تبلیغات
تبلیغات متنی
رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی
محبوبترینها
بررسی دلایل قانع کننده برای خرید صنایع دستی اصفهان
راه های جلوگیری از جریمه های قبض برق
آشنایی با سایت قو ایران بهترین سایت آگهی و تبلیغات در کشور
بهترین شرکتهای مهندسی در آلمان
صفر تا صد حق بیمه 1403! فرمول محاسبه حق بیمه
نقش هدایای سازمانی در افزایش انگیزه و تعهد کارکنان
کلینیک پروتز و ساخت اندام مصنوعی دکتر اجرائی
چگونه میتوانیم با ترانسفر وایز پول جابجا کنیم؟
بهترین مدلهای [صندلی گیمینگ] براساس نقد و بررسی کاربران
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1805560403
- هاشمی گفت اگر موسوي نخستوزير نشود جنگ به مشکل ميخورد
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
حوادث پس از انتخابات 22 خرداد و عدم پذیرش رای اکثریت از سوی سران یک جریان سیاسی نوعی «عصیان علیه جمهوریت» به حساب میآید. جمهوریت و میزان بودن رای مردم همواره یکی از ارکان نظام پایهریزی شده در انقلاب 57 بوده که قانون اساسی به عنوان چراغ راه آن همواره معیار پاسداری از این میزان است. قانونی که گردش قانونی قدرت و تجربههای مختلف مدیریتی را امکانپذیر میسازد؛ همواره بودهاند جریانهایی که تاب این گردش و جابهجایی قدرت را نداشته و به «رقابت سیاسی» پایبند نبودهاند. در اين زمينه با عباس سليمينمين مدير دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران گفتوگو شده است: برای شروع بهتر است درباره تقوای سیاسی حضرت آیتالله العظمی خامنهای در دوران ریاستجمهوری ایشان صحبت کنیم. خب! برای جواب سوال شما باید به اوایل دهه 60 و شرایط آن دوران و برداشتها و تعابیر در آن مقطع بازگردیم. اینکه تمام حوادث را در آن فضا درک کنیم و بعد آن تعابیر و تفاسیر را به زمان خودمان بیاوریم و آنها را با شرایط الان تجزیه و تحلیل کنیم. در دهه 60 بویژه بعد از تشدید شدن ترور شخصیتهای نظام، نیروهای انقلاب در شرایط ویژهای قرار گرفتند. به علت ترورها، بسیاری از شخصیتهای علمی و اجرایی و کسانی که ستونهای نظام -از لحاظ تئوریپردازی و اجرایی- بودند از صحنه حذف شدند و با به وجود آمدن این خلأ، بسیاری از شخصیتهای علمی نظام مجبور شدند مناصب و پستهای اجرایی خالی مانده را پر کنند تا سیستم بتواند به حرکت رو به جلوی خود ادامه دهد. در ضمن یادمان باشد که جنگ تحمیلی هم توان زیادی از کشور را به خود اختصاص داده بود. مقام معظم رهبری هم در آن زمان بیشتر کار فرهنگی، علمی و تئوریک انجام میدادند و با حضورشان در مراکز دانشگاهی به سوالات و ابهامات دانشجویان و اساتید پاسخ میدادند اما در چنین فضایی، ایشان هم جزو شخصیتهایی شدند که ناگزیر باید کار اجرایی را به کار دانشگاهی ترجیح دهند و وارد فضای اجرایی و صحنه انتخابات شوند و من شخصا از نزدیک میدیدم که ایشان از این تغییر فضا رنج میبردند. از طرفی بعد از سوءقصدی که به ایشان شده بود، عملا ایشان از لحاظ امکان فعالیت آزاد، محدود شده بودند و نیرویشان تحلیل رفته بود و آزادانه نمیتوانستند به دانشگاهها و مراکز علمی رفت و آمد کنند و جراحاتی هم که به ایشان در جریان ترور وارد شده بود، مزید بر علت شده بود تا فعالیت فیزیکیشان محدود شود. به همین دلیل یعنی هم وجود خلأ در سیستم مدیریتی و اجرایی کشور و هم شرایط فیزیکی بعد از ترور، مجموعه انقلاب و رهبری انقلاب حضرت امام(ره) ناگزیر شدند از ایشان بخواهند مسؤولیت ریاستجمهوری را برعهده بگیرند. باز هم تاکید میکنم که باید شرایط آن زمان را درک کرد، یعنی ما از زمانی صحبت میکنیم که شهید بهشتی و شهید مطهری به عنوان 2 ستون تئوریک و اجرایی انقلاب، حذف فیزیکی شدند و البته در مقابل ما با یک جریان غربگرا هم در درون نظام مثل بنیصدر و تمام نیروهایی که به او پیوستند مثل منافقین که در مقابل نظام صفآرایی کرده بودند وجود داشت. در آن زمان آقای رفسنجانی ریاست مجلس را برعهده داشت و میزان مسؤولیتهای ایشان هم افزایش یافت. یعنی آقای رفسنجانی یکسری مسؤولیت رسمی داشتند و یکسری مسؤولیتهای غیررسمی که ناشی از همان خلأ به وجود آمده به واسطه ترورها بود، یعنی ایشان هم در قوه مقننه رئیس مجلس بودند هم در مجریه مسؤولیت داشتند و حتی در قوه قضائیه رئیس شورایعالی قضایی بودند. ایشان علاوه بر ریاست مجلس در قوای دیگر هم حضور مستمر و ملموسی داشت و در واقع در این قوا دخالت میکرد. در این شرایط مقام معظم رهبری هم به دلیل شرایط جسمانی نامناسب ناشی از ترور و دردهای ایشان، این دردها مانع از این میشد که بتوانند کارهای مستمر و دائمی انجام دهند و در واقع مشرف بر امور نبودند و در سیاستهای قوه قضائیه دخالت نداشتند. البته این موضوعاتی که عرض میکنم به این دلیل است که موضوع به لحاظ بحث مدیریت مقداری برایتان روشن شود. حال برویم به جریانات سیاسی؛ در آن زمان ما یک جریان سیاسی اصیل انقلابی و اسلامی داشتیم و یک صفبندی دیگر مقابل جریان انقلاب که توسط بنیصدر رهبری میشد و غربگرایی، مشخصه اصلی آنها بود یعنی یک فضای دوقطبی که در یک طرف بچههای انقلابی بودند و در طرف دیگر هواداران غرب. تا زمانی که بنیصدر در صحنه بود، جریان مقابل بنیصدر با یکدیگر و در داخلشان با هم متحد بودند و یک جریان سیاسی یکدست به حساب میآمدند و علیه جریان غربگرای بنیصدر بهصورت واحد عمل میکردند. اما وقتی آن جریان متمایل به غرب حذف شد و صحنه را ترک کرد، اختلافات جبهه شورای انقلاب به تدریج پررنگ شد. ما در دوران بنیصدر یک جریان بنیصدر و یک جریان جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را داشتیم. اواخر دوران بنیصدر یک جریان سوم ایجاد شد به عنوان «خط 3» که اینها بیشتر طیف مهدی هاشمی و جریان اصفهان و نجفآباد بودند و برخی نیروها که طرفدار حزب جمهوری بودند نسبت به ریاست جمهوری موضع داشتند که اینها به عنوان خط 3 شناخته میشدند. در زمانی که بنیصدر حذف شد برخی از نیروهای درون حزب جمهوری و سازمان مجاهدین انقلاب با این جریان خط 3 پیوند خوردند. آقای هاشمی گرچه در درون حزب جمهوری جزو ارکان حزب به حساب میآمد اما به دلیل جایگاهی که عرض کردم در هر 3 قوه داشتند، میخواستند هم هر 3 قوه را مدیریت کنند و هم در حزب جمهوری جزو عناصر اصلی حساب شوند و در واقع میخواستند نقش محوری را در جریان چپ ایفا کنند البته باید بگویم که به لحاظ تفکر خیلی با این جایگاه سنخیت نداشتند. یادم هست که در آن ایام ریاست جمهوری براساس قانون اساسی به نوعی هماهنگکننده بین قوا بوده و هنوز اصلاحی هم در قانون اساسی صورت نگرفته بود. یعنی براساس قانون اساسی شأن ریاست جمهوری از شأن ریاست قوه قضائیه بالاتر بود و در ضمن باید بر اجرای قوانین هم اشراف میداشت. این بحث قانونی با موضوعی که آقای هاشمی عملا دنبال میکرد تقابلهایی به وجود میآورد. یعنی آقای هاشمی یک نقش رسمی برای خود قلمداد میکرد و یک نقش غیررسمی که در مجموع با نقشی که قانون برای رئیسجمهوری تعیین کرده بود، نمیتوانست همراهی و هماهنگی داشته باشد. این قضایا در کنار اختلافاتی که در درون حزب جمهوری و گروه مجاهدین انقلاب به وجود آمد همگی تبدیل به معضلاتی شد که مورد پذیرش رهبری نبود، بویژه در برخی از مواضع اجرایی که ریاست جمهوری ایراداتی داشتند و این ایرادات منجر به این شد که رئیس جمهوری درباره شرکت در انتخابات در دوره دوم ریاست جمهوری تمایلی برای کاندیداتوری نداشته باشند بهویژه اینکه در اواخر دوره اول ریاست جمهوری ایشان به این جمعبندی رسیدند که به حوزه مسائل فرهنگی و آموزش در حوزه بازگردند و به این نتیجه رسیده بودند که در زمینه آموزش و فرهنگ موثرتر هستند ولی یادم میآید که حضرت امام اصرار کردند که ایشان همچنان در امور سیاسی فعالیت کنند و در انتخابات ریاست جمهوری هم کاندیدا بشوند و حضرت آیتالله خامنهای، خدمت امام(ره) رسیدند و بحثی را مطرح کردند و خدمت امام گفتند، اگر در مقام ریاستجمهوری انتخاب شوم، با نخستوزیر اختلافاتی دارم و نمیتوانم با نخستوزیر کار کنم. امام هم فرمودند که خودتان هرجور صلاح میدانید کار کنید و خلاصه ایشان مجددا رای آوردند و اين بحث شد که نخستوزیر را تغییر دهند و جریان چپ هم شروع کرد به جوسازی علیه رئیسجمهور. قبل از آن هم آقای هاشمی شبنامههایی را برای ایشان منتشر کرده بودند و در این ایام موضعگیریها بسیار شدید بود، اما آنچه حائز اهمیت بود اینکه آقای هاشمی گفت اگر کس دیگری غیر از میرحسین موسوی نخستوزیر شود جنگ دچار مشکل میشود. در این ایام آقای محسن رضایی نیز نامهای خدمت امام نوشت که مضمون نامه این بود که تغییر نخستوزیر لطمه جدی به جنگ میزند و امام به این نتیجه رسیدند که موسوی در پست نخستوزیری بماند. وقتی کار به اینجا رسید، حضرت آیتالله خامنهای خدمت امام(ره) رسیدند و به امام گفته بودند که اگر واقعا نظر شما هست که من این کار را بکنم به من حکم کنید، یعنی به من دستور دهید که من این کار را انجام دهم چون من شرعا باید نخستوزیری را تعیین کنم که به او اعتقاد دارم و شما حجت را بر من تمام کنید. در این فاصله موارد بیشتری نیز به امام منتقل شد اما در نهایت امام نظر خودشان را منتشر کردند مبنی بر اینکه مایل نیستند میرحسین موسوی تغییر کند. وقتی این نامه منتشر شد، حضرت آیتالله خامنهای پذیرفتند بهرغم میل باطنیشان میرحسین موسوی را بهعنوان نخستوزیر به مجلس معرفی کنند. این مساله البته نشأت گرفته از همان صفبندیهایی بود که خدمتتان عرض کردم یعنی امام(ره) میدانستند که اگر نخستوزیر تغییر کند، جریان متصل به موسوی مسلما مشکلاتی را برای کشور و اداره جنگ به وجود میآورند چون اکثریت در دست همین جریان به اصطلاح چپ بود؛ دولت در دستشان بود، قوه قضائیه هم تقریبا همین گرایش را کم و بیش داشت، بنابراین تعداد آرایشان بیشتر بود چون در قوه قضائیه رئیس دیوانعالی کشور آیتالله موسویاردبیلی بود که خیلی بر مسائل سیاسی اشراف نداشت، اما با آقای هاشمیرفسنجانی هماهنگ بود یعنی هماهنگیاش با آقای هاشمی خیلی بیشتر از رئیسجمهوری بود و مجلس هم که اکثریتاش به سمت آقای هاشمی بود. در قوه مجریه هم چند نفر بودند که با آقای موسوی و تفکرات ایشان مخالف بودند که فکر میکنم 4 نفرشان استعفا دادند ولی در مجموع اکثریت با نخستوزیر همراه بودند، بنابراین نگرانی امام(ره) تا حدی بحق بود که این گروه در صورت تغییر نخستوزیر میتواند برای کشور مساله ایجاد کند و از طرفی هم حضرت آیتالله خامنهای در مقابل نظر ولایت تابع بودند و تبعیت کردند از فرمایش حضرت امام(ره) و در آخر هم امام به ایشان حکم نکردند ولی ایشان پذیرفتند که مطابق پسند و نظر امام عمل کنند. اینجا این سوال مطرح میشود که درباره نامه محسن رضایی به امام مطمئنا امام این بینش را داشتند که فضا را تحلیل کنند و بفهمند که خب! نامه محسن رضایی به تبعیت از هاشمی نوشته شده. این بحث را چگونه میتوان در ظرف زمانی خودش تحلیل کرد؟ من تقریبا جواب این مطلب را دادم؛ امام میدانستند که اگر نخستوزیر تغییر کند چون اکثریت با آنها بود این عمل میتوانست برای کشور و جنگ دردسرساز شود، چون واقعا آن زمان جنگ در راس مسائل کشور بود و همه اهداف و سیاستگذاریها را تحت تاثیر قرار میداد و این عین درایت و دوراندیشی امام بود که با عدم تغییر نخستوزیر، دیگر برای فرمانده سپاه هم بهانهای نباشد که مثلا دولت جدید همراهی نمیکند یا دولتی که همراه بوده، رفته. از طرفی چون در مجلس سوم هم اکثریت با جناح چپ بود قرار گذاشته بودند که در صورت معرفی نخستوزیر جدید به او رای ندهند. خب! همگی این موضوعات را امام با بینش عمیق خود تجزیه و تحلیل کردند. یعنی شما میفرمایید امام از این هماهنگيها بین هاشمیرفسنجانی و محسن رضایی برای انتخاب موسوی اطلاع داشتند و با توجه به اینکه میدانستند این امر اثرات سوئی دارد اما برای اداره درست جنگ این موضوع را قبول کردند؟ ببینید! آنها پایگاههای مختلفی را در اختیار داشتند و امام میدانستند که آنها در مقابل تغییر لجوجانه ایستادگی میکنند و این کار را صلاح نمیدانستند و از یک تنش که البته تنش قابل توجهی هم بود به خاطر در دست داشتن پایگاههای مختلف جلوگیری کردند تا جنگ مدیریت شود و ما در جنگ شکست نخوریم. پس میتوان نتیجه گرفت که حضرت آیتالله خامنهای در آن زمان از نظر امام(ره) تبعیت کردند و حرکتی مثل نامه تندی که هاشمیرفسنجانی در انتخابات اخیر نوشت و از این کارها انجام ندادند و در حقیقت نخواستند از نظر خودشان دفاع کنند، درست است؟ بله دقیقا! این یکی از مقاطع درخشان سیاسی ایشان است که با وجود اینکه با نخستوزیری آقای موسوی موافق نبودند ولی به نظر امام توجه کردند و آن را مبنای کار خودشان قرار دادند. این حد اعلای تبعیت ایشان از ولایت را نشان میدهد. فکر میکنید همین تقوای سیاسی ایشان بود که سبب شد حضرت امام بهترین شخص را برای رهبری جامعه اسلامی، حضرت آیتالله خامنهای دانستند؟ خب! من درباره این بحث که شما دارید نمیتوانم نظری بدهم اما درباره نوع نظر و نگاه امام (ره) به حضرت آیتالله خامنهای لازم است توضیح کوتاهی بدهم. ببینید! بعد از ماجرای ترور نافرجام حضرت آیتالله خامنهای، ایشان به علت مشکلات عدیدهای که از لحاظ بدنی برایشان به وجود آمد مدتی از صحنه دور شدند چون همانطور که میدانید دست ایشان تقریبا قطع شده و اعصاب دست ايشان هم قطع شده بود و مجبور شدند دست را پیوند بزنند. بعد از مدتی که به تدریج دردهای ایشان کاسته شد، حضرت آیتالله خامنهای توانستند فعالیتهایشان را از سر بگیرند و در جلسات شرکت کنند و در برخی مسائل هم که امام در سالهای پایان عمرشان به ایشان محول کردند به تدریج مشخص شد که نظر امام با نظر حضرت آیتالله خامنهای در بسیاری از موارد یکسان است، مثلا در جلسات شورای سران به ترتیب آرا که نگاه کنید، میبینید رای سیداحمد آقای خمینی که از طرف امام(ره) حضور داشتند با رای حضرت آیتالله خامنهای یکسان است. آیتالله موسوی اردبیلی هم که گفتم خیلی اشراف سیاسی نداشت و در مجموع گرایشش به سمت آقای هاشمی بود. به این ترتیب رفتهرفته برای امام(ره) اهمیت پیدا کرد که نظر آیتالله خامنهای را بدانند و در جمع هم میگفتند: میخواهم بدانم نظر آیتالله خامنهای چیست؟ و تا این مساله برایشان روشن نمیشد، موضعی اتخاذ نمیکردند و خوشبختانه به علت بهبود شرایط جسمی فعالیتهای آیتالله خامنهای هم بیشتر شده بود و توانستند مسؤولیتهای خطیر خودشان را بهعهده بگیرند. از طرفی بعضی از مسائل هم رخ داد که برای امام یک هشدار بود مثل مساله مکفارلین که خب تنها کسی که از آن خبر داشت آقای هاشمی بود و این مسالهای بود که امام متوجه شد که هیچکس غیر از آقای هاشمی از قضیه مکفارلین اطلاع ندارد و این برای امام خیلی مثبت نبود. البته بعضی از مسائل مثل حل موضوع گروگانهای لبنانی بود که در ازای آزادی آنها در لبنان بتوانیم از غرب اسلحه بگیریم که خب این مورد پذیرش شورای سران و امام قرار داشت اما بعد در حاشیه یکسری تماسهای دیگری صورت گرفت که آنها از دایره سران فراتر رفت و بحث تجدید رابطه با آمریکا و مواردی در این وادی به وجود آمد که امام وقتی مطلع شدند، بشدت عکسالعمل نشان دادند و راه این مسائل را بستند. در مجموع ما هر چه به سالهای پایانی عمر امام(ره) میرسیم متوجه میشویم که توجه امام به آیتالله خامنهای بیشتر میشود و امام نظرات آیتالله خامنهای را بسیار مهم و بااهمیت تلقی میکنند. حتی درباره مساله آقای منتظری، وقتی دستاندرکاران نظام خدمت امام رسیدند و بیان کردند با این روش آقای منتظری حذف خواهد شد و ما در آینده به مشکل خواهیم خورد، امام فرمودند: چرا مشکل داشته باشیم؟ آقای خامنهای هستند. حتی یک سال قبل از رحلت، امام چندین بار و در مواقع مشخص فرمودند که «آقای خامنهای هستند و چه نگرانی دارید شما؟» امام این جمله را با صراحت در حضور سران میگویند و این اوج توجه امام به آیتالله خامنهای را میرساند یا مثلا در ملاقاتها، حضرت امام همیشه منتظر بودند تا آیتالله خامنهای بیایند و در کنارشان بنشینند و این روش امام نشان میداد که حضرت امام میخواهند اوج علاقهشان را در حضور تمام سران کشور به آیتالله خامنهای بیان کنند. موضع حضرت آیتالله خامنهای درباره انتخاب رهبری جامعه بعد از رحلت امام چه بود؟ خود مقام معظم رهبری آن موقع جزو طرفداران شورای رهبری بودند، اما خب این مساله در خبرگان رای نیاورد و بعد توجه جدی به ایشان شد. در خبرگان حتی بدون اینکه نظر امام مطرح شود این توجه به سمت ایشان معطوف شد، یعنی در مجلس خبرگان افرادی که در معرض توجه بودند یکییکی مرور شدند و مزیتهایشان و عملکردهایشان بررسی شد و در نهایت مقام معظم رهبری بهعنوان «اصلح» انتخاب شدند اما در این گیر و دار متاسفانه یک جریان سیاسی وارد شد تا از آب گلآلود ماهی بگیرد و از رهبری و نظام دور شود. حتی در آن برهه از زمان بعد از رحلت حضرت امام(ره) عدهای خدمت حاج احمدآقای خمینی رفتند و با ایشان صحبت کردند که ایشان رهبری را بپذیرند اما سیداحمدآقا خمینی در اینباره موضع بسیار جوانمردانهای گرفت و دست رد به سینه آنها زد و در جواب آنها اینطور تحلیل کرد که من به وصیت امام و نظر امام پایبند خواهم بود و حاج احمدآقا پایبندی به نظر امام را اینجا نشان دادند و هرگز تحت تاثیر افرادی که میخواستند از ایشان سوءاستفاده کنند قرار نگرفتند و هیچ وقت در برابر رهبری قرار نگرفتند و فهم سیاسی و درایت حاج احمدآقا باعث ابتر ماندن این سوءاستفاده شد. اما در زمان کنونی، آن صفبندیهای گذشته و اتفاقاتی که بعد از رحلت امام(ره) باعث تنش شد- و البته خدا را شکر ابتر ماند- دوباره آن بحثها و جبههبندیها ریشه دوانده. وقتی آن زمان در جلسات صحبت میشد و ما آنها را در برابر این سوال قرار میدادیم که آیا شما واقعا کسی را دارید که از حضرت آیتالله خامنهای فقیهتر و عالمتر باشد؟ آنها در برابر این سوال چند باری سعی کردند که بگویند آقای منتظری فقیهتر از مقام معظم رهبری است؛ اما آیا فقاهتی که در آن فهم سیاسی و فهم مدیریتی نباشد، به درد رهبری جامعه اسلامی میخورد؟ آیا آدمی که در مقابل امام(ره) بایستد و از فرد فاسدی مثل مهدی هاشمی آنچنان پشتیبانی کند، آیا این فرد برای رهبری امت اسلامی مناسب است؟! حتی آنها در آن زمان خاطرات آقای ناظمی را تنظیم کردند تا جایگاه جدیدی برای منتظری ایجاد کنند، ولی مثل اینکه آقایان فراموش کرده بودند که درباره موضوع منتظری، امام شخصا و بدون دخالت افراد دیگر تصمیم قاطع گرفتند و پافشاری کردند بر نظر خودشان. آقایان فراموش کرده بودند که حتی آیتالله خامنهای آن زمان خدمت امام رسیدند و از ایشان خواهش کردند که در این قضیه مقداری موضعشان را امام تعدیل کنند یعنی حتی آیتالله خامنهای نگران این موضوع بودند. اما خب امام با قاطعیت خودشان با این موضوع برخورد کردند یعنی تنها اراده و تشخیص امام منجر به حذف آقای منتظری شد و شخص دیگری در اینباره دخالت نداشت. در آن برهه زمانی بعد از رحلت امام، آنها خیلی تلاش کردند که امام را تخریب کنند تا بتوانند آقای منتظری را مجددا مطرح کنند که خوشبختانه توفیقی نیافتند چون جایگاه امام در جامعه بسیار بالا بود و حمایت مردم از امام و گوش سپردن مردم به فرامین و وصایای امام ضریب بسیار بالایی در جامعه داشت و خدا را شکر که این فتنهها در زمان بعد از رحلت امام به سرانجام نرسید. اینها همه نشان از اجرای دقیق قانون اساسی توسط حضرت آیتالله خامنهای دارد. یادم میآید در زمان ریاستجمهوری آقای هاشمی بحثی پیش آمد مبنی بر اینکه ریاستجمهوری بتواند برای بار سوم و چهارم و پنجم هم نامزد انتخابات شود که حضرت آقا مقابل این امر ایستادند و از قانون اساسی دفاع کردند که البته باعث مسائل جدیدی هم شد. رهبری در 3 موضوع بسیار دقیق و قاطع برخورد کرده و میکنند: 1- تاکید ایشان است که چرخش قدرت بر اساس قانون اساسی صورت بگیرد.2- اینکه با انحرافات اقتصادی بهطور جدی برخورد شود. 3- جلوی برخی نیروهای واداده یا واخورده فکری که آرامآرام نسبت به مبانی و اصول انقلاب دچار تجدید نظر شدند گرفته شود و اینها کنترل و نظارت شوند. درباره مبارزه با انحرافات اقتصادی شخص رهبری همیشه دعوتکننده جامعه به این مبارزه با منحرفان اقتصادی بودند و خودشان همیشه بهعنوان منتقد جدی سیستم در این عرصه عمل کردهاند. خود این حرکت رهبری برای بسیاری از کسانی که مایل نبودند این مسائل مطرح شود سخت است. مثلا یادم میآید که بعد از دهه 60 حدود اوایل دهه 70 بعد از اینکه ترورها دیگر تقریبا به صفر رسیده و جامعه از آرامش نسبی برخوردار بود، یک بار رهبری به اعضای هیات دولت وقت فرمودند، دیگر نیازی نیست مسؤولان با خودروهای ضدگلوله و تشریفاتی به سرکارهایشان بروند و فرموده بودند که همین پیکانی که مردم استفاده میکنند، کفایت میکند و دیگر از بیتالمال به این طریق استفاده نکنید که در این موقع وزرا پیش آقای هاشمی رفتند و این بحث آقا را مطرح کردند و آقای هاشمی هم گفته بودند که حالا اجازه بدهید ببینیم که ایشان خودشان چکار میکنند. این مثلا یکی از نمونههایی بود که حساسیت رهبری را به بیتالمال نشان میداد و از آن طرف عدم حساسیت بعضی از مسؤولان را هم نشان داد. از این زمان به بعد بود که آرامآرام بحث تجملگرایی مسؤولان و خانوادههایشان پیش آمد و البته رهبری هم نشان دادهاند که هیچوقت با این مساله کنار نیامدهاند و همیشه منتقد درجه یک تجملگرایی مسؤولان بودهاند. در زمان آقای خاتمی و دوم خرداد هم در ابتدا از قدرت این تجملگرایان کاسته شد اما خاتمی هم امتیازاتی به اینها داد و شاید بتوان گفت عمده گلوگاههای اقتصادی در اختیار همان کابینه آقای هاشمی ماند یعنی آنها همان افراد هاشمی بودند که یک گام دیگر به قدرت نزدیک شد و چرخش واقعی قدرت صورت نگرفت. رهبری در انتخابات نهم ریاستجمهوری به صراحت از ضرورت چرخش قدرت و ضرورت تحولگرایی سخن گفتند و همین بحث ایشان باعث شد کاندیداهای جوان به میدان بیایند و به خودشان جرات دهند که نامزد شوند و همین امر باعث شکست آقای رفسنجانی شد و همین امر زنگ خطر بود برای اطرافیان هاشمی که اگر اوضاع به همین منوال پیش برود دیگر امکان بازگشت به قدرت برایشان فراهم نمیشود و همه آنها بسیج شدند که انتخابات دهم را به نفع خودشان کنند تا دوباره به قدرت برگردند که البته نتوانستند و شکست خوردند چون از اول انقلاب مردم همیشه به رئیسجمهور 4 ساله اول این اجازه را دادهاند که برای بار دوم هم رای بیاورد تا فرصتی برایش فراهم شود که آنچه در 4 سال اول کاشته در 4 سال دوم برداشت کند که البته این موضوع در بسیاری از کشورها صادق است. اما متاسفانه طرفداران هاشمی هیچوقت به این مشی رهبری درباره چرخش قدرت توجه نکردند و میخواهند فرمایشات آقا را تفسیر کنند به دفاع رهبری از یک فرد خاص. ولی این انتخابات و پیروزی دکتر احمدینژاد رایی بود که مردم به ایشان دادند البته مردم هم بر اساس شاخصهایی که رهبری دادند و ویژگیهایی که در احمدینژاد دیدند به او رای دادند. مهمترین نکته این است که مردم بدانند، رهبری مایل نبودند که چرخش قدرت در کشور متوقف شود، اما طرفداران هاشمی استدلال میکردند که کشور رو به ورشکستگی است(!) و کسانی که سابقه طولانی و تجربه دارند باید کشور را اداره کنند و این را در تبلیغاتشان هم میبینیم. اما مسلم است که اگر کسانی که قدرت بالای اقتصادی دارند برای مدت زیادی هم در راس امور باشند، این امکان دور زدن قانون و انحراف در جامعه را زیاد میکند. همانطور که دیدیم در سالهای گذشته جامعه ما به یک چنین آفتی مبتلا شد. /1001/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 362]
-
گوناگون
پربازدیدترینها