويش به لحاظ ذات, صفت و افعال رهنمون مى نمايد; زيرا انسان به وزان مثال الهى خلق شده است; پس هر كه نفس خويش را نشناسد, از ربّ خويش نيز آگاهى نخواهد داشت.16
اگر چه حق تعالى منزّه از مثل مى باشد, اما اين گونه نيست كه براى وى مثالى نباشد; وَلَهُ الْمَثَلُ الاْءعْلَى;17 زيرا حق تعالى, انسان را به مثال خويش آفريد تا به مدد معرفت خويش, حق را بشناسد.
براى مثال, حق تعالى بريّ از مكان و جهت مى باشد و نفس انسان را نيز مانند خود, عارى از اَحياز و جهات خلق نمود; و در حوزه صفت, نفس انسانى را مانند خود, عالم, مريد, حيّ, سميع و… خلق نمود; و در مدار فعل, نفس را همانند خويش چنان قدرتى داد كه هر چه خواست, بتواند ايجاد نمايد.18

بنابراين, اگر ما به هويّت مثالى نفس آگاهى يابيم و انسان را در تمامى ابعاد, مرآت, مظهر و نمودى از حق بدانيم, ارتباط بين معرفت نفس و معرفت حق را ضرورى مى يابيم.
تقرير (صورت و مثال) از نگاه ابن عربى (ره)
انسان بر صورت الهى آفريده شده است; بنابراين نه تنها از طريق عالم مى توان بر حق تعالى استدلال نمود, بلكه با تأمل در انسان نيز مى توان به وجوب حق رهنمون شد. چنانكه حق تعالى به هر دو دليل اشاره فرموده است:19
وَ سَنُريهِمْ آيَاتِنَا فِى الآفَاقِ وَ فِى أنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أنَّهُ الْحَقُّ أوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّهِمْ أنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيءٍ شَهِيدٌ.20
اما چون انسان بر بهترين صورت ها خلق شده; لَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ فِى أحْسَنِ تَقْوِيمٍ,21 لذا در روايات آمده است (هر كه خويش را بشناسد, خداى خويش را شناخته است) و چنين بيان نشده كه هر كه كائنات را بشناسد, آفريدگار موجودات را شناخته است, پس انسان, اولين دليل بر وجود موجِد عالم و كامل ترين نشانه الهى است. بنابراين, معرفت حق مبتنى بر معرفت انسان است; اما معرفت انسان, موقوف بر جميع علوم ظاهره, علم تشريعى, علم هيئت در معرفت افلاك علويه و علوم باطنه از معارف قدسيه و حقايق الهيه مى باشد.22
در نظر ابن عربى هر آنچه حق تعالى به خود نسبت مى دهد ـ غير از وجوب ذاتى ـ آن را مى توان به انسان نسبت داد و در واقع, انسان آن صفات و اسماء را دارا است. و تقرّر اين صفات الهى در نفوس انسانى, صورت بودن انسان را براى حضرت الهيه تأمين مى كند.23
وفاق آراء در تقرير صورت و مثال
حضرت امام (ره), ملاصدرا(ره) و ابن عربى (ره) در اين امر كه انسان بر صورت حق آفريده شده است, اتفاق نظر دارند و اساساً يكى از دلايل تلازم بين معرفت نفس و معرفت حق را آفرينش انسان بر صورت الهى مى دانند. تنها تفاوتى كه به چشم مى خورد آن است كه ملاصدرا ذات نفس را مظهر و مثال ذات حق مى داند; اما ابن عربى بر اين باور است كه هيچ گونه ارتباطى بين مقام ذات حق و ممكنات برقرار نيست24 و نفس, فقط در مقام صفات و اسماء مى تواند صفات و اسماء الهى را نشان دهد; حضرت امام (ره) نيز در اين زمينه با ابن عربى موافق است; چنانكه مى گويد:
حق تعالى در مقام ذات, در هيچ مرآتى تجلّى نمى كند و غيب محض است; غيبى كه هيچ گونه اسم و رسمى برايش نيست.25

اما با دقت نظر مى توان گفت: بين ايشان در اين مسئله, تنها ايهام اختلاف وجود دارد; زيرا صدرالمتألهين در آن جايى كه ذات نفس را به عنوان مثال ذات حق معرفى مى كند26 در واقع بر اين باور است كه ذات نفس, به وزان صفات سلبى حق آفريده شده است; همان طورى كه در حوزه صفات, به صورت صفات ثبوتى خلق گرديده است. بنابراين, وى نفس انسانى را مظهر و مثال صفات سلبى (جلالى) و ثبوتى (جمالى) مى داند. و به ديگر سخن, آنچه حضرت امام (ره) و ملاصدرا(ره) و ابن عربى (ره) بيان مى كنند, همان است كه در قرآن كريم آمده:
قَالَ يَا إبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ.27

2. تقرير (نقص)
اگر انسان نفس خويش را به نقص بشناسد, خداى خويش را به كمال خواهد شناخت. به ديگر سخن, چون انسان فى حدّ ذاته فقير, حادث, عاجز و جاهل است, با آگاهى بر اين امور, حق تعالى را به غنا, قِدم, قدرت و علم مى شناسد.
تقرير (نقص) از نگاه امام (ره)
توجه به نقص و ذلت و خرق حجاب اَنانيت و خودپرستى, مفتاح غيب و شهادت و باب الابواب عروج به كمال روحانيت مى باشد و تا انسان به خويشتن و كمال و جمالِ متوهّم خود نظر دارد, از جمال مطلق و كمال صرف, محجوب و مهجور است. شرط نخست سلوك الى اللّه, خروج از منزل [ذلّ عبوديت و عزّ ربوبيت] مى باشد. و اساساً ميزان در رياضت حق و باطل همين است, و تا بقاياى اَنانيت در نظر سالك است, در حكم حاضر است, نه مسافر و مهاجر.28
نيستى را برگزين اى دوست اندر راه عشق
رنگ هستى هر كه بر رخ دارد, آدم زاده نيست29
امام خمينى (ره) بر اين باور است كه وصول به عزّ ربوبيت, متوقف بر قدم عبوديت مى باشد; بدان نحو كه تا انسان داغ ذلت بندگى را بر ناصيه خود نگذارد و در مدارج عبوديت سير پيدا نكند, به حقايق ربوبيت نايل نمى گردد. بنابراين, آنكه خويش را به بندگى و ذلت شناخت, حق تعالى را به ربوبيت و عزّت مى شناسد.
اما اگر انسان به نقص و بندگى خويش اعتراف ننمايد و ربوبيت, در نفس افزايش يابد و عزّ انسان منظور گردد, به همان اندازه از عزّ ربوبيت حق كاسته مى گردد; زيرا اين دو ـ بندگى و ربوبيت ـ مقابل يكديگرند.30
پس سالك الى اللّه بايد به مقام ذلّ خود پى برد و نصب العين او ذلت عبوديت و عزّت ربوبيت باشد; زيرا انسان جز با قدم عبوديت به معراج حقيقى مطلق نخواهد رسيد. براى همين در آيه شريفه مى فرمايد:
سُبْحَانَ الَّذِى أسْرَى بِعَبْدِهِ.31

قدم عبوديت و جذبه ربوبيت, ذات مقدس حضرت خاتم را به معراج قرب و وصول سير داد.32
تقرير (نقص) از نگاه ملاصدرا(ره)
عبوديت و ذلّت و ساير نقايص, ذاتى نفس است; و هر آنكه خويش را به عبوديت و ذلّت بشناسد و باور كند, قطعاً به معبود خويش پى مى برد. و چون ذليل است, خود را متقوّم به قائمى و مستهلك در حقيقت قدس مى يابد.33
براى تبيين اين تقرير از نگاه حكمت متعاليه, راه هاى متفاوتى مى توان پيمود كه در اين جا تنها به (راه شوق) اشاره مى شود.
راه شوق: شوق, طلب كمال است; اين كمال براى شىء مشتاق به يك وجه حاصل است, و به وجهى ديگر غير حاصل است; زيرا اگر كمال به هيچ وجه براى مشتاق حاصل نباشد و معدوم مطلق باشد, هرگز مورد طلب و اشتياق واقع نمى شود; زيرا شوق و طلب مجهول مطلق محال است; و نيز اگر كمال به طور كامل براى طالب آن حاصل باشد, مطلوب نخواهد بود; زيرا تحصيل حاصل محال است.
بنابراين, حق تعالى كه تمامى كمالات را دارا است و بريّ از هرگونه نقص مى باشد, شوق در او راه ندارد و طلب و حركت به سوى كمال برايش مطرح نيست; بلكه چون وجود تام و فوق تمام است, همه اشيا, مشتاق و خواهان اويند.
اين كلام درباره عقول فعّاله نيز صادق است; زيرا آنها نه تنها به مادون توجه و اشتياقى نشان نمى دهند, بلكه به ذات خويش نيز التفاتى ندارند; به سبب آنكه غرق در جمال ازلى و مستغرق در شهود وجود حقيقى اند.
و از سويى ديگر, بر طبق اصول حكمت متعاليه, هر موجودى داراى گونه اى از شعور به كمال مى باشد; زيرا وجود, مساوق شعور و علم است و هر كجا سلطان وجود قدم نهاد, عساكر اسماء و صفاتش او را همراهى مى كنند; يعنى علاوه بر شعور, ساير صفات وجودى نيز مساوق وجود است.
بنابراين, هرگاه انسان در خويشتن تأمل كند, در مى يابد كه از يك نحوه كمال برخوردار است; اما از بسيارى از كمالات ديگر محروم مى باشد. پس در طلب وجود مطلقى كه مطلوب و مؤثر بالذات همه است, مى كوشد تا وجود ناقص خويش را تعالى بخشد34 و حق تعالى را به اسم شريف (جابر) مى خواند تا نقصان وى را جبران نمايد.
البته بايد دانست كه اين بيان, در مقام علم مركّب است, نه علم بسيط; زيرا در حوزه علم بسيط, همه اشيا ـ از جمله انسان ـ از نقص خويش و از كمال مطلق آگاهند و همه به سوى او در حركتند; إنَّا لِلّهِ وَ إنَّا إلَيْهِ رَاجِعُونَ.35

تقرير (نقص) از نگاه ابن عربى (ره)
انسان به سبب اشتمال بر دو جهت ربوبيت و عبوديت, دعوى ربوبيت مى كند; در حالى كه هيچ يك از افراد و اجزاى ديگر عالم اين چنين نيستند.
انسان به دليل تمكّن اتصاف به اوصاف ربوبيت و نسب فعليه وجوبى, اگر بدون اينكه چشم بصيرتش گشوده گردد, به خويشتن نظر افكند, مى پندارد كه صفات ربوبى در وى اصالت دارد, و در اين حال, مانند فراعنه, دعوى ربوبيت و الوهيت مى كند. اما هرگاه چشم دل وى باز شد, مى فهمد كه از خود هيچ ندارد و فقير است و آنچه را دارا است, به عاريت گرفته است; پس ديگرى غنى است و او ذليل و عبد. و در اين صورت, شوكت و اعتبار خويش را از ديگرى مى داند. بنابراين, آنكه صفت عاريه اى را در خود اصيل مى پندارد, ربّ واقعى خويش را نشناخته, بلكه يا خود را ربّ مى داند, يا اينكه ممكنات ديگر را به عنوان ربّ تلقى مى نمايد و آنها را مى پرستد.
بنابراين, محجوب را كه ديده حق بين و دل حقيقت دان ندارد, چون وجه حق و جمال مطلق, آراسته به حجب تعيّنات و محتجب به صور تنزّلات, در مجالى اكوان و مظاهر اشكال و الوان, مشاهده افتد, صفات حق ظاهر را در هر مظهر عين همان مظهر مى داند و در نمود مظاهر, از شهود ظاهر محروم ماند. اگر نظر به صفات كمالى خويش اندازد, نعره أنَا رَبُّكُمُ الاْءعْلَي36 مى زند; و اگر به تماشاى جمال غير بپردازد, خود را بر خاك مذلّت و زمين عبوديت افكند.37
هويّت تقوا در عرفان همين است كه در پرتو شناخت نفس, نفس را به فقر, ذلت و نقص بشناسيم و تمام نقص ها را به خود اِسناد دهيم, و ماوراى نقص ـ خير و كمال ـ را به حق تعالى نسبت مى دهيم.
به ديگر سخن, زمانى كه نفس را به نقص شناختيم و حق تعالى را به كمال, بنابر قاعده سنخيت, آنچه در حوزه نقص است ـ مانند فقر, حدوث, عجز و جهل ـ را به نفس نسبت مى دهيم و تنها حق تعالى را شايسته كمالاتى مانند غنا, قِدم, قدرت و علم مى دانيم. چنانكه كريمه مَا أصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَ مَا أصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ38 بدان اشارت دارد.39

3. تقرير (ظهور)
انسان همانند ساير ممكنات, ظهور حق است و هويّتى حق نما دارد; پس هر كه وى را بشناسد, خدا را شناخته است; يعنى با شناخت مظهر ـ كه همان وجود مطلق متعيّن گشته مى باشد ـ ظاهر و حق را خواهد شناخت.
مفهوم (ظهور) در عرفان
آيا مراد از (ظهور) در عرفان, همان وجود است; بدان نحو كه شىء در فرآيند ظهور, در ابتدا معدوم است و سپس موجود مى گردد؟ يا اينكه منظور از ظهور, عدم غيبت از مشاعر حسى مى باشد; به اين بيان كه در روند ظهور, شيئى كه از دسترس حواس به دور بوده و در خفاى از ادراكات حسى به سر برده است, به مرحله پيدايى و نمود مى رسد و براى حواس, ظاهر مى گردد؟
در پاسخ بايد گفت: در اصطلاح عرفانى, (ظهور) به هيچ يك از معانى مذكور نيست; بلكه مراد از (ظهور), متعيّن گشتن مطلق مى باشد. به ديگر سخن, آن گاه كه ظاهر به صورت مظهر و اثر خويش در مى آيد, فرآيند ظهور رخ مى نماياند.
اما از اين نكته نبايد غافل بود كه ظهور به هيچ وجه در ذات حق و مقام هويّت مطلقه راه ندارد; زيرا مقام ذات, بريّ از نسب و اضافات است و نمى توان معناى ظهور را به او نسبت داد. بنابراين, ظهور پس از تنزّل از صرافت اطلاق و اعتبار نسب در حق صورت مى گيرد و آن گاه حق تعالى به تقيّدات و كثرت تعيّنات انتساب مى يابد كه از مقام اطلاق تنزل يافته باشد.40

تقرير (ظهور) از نگاه حضرت امام (ره)
در نظر حضرت امام (ره) مقيّد, همان ظهور مطلق, بلكه عين او است و قيد, امرى اعتبارى است; چنانكه گفته اند: (تعيّن ها امور اعتبارى است). و عالم نيز تعيّن كل است. و در پيشگاه اَحرار, عالم, اعتبار در اعتبار و خيال اندر خيال است.41
البته اين (خيال) به معناى پندارى پوچ نيست; بلكه پندار استقلال است; يعنى ما توهّم مى كنيم كه عالم مستقل است; كه اين توهّم, خيال نام دارد. بنابراين, استقلال تنها از آن حق است و ما بقى, ظهور و نمود اويند. اما ظهور حق در اشيا به ميزان سعه وجودى آنها مى باشد.42
بنابراين, انسان با شناخت مقيّد و مظهر, آن مطلق و ظاهر را خواهد شناخت; چون مقيّد, هويّتى غير از مطلق ندارد و ظهور وى است. اين امر به لحاظ قرب تكوينى مى باشد. اما به اعتبار قرب سلوكى, انسان مى تواند تعيّنات و حدود خويش را درهم شكند تا به حقيقت اطلاقيه دست يابد. و چون انسان از حد خويش مى تواند تجاوز كند, (ظلوم) نام مى گيرد; و چون مى تواند از فناى خويش فانى گردد, (جهول) نيز ناميده شده است. حضرت امام (ره) در اين باره مى فرمايد:
… فإنّ السماوات و الأرضين و ما فيهنّ, محدودات مقيّدات; حتّى الأرواح الكلّية. و من شأن المقيّد أن يأبى عن الحقيقة الإطلاقية. و (الأمانة) هي ظلّ اللّه المطلق; و ظلّ المطلق مطلق, يأبى كلّ متعيّن عن حملها. و أمّا الإنسان بمقام الظلومية التي هي التجاوز عن قاطبة الحدودات و التخطّي عن كافّة التعيّنات, واللامقامي المشار إليه بقوله تعالى شأنه, على ما قيل: يَا أهْلَ يَثْرِبَ لاَ مُقَامَ لَكُمْ.43 و الجهولية التي هي الفناء عن الفناء, قابل لحملها. فحملها بحقيقتها الإطلاقية حين وصوله إلى مقام (قاب قوسين).44
آنكه بشكست همه قيد, ظلوم است و جهول
و آنكه از خويش و همه كون و مكان غافل بود45
پس در قرب سلوكى, سالك نفس خويش را مقيّدى مى يابد كه مطلق در آن حضور دارد و با كاستن قيود, زمينه تقويت ظهور مطلق را فراهم مى نمايد; تا بدان جا كه انسان ظلوم و جهول, مطلقِ بدون حجاب را طلب مى نمايد:
عارفان رخ تو جمله ظلومند و جهول
اين ظلومى و جهولى سر و سوداى من است46

تقرير (ظهور) از نگاه ابن عربى
ابن عربى مى گويد:
هرگاه در ذات و نفس خود ـ كه جنّت47 من است ـ درآيى, نفس خود را بشناسى غير شناختى كه در هنگام شناختن ربّ, نفس خود را شناخته بودى و از معرفتش راه به معرفت حق بردى.48
شارحان ابن عربى در تفسير اين كلام, از (ظهور) مدد گرفته و بيان داشته اند كه از راه شناخت ربّ كه در نفس حضور دارد, مى توان ربّ خويش را شناخت. البته در اين نوع معرفت, نفس را به عنوان مظهر حق مى نگريم, نه به منزله مظهر از آن جهت كه مظهر است; زيرا نفس به اعتبار دوم, ساتر ظاهر (حق) است.49
بنابراين, اگر شناخت حق در پرتو ظهور حق انجام گيرد و از حق ظاهر در نفس به او پى بريم, چنين شناختى كامل تر از معرفتى خواهد بود كه در آن از شناخت نفس به معرفت حق مى رسيم; زيرا در اوّلى نفس را در هنگام شناخت حق مى شناسيم و از معرفت آن, به معرفت حق پى مى بريم; اما در دومى نفس را به نفس مى شناسيم. و به ديگر سخن, در شناخت از نوع اول, نفس و حق را به حق مى شناسيم; و در شناخت از نوع دوم, نفس و حق را به خود مى شناسيم.50
عرفا به زبانى ديگر نيز از اين حقيقت سخن مى گويند; آنها بر اين باورند كه تعقل هر تعيّنى مسبوق به لاتعيّن است;51 يعنى ما در هنگام شناخت نفس ـ كه امرى متعيّن است ـ ابتدا حق تعالى ـ كه مطلق است ـ را تعقل كنيم; و با اين امر, هم مطلق را مى شناسيم و هم به نفس آگاهى مى يابيم.

4. تقرير (عين ثابت)
حقيقت هر شىء همان عين ثابت آن شىء است. عين ثابت اشيا, ارتباط مستقيم و بدون واسطه با حق دارد; بنابراين هر كس عين ثابت خويش را بشناسد, در پناه آن, حق تعالى را خواهد شناخت.
مفهوم (عين ثابت) در عرفان
حقايق علمى اشيا در تعيّن ثانى از صقع ربوبى, (اعيان ثابته) نام دارند كه در واقع تعيّن اسماء الهى مى باشند. عين ثابت, در تقابل با اعيان خارجى مى باشد و ثبوت در آن به معناى حد وسط وجود و عدم نيست, بلكه به معناى ثبوت علمى است. اعيان ثابته ـ كه در واقع, صور علميه اشيا در صقع ربوبى مى باشند ـ به وجود حق موجودند, نه به ايجاد حق.52

تقرير (عين ثابت) از نگاه حضرت امام (ره)
آنكه در عالم علم ـ صقع ربوبى ـ قدم مى نهد, عين ثابت خويش را در حضرت علميه مشاهده مى نمايد; و به واسطه آن, حق تعالى را در حجاب عين ثابت خويش مشاهده مى كند. و چون انسان همواره در حجاب عين خويش مستغرق است و هرگز اين حجاب قابل رفع نيست, پس هيچ مدرِكى جز خويش را ادراك نمى كند و اگر حق را ادراك كند, از وراى حجاب عين ثابت خويش خواهد بود. بنابراين عرفان نفس, عين عرفان ربّ است.
اگر چه عين ثابت در شهود حق حجاب است, اما بايد دانست كه حجاب عين ثابت, بسيار رقيق بوده, و حكمى براى آن نيست.53

تقرير (عين ثابت) از نگاه عرفا
اگر چه طرق الى اللّه به تعداد انفاس خلايق مى باشد ـ چنانكه كريمه وَ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهَاجاً54 بدان اشارت دارد ـ اما همه راه ها در تحت دو عنوان كلى در مى آيند:
1. طريق سلسله ترتيب كه در آن, وسايط مطرح است و حجب و عقبات بر آن حاكم.
2. طريق وجه خاص (سرّ) كه در آن واسطه اى در كار نيست و اين وجهى است كه هر موجودى به واسطه آن, ارتباطى ذاتى با حق دارد; بلكه از اين طريق هر موجودى به موجود ديگر مرتبط است.55
به ديگر سخن, ارتباط بر دو گونه است:
1. ارتباطى از جهت وجود عام كه اين ارتباط از راه سلسله ترتيب انجام مى گيرد;
2. ارتباطى از جهت عين ثابت.
طريق اول, روندگان بسيار دارد, اما راهى بس طولانى است; براى همين, واصلانِ آن اندكند, و ديگر طريق ـ كه در آن تجلّى بر اهل جذبات رخ مى دهد ـ روشى اَقرب و اَقصد مى باشد.56
براى بيان اين دو طريق, از نحوه دريافت وحى توسط حضرت خاتم مدد مى جوييم; زيرا او گاهى از جبرئيل روايت مى كرد و جبرئيل از ميكائيل و ميكائيل از اسرافيل و اسرافيل از اللّه تعالى; و زمانى از جبرئيل نقل مى فرمود و جبرئيل به طور مستقيم از خداى عالم; و گاهى حضرت رسول (ص) به طور مستقيم از حق تعالى روايت مى فرمود, بدون اينكه جبرئيل واسطه قرار گيرد; ايشان در اين هنگام بيان مى فرمود: (قال لي ربّي…) يا (قال ربّي…) و همچنين (لي مع اللّه وقت لا يسعني فيه غير ربّي) و نيز مى فرمود: (آتاني ربّي) و مانند آن.57
بنابراين, اگر احديّت عين ثابت يا شهود قلبى براى شخصى نمودار گردد, انسان در تمام مراتب آن شهود قلبى پيدا مى كند; و بدين سبب حتى با چشم خويش, در دل اشياى مادى, حق مى بيند; همان طورى كه با قلب خويش حقايق ايمان را مشاهده مى كند.58
بنابراين, در اين نوع شناخت, علاوه بر مشغول شدن سرّ انسان, تمامى مراتب ادراكى انسان ـ حتى مرتبه حسى اش ـ در ارتباط با اين سنخ از معرفت مى گردد.

5. تقرير (اسم)
چون اشيا, اسماى الهى هستند, با شناخت آنها مى توان صاحب اسم (مسمّى) را شناخت; يعنى هر كه خود را بشناسد, آن اسم حاكم بر خويش را مى شناسد و مى فهمد كه حق تعالى به كدامين اسم بر وى تجلّى مى كند.
مفهوم (اسم) در عرفان
(اسم) عرفانى در مدار واژه و لفظ نمى گنجد, بلكه واقعيتى خارجى است و مراد از آن در عرفان, ذات حق به لحاظ اعتبارى از اعتبارات و قيودى از قيودات و صفتى از صفات مى باشد. براى مثال, اگر حق تعالى به لحاظ جود و بخشش ملاحظه گردد, اسم (جواد) پديد مى آيد. اما آنچه در عرف به معناى (اسم) مى باشد, در واقع اسم اسم مى باشد.59
در منظر عارف, هر جنبش و تحرّكى با توجه به عين ثابت تحليل مى شود; و تحرّك عين ثابت نيز در پرتو جنبش اسماء انجام مى گيرد; اگر چه به ظاهر, حركت به صور گوناگون موجود در عالم اِسناد داده مى شود, اما در باطن, همه حركات به حق سبحانه و تعالى منتهى مى گردد; زيرا او مبدأ حركت است و همه تابع اويند:60
هر صورت و هر صفت كه منسوب به ماست
آن جمله ز اقتضاى اسماى خداست 61
حاصل آنكه وجودات و لوازم ما, ظلال وجودات اسماء و مقتضيات آن هستند; به طورى كه آن اسماء از غيب مطلق به عالم اعيان تنزل يافته اند, سپس به عوالم جبروتى و ملكوتى و عالم ملك قدم مى نهند.62
تقرير (اسم) از نگاه حضرت امام (ره)
اگر چه هر موجودى مربوب اسم خاصى بوده و خداى عالم به اعتبار آن اسم, ربوبيت او را به عهده دارد, اما چون در هر اسمى همه اسماء حضور دارند, بنابراين هر شيئى مظهر جامع اسم (اللّه) خواهد بود; زيرا با وجود يك اسم, تمام اسماء در آن شىء حضور مى يابند. و سرّ آن امر اين است كه هويّت اسم, چيزى جز ذات به اعتبار صفتى از صفات و حيثيتى از حيثيات نيست.63 بنابراين در هر اسمى, ذات حق با تعيّنى خاص حضور دارد و هرگاه ذات حق در جايى حضور داشته باشد, تمام لوازم و اسمائش او را همراهى خواهند كرد. چنانكه ابن فنارى در مصباح الانس مى گويد:
فإنّ كلّ شيءٍ فيه الوجود, ففيه الوجود مع لوازمه. فكلّ شيءٍ, فيه كلّ شيء; ظهر أثره أم لا.64

و چون در عرفان, وجود مساوق حق است, پس حق در همه حضور دارد. بنابراين با مشاهده هر شىء, مى توان اللّه تعالى را رؤيت نمود; زيرا همه مظهر اسم (اللّه) مى باشند و مظهر از خود چيزى ندارد جز هويّت حق نما. حضرت امام در اين باره مى فرمايد:
(ما رأيت شيئاً إلاّ و رأيت اللّه قبله و بعده و معه أو فيه); فإنّ مظهرية كلّ شيءٍ للاسم اللّه الأعظم, مع اختصاص كلّ مربوبٍ باسمٍ ليس إلاّ جهة أنّ كلّ اسمٍ يستكنّ فيه كلّ الأسماء و الحقائق.65
بنابراين, با توجه به اين نگاه, علاوه بر آنكه مى توان با شناخت هر شىء, اسم حاكم بر وى را شناخت, بلكه با معرفت اشيا مى توان مظهريت اسم جامع اللّه را در آنها شناسايى نمود و به واسطه آن, اللّه تعالى را شناخت.
تقرير (اسم) از نگاه عرفا
هر موجودى غير از انسان كامل, تحت تدبير اسم خاصى است, كه آن اسم, ربّ او است66 و حق تعالى به لحاظ آن اسم در وى تصرف مى كند. به ديگر سخن, هر موجودى به حسب ربّ خاص خود, از حق تعالى بهره مند مى گردد; و موجودات به منزله جسم هستند و ربّ خاص قلب, يعنى باطن و نگه دار آنها است.
بنابراين, ربّ هر كس, آن هويّت غيبيه ساريه در ممكنات است كه هر كس به اندازه سعه وجودى اش از آن بهره مند مى باشد67 و با شناخت آن, خود را مى شناسد. پس هر كه خويش را بشناسد, به آن بهره خاصى كه از حق تعالى دارد پى مى برد و ربّ خويش را مى شناسد, نه ربّ مطلق را, و نه ربّ ديگرى را.
چنانكه در حديث آمده: (هر كه خويش را بشناسد, ربّ خويش را مى شناسد) و در حديث ذكر نشده: (هر كس خويش را بشناسد, ربّ را مى شناسد).
به بيانى ديگر, شناخت هر كس به آن اسمى كه ربّ او است دلالت دارد.68 براى مثال, شناخت يك انسان بخشنده, دلالت بر آن دارد كه ربّ او اسم (الجواد) است.
ادامه دارد/
 دوشنبه 17 تير 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 169]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن