واضح آرشیو وب فارسی:قدس: گفت و گو با يك زنداني؛ اعتياد برادرم زندگي يك خانواده را سياه كرد
* خجسته ناطق باز هم قتل، باز هم برادر كشي و باز هم اعتياد. اين بار مددكار زندان، زني را براي گفتگو معرفي كرد كه متهم بود در قتل برادرش شركت داشته است، اما بر خلاف تصورم متهم زني روستايي و بسيار رقيق القلب بود. او در حالي كه به شدت اشك مي ريخت رو به رويم نشست و بدون مقدمه گفت: شما باور مي كنين من قاتل باشم؟ آن هم قاتل برادر جوانم، درست است كه معتاد بود و پدرم را اذيت مي كرد، ولي اين دليل نمي شود كه ما خواسته باشيم او را بكشيم. پرسيدم مگر چند نفر به قتل او متهم هستيد؟ آهي كشيده و گفت: همه خانواده شامل سه خواهر و سه برادر و پدرم متهم به قتل هستيم. سؤال كردم: قاتل اصلي چه كسي است؟ گفت: اجازه بدهيد از اول ماجرا را تعريف كنم. بعد او صورتش را كه از اشك خيس شده بود با گوشه چارقدش خشك كرد و گفت: ما چهار برادر و سه خواهريم كه همه به استثناي برادر كوچكم افرادي با ايمان و اهل و نجيب هستيم. پدرم 75 سال و مادرم 70 سال دارد. پدر و مادرم از ابتدا «صفر» را كه آخرين فرزندشان بود خيلي لوس بار آوردند، به همين دليل او بسيار خودخواه و سركش شده بود. هنوز 20 سال بيشتر نداشت كه مشروب مي خورد، بعد هم معتاد شد با اين حال يك روز به سراغ مادرم آمد و گفت: من عاشق دختري شده ام و بايد او را براي من خواستگاري كني. هر چه مادرم نصيحتش كرد كه زن گرفتن براي تو خوب نيست بايد اول خودت را اصلاح كني و سركار درست و حسابي بروي، اما به گوشش نرفت و با مادرم درگير شد. پيرزن بيچاره را از چند پله پايين انداخت، به طوري كه دنده هايش شكست. پس از آن و بناچار مجبور شديم برايش زن بگيريم، اما او كار درست و حسابي نداشت، اگر هم گاهي سر كار مي رفت، به خاطر خرج اعتيادش بود، بنابراين پدرم مخارج زن و بچه اش را تأمين مي كرد، ولي او از رو نمي رفت و هر چند وقت يك بار به سراغ پيرمرد مي رفت و به زور از او پول مي گرفت. باور كنيد همه اهالي روستا را به ستوه آورده بود. * چي مصرف مي كرد؟ ** همه چيز، مشروب، ترياك، شيره و اين اواخر كريستال و هر زهرماري گيرش مي آمد مصرف مي كرد و هزينه اش را هم از پدرم مي گرفت، به طوري كه مخارج اعتياد او و مخارج زن و بچه اش كمر پدرم را تا كرده بود. مادرم نيز كه كارش گريه و زاري بود، به همين خاطر بينايي اش را از دست داده و گوشش سنگين شد. سرانجام يك روز اهالي روستا جمع شدند و مبلغ 250 هزار تومان از شوراي روستا به صورت وام گرفتند و به برادرم دادند، به شرطي كه ديگر به سراغ پدرم نيايد و او را اذيت نكند. وقتي پول را گرفت چند روز غيبش زد و پدرم از شر او راحت شد، اما هنوز يك هفته بيشتر نگذشته بود كه دوباره سر و كله اش پيدا شد و باز هم دست از سر پدرم برنمي داشت و پول طلب مي كرد. وقتي هم به او نصيحت مي كرديم پرخاش مي كرد و به ما ناسزا مي گفت. يك روز كه سر و صداي او و پدرم بلند شد و متوجه شدم باز هم با هم درگير شده اند چون در يك كوچه سكونت داشتيم با شتاب خودم را به خانه پدرم رساندم، اما ديدم كار از كار گذشته است. گويا پدرم با يك چوبدست به جان او افتاده و برادرم را از بين برده است، البته مي گفت: قصد كشتنش را نداشتم فقط مي خواستم او را ادب كنم. به هر حال ساير خواهر و برادرهايم نيز به سرعت با خبر شدند و همگي دسته جمعي خودمان را به پاسگاه معرفي كرديم و گفتيم ما نيز در قتل او مشاركت داشتيم، چون تصور مي كرديم اگر دسته جمعي قتل را به گردن بگيريم در مجازات پدرم تخفيف داده مي شود، ولي حالا مي گويند تفاوتي نمي كند، چون مقتول صغير دارد، به هر صورت نمي دانم قانون درباره ما چه تصميمي مي گيرد. اعتياد برادرم دودمان ما را بر باد داد. البته پدر و مادرم خودشان نيز مقصر بودند، زيرا چنانچه اين پسر را از ابتدا لوس و سرخود بار نمي آوردند و هر چه مي خواست در اختيارش نمي گذاشتند به اين مصيبت گرفتار نمي شد و روزگار ما و خودش را اين گونه سياه نمي كرد.
شنبه 25 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قدس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 448]