واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: سردار گمنام
هنوز توضیحاتم درباره عنوان مطالبى كه مى خواستم تمام نشده بود كه آقاى رحیمیان مشتاق و علاقه مند بلافاصله از جا برخاست و به اتفاق به كتابخانه بنیاد رفتیم. برخورد امیدواركننده و صمیمانه اش باعث شد به راحتى با او ارتباط برقرار كرده و زمینه همكارى هاى بعدى را نیز فراهم كنم. در این میان خواهر امینى هم به یارى ما شتافته منابع مكتوب و جالبى دراختیار گذاشتند. آنچه در زیر مى خوانید مختصرى از زندگینامه شهید حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ عبدالله میثمى است.شب بیست و یكم رمضان المبارك در شهر اصفهان به دنیا آمد. بستگان نام هاى مختلفى پیشنهاد مى كردند اما بعد از بحث بسیار بنا شد استخاره به قرآن جواب قطعى را اعلام كند. آیه شریفه اى از سوره مباركه مریم همه را به یك سو فراخواند: «انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبیا...» پس نامش را عبدالله گذاشتند. با شیر پاك مادر و آواى زیارت عاشوراى پدر پرورش یافت. پس از اتمام دوره دبستان، وارد عرصه كار و كوشش شد. روزها در مغازه كوچك پدر به كار مشغول بود و شبها به درس خواندن مى پرداخت. در سنین نوجوانى براى اقناع طبع بلند و خواسته هاى مقدسش هیأتى به نام «حضرت رقیه» تأسیس كرد و علاوه بر عزادارى به هم سالان خویش قرآن آموزش مى داد. مقارن با ایام تحصیل در دبیرستان كه زمانه بیداد ظالمان طاغوت بود وارد عرصه فعالیت هاى سیاسى و تشكیل دهنده هسته روشنگرى و مبارزه در محیط پیرامون خود شد.در این هسته دو یاور خستگى ناپذیر (شهید مصطفى دانى پور و شهید رحمت الله میثمى) او را همراهى و پشتیبانى مى كردند. وى كه داراى ذكاوت و قدرت خلاقیت بالایى بود براى پنهان ماندن فعالیت هاى سیاسى و مبارزات خود و همراهانش، مقبره مرحوم كرباسى (از علماى بزرگ اصفهان) را كه محلى كم تردد بود براى تشكیل جلسات و محل مراودات خود برگزید و با عهده دار شدن مسؤولیت متولى مقبره، هفته اى یك روز را به این كار اختصاص مى داد. وى كه در عین حال شیفته كسوت روحانیت بود پس از چندى همراه با دو یار همیشگى اش براى تحصیل علوم الهیه و معارف به شهر مقدس قم عزیمت كرد. در همین اثنا محل مقبره كه جایگاه سیاستگذارى هاى هسته مقاومت بود توسط یكى از كوفى صفتان به ساواك راپرت داده شده بود، بنابراین میثمى در شهر قم با نام مستعار رفت و آمد كرده و مشغول به تحصیل بود. وى حین اشتغال به كسب علم نیز در مدرسه حقانى چنان داراى جذبه و شخصیت اجتماعى شده بود كه هر تازه واردى با چند برخورد به نقش رهبرى و خط دهنده او پى مى برد. شبى از شبهاى تیره (شب یازدهم خرداد 1354) دژخیمان به مدرسه حقانى یورش بردند. مدرسه تحت محاصره قرار گرفت. در حجره ها به ضرب لگدها گشوده شد و دهانى مست از باده غرور فریاد برآورد:«عبدالله میثمى، عبدالله میثمى جلو بیاید.» وى كه جز ترس از خدا در دل نداشت پیش آمد و گفت: «عبدالله میثمى من هستم.» عاقبت این اعتراف و گزارش هاى آنچنانى ساواك این بود كه دادگاه فرمایشى حكومت وى را به پنج سال زندان محكوم كرد. در بند سیاسى زندان قصر همنشین كسانى شد كه وابستگان فرقه هاى چپى و التقاطى بوده جمود فكرى شان موجب شده بود تاب تحمل و لمس حقیقت وجود و اندیشه هاى شهید میثمى را نداشته باشند.احساس، اندیشه و باورهاى مذهبى، او را بر آن مى داشت تا جان پاك خود را از هر نوع تأثیر پلید آن محیط دور نگاه دارد. از آنجا كه غذاى زندان با گوشت وارداتى (كه ذبح اسلامى نداشت) پخت مى شد - و خود شهید نیز رژیم را غاصب بیت المال مى دانست - در تمام طول مدت زندان از غذاى آنجا نخورد. اوبه تكه نان و گاهى ماست اكتفا مى كرد.زندان سبب نشد تا از كسب معرفت دست بردارد. در بین هم سلولى ها، پیرمردى فاضل و روحانى بود از علماى مدرسه مروى. از تمام لحظات حضور آن شخص استفاده كرد. با قرآن بیشتر مأنوس شد. نهج البلاغه و اصول كافى را تا به انتها مطالعه كرد و در عین حال از یك پزشك زندانى، علوم پزشكى را فرا گرفت.به گفته خود وى در تمامى مدت زندان، یگانه یارى دهنده او آیات قرآن (به خصوص سوره یوسف) و راز و نیازهایى بود كه با خالق خود داشت. هر جمعه با اندك آبى غسل مى كرد. اگرچه عوامل رژیم با اطلاع از مناجات او سخت وى را تنبیه مى كردند اما با این حال دست از عبادتهاى شبانه خود برنداشته تا یك سال و نیم بعد كه به همراهى عده دیگرى از زندانیان به زندان اصفهان منتقل شد. همچنان غرق در خدا بود. زندان اصفهان فرصتى بود تا به ارشاد و پالایش روح گمراهان و درماندگان پرداخته چهره واقعى اسلام را براى ایشان آشكار كند. وى درباره تأثیر عملكرد خود در زندان اصفهان چنین گفته است: «دو عاشورا را در زندان بودم. سال اول با منافقین و سال بعد در زندان عادى و در جمع جاهلها. در شب عاشورا همین جاهلها آنچنان نوحه خوانى كردند و سینه زدند كه مرا منقلب كردند.»همزمان با نهضت یكپارچه و مردمى، رژیم قدم به قدم عقب نشینى كرده كم كم چهره عوض كرده به بار نشستن انقلاب را شاهد بود.حركت هاى مردمى باعث شد زندان ها گشوده و زندانیانى آزاد شوند. شهید میثمى نیز پس از تحمل بیش از دو سال اسارت در تاریخ اول آبان ماه 1357 آزاد شد. سختى هاى زندان اراده او را براى مبارزه جدى تر و روحش را پایدارتر كرده بود. بازمانده هاى پوشالى رژیم چند بار سعى كردند با بازداشت او و رها كردنش در بیابان (شاید طعمه درندگان شود) كار او را یكسره كنند اما به فضل خدا هر بار ناكام ماندند.پس از به ثمر رسیدن انقلاب و تشكیل سپاه به فرمان حضرت امام(ره)، تعهد راستین شهید میثمى سبب شد دوباره تحصیل را رها كرده به فرمان پیر و مرادش به سپاه بپیوندد و در یاسوج این دیار فراموش شدگان زمان طاغوت، مشغول انجام وظیفه شود. وى از همان لحظه ورود با چشمانى باز و هوشى سرشار، تمامى تحولات استان و حركت هاى ضدانقلاب را زیر نظر گرفت. از یكسو با برخورد قاطع خان ها و ضدانقلاب را از صحنه خارج و از سوى دیگر با رسیدگى به وضعیت معیشتى، اجتماعى و فرهنگى مردم محروم، زمینه جذب آنان به سوى انقلاب و خط ولایت را فراهم ساخت.میثمى علاوه بر مسؤولیت در سپاه، در شهربانى، دبیرستان ها، مساجد و روستاهاى دور و نزدیك حضورى فعال داشت. وى نخستین نماز وحدت را در یاسوج برگزار كرد و براى تشكیل نماز جمعه و انتخاب امام جمعه یاسوج تلاش بسیارى كرد و به همت او بود كه نزدیك به چهارصد كتابخانه در روستاهاى دور و نزدیك تأسیس شد.تا زمانى كه در استان حضور داشت هرهفته خانواده هاى بى بضاعت روستایى چشم انتظار آمدن او با ماشین سیمرغ قدیمى سپاه بودند كه با خود مایحتاج اولیه زندگى آنان را به همراه مى آورد.به مرور، مسؤولیت هاى شهید میثمى بیشتر شد. عملكردش از استان فراتر رفت و استان هاى همجوار را نیز در بر گرفت. پلیدان، آتش جنگ را برافروختند و او در اشتیاق پیوستن به رزمندگان اسلام تنها بنا به اطاعت از دستور مقام ولایت به فعالیتش در استان ادامه مى داد تا اینكه بعد از سى ماه فعالیت در یاسوج، به عنوان مسؤول دفتر نمایندگى حضرت امام(ره) در سپاه به شیراز منتقل شد.در همین زمان هنگامى كه براى انجام یك مأموریت نظامى همراه با شهید كلاهدوزان (فرمانده منطقه 9 سپاه) عازم بندرعباس بود در تصادف شدیدى كه در جاده رخ داد به شدت مجروح شد و همراهش به فیض عظیم شهادت نایل آمد، وى پس از بهبودى بلافاصله به انجام وظیفه پرداخت.شهید میثمى در همان زمان كه در شیراز مشغول خدمت به انقلاب بود با خانواده شكوهنده (كه دو فرزندشان به شهادت رسیده بود) وصلت كرد و حاصل این ازدواج سه پسر به نام هاى هادى، حسین و محمد است.وى بعد از سى ماه تلاش شبانه روزى در شیراز، به آرزوى دیرینه اش رسید و به عنوان نماینده ولى فقیه در قرارگاه خاتم الانبیاء(ص) در تاریخ ششم تیرماه سال 1363 به جبهه شتافت.هنگام ورود به قرارگاه عده اى پنداشتند این جوان ساده پوش با چفیه اى زیر بغل كه كتاب ها و لباس هایش را در آن پیچیده، قدرت تحمل و به سرانجام رساندن این وظیفه خطیر را نخواهد داشت. شهید میثمى بى توجه به اینگونه نظرات و برخوردها، آرام و دور از هیاهو آغاز به كار كرد. به تدریج همانند گذشته رفتار دوستانه و دلنشین، نظرات عمیق و راه حل هاى كارسازش موجب شد تا همگان او را به عنوان فردى كارا بشناسند و مهرش را در قلب هاى خویش جاى دهند.حضورش صورت مجسم امید بود و القاءكننده توكل او به ذات بارى تعالى. هیچگاه براى انجام وظیفه به دنبال امكانات و یا حتى كوچكترین امتیازى براى خود نبود. به پاداش زحماتش پیشنهاد شد تا به حج برود اما عشق به جبهه وادارش كرد جواب دهد: «حج من در جبهه است.»سردار محسن رضایى درباره وى گفته است: «تا وقتى شهید میثمى بود همه كارها خود به خود انجام مى شد و ما از مشكلات خبردار نمى شدیم ولى حالا براى هر كارى باید مشكلات بیشمارى را حل كنیم.»وى در تمام عمر پربركت خود خانه اى نداشت و با همسر و فرزندانش در اتاقى كوچك در مسافرخانه اى كه سپاه براى مبلغین و خانواده هایشان اجاره كرده بود زندگى مى كرد.میثمى كه پس از شهادت دو یار دیرینه اش و سایر همرزمانش تاب اسارت در قفس تن را نداشت و مشتاق وصال بود با آغاز عملیات كربلاى 5 (مرحله دوم) اصابت تركشى كوچك در سرش بهانه رهایى یافت و بدن غرقه به خونش به اهواز و سپس تهران منتقل شد. اما تلاش پزشكان بى نتیجه ماند و سرانجام آن سردار گمنام در دوازدهم بهمن 1365 در سالروز شهادت حضرت فاطمه(س) به آرزوى دیرینه اش دست یافت.یادش همواره گرامى و در قلب هاى پاك نهادان روزگار محفوظ باد. ان شاءاللهابوالفضل باشتنى
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 518]