محبوبترینها
آشنایی با سایت قو ایران بهترین سایت آگهی و تبلیغات در کشور
بهترین شرکتهای مهندسی در آلمان
صفر تا صد حق بیمه 1403! فرمول محاسبه حق بیمه
نقش هدایای سازمانی در افزایش انگیزه و تعهد کارکنان
کلینیک پروتز و ساخت اندام مصنوعی دکتر اجرائی
چگونه میتوانیم با ترانسفر وایز پول جابجا کنیم؟
بهترین مدلهای [صندلی گیمینگ] براساس نقد و بررسی کاربران
مشاوره حقوقی تلفنی با کمترین هزینه
مشاوره حقوقی تلفنی با کمترین هزینه
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1804001422
![archive](https://vazeh.com/images/2archive.jpg)
![نمایش مجدد: «آسيبشناسي روشنفكري»درگفتوگوي تفصيلي با دكترعماد افروغ *شريعتي روشنفكر واقعي بود *«فرياد» در ذات روشنفكري است *حقيقتگرايي و شجاعت شريعتي نياز امروز ماست refresh](https://vazeh.com/images/refresh.gif)
«آسيبشناسي روشنفكري»درگفتوگوي تفصيلي با دكترعماد افروغ *شريعتي روشنفكر واقعي بود *«فرياد» در ذات روشنفكري است *حقيقتگرايي و شجاعت شريعتي نياز امروز ماست
واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: «آسيبشناسي روشنفكري»درگفتوگوي تفصيلي با دكترعماد افروغ *شريعتي روشنفكر واقعي بود *«فرياد» در ذات روشنفكري است *حقيقتگرايي و شجاعت شريعتي نياز امروز ماست
![](http://207.176.218.145/Thumbnails/pics/1387/3/Politic/wh120-130.jpg)
خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: تاريخ
دكتر عماد افروغ، استاد دانشگاه و نماينده سابق مجلس، به مناسبت سالروز درگذشت دكتر عــلي شــريـعـتـي در گفتوگويي تفصيلي با خبرنگار ايسنا، شريعتي را يك روشنفكر واقعي خواند و با بيان اينكه شريعتي درد اجتماعي را به خوبي و با زباني تودهپسند به مردم منتقل ميكرد، وي را از ديگر روشنفكران جدا كرد و به تشريح ويژگيهاي نسلهاي روشنفكري در ايران پرداخت.
افروغ، شريعتي را نمونهاي موفق از يك روشنفكر حقيقتگرا دانست و با اشاره به شيوه شريعتي در بيان مسايل و مشكلات، وي را در برقراري ارتباط با جامعه موفق خواند.
وي همچنين به بيان ويژگيهاي نسل چهارم روشنفكري پرداخت و با بيان اين كه تا به حال روشنفكري كه در جامعه ما به تمام حقوق انساني - عدالت و آزادي - توجه داشته باشد، نديده است، افزود: مرحوم شريعتي وقتي آرزوهاي خود را در قالب آزادي، عدالت و عرفان بيان ميكند، نشان از جامعنگرياش دارد.
افروغ، نسل چهارم روشنفكري را نسلي ميداند كه هنوز قوام لازم و مرزبنديهاي خود را شفاف نكرده و پايبند به ملزومات انضمامي و اجتماعي روشنفكري نشده است. وي ميگويد: اما رگههايي از جريان چهارم روشنفكري را در تلاشهاي فكري خيلي از چهرهها ميبينيم يعني كساني كه بار ديگر از انقلاب اسلامي دفاع ميكنند و تفكيكي بين انقلاب اسلامي و رفتارهاي جمهوري اسلامي قائل ميشوند و نميخواهند توجيهگر مسايل موجود باشند.
وي با تشريح شرايط فعلي براي فعاليت، ضمن آنكه انگيزه براي فعاليت را پايين خواند، اين سوال را مطرح كرد كه با امكان هتك حرمت و حيثيت از سوي اصحاب قدرت چه بايد كرد؟ يا بايد فشار آورد و آگاهي بخشي كرد يا بايد از ساز و كارهاي تعريف شده و نوظهور استفاده كرد و اين فشار را وارد كرد كه به راحتي نتوانند دست به هر اقدامي بزنند.
متن كامل گفتوگوي ايسنا با دكتر عماد افروغ به اين شرح است:
شريعتي الگوي موفق روشنفكر متعهد و حقيقتگرا بود
افروغ: در اين سوال چند سوال ديگر هم مستتر است. اولا تعريف خود روشنفكري است و اين كه روشنفكري چه خصلتهايي بايد داشته باشد، معتقدم شريعتي يك روشنفكر واقعي بود. او يك حقيقتگرا بود و به گونهاي براي انسان از يك سو جوهر و ذات و از سوي ديگر غايت و اصل قائل بود و خصلتهاي يك روشنفكر را به تمام معنا داشت. فرق يك روشنفكر با استاد دانشگاه صرف اين است كه روشنفكر دغدغه مردم و آگاهيبخشي دارد. با درد و نيازهاي آنها آشناست. شريعتي هم اين طور بود؛ در نتيجه او را يكي از الگوهاي موفق روشنفكران متعهد و حقيقتگرا و به تعبيري از چهرههاي موفق در نسل دوم روشنفكري در مقايسه با ساير روشنفكران ميدانم.
مخاطبان شريعتي صرفا دانشجويان نبودند
ايسنا: اما برخي ميگويند دكتر، صرفا در ارتباط با دانشگاهيان موفق بود و ارتباط خوبي با عامه مردم نداشت.
افزوغ: بايد ديد منظور از مردم چيست؟ نبايد برداشت تودهوار و عامگرايانه از مردم داشت. مردم متشكل از اقشار مختلفي هستند. يك انبوه متراكم تودهوار دانستن مردم، نگاه سوسياليستها و فاشيستهاست. دانشجويان هم جزئي از مردم هستند. شخصا معتقدم مخاطب اصلي شريعتي دانشجويان بودند اما مخاطبانش صرفا دانشجويان نبودند بسياري از طلاب، دانشآموزان سالهاي آخر، ديپلمهها و نيروهاي عادي هم آثار دكتر را مطالعه ميكردند به همين دليل است كه ميبينيم كتابهايش هنوز پرفروشترين است. به نظر من شريعتي توانست بهطور نسبي نفوذي در مردم داشته باشد، حتي بسياري از طلاب نيز طرفدار شريعتي بودند و در مقابل برداشتهاي منفي برخي حوزويان به شريعتي موضعگيري ميكردند.
شريعتي درد اجتماعي را به خوبي و با زباني تودهپسند به مردم منتقل ميكرد
ايسنا: حال علت اينكه شريعتي را در ارتباط با مردم موفق ميدانيد چيست؟
افروغ: به نظر من او زمان شناس و آسيبشناس خوبي بود. انگشت روي دردهاي اجتماعي زمان خود ميگذاشت و آن را تحليل و ريشهيابي ميكرد. البته ادبيات خاص و حماسي و نسبتا عاطفي و نظمگونهي شريعتي هم در ارتباطش با مردم تاثير داشت. نثر او كم از نظم نداشت. ادبياتي كه به كار ميگرفت و تاكيدي كه روي دردها و مشكلات ملموس جامعه داشت، مثالزدني بود. يكي از مسايل ما با استادان علوم انساني اين است كه بر خلاف شريعتي نميتوانند تفكر پرابلماتيك(problematic) را به دانشجويان خود بياموزند و معمولا دانشجو مساله ندارد. شريعتي چون تفكر پرابلماتيك داشت و از نگاه برج عاجنشينانه استادان فاصله گرفته بود، درد اجتماعي را به خوبي و با زباني تودهپسند به مردم منتقل ميكرد بنابراين، زبان و ادبيات و پرسماني فكر كردن شريعتي از عوامل موفقيت او بود.
فقط خداگرايان ميتوانند روشنفكري كنند
سوال: برخي قالب روشنفكري در ايران را غربي ميدانند، نظر شما چيست؟
افروغ: شخصا معتقدم يك روشنفكر جدا از مفروضات و ملزومات روشنفكرياش، فردي است كه فرصت تفكر بيشتري نسبت به بقيه اقشار جامعه دارد. به همين دليل بسياري از مسايل را بهتر ميفهمد و ريشهيابي ميكند. بر همين مبنا رسالت او آگاهيبخشي به تودهها در برابر شبكههاي القايي و اغوايي قدرت است و اين نميشود مگر اينكه روشنفكر براي انسان ذات و جوهري قائل باشد وگرنه آگاهيبخشي معنا ندارد. لازمهي اين ذاتگرايي هم، غايت گرايي و اصلگرايي است. كسي نميتواند ادعاي غايتگرايي و ذاتگرايي كند اما خدازدايانه آن را دنبال كند بنابراين معتقدم فقط خداگرايان ميتوانند روشنفكري كنند.
يك روشنفكر دلمشغول حقوق فردي و اجتماعي است
ايسنا: با اين تعريف يعني كمونيستها نميتوانستند روشنفكر باشند؟
افزوغ: اين به لحاظ مفهومي است، اما به لحاظ واقعيت اجتماعي شاهديم كه هم بعضي خداگرايان، روشنفكري نكردهاند و هم برخي مخالفان خداگرايي، روشنفكري كردهاند يعني در واقع اتفاق ديگري رخ داده است. كسانيكه اين مساله را بفهمند و تن به ملزومات اين ارتباط بدهند توفيق بيشتري به دست ميآورند.
البته جوهر انساني محصور در حقوق فردي انسان نيست؛ هر هستي و هر چه ريشه وجودي دارد داراي حق است و بايد توجه به آن حق داشت، ما براي جامعه حق قائليم؛ چون معتقديم جامعه وجود خارجي دارد و صرفا اعتباري نيست بنابراين حقوق انسانها فقط فردي نيست و حقوق اجتماعي هم هست. يك روشنفكر دلمشغول حقوق فردي و اجتماعي است.
توجه به ميزان اثرگذاري روشنفكران ما در تقابل جامعه با شبكههاي القايي و اغوايي قدرت، ملاك روشني براي قضاوت نسبت به روشنفكران است.
من تا به حال روشنفكري كه در جامعه ما به تمام حقوق انساني توجه داشته باشد، نديدهام. روشنفكري كه به عدالت و آزادي هر دو توجه كند؛ اما در مجموع فكر ميكنم منورالفكران نسل اول، كم توفيقتر از روشنفكران نسل دوم در انجام وظيفه روشنفكري خود بودهاند و نسل دوم كه شريعتي، مرحوم مطهري، جلال آل احمد و طالقاني از جمله آنها هستند چون با زبان مردم آشنا بودند و گفتمانشان بر خلاف نسل قبلشان اسلام ستيزانه نبود، نگاهشان جامعتر بود. مرحوم شريعتي وقتي آرزوهاي خود را در قالب آزادي، عدالت و عرفان بيان ميكند، نشان از جامعنگرياش دارد. اين روزها فيلسوفان اجتماعي ميكوشند تا عدالت و آزادي را در كنار هم قرار دهند اما شريعتي آن زمان متوجه اين امر بود كه طرح توامان آزادي و عدالت به عنصر سومي نيازمند است كه از جنس اخلاق و معنويت باشد كه هم خود يك هدف كه يك مطلوب به شمار آيد و هم عامل پيوند دهنده دو ارزش آزادي و عدالت باشد.
مرحوم شريعتي از اين عنصر سوم با نام عرفان ياد ميكند. توجه به اصل طلايي اخلاق و پرهيز از فزونطلبيهاي فردي و مادي و توجه به معنويت و عالم معنا و خداوند متعال ميتواند عنصر پيوند دهنده آزادي و عدالت باشد كه شرحش به زماني ديگر نياز است.
او خوب ميفهميد كه پيوند عدالت و آزادي در عنصر سوم يعني اخلاق و عرفان شدني است نگاهي به انديشه امام (ره) نشان ميدهد كه ايشان هم در وهله اول اخلاق، عرفان و معرفت الله را به عنوان هدف اصلي مطرح ميكنند و بعد عدالت و ارزشهاي ديگر مثل آزادي.
چهار نسل روشنفكري در كشورمان داشتهايم
ايسنا: شما در سخنان خود اشاراتي به نسلهاي روشنفكري داشتيد، تقسيمبندي شما از نسلهاي روشنفكران چگونه است؟
افروغ: به نظر من چهار نسل روشنفكري در كشورمان داشتهايم. اول منورالفكران دوران مشروطه كه به دورهي روشنگري در غرب سده هيجدهم وصل هستند و شعارهاي ليبراليسيتي و سكولاريستي در قالب مساوات و آزادي و مشروط كردن قدرت حاكم را دنبال ميكردند. بستر فكري، فلسفي، معرفتي و تاريخي آنها وارداتي و ناسازگار با جامعه ايران بود ولي آنها آثاري هم از خود به جا گذاشتهاند كه ردپاي آن را در برخي جريانات روشنفكري و تحولات سياسي شاهديم اما نسل دوم روشنفكري همان نسل انقلابي بود كه بوميتر، تاريخيتر، دينيتر و سنتيتر بودند. نسل سوم بعد از جنگ شكل گرفت و رجعتي به نسل اول روشنفكري البته با رنگ و لعاب ديني داشت. اينها مجددا سنت ستيزي و اسلامزدايي را حداقل در عرصهي سياست و حكومت مطرح كردند و حتي كلمه و واژه اصلاحطلب هم به گونهاي يادآور نسل اول است كه نسل سوم آن را به كار برد.
يكي از پيشگامان و پيشقراولان اين جريان مخالفت زيادي با مرحوم شريعتي به ويژه در مفهوم ايدئولوژي ميكند. تفكرات او خيلي شبيه متفكران عصر روشنگري اروپاست؛ آنها نيز علم گرا، تجربه گرا، فرد گرا و آزاديگرا هستند و وقعي به مفهوم عدالت به ويژه در بعد اجتماعياش نمينهند. حالا ممكن است در جاهايي تلاشهايي براي ايجاد پيوند ميان آزادي و عدالت هم داشته باشند اما با تعريف خاصي از عدالت.
شاهد رويش نسل چهارم روشنفكري هستيم
ما هم اكنون شاهد رويش نسل چهارم روشنفكري هستيم كه به روشنفكري نسل دوم بازگشت دارد. يعني يك بار ديگر سعي ميكند رجعتي به سنت و تاريخ و خويشتن خويش داشته باشد كه مطهري آن را بازگشت به فطرت مينامد. در بازگشت به خويشتن خويش ممكن است نوعي نسبيگرايي تاريخي نهفته باشد اما مطهري تلاش كرد اين نسبيگرايي را كمتر كند و به جاي خويشتن خويش، فطرت را بيان ميكند.
ايسنا: يعني شما فكر ميكنيد نسل سوم روشنفكران همگي پشت سر نسل اول روشنفكري حركت ميكنند؟
افروغ: به طور مطلق خير اما به صورت نسبي و طيفي اين چنين است. هر چند آنها اين طور توجيه ميكنند كه با ديدن واقعيتها و حوادثي در آراي خود تجديدنظر كردهاند در حالي كه به نظر من عقبنشيني از مواضع را نميتوان از روشنفكر پذيرفت. اتفاقا بايد مقاومت و ايستادگي بيشتري صورت گيرد. اتفاقاتي كه در وجه انضمامي رخ ميدهد نبايد باعث تغيير ماهوي مواضع يك روشنفكر شود چرا كه او حقيقت گراست و بايد مقاومت و ايستادگي بر سر مواضعش داشته باشد وگرنه فرق او با ديگران چيست؟
روشنفكر به دنبال منافع خود نيست بلكه به دنبال حقيقتهايش است و اصطلاحا سرش برود فكرش نميرود. در روشنفكري كسي كه موضع عوض ميكند بايد ترديد كرد.
ايسنا: برخي معتقدند روشنفكراني كه شما بر آنها نام نسل سوم گذاشتهايد تلفيقي از نسل اول و دوم هستند؛ از سويي تغيير نگرش آنها نسبت به نسل دوم به خاطر حوادثي است كه آنها را وادار به تجديدنظر كرد.
افروغ: البته همان طور كه گفتم روشنفكري نسل سوم يك طيف است و در آن افراد مختلفي وجود دارد اما براي مثال، تاكيد بر پوپر و مخالفتش با حقوق اجتماعي افلاطوني و هگلي و اعتقادش به فردگرايي و تجربهگرايي ولو در قالب ابطالگرايي، تاكيد بر جان لاك به عنوان متفكري ليبرال و نگاه به جامعه به مثابه يك انجمن و نفي اصالت و موجوديت جامعه بيانگر نوعي رجعت و اقبال به سوي روشنگري نسل اول است.
آنها در دوران ميدانداري با انديشههاي شريعتي مخالفت كردند. او را كسي دانستند كه سعي در ارائه تفسير ايدئولوژيك از دين داشته است. ممكن است زماني آنها نزديك به نسل دوم روشنفكري بودند اما آنها با نقد شريعتي سعي كردند ماجرايي را كليد بزنند. از شريعتي شروع كردند چون در ميان نسل دوميها مخالف داشت و برخي از علما نيز نسبت به شريعتي حساسيت داشتند و در برابر حملات كوتاه آمدند، اما بعد از شريعتي سراغ علما رفتند، چون با تلقي مكتبي و ايدئولوژيك از اسلام مخالف بودند. البته آنها اين را به عناوين مختلفي چون عرفي گرايي، جدايي دين از سياست، فردگرايي، قبض و بسط تئوريك شريعت با اصالت بخشيدن به معرفت علمي و صراطهاي مستقيم مطرح ميكردند اما همگي با وجود اختلافاتي كه داشتند در يك اردوگاه بودند، تجمع و حضور آنها در حلقه كيان بيانگر اشتراكات نظري آنها نسبت به برخي از مفاهيم فوق است.
اما اينكه چرا روشنفكري ما نتوانسته گفتماني جامع داشته باشد كه آزادي، عدالت اجتماعي، حق فردي، گروهي و حق جامعه در ابعاد مختلف در آن لحاظ شده باشد، موضوعي است كه به تفصيل بايد به آن پرداخت.
من نميگويم نسل دوم تمام عيار بود يا اينكه بايد در برابر حوادث بيتفاوت بود، اما اصلاح و تجديدنظر يك چيز است و پاك كردن مساله يك چيز ديگر است.
شريعتي نسبت به روشنفكران نسل سوم به حقيقت و ضرورت و جوهر نزديكتر بود
ايسنا: فروپاشي چپ جهاني چقدر در تغيير ديدگاه نسل سوم روشنفكري تاثير داشت با توجه به كمرنگ شدن شعارهاي ضدامپرياليستي در جهان؟
افروغ: اين را ميتوانم يك ضعف براي برخي روشنفكران بدانم كه به شدت تحت تاثير جريانات جهاني هستند تا زماني كه چپ حاكم بود متوجه ميشويم كه گرايشات چپگرايانه برخي روشنفكران قوي و غليظ است اما وقتي چپ يا بلوك شرق فروميپاشد و بحث جامعه مدني در غرب شكل ميگيرد، بلافاصله اينها تغيير موضع ميدهند و گرايش به سمت جامعه مدني پيدا ميكنند يعني بخش اعظم اتفاقات دوم خرداد را ناشي از اين اتفاقات جهاني ميدانم و با نگاه واقعگرايانه اين براي من قابل هضم نيست كه اتفاقات جهاني بيايد منش و فكر من را عوض كند. چون به روابط بيروني اصالت نميدهم و معتقدم رابطهاي بين ايده و رفتار وجود دارد بنابراين بيشتر از اينكه به نمودها، همشكليها و روابط انضمامي و بيروني و مشروط بپردازيم، بايد دلمشغول روابط علي و ضروري باشيم. يك روشنفكر به دنبال كشف حقيقت است ولو كه در اين عالم هيچ نمودي از اين ضرورتها مشاهده نشود. شريعتي نسبت به روشنفكران نسل سوم به حقيقت و ضرورت و جوهر نزديكتر بود. مرحوم شريعتي حركت كلياش درست بود و شايد در جزئيات اشتباهاتي داشته باشد، اما برخي دوستان از جريان سوم دقيقا برعكس هستند.
تغيير موضع جريان سوم روشنفكري قابل پيش بيني بود
البته تغيير موضع جريان سوم روشنفكري قابل پيش بيني بود، چون آنها فاقد مباني مستحكم فلسفي هستند، تحولات اجتماعي غرب بازتاب منطقي نگرشهاي قبل است يعني ليبراليسم و سوسياليسم دو روي يك سكهاند يا اومانيسم و نيهيليسم همينطور اينها دلالت منطقي يكديگرند. از دل يكي ديگري بر ميآيد. وقتي اومانيسم خدا را از عرصهي اجتماع خارج ميكند پست مدرنها هم انسان را از عرصه بيرون ميكشند. انسانكشي پست مدرنيسم نتيجه منطقي خداكشي اومانيسم است.
ايسنا: دربارهي نسل چهارمي كه ميگوييد بيشتر توضيح دهيد.
افروغ: نسل چهارم نسلي است كه هنوز قوام لازم و مرزبنديهاي خود را شفاف نكرده و پايبند به ملزومات انضمامي و اجتماعي روشنفكري نشده است، اما رگههايي از جريان چهارم روشنفكري را در تلاشهاي فكري خيلي از چهرهها ميبينيم يعني كساني كه بار ديگر از انقلاب اسلامي دفاع ميكنند و تفكيكي بين انقلاب اسلامي و رفتارهاي جمهوري اسلامي قائل ميشوند و نميخواهند توجيهگر مسايل موجود باشند. برخلاف نسل سوميها كه ميگويند برخي رفتارهاي نظام آنها را فراري داده، آنها تفكيك ظريفي بين آرمانهاي انقلاب و رفتارهاي سياسي برخي حاكمان ايجاد ميكنند و با دركي عميق از انقلاب، انقلابي ماندهاند و در عين حال برخي از سياستها و رفتارهاي نظام حاكم را به نقد ميكشند. تا قبل از به دست آمدن پيروزيهايي در سالهاي اخير، نسل چهارميها عملكرد قابل قبولتري داشتند اما بعد تعدادي از آنها رو به توجيه و تقديس و سكوت آوردهاند.
ايسنا: اين تصور وجود دارد كه شريعتي در نماد روشنفكرشدنش شانس داشت زيرا او در اوج قدرت جريان چپ جهاني و مبارزه با امپرياليسم و حمايت از محرومان آمد و حرفهايش بيشتر اثر گذاشت.
افروغ: من منكر اين نيستم كه جو جهاني روي فعاليتهاي روشنفكري اثر ميگذارد و شريعتي هم تحت تاثير اين تفكرات جهاني بود؛ البته بستر مذهبي هم از عوامل موثر براي شريعتي بود كه امام (ره) فراهم كرده بودند. 15 خرداد گفتمان مذهبي را در مبارزه وارد كرد اما فكر ميكنم شريعتي به تفسيرهاي خاصي از چپ تعلق داشت؛ چپي كه به ايده باور دارد و براي فرهنگ، استقلال نسبي قائل است. به نظر من ماركسيستهاي اگزيستانسيال(وجودي) روي شريعتي اثر گذاشتند، علاوه بر آن بسترهاي مذهبي كه اشاره شد؛ البته نبايد از نوآوريهاي دكتر هم غفلت كرد.
ايسنا: برخي روشنفكران بعد از شريعتي، يكي از دلايل عدم اقبال جامعه به روشنفكران را حاكم شدن گفتماني در ميان روشنفكران ميدانند كه مبارزه با امپرياليسم و نگاه مردم محروم در آن لحاظ نشده بود در نتيجه خود را بيتقصير در عدم اقبال مردم به آنها ميدانند.
افروغ: اين روشنفكران اگر روشنفكرند چرا حرف مردم را نميزنند و با نيازهاي مردم فاصله گرفتهاند؟ مگر گفتن از نيازهاي مردم كه وظيفه روشنفكر است مشكلي دارد كه اينها از آن استنكاف ميكنند؟ شريعتي ميتوانست ارتباط برقرار كند و برخي نميتوانند اين كار را بكنند و اين مشكل به خودشان بر ميگردد.
مردم درد ديگري دارند اما عدهاي به نام روشنفكر ميخواهند دردهاي ديگري را به مردم بدمند. مردم درد فقر دارند اما آنها به دنبال درد آزادي با تفسيري خاص هستند.
شريعتي بداعت و نوآوري داشت
حقيقتگرايي و شجاعت شريعتي نياز امروز ماست
مرحوم شريعتي گفتمان و تربيت علمي و آموزشي و نشست و برخاستش خاص بود. قلم و بيانش خاص بود و بداعت و نوآوري داشت. او به خاطر درد دين و مذهب نميتوانست ببيند كه مذهب كنار زده شود و ماركسيسم، ادعاي رهايي و آزادي داشته باشد. وي انگشت روي مسايل اصلي و نيازهاي واقعي گذاشت و نقشي بارز در جامعه براي تحريك و بسيج عمومي ايفا كرد. البته شرايط هم براي گفتمانش مساعد بود. آنهايي كه خيال ميكنند نيازهاي مردم را بهتر درك كردهاند، موفق نبودهاند. در حالي كه شريعتي الان هم حرف براي گفتن دارد. به نظر من شجاعت او نياز امروز ماست. حقيقتگرايي او نياز امروز ماست. متاسفانه ما شاهد روند توجيهگرايي و مصلحتگرايي شتابان در كشور هستيم.
شريعتي معتقد بود اسلام يك ايدئولوژي و يك دين سياسي و اجتماعي است و براي سياست و حكومت حرف دارد يك نوع جامعگرايي در نگاه شريعتي نسبت به اسلام وجود داشت كه مقدم بر هر جامعنگري ديگري است.
ايسنا: آيا اين گزاره درست است كه جريان روشنفكري هرگاه به سمت عدالتخواهي رفت ارتباطش با عامهي مردم بهتر شده است؟
افروغ: اين تعبير دقيق است، شايد صرفا به خاطر نيازهاي مردم نباشد، بلكه به دليل فضيلت عدالت باشد يعني عدالت يك فضيلت و ارزش اساسي بشري است كه در ذيل فلسفه اجتماعي بحث ميشود. افلاطون عدالت را ملكه فضايل و ترجماني از اعتدال سه قوه غضبيه و شهويه و عقليه ميپنداشت. نكته دوم اين كه عدالت جزو حقوق و نيازهاي اوليه است و ارزش ذاتي دارد اما آزادي برخوردار از ارزش ثانوي نسبت به عدالت است. مخصوصا قرائتي كه ليبرالها از آزادي ميدهند يك ارزش ثانوي است يعني ارزش ذاتي آزادي، از خود آزادي به معناي "آزادي چه؟" ميآيد كه محل مناقشه است.
سه سوال "آزادي از چه؟" و"آزادي براي كه؟" و "آزادي براي چه؟" مطرح است كه لببرالها تنها به اولي پاسخ ميدهند كه همان آزادي از قيد و بندهاست؛ اما آرمانگرايان ميگويند آزاد بشويم كه چه بشود؟ در اين جا پاي ارزش غايي به ميان ميآيد. گفته ميشود براي اين كه آزادي بيان و تشكل و تجمعات داشته باشيم باز هم سوال ميشود كه اين آزاديها را داشته باشيم كه چه بشود؟ در اين جا آرمانگرايان پاسخ ميدهند براي خودشكوفايي انسان.
پس ارزش آزادي به خودشكوفايي است بنابراين ارزش آزاديهاي سياسي مصطلح از ارزشهاي ديگري از جنس ديگر به دست ميآيد. شايد اين را بتوان گفت كه ارزش غايي آزادي عدالت است چون عدالت هم وجه فردي و هم وجه گروهي و هم وجه جامعهاي دارد؛ هم تجلي سياسي و هم اقتصادي و فرهنگي دارد. وجه فردي عدالت همان آزادي است. عدالت مفهومي است كه در خود، آزادي را دارد اما آزادي اين طور نيست. آزادي داراي ارزش واسط و ابزاري براي رسيدن به اهدافي است.
معمولا روشنفكراني كه با پرچم عدالت جلو ميآيند موفقترند
ارزش ذاتي عدالت جدا از واقعيت جامعه ما تا حدي اين را تاييد ميكند كه معمولا روشنفكراني كه با پرچم عدالت جلو ميآيند موفقترند، اما من پرچم عدالت يك سويه را برنميتابم. يعني اگر كسي پرچم عدالت را بلند كند و آزادي را ذبح كند عدالت را نيز ذبح كرده است.
ايسنا: شما تاييد كرديد كه عدالتخواهي در جامعه ما جذابتر است؛ با اين حساب دوم خرداد را چگونه تحليل ميكنيد كه آقاي خاتمي با شعار آزادي و جامعه مدني توانست بيست ميليون راي كسب كند؟ آيا در مذاق جامعه ما دگرديسي رخ داده بود؟
دوم خرداد را يك واقعيت چند گفتماني ميدانم
افروغ: درباره دوم خرداد حرف و حديث بسيار است؛ من اولا دوم خرداد را يك واقعيت چند گفتماني ميدانم چون يك گفتمان واحد نبود، آرايش و گرايشهاي سياسي موجود در دوم خرداد بيانگر اين واقعيت است.
نكته دوم اين كه پيدايش دوم خرداد را بايد در بستر اتفاقات قبل ببينيد. فكر نميكنيد مردم در برابر يك الگوي خاصي از توسعهي اقتصادي آمرانه و بيتوجه به حقوق انساني از جمله آزادي و عدالت كه پديدهي تقديسگرايي هم در آن رواج داشت، خاتمي را انتخاب كردند. در حالي كه طرف مقابل او ميخواست با توجيه رفتارهاي گذشته آن را ادامه دهد. حال آنكه اگر كانديداي جامعنگرتري بود شايد انتخاب ديگري ميكردند؛ به هر حال هم به آزادي و هم به عدالت بيتوجهي صورت ميگرفت. شايد اگر رقيب آقاي خاتمي با شعار عدالت، آن هم با تلقي جامعي از عدالت، به ميدان رقابت ميآمد، توفيق بيشتري كسب ميكرد. ظاهرا مردم به اين نتيجه رسيدند كه با انتخاب آقاي خاتمي به نياز آزاديشان جامهي عمل بپوشانند و در انتخابهاي بعدي نياز به عدالت خود را سامان ببخشند.
طبق تحقيقي در جهاد دانشگاهي، 51 درصد كساني كه به آقاي خاتمي راي داده بودند، مشكل اولشان اقتصاد بود و در تحقيقي ديگر، آزادي چهارمين اولويت جوانان به شمار ميرفت. البته آقاي خاتمي هم شعارهايي را مطرح كرد كه هم نياز روز بود هم نسبتا توجه به ساير نيازها در آن ديده ميشد، هر چند كه اين مقوله توسعه سياسي مقداري تحت تاثير شرايط جهاني هم بود.
ضمن اينكه رفتار مردم ما دو قسمت دارد يكي انزجار از چيزي و يكي گرايش به چيزي كه معمولا انزجار از چيزي عقلاني است اما در عقلانيت رفتار ايرانيان در گرايش به چيزي ترديد دارم.
خوف آن دارم كه ماجرايي خاص و ناموجه شكل بگيرد كه بايد مراقب بود
اگر به اتفاقات مشروطه به اين طرف نگاه كنيم ميبينيم كه ما ايرانيان نتوانستهايم بين تفكيك و انسجام پيوند برقرار كنيم يا به سمت تفكيك رفتهايم يا انسجام.
الان هم احساس ميكنم در برابر نگاههاي يكسويه، شتابان، بيتوجهي به حقوق جامع شهروندي و جامعيت عدالت ممكن است واكنشهاي افراطي صورت گيرد. من شباهتهاي زيادي بين وضعيت كنوني با وضعيت بعد از جنگ ميبينم با اين تفاوت كه شعارهاي توسعه اقتصادي و سازندگي در آن دوره با يك نوع ابزارگرايي سكولار همراه بود، اما سازندگيهاي فعلي با يك نوع ابزارگرايي ديني همراه است. اميدوارم اتفاق بعدي به سست شدن باورهاي مذهبي مردم در حكومتداري نينجامد. به هر حال، خوف آن را دارم كه ماجرايي خاص و ناموجه شكل بگيرد كه بايد مراقب بود تا اين اتفاق رخ ندهد.
ايسنا: برخي معتقدند جريان روشنفكري بعد از انقلاب دچار تعارض شده و ترديدش در به نقد كشيدن حاكميت باعث كم شدن جذابيتش شده است؛ در حاليكه روشنفكران نسل قبل اينگونه نبودند؟
در ذات روشنفكري فرياد و اعتراض وجود دارد
افروغ: در ذات روشنفكري فرياد و اعتراض وجود دارد. جامعهاي كه در آن روشنفكري نباشد مايوس و ساكت است و بالعكس جامعهاي كه در آن روشنفكري وجود دارد سالم است و قلب تپنندهاش ميزند.
بحران جذابيت قابل حل است. كساني بهتر ميتوانند روشنفكري كنند كه خارج از عرصه قدرت رسمي باشند. در خارج از عرصه قدرت رسمي ميتوان ضمن پايبندي به اصول، نقاد سياستها شد و اين نقد خريدار بيشتري دارد تا فردي كه در قدرت نفوذ كرده و مبتلا به توجيه و تطهير است و هر از چند گاهي نقدي هم ميكند؛ البته اگر مردم با صاحب قدرتي كه كاملا نقد كند مواجه شوند از او هم بيشتر ميپذيرند. به خصوص كه شاهد هزينه دادن آن فرد هم باشند.
اينكه روشنفكر با زبان مردم سخن بگويد و با آنها همدردي كند از رموز موفقيت روشنفكران است
ما دو عرصه نقد و قدرت را داريم كه به نظر من ارزش عرصه نقد از عرصه قدرت كمتر نيست. عرصه نقد به مراتب مهمتر است بديلها و انتظارات ما را عرصه نقد شكل ميدهد. با تعريفي كه از عرصههاي نقد و مولفهها و موانع آن داريم و نقشي كه براي روشنفكران خارج از قدرت رسمي قائل هستيم، فكر ميكنم مشكل جاذبه حل ميشود؛ البته فقط بحث اهميت بخشيدن و فضيلت بخشيدن به عرصه نقد نيست كه باعث ارتقاي فضيلت و جايگاه روشنفكر ميشود، اينكه روشنفكر با زبان مردم سخن بگويد و با آنها همدردي كند نيز از رموز موفقيت اين دسته از روشنفكران است.
مردم اگر ببينند كه عدهاي هستند كه شجاعت لازم را دارند و از حقوق و نيازهاي آنها دفاع ميكنند همنوايي بيشتري به خرج ميدهند. انقلاب اسلامي ما يك انقلاب تاريخي و فرهنگي است كه ريشه در تاريخ ايران دارد. مردم آن را ميخواهند، اگر با اين كليت و خواست عمومي همنوايي كند و در عين حال رسالت خود را انجام بدهد موفقتر خواهد بود. مردم اگر نيازهاي خود را از روشنفكران طرفدار نظام اما در عين حال منتقد قدرت شوند آن را بيشتر ميپسندند.
ادبيات غيرديني براي جامعه ديني سازگار نيست
البته برخي روشنفكران ما با حضور در قدرت رسمي توفيق پيدا كردهاند. روشنفكران نسل اول و سوم ما اين گونهاند؛ اگر توفيق داشتند به خاطر نفوذ در دستگاههاي قدرت رسمي بوده است. شما اين را در مورد نسل دوم روشنفكران نميتوانيد ببينيد آنها توفيق خوبي در بسيج اجتماعي داشتند اما نسل سوميها توفيق آنچناني نداشتند اما وقتي در قدرت رسمي نفوذ كردند توفيق پيدا كردند. مردم با مفاهيم و موضعگيري آنها ميانه خوبي ندارند و دستگاه دولتي وقتي از آنها گرفته شد آنها كم رمق و محو شدند. ما آنها را ديگر نميبينيم و توفيق هم نخواهند داشت. ادبيات غيرديني براي جامعه ديني سازگار نيست و روكش و لعاب ديني هم به آن كمكي نميكند. رمز موفقيت شريعتي و مطهري ادبيات ديني با انگيزههاي ديني و صادقانه بوده است.
انجام وظيفه روشنفكري بعد از انقلاب خيلي سختتر است. وقتي شما جمهوري اسلامي را تاسيس كردهايد توجيهات و تطهيرها و تقديسها ميآيند. شما به رغم وفادار بودن به آرمانهاي انقلاب و نظام بايد رسالت روشنفكري خود را نسبت به آسيبها و زشتيها به نمايش بگذاريد.
قبل از انقلاب آنها آن طرف جوي بودند و ما اين طرف. اما الان همه اين طرف جوي هستيم. اگر اعتراضي بكنيم كساني كه عملشان طور ديگري است سخنان آبدارتر و به ظاهر توجيهپذيرتر تحويل ميدهند.
كار خيلي سخت است. افرادي هستند كه به نام مصلحت نظام و مصلحت كلان جامعه مسايل شخصي خود را با لعاب شعارهاي ارزشي دنبال ميكنند. مبارزه با اين مساله كار روشنفكران نسل چهارم است كه بيمهابا نقد كنند اما برخاسته از گفتمان قابل قبول.
ايسنا: هنوز متوجه نشدهام اين نسل چهارم كه ميگوييد كدام روشنفكران هستند؟
افروغ: به دليل خلط انقلاب با جمهوري اسلامي پويايي لازم از سوي نسل چهارم روشنفكري به چشم نميآيد و اين مايه نگراني است. چون اگر نقد در جامعه فراموش شود، آن وقت آسيبهاي جدي ديگر سراغ ما ميآيد و من كاملا اين را احساس ميكنم. حتي روشنفكران روحاني به سمت تصديگري ميروند و نسبت به مسووليتهاي تاريخي خود در قالب نظارت و نظريه پردازي، غفلت ميورزند. روشنفكران هم بنا به دلايلي مثل مصلحت يا حتي حقيقت سكوت كردهاند. اين سكوت ميتواند ضايعاتي براي جامعه ما داشته باشد و ما را از آن سلامت و انبساط مورد انتظار دور كند. انتظار نشاط و حضور بيشتري از سوي روشنفكران نسل چهارمي دارم. در جلسات خصوصي با آقايان درباره موضعگيري بنده در مجلس ميگفتند خيلي خوب است اما آنها مصلحت نميدانستند همنوايي كنند. اين ميتواند باعث انزواي افراد شود يا به هر حال عواقب بدتري سراغ جامعه ما بيايد. در آن حدي كه روشنفكران نسل سوم فعاليت ميكنند در متفكران نسل چهارم بعد از پيروزيهاي به دست آمده صوري سياسي، فعاليت ندارد. نه حلقه فكر دارند نه تشكل و نه جلسات عمومي. اميدوارم اين خلاء را بتوانيم پر كنيم.
ارتباط رودررو با مردم خلأيي است كه تلاش ميكنيم آن را پر كنيم
ايسنا: به نظر ميرسد جريان روشنفكري به تعبير شما نسل چهارم ميترسد كه وارد شود و با مسايلي روبه رو شود كه جنس قدرت به او تحميل ميكند.
افروغ: بله. با امكان هتك حرمت و حيثيت از سوي اصحاب قدرت چه بايد كرد؟ يا بايد فشار آورد و آگاهي بخشي كرد. يا بايد از ساز و كارهاي تعريف شده و نوظهور استفاده كرد و اين فشار را وارد كرد كه به راحتي نتوانند دست به هر اقدامي بزنند. خبرگزاريها، وبلاگها، انجمنهاي مدني هر كدام يك وظيفه دارند. ارتباط رودررو با مردم و تشكيل جلسات با مردم خلائي است كه تلاش ميكنيم آن را پر كنيم. كار سختي است، چون در يك فضاي عمومي بيانگيزه ميخواهد صورت بگيرد.
انگيزه براي فعاليت كم است
الان انگيزه براي فعاليت كم است. نظام سياسي مستقر شده است و اين ميتواند در فاصلهگيري از حقيقتگرايي برخي از روشنفكران اثر بگذارد. كار خيلي سختتر شده است وقتي – خداي ناكرده - انفجار حاصل شد همه اين اشتباهات را ميفهمند.
حوزههاي علميه يك عقبه دارند متاسفانه بعد از تاسيس جمهوري اسلامي عقبه خود را فراموش كرده و بيش از حد به بخش رسمي نظام اعتماد كرده و امور خود را به آن سپردهاند، حتي شاخصهاي فعاليتهاي علمي آنان را بخش رسمي آموزشي با آسيبهاي زياد تعيين ميكند و اين كار را به قيمت ناديده انگاشتن عقبههاي فرهنگي و تاريخي خودشان انجام ميدهند. امروز كوچكترين فعاليت علميشان را هم بايد اجازه بگيرند. اگر آنها معونه و تاريخ خود را ميشناختند مستقل از اصحاب رسمي قدرت رفتار ميكردند و اين يك درد بزرگ است. امروز مدركگرايي در حوزه بيشتر از دانشگاه است. دردهاي مرتبط روشنفكري زيادي داريم كه در مقوله علم است؛ در مقولات ديگر هم دردهايي است كه حسب وظيفه ميگوييم و مينويسيم و چاپ ميكنيم تا ببينيم چه ميشود.
همه حرف ما به تشكلهاي دانشجويي اين است كه ابزار فعاليتهاي گروههاي سياسي نباشيد
ايسنا: به نظر ميرسد در دانشگاهها و اقشار ديگر جامعه هم تحرك لازم ديده نميشود.
افروغ: مردم زندگي روزمره خود را دارند، اما علما مسووليت دارند. مگر فعاليت دانشجويي خارج از روشنفكري است؟ همه حرف ما به تشكلهاي دانشجويي اين است كه ابزار فعاليتهاي گروه هاي سياسي نباشيد. وقتي شرايط هموار نيست و اصحاب قدرت تمايل به انبساط فكري ندارند دانشجو بايد متوجه باشد و فعاليتهاي روشنفكري و شرايط حاكم را درك كند و از قدرتزدگي و سياستزدگي فاصله بگيرد. اگر با يك تشكل برخورد شد، بداند كه فردا با او برخورد ميشود و در برابر اين برخوردها بايستد. متاسفانه متوجه اين معاني نيستند و روز به روز شرايط سختتري ايجاد ميشود. زماني شرايط سختي ايجاد ميشود و ميگويند از باب مصلحت بپذيريد اما زماني آن شرايط سخت عين آزادي جلوه داده ميشود كه زجرآورتر است.
گفتوگو از خبرنگار ايسنا: اكبر بياتي
انتهاي پيام
چهارشنبه 29 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 286]
-
گوناگون
پربازدیدترینها