واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: راهآهن صنيعالدوله
![](http://www.ettelaat.com/new/newdata/2008/07/07-03/10-10-59.jpg)
داشتم كتاب «طنز فاخر سعدي» را ميخواندم كه به قطعهاي از «چرند و پرند» دهخدا بر خوردم و به نظرم رسيد كه دوباره خواندن اين قطعه براي خوانندگاني كه صد سال با آن روزگار فاصله دارند جالب باشد.
كتاب «طنز فاخر سعدي» را ايرج پزشكزاد طنز پرداز مشهور و با سابقه نوشته است و من با آن كه «چرند و پرند» دهخدا را بارها و بسيارها خواندهام، اما اين بار خواندن اين قطعه از «چرند و پرند» برايم معنايي ديگر داشت. نخست اين كه درست صد سال از آن روزگار فاصله داريم (يعني از 1286 تا 1386)؛ ديگر اين كه اين روزها استعمارگران قديم با چهرهاي جديد صف آرايي كردهاند و ديگر نه به آن صراحت و بلاهت گذشته بلكه به بهانه صلح و آزادي و حقوق انساني، قصد نابودي استقلال و فرهنگ ملي را دارند. و شگفت آنكه نسخه جهاني شدن و صنعتي شدن و توسعه اقتصادي كه غربيها براي كشورهاي ديگر تجويز ميكنند، براي ملتهايي كه تسليم باجخواهي و زورگوييهاي آنان نشوند و براستقلال خويش پافشاري كنند، مضرّ و خطرناك تشخيص داده ميشود. و بازماندگان استعمارگران كهن با تمام توان در راه پيشرفت صنعتي و اقتصادي كشورهاي مستقل سنگ اندازي ميكنند.
بخشي از مقاله «چرند و پرند» را همراه مقدمه كوتاه ايرج پزشكزاد نقل ميكنم تا روشن شود كه چگونه اين رويارويي پس از صد سال هنوز برقرار است و به ويژه نگاه تيزبين و قلم متعهد و توانمند علامه دهخدا، فريبكاري و تزوير استعمارگران را به خوبي شناخته و نمايانده است.
***
در اين قطعة «چرند و پرند»، كارشكني خارجيها در زمينه اصلاحات ايران مطرح شده است. مرتضي قليخان صنيعالدوله، از رجال برجسته دوران قاجاريه و اولين رئيس مجلس ملي مشروطيت، كه تحصيلات خود را در آلمان انجام داده بود، از هنگام مراجعت به ايران طرحي براي صنعتي كردن كشور در سر داشت. او اولين كارخانه نخريسي را در تهران ايجاد كرد و از ديگر برنامههايي كه براي اجراي آن بسيار تلاش كرد ايجاد راهآهن در ايران بود كه با مخالفت و كارشكنيهاي گوناگوني روبرو ميشد.
دهخدا، در اينجا، اين موانع و مخالفتها را نشانه گرفته است. گفتني است كه دو سال بعد از تاريخ انتشار اين قطعه در صور اسرافيل، هنگامي كه صنيعالدوله در سمت وزير ماليه (دارايي) كابينه مستوفي الممالك، به طور جدي براي اجراي طرح ايجاد راهآهن كوشش ميكرد، به دست يك گرجي تبعه روس و همدستانش ترور شد.
***
«... در زمانهاي طفوليت در «برلن» يك روز تعطيل صنيعالدوله از مدرسه بيرون آمده به حوالي شهر به گردش رفت، هوا خيلي سرد و به قدر يك وجب هم برف روي زمين نشسته بود. خود صنيعالدوله هر چند لباسهايش كوك بود، اما باز احساس سرما را به خوبي ميكرد. يك دفعه ديد كه صداي سوت «ماشين» بلند شد و پشت سرش سر و كلة «لوكوموتيف» با دويست و پنجاه و پنج اطاق و هفت هزار و پانصد و نود و يك نفر مسافر نمودار گرديد.
صنيع الدوله گذشته از اين كه از تماشاي اين منظره غريب خيلي خوشش آمد، به فكر عظيمي فرو رفت. در آن عوالم بچكي به خودش ميگفت كه ببين اين مسافرها از كجا ميآيند؟ از چين، از ما چين؟ از جابلقا، جابلسا؟ نزديكيهاي كوه قاف؟ خدا ميداند، اما ببينيد كه چطور در اين هواي سرد اطاقهاشان گرم، ناهارو شامشان حاضر. اسباب شستوشوشان مهيا و كتاب و روزنامههاشان آماده. مثل اينكه درست توي خانههاي شخصي خودشان هستند!
بعد از اين فكرها گفت: خدايا من نذر كردم كه اگر اين هفته يك كاغذ خوبي از طهران رسيد همانطور كه استدعا كردم هفتهاي «دو مارك» به خرج جيبي من افزودند، من هم وقتي بزرگ شدم و به طهران برگشتم در ايران از اين راهآهنها درست كنم.
او اين خيالها را در خاطر جولان ميداد و قطار راهآهن هم كمكم از او دور ميشد تا وقتي كه به كلي از نظرش ناپديد شد و او هم براي پختن اين فكر تازه خودش به مدرسه برگشت.
اين خيال عهد كودكي عادتاً بايستي چند دقيقه، چند ساعت يا منتها دو سه روز دوام كرده و بعد فراموش شود اما به عكس هر چه صنيعالدوله بزرگتر شد اين خيال هم با او بزرگ شد.
كمكم ديگر شبها نخوابيد، روزها آرام نگرفت. هي نوشت و نوشت، حساب كرد، نقشه كشيد تا وقتي كه بعد از سيچهل سال وزير ماليه ايران شد.
حالا ديگر وقتي بود كه خيالات چهل ساله خودش را به محل اجرا گذارد.
حالا موقعي بود كه تمام شهرهاي ايران را به واسطة راهآهن به هم متصل نمايد، اما اين كار پول لازم داشت. به خزانه دولت نگاه كرد ديد مثل مغز منكرين استقراض خالي است. به دهنة جيب تجار و شاهزادگان ايران تماشا كرد ديد با قاطمه بخية دو رو زدهاند. عاقبت عقلش به اين جا قد داد كه ماليات غير مستقيم به بعضي از واردات ببندد و به وسيله اين ماليات كار خيال يك عمر خود را محكم كند و راستي هم نزديك بود كار تمام بشود. كه يك دفعه برادرهاي روز بد نديده!
در تمام انگلستان در تمام روسيه يك شور و غوغايي برپا، يك قيامت و الم سرايي افتاد كه نگو و نپرس؛ داد، فرياد؛ بگو وابگو، قشقرق همه دنيا را پر كرد.
اين شور و غوغا از كجا بود؟ از طرف انجمن حاميان حيوانات. «سوسيته پروتكتور دانيمو». شايد بعضي هموطنان ما اسم اين جمعيت را شنيده و از مقصود آنها اطلاعي نداشته باشند.
بله، اروپاييها عموماً و همسايههاي ما خصوصاً همان طور كه انبياء خبر دادهاند و حكما پيشبيني كردهاند كار عدل و انصاف و مروت را به جايي رساندهاند كه گذشته از اين كه هوادار تمام ملل مشرق زمين ميباشند، گذشته از اين كه عهدنامهها براي حفظ استقلال و بقاي دول ضعيف آسيايي ميبندند، گذشته از اين كه ميلياردها براي آزاد كردن سياه پوستها خرج ميكنند حالا ميگويند كه ما حيوانات را نميگذاريم بعد از اين اذيت كنند. به حشرات و سباع هم مانع ميشويم كه آزاري وارد بياورند. از اين جهت انجمنها، مجمعها، جمعيتها و هيئتهاي بزرگ براي اين كار تشكيل كردهاند.
حالا لابد خواهيد پرسيد كه اين انجمنها چه ربطي به راهآهن ايران دارد، هان! همين جاهاست كه من ميگويم شما از مرحله پرتيد.
درست گوش بدهيد ببينيد اگر اين دو مطلب من به هم ربط نداشت، من هم اسم خودم را برميگردانم و به جاي «دخو» بعد از اين به خودم وكيل خطاب ميكنم.
خوب ما گفتيم كه انجمنهاي زياد در اروپا تأسيس شده كه مقصودش حمايت حيوانات است. بله؟ جناب صنيع الدوله هم ميخواهد در ايران راهآهن بكشد، همچو نيست؟ خيلي خوب، نتيجه چه خواهد شد؟ نتيجه اين نخواهد شد كه چند صدهزار هزار رأس الاغ، يابو، شتر و قاطر دستشان را بگذارند روي هم بنشينند و مثل انجمن شست نفري بعد از تشريففرمايي احتشام السلطنه و ميرزا آقاي اصفهاني، برّ وبرّ به روي هم نگاه كنند؟خوب، اينها زبان ندارند كه مثل جناب سعدالدوله بردارند روزنامه چاپ كنند و بگويند بيانصافها چرا كارها را از دست ما ميگيريد؟ چرا ما را خانهنشين ميكنيد؟ اما انصاف و مروّت اروپاييها كه جايي نرفته، فطرت پاك آن آسايشخواههاي عمومي كه سر جاي خودش است.
اين بود كه آنها هم برداشتند تلگراف كردند به سفارتخانههاي خودشان كه به اين ايرانيهاي وحشي بگوييد كه اگر شما راهآهن كشيديد وحيوانات باركش را بيكار و سلندر گذاشتيد، ما هم از روي قوانين بينالمللي حقاً ميآييم و شما را مثل «كپسول سانتال» و «كوپاهو» دانه دانه قورت ميدهيم.
حالا راستي راستي كه نميآمدند ما را قورت بدهند. اما از همين اقدامات به ما ايرانيها بلكه تمام ملل مشرق زمين فهماندند كه «عصر طلايي» برگشته، زمان ظهور اخبار انبياء و حكماء نزديك شده و آسايش مطلق تمام دنيا را از ماهيهاي دريا تا مرغهاي هوا فرا گرفته است.
منتها همسايههاي نوعپرست ما در اين راه پيشقدم شدهاند.باري، مطلب خيلي داشتم و ميخواستم بيش از اين دردسر بدهم، اما نميدانم چطور شد كه حواسم رفت پيش عهدنامههاي منعقده ما بين دولت عليّه ايران و دول متحابه و بعد هم اين شعر عربي امرء القيس يادم آمد كه ميگويد:
«از چشم خود بپرس كه ما را كه ميكشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نيست»
پنجشنبه 13 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 440]