واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: ۱۷ شكايت براى طلاق
خسرو مبشرزن جوان كه براى رهايى از ضرب و شتم و آزارهاى روحى و جسمى همسرش بيش از ۱۷ بار شكايت كرده بود، سرانجام موفق به طلاق شد.اين زن رنج ديده ۳۱ ساله كه ليلا نام دارد، ۱۰ سال قبل با هزار اميد و آرزو پاى سفره عقد نشست اما پس از مدتى ديو اعتياد بلاى جان شوهر و خانواده اش شد. مرد معتاد هم به دليل مصرف مواد مخدر صنعتى خطرناك «كراك» همسر و فرزندش را زجر مى داد.* زندگى جهنمى مادر و فرزنداين زن كه همراه پدر و پسر خردسالش براى تسليم شكايت به بازپرسى دادسراى ناحيه ۱۱ تهران مراجعه كرده بود، درباره زندگى تلخ خود به بازپرس پرونده گفت: حدود ۱۰ سال قبل با پسر ۲۵ ساله اى به نام پژمان كه فروشنده پوشاك بود و همراه خانواده اش در همسايگى ما زندگى مى كردند، آشنا شدم. پس از مدتى او به همراه خانواده اش به خواستگارى ام آمدند. سرانجام با مهريه ۲۱۴ سكه طلا پاى سفره عقد نشسته و زندگى مشترك مان را در يك خانه قديمى متعلق به عموى همسرم شروع كرديم.سال اول زندگى خوبى داشتيم، پژمان روزها سر كار مى رفت و شب ها به موقع به خانه بازمى گشت. تا اين كه كم كم غيبت هاى همسرم شروع شد. او هر از گاهى تا نيمه هاى شب به خانه نمى آمد. وقتى هم از او توضيح مى خواستم، عصبانى مى شد و مرا مورد ضرب و شتم قرار مى داد. اين رفتارش چند بار ديگر تكرار شد.در نتيجه وقتى متوجه شدم در رفتارش تغييرى نمى دهد به اتفاق پدرم با مراجعه به دادسرا از او شكايت كرديم. شوهرم وقتى دريافت حكم جلبش صادر شده به طور پنهانى من و خانواده ام را تهديد به مرگ كرد. با شناختى هم كه از او داشتم، مى دانستم نقشه شومش را عملى مى كند. در نتيجه به خاطر ترس و وحشت از انتقامجويى پژمان، با اعلام گذشت، شكايتم را پس گرفتم.حدود دو سال زندگى پرتنش و با اختلاف هاى شديد ادامه داشت. با اين حال تصور مى كردم اگر بچه دار شوم اخلاق همسرم تغيير مى كند و رفتارش با من بهتر مى شود. وقتى صاحب پسرى شديم اسم او را مهيار گذاشتيم. چند ماهى همسرم با من خوب بود. تا اين كه يك روز او به اتفاق دوستان نابابش در خانه سرگرم مصرف مواد بودند كه مأموران با دستور قضايى وارد خانه شده و آنها را دستگير كردند. شوهرم كه فكر مى كرد من آنها را لو داده ام پس از شش ماه حبس آزاد شد و به خانه بازگشت. بعد هم براى انتقام مرا در يك اتاق زندانى كرد. بچه را هم روى يك صندلى نشاند و با طناب دست و پايش را بست. وقتى مهيار از خستگى و گريه خوابش مى برد او بچه را كتك مى زد. من هم با ديدن اين صحنه هاى دلخراش با گريه از او مى خواستم هر بلايى مى خواهد سر من بياورد و به بچه ام كارى نداشته باشد. او هم در اتاق را باز مى كرد و روى دست ها و پاهايم آب جوش مى ريخت و بعد هم با شلاق كتكم مى زد. يك هفته اى در اتاق زندانى بودم تا اين كه پيكر نيمه جانم را به بيمارستان برد. پس از يك روز بسترى شدن مرا به خانه آورد و دوباره در اتاق زندانى ام كرد. وقتى هم از خانه بيرون مى رفت ما را در اتاق زندانى مى كرد تا فرار نكنيم. تلفن را هم از مدتها قبل قطع كرده بود.يك روز كه پدرم از غيبت طولانى ما و بى خبرى نگران شده بود به خانه ما آمد. وقتى چند بار زنگ زد و جوابى نشنيد از همسايه ها كمك خواست. سرانجام با كمك همسايه ها وارد خانه شد و من و پسرم را در اتاقى كه زندانى بوديم پيدا كرد. بلافاصله ما را به خانه برد و همزمان هم از پژمان شكايت كرديم.پژمان وقتى فهميد فرار كرده ايم با عصبانيت به خانه پدرم آمد و با ما درگير شد. همچنين تهديد كرد همه اعضاى خانواده ام را خواهد كشت. من و پدرم نيز باز هم به خاطر اين كه او اقدام خطرناكى انجام ندهد، شكايت مان را پس گرفتيم. باز هم براى چندمين بار مجبور شدم همراه پسر شش ساله ام به خانه جهنمى باز گردم.ليلا با چشمان اشكبار ادامه داد: در مجموع حدود ۱۷ بار به خاطر آزار و اذيت و ضرب و شتم به كلانترى و دادسرا شكايت كردم. اما هربار از ترس تهديدهاى شوهرم رضايت مى دادم.چند شب قبل هم پژمان با مصرف مواد مخدر و روانگردان (كراك) در حالى كه حالت طبيعى نداشت ، مرا در اتاقى زندانى كرد و پسر خردسالم را روى يك صندلى كه نام آن را صندلى «مجازات» گذاشته بود نشاند. بعد هم دست و پايش را با طناب نايلونى بست.بچه معصوم هم بدون كوچك ترين حركتى بيگناه چند ساعت روى صندلى نشست. حتى از ترس پدرش لباسش راخيس كرد. در همين هنگام پژمان خوابش برد و من هم بلافاصله در اتاق را باز كردم و پسرم را در آغوش گرفتم و ازخانه وحشت فرار كرده و به خانه پدرم پناه بردم.صبح هم به اتفاق پدر و فرزندم نزد رئيس مجتمع قضايى خانواده رفتم و با كمك و راهنمايى هاى او همچنين استناد به دلايل و مستندات پرونده سرانجام حكم طلاق گرفتم. اكنون هم به خاطر آزار و اذيت و شكنجه هايى كه در مدت ۱۰ سال زندگى تحمل كرده ام و همچنين به خاطر شكنجه پسر خردسالم به دادسرا پناه آورده ايم.بازپرس پرونده پس از شنيدن شكايت زن جوان، او و فرزندش را براى انجام آزمايش هاى جسمى، روحى و روانى به پزشكى قانونى فرستاد. همچنين از مأموران پليس خواست پژمان را پس از بازداشت براى بازجويى به دادسرا منتقل كنند.
دوشنبه 27 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 191]