تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 13 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص): اى مردم! جز اين نيست كه خداست و شيطان، حق است و باطل، هدايت است و ضلالت، رشد ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820538946




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

روز دهم : تكبر مانع تكامل


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: اين رهنمودها تحت عنوان سي روز، سي گفتار: و در سحرگاه ايام ماه مبارك بر روي خروجي سايت دفترحفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله العظمي خامنه‌اي قرار خواهد گرفت و خبرگزاري جمهوري اسلامي (ايرنا) نيز آن را منتشر مي كند. روز دهم: تكبر مانع كمال يكي از صفاتي كه مانع راه كمال انساني است و در قرآن به عبارات گوناگون و در جاهاي فراوان و همچنين در روايات و فرمايش‌هاي ائمه عليهم‌السلام نسبت به آن صفت پرهيز داده شده‌ايم و برحذر داشته شده‌ايم، صفت تكبر و خودبزرگ‌بيني است. اين صفت براي پيشرفت انسان در مدارج معنوي، چيز بسيار خطرناكي است. هدف نهايي از اين‌همه جنجال‌هايي كه از اول تاريخ بوده است -يعني آمدن پيامبران، مبارزات فراوان، دو صف شدن حق و باطل، جنگ‌ها، نبردها، درگيري‌ها، صبرها بر مشكلات، تلاش عظيم اهل حق، حتّي تشكيل حكومت اسلامي و استقرار عدل اسلامي- تكامل و كمال انسان و نزديك شدن او به خداست. همه‌چيز، مقدمه اين است؛ ولي تكبر حالتي است كه اگر در كسي وجود داشت، او دچار خودشگفتي مي‌شود و وقتي خودش، كارش، معلوماتش و خصوصياتِ فرديش را مورد توجه قرار مي‌دهد، حس اعجاب به او دست مي‌دهد و به نظرش بزرگ و زيبا و مطلوب مي‌آيد. شايد بشود گفت كه بزرگترين مانع و بدترين درد و بيماري در راه تكامل بشري، عبارت از خود را بزرگ ديدن، خود را پاك و بي‌غش ديدن، خود را قدرتمند و توانا ديدن و خود را برتر از ديگران مشاهده كردن است. سم قاتل! يكي از خصوصيات تكبر، اين است كه انسان خودش را از ديگران بزرگتر ببيند. معناي تكبر اين نيست؛ اين يكي از خصوصيات تكبر است. اين چيز خيلي خطرناك و عجيبي است. انسان وقتي آيات قرآن را ملاحظه مي‌كند، مي‌بيند روي اين صفت -كه با اسم‌هاي گوناگوني هم از آن ياد شده: استعلا، علوّ، استكبار، تكبر- خيلي تكيه شده و انسان مؤمن كه در راه خدا حركت مي‌كند، از اين خصوصيت خيلي برحذر داشته شده است. براي كسي كه خود را مقتدر ببيند، تكبر فرق نمي‌كند. اين نوعي از تكبر است. انسان خود را داراي قدرت و غنا و بي‌نيازي احساس كند يا خود را داراي علم و دانش احساس كند و هر چيزي كه به او عرضه مي‌شود، چون به علم و دانش خود خيلي معتقد است، همه‌چيز را با دانش خود تطبيق بكند؛ هرچه در دايره علم او گنجيد، آن درست است؛ هر چيزي در دايره علم او نگنجيد، آن را رد خواهد كرد! اين هم شعبه‌اي از تكبر و يكي از انواع خطرناك آن است. حتّي براي كساني هم كه اهل عبادت و زهد و توجه به خدا و تلاش معنوي هستند، تكبر در كار و رشته خودشان وجود دارد. همان عُجبي كه انسانِ عابد و زاهد به عبادت خود پيدا مي‌كند، يكي از شُعب تكبر است؛ خود را بزرگ ديدن، خود را پاك ديدن، خود را برتر از ديگران ديدن. شب قدر را كسي به دعا و مناجات و گريه و توجه به خدا و نماز و استغفار و امثال اين‌ها بگذراند، بعد فرداي آن روز، وقتي كه در بين جمع مي‌آيد و مردم را در خيابان‌ها مشغول كار خودشان مي‌بيند، در دل خود بگويد: اي بيچاره‌ها! شما ديشب در چه حالي بوديد، ما چه حالي داشتيم؛ شما غافل بوديد! يعني خود را از ديگران بالاتر حساب كند و اينچنين بپندارد. هركدام از اين‌ها باشد، براي پيشرفت تكاملي انسان، سم قاتل است. امثال ما افراد معمولي، دچار تكبرهاي عاميانه هستيم. آن كساني كه در درجات معنوي سير مي‌كنند و مقامات بالاتري را مي‌بينند، آن‌ها هم در هر رتبه و شأني كه باشند، ممكن است دچار تكبر و اعجاب به نفس و خودبزرگ‌بيني بشوند كه براي آن‌ها خطر عظيمي است. اين براي هر كسي در هر مرتبه‌اي خطر است. شكستن خويش قدم اول در راه خدا، شكستن خويشتن و خود را فقير و تهيدستِ مطلق ديدن است. يعني انسان در عين قدرت و ثروت و علم و برخورداري از مزايا و محاسن و خصوصيات مثبت و در اوج دارايي و توانايي، واقعاً -نه به‌صورت تعارف- خود را در مقابل خدا، نيازمند و تهيدست و محتاج و كوچك و حقير ببيند. اين، آن روحيه كمال انساني است كه البته بايد با تمرين به اين‌جاها رسيد. شنيدم مرحوم حاج ميرزا جواد آقاي تبريزي معروف -كه از بزرگان اوليا و عرفا و مردان صاحب‌دلِ زمان خودش بوده است- اوايلي كه براي تحصيل وارد نجف شد، با اين‌كه طلبه بود ولي به شيوه اعيان و اشراف حركت مي‌كرد. نوكري دنبال سرش بود و پوستيني قيمتي روي دوشش مي‌انداخت و لباس‌هاي فاخري مي‌پوشيد؛ چون از خانواده اعيان و اشراف بود و پدرش در تبريز ملك‌التجار بوده يا از خانواده ملك‌التجار بودند. ايشان طلبه و اهل فضل و اهل معنا بود و بعد از آن‌كه توفيق شامل حال اين جوان صالح و مؤمن شد، به درِ خانه عارف معروف آن روزگار، استاد علم اخلاق و معرفت و توحيد، مرحوم آخوند ملاحسينقلي همداني -كه در زمان خودش در نجف، مرجع و ملجأ و قبله اهل معنا و اهل دل بوده است و حتّي بزرگان مي‌رفتند در محضر ايشان مي‌نشستند و استفاده مي‌كردند- راهنمايي شد. روز اولي كه مرحوم حاج ميرزا جوادآقا، با آن هيأتِ يك طلبه اعيان و اشراف متعين به درس آخوند ملاحسينقلي همداني مي‌رود، وقتي‌كه مي‌خواهد وارد مجلس درس بشود، آخوند ملاحسينقلي همداني، از آن‌جا صدا مي‌زند كه همان‌جا -يعني همان دمِ در، روي كفش‌ها- بنشين. حاج ميرزا جواد آقا هم همان‌جا مي‌نشيند. البته به او برمي‌خورد و احساس اهانت مي‌كند اما خودِ اين و تحمل اين تربيت و رياضت الهي او را پيش مي‌برد. جلسات درس را ادامه مي‌دهد. استاد را -آن‌چنان‌كه حق آن استاد بوده- گرامي مي‌دارد و به مجلس درس او مي‌رود. يك روز در مجلس درس (يا) بعد كه درس تمام مي‌شود، مرحوم آخوند ملاحسينقلي همداني به حاج ميرزا جوادآقا رو مي‌كند و مي‌گويد: برو اين قليان را براي من چاق كن و بياور! بلند مي‌شود، قليان را بيرون مي‌برد؛ اما چه‌طور چنين كاري بكند؟! اعيان، اعيان‌زاده، جلوي جمعيت، با آن لباس‌هاي فاخر! ببينيد، انسان‌هاي صالح و بزرگ را اين‌طور تربيت مي‌كردند. قليان را مي‌برد به نوكرش كه بيرون در ايستاده بود مي‌دهد و مي‌گويد: اين قليان را چاق كن و بياور. او مي‌رود قليان را درست مي‌كند و مي‌آورد به ميرزا جوادآقا مي‌دهد و ايشان قليان را وارد مجلس مي‌كند. البته اين هم كه قليان را به‌دست بگيرد و داخل مجلس بياورد، كار مهم و سنگيني بوده است؛ اما مرحوم آخوند ملاحسينقلي مي‌گويد كه خواستم خودت قليان را درست كني، نه اين‌كه بدهي نوكرت درست كند! اين، شكستن آن منِ متعرض ِ فضولِ موجب شركِ انساني در وجود انسان است. اين، آن منيت و خودبزرگ‌بيني و خودشگفتي و براي خود ارزش و مقامي در مقابل حق قايل شدن را از بين مي‌برد و او را وارد جاده‌اي مي‌كند و به مدارج كمالي مي‌رساند كه مرحوم ميرزا جواد آقاي ملكي تبريزي به آن مقامات رسيد. او در زمان حيات خود، قبله اهل معنا بود و امروز قبر آن بزرگوار، محل توجه اهل باطن و اهل معناست. بنابراين قدم اول، شكستن منِ دروني هر انساني است كه اگر انسان، دايم او را با توجه و تذكر و موعظه و رياضت -همين‌طور رياضت‌ها- پَست و زبون و حقير نكند، در وجود او رشد خواهد كرد و فرعوني خواهد شد. همه مفاسد عالم، زير سر منيت‌هاي افراد بشر است. همه ظلم‌ها، همه‌ي تبعيض‌ها، همه جنگ‌ها و خونريزي‌ها، همه قتل‌هاي نابه‌حقي كه در دنيا اتفاق مي‌افتد، همه كارهايي كه زندگي را بر بشر تلخ مي‌كند و انسان را از سعادت خود دور مي‌نمايد، زير سر اين منيت و فرعون دروني‌اي است كه در باطن من و شماست. اگر او را مهار نكنيم و اين اسب سركش را كه در وجود ماست دهنه نزنيم، بسيار خطرناك خواهد بود. نه فقط براي خود انسان خطرناك است، بلكه به قدر شأن و تأثير و شعاع وجودي هر كسي، براي دنياي خارج از وجود و باطن خود او، خطرناك است. اين منيت كه خود انسان را به خاك سياه مي‌نشاند، به هر اندازه‌اي كه يك انسان قدرت دارد در دنياي خارج و واقعي تأثير بگذارد، به همان اندازه فساد ايجاد خواهد كرد. به همين خاطر است كه در قرآن مي‌فرمايد: «أليس في جهنّم مثوي للمتكبّرين» جهنم جايگاه متكبران است. گناه‌ها، فسادها و بدبختي‌ها از تكبر ناشي مي‌شود. كبرِ انسان‌هاست كه دنيايي را در باطن خود آن‌ها و همچنين در فضاي محيطِ به آن‌ها به‌وجود مي‌آورد كه در آن دنيا، شيطان مسلط و همه‌كاره است. مُلك سليمان در اين سوره مباركه نمل، من تأمل مي‌كردم. ماجراي سليمان پيامبر علي نبيناوعليه‌السّلام كه در اين سوره مقداري از آن ذكر شده، خيلي عجيب است. تقريباً همه قضايا، دور همين محور دور مي‌زند. سوره با ماجراي موسي شروع مي‌شود و به فرعون -كه علوّ و استكبار فرعوني را ذكر مي‌كند- منتهي مي‌شود. يعني اين‌كه يك انسان به قدرت و عزت ظاهري خود، آن‌قدر ببالد كه دنيايي از او به‌وجود بيايد كه از فرعون به‌وجود آمد. بلافاصله وارد قضاياي سليمان و داوود مي‌شود: «و لقد اتينا داود و سليمان علما». خداي متعال، علم و مُلك و قدرت را به اين‌ها داد؛ تا جايي كه سليمان به مردمي كه در اطرافش بودند، خطاب كرد و گفت: «و اوتينا من كلّ شي‌ء». همه امكاناتي كه براي يك قدرت يگانه لازم است، خداي متعال به سليمان عطا كرده بود. مُلك سليماني، حكومت سليماني، محصول تلاش چندصد ساله بني‌اسرائيل است؛ يعني حق، همان حقي كه موسي آن را بر فرعون عرضه كرد. آن كلمه توحيدي كه در بني‌اسرائيل ساليان درازي تعقيب شد، مظهر حكومت اين حق و كلمه توحيد، حكومت داوود است و بعد از او، حكومت سليمانِ پيامبر كه حكومت عجيبي است. تمام داستان سليمان، از اول تا آخر -تقريباً آن مقداري كه خداي متعال در اين سوره ذكر مي‌كند- پيرامون اين نكته است كه اين انسان مقتدرِ عظيم‌الشأني كه نه فقط كليدهاي قدرت مادّي و معمولي و عادي، بلكه كليدهاي قدرت معنوي و همچنين كليدهاي قدرت غيرمعتاد و غيرمعمولي در اختيار او بوده و يك قدرت بي‌نظير داشته كه هيچ‌كسي قبل از سليمان و بعد از سليمان به چنين حكومت و قدرتي نرسيده، در اوج اين قدرت، اين انسان در مقابل پروردگار عالم، خاضع و خاشع است: «نعم العبد إنّه اوّاب». در آيات متعددي از قرآن -چه در سوره نمل، چه در سوره سبا، چه در سوره صاد، چه در سوره بقره- پروردگار عالم از سليمان اسم آورده و او را به‌عنوان «اوّاب» و بنده‌اي كه براي خدا تواضع مي‌كند و به خدا برمي‌گردد و همه امور خود را به خدا محول مي‌نمايد، توصيف مي‌كند. ماجراي مورچه در اين بخش از داستان سليمان هم كه در سوره نمل آمده، همين‌طور است. اول از داستان مورچه‌ها شروع مي‌كند: «حتّي إذا اتوا علي واد النّمل قالت نملة يا أيها النّمل ادخلوا مساكنكم لايحطمنّكم سليمان و جنوده». سخن مورچه‌اي به مورچه‌هاست كه مي‌گويد: «و هم لا يشعرون». يعني سپاهيان سليمان، در حالي كه آن‌ها نمي‌دانند و نمي‌فهمند و توجه ندارند، شما را لگد نكنند. سليمان پيامبر، اين سخنان را مي‌فهمد. اين قدرت الهي است. حالا اين پيامبر چگونه امواجي را كه از مورچه‌ها ساطع مي‌شود و وسيله ارتباط يك مورچه با مورچه‌هاي ديگر است و براي انسان غيرقابل فهم و درك است، درك مي‌كند؟ اين جزو قدرت‌هاي الهي است كه «علّمنا منطق الطّير». سليمان پيامبر، سخن گفتن پرندگان را مي‌فهمد و خصوصيات سخنان پرندگان را درك مي‌كند. اين‌ها چيزهايي است كه هرچه علم پيشتر مي‌رود و خصوصياتي از پرندگان و جانوران و گياهان را براي ما روشن مي‌كند، بيشتر قابل فهم و قابل قبول مي‌شود... بعد از آن‌كه آن قدرت عظيم، سخن مورچه را مي‌شنود، «فتبسّم ضاحكاً من قولها»: از سخن مورچه تبسم مي‌كند! اين، يك چيز خيلي شيرين و سمبليك است. مورچه مظهر ضعف و خُردي و حقارت است و سليمان مظهر قدرت انساني و مظهر عظمت است. از اين عظمت، بيشتر نمي‌شود. در مقابل سخن طعن‌آميزِ حقيرترين موجودات، خشمناك نمي‌شود و درصدد مقابله و انتقام برنمي‌آيد. اين، روحيه خيلي عجيبي است. البته در پيامبر، چنين روحيه‌هايي قابل تصور است اما براي انسان‌هاي معمولي، اين مقدار حلم و ظرفيت روحي ميسور نيست. نكته‌اي در همين داستان‌هاي مربوط به سليمانِ پيامبر هست كه در قرآن كريم روي آن تكيه شده و قابل توجه است. آن نكته هم در همين روال مي‌باشد. عرض كردم كه اين بخش مربوط به سليمان در اين سوره، كأنّه همه‌اش در اطراف همين قضيه است؛ يعني نشان دادن اين‌كه انسان‌هاي قدرتمند، چگونه ممكن است در مقابل خداي متعال خاضع و خاشع بشوند، خودشان را نبينند، حيثيت و منيت خود را به‌حساب نياورند، در مقابل خدا هيچ باشند و چگونه اين، مايه كمال انساني است. سعي شده، اين نشان داده بشود. ماجراي ملكه سبا وقتي سليمان اطلاع پيدا كرد كه حكومت ملكه سبا -بلقيس- وجود دارد، پيغام فرستاد كه «الّا تعلوا علي و اتوني مسلمين». يعني اين قدرت فايقه الهي، همه قدرت‌هاي فرعوني و شخصي و شيطاني را از بين مي‌برد و همه را در مقابل خداي متعال تسليم مي‌كند. شهر سبا، حدوداً محلي در يمن يا نزديك شمال آفريقا بوده كه البته محل دقيق آن، مورد اختلاف است. سليمان به بلقيس پيغام مي‌دهد كه بايستي در مقابل قدرت سليماني تسليم بشويد. بلقيس هديه‌اي به خدمت سليمان مي‌فرستد ولي سليمان هديه آن‌ها را رد مي‌كند. نشان مي‌دهد كه مسأله، مسأله مبادلات مالي و معامله نيست؛ مسأله ايمان و تسليم در مقابل خداست. وقتي بلقيس وارد منطقه قدرت سليمان و مشرف به قصر او مي‌شود، سليمان دستور مي‌دهد كه يك قصر و ايوان و محل مُعْظمي از جنس شيشه درست كنند؛ چون قدرت مافوق عادت در اختيار سليمان بود: «يعلمون له ما يشاء من محاريب و تماثيل». قصر يا ايوان با عظمتي از جنس شيشه درست كردند. وقتي كه بلقيس خواست وارد آن محوطه بشود، از شفافيت اين شيشه‌ها خيال كرد اين‌ها آب است. و چون ناچار بود كه وارد بشود -گفته بودند بايد وارد بشوي- لباسش را بلند كرد كه به آبْ تَر نشود. وقتي لباسش را بلند كرد، سليمان به او فرمود: «انّه صرح ممرّد من قوارير»: اين‌ها آب نيست، شيشه است. برو، نمي‌خواهد لباست را بلند كني! در اين‌جا، اين عظمت سليماني -كه علم و قدرت و عزت و ثروت و همه‌چيز را جمع كرده بود و در اختيارش قرار داده بود- ناگهان غرور بلقيس را شكست و آن مانع اصلي براي اسلام و مسلمان شدن و ايمان آوردنِ او را از سر راه برداشت. به‌هرحال، او هم پادشاه و فرد قدرتمندي بود. وقتي قدرتمندان در مقابل يكديگر قرار مي‌گيرند، بيشتر تكبر مي‌ورزند و روح كبرآلود و آن نفس سركش خودشان را بيشتر ميدان و پرورش مي‌دهند؛ معارضه است ديگر. در مقام معارضه، خصوصيت فرعوني انسان بيشتر ظاهر مي‌شود. با اين وضعيت ممكن نبود كه بلقيس ايمان بياورد. اگر ايمان هم مي‌آورد، ايمان ظاهري و ايمان از روي ترس بود. چرا؟ چون حالت سلطنت و قدرت و جبروت در باطنش اجازه نمي‌داد كه او ايمان بياورد. وقتي در مقابل اين عظمت قرار گرفت -عظمتي كه در كمال قدرت و پيچيدگي در يك انسان جمع شده است اما در عين حال، اين انسان خودش را بنده خدا مي‌داند- ناگهان آن شيشه عجب و غرور درون بلقيس شكسته شد؛ «قالت ربّ إنّي ظلمت نفسي». بعد از آن‌كه اين آيت عظيم را ديد، اين‌جا بود كه بلقيس زبان به مناجات پروردگار باز كرد و گفت: پروردگارا! من به خودم ظلم كردم. «و اسلمت مع سليمان». از روي دل، اسلام آورد؛ يعني آن مانع برطرف شد. در اين‌جا هم خداي متعال نشان مي‌دهد كه يك انسان، مادامي كه اسير طلسم كبر و كبريايي و جبروت دروني خودش است، ممكن نيست ايمان بياورد. وقتي اين طلسم شكست، ايمان آوردنِ او هم آسان مي‌شود. اين، آن درس بزرگ قرآني و اسلامي است. استغنا و طغيان تمام مشكلاتي كه در دنيا پيدا شده، به‌خاطر همين كبريايي‌ها پيدا شده است. افرادي كه امروز در دنيا داراي قدرت هستند -قدرت‌هاي بزرگ پوشالي، قدرت‌هايي كه هيچ‌چيز نيست- امروز قدرتمندند اما فردا به خاك سياه نشسته‌اند. امروز يك سلطان است اما دو روز بعد، يك هفته بعد، موجود عاجز و ناتواني است كه قدرت دفاع از جان خودش را هم ندارد! چه‌قدر تاريخ از اين قضايا پُر است. اين چه قدرتي است؟ اين چه جبروتي است كه انسان به آن بنازد و ببالد؟ غني‌هايي كه به غناي خودشان متكي هستند، غافل از آنند كه اين، غنا و بي‌نيازي نيست. اين همان حالتي است كه در سوره شريفه «علق» مي‌فرمايد: «إنّ الانسان ليطغي أن راه استغني». وقتي انسان طغيان مي‌كند كه خود را غني ببيند، غني بيابد و بي‌نياز احساس كند. مايه طغيان، اين است. اي بسا كساني كه پول زياد و ثروت و امكاناتي دارند اما خودشان را بي‌نياز احساس نمي‌كنند و تكيه‌اي به اين ثروت ندارند و خودشان را وابسته به خدا مي‌دانند. اين آدم، طغيان نخواهد كرد. سليمانِ پيامبر -كه همه ثروت دنيا در اختيار او بود- مظهر كامل چنين چيزي است. حكومت‌هاي الهي در طول تاريخ و هركدام از پيامبران و اوليا كه به حكومت رسيدند، همين‌طور بوده‌اند. ثروت‌ها و امكانات جامعه در اختيار آن‌ها بوده ولي خود را از آن جدا مي‌كرده‌اند؛ مثل اميرالمؤمنين عليه‌الصّلاةوالسّلام كه ثروت شخصي هم داشت و دائماً تحصيل مي‌كرد و صدقه مي‌داد. ثروت‌هاي جامعه و بيت‌المال هم در اختيار او بود، هرچه كه مي‌خواست، مي‌توانست مصرف بكند؛ اما از اين غنا و ثروت، خودش را جدا مي‌كرد. آن چيزي كه براي انسان خطرناك است، همين احساس استغنا و بي‌نيازي و قدرت و اتكا به دانايي خويشتن است. قرآن كريم داستان قارون را نقل مي‌كند و مي‌گويد وقتي كه به او نصيحت مي‌كردند، او در جواب مي‌گفت: «إنّما اوتيته علي علم»: من از روي علم و دانش، اين ثروت را به‌دست آوردم و متعلق به خودم است. اين غرور، فخر، تكبر، تكيه به آنچه كه در انسان هست و چيز كم و ناچيزي است و انسان آن را چيزي مي‌انگارد و خيال مي‌كند زياد است، بزرگترين بليه‌هاست. منتظر چه هستيم؟ در جمهوري اسلامي، همه قشرها، چه كساني كه مسؤوليتي در نظام جمهوري اسلامي دارند -كه البته نسبت به اين‌ها، تكليف سنگين‌تر و فوري‌تر و واجب‌تر است- چه مردم معمولي جامعه كه سمت و منصب و شغل و اعتباري ظاهري را يدك نمي‌كشند، اگر سعي كنند همين يك خصوصيت را -تواضع، زدودن روح تكبر و استعلا و علو كه موجب طغيان است- در خودشان به‌وجود آورند، بسياري از مشكلات حل خواهد شد و جامعه، جامعه حقيقتاً اسلامي خواهد شد. بايد اين كارها را بكنيم؛ منتظر چه هستيم؟ آن احساس و وسوسه‌اي كه درون من و شما وجود داشته باشد، دايم به ما بگويد كه ما از ديگران بالاتريم، حرف ما از حرف ديگران قابل قبول‌تر است، شأن ما از شأن ديگران بيشتر است؛ اين، موجب فساد و اختلاف و گسستن همه‌چيز در نظام اسلامي است؛ اين را بايد از بين برد. اگر ما اين صفت شيطاني را در وجود خودمان و در صحن جامعه از بين برديم، برادري و همكاري به‌وجود خواهد آمد و روزبه‌روز، وحدت بهتر و بيشتري ايجاد خواهد شد و جامعه، التيام الهي و اسلامي خودش را به‌دست خواهد آورد. اميرالمؤمنين صلواةاللَّه‌وسلامه‌عليه در كتاب شريف نهج‌البلاغه، درباره صفت تكبر و در مقام علاج و زدودن آن، مطالب عجيبي بيان فرمودند و كلمات دُررباري از آن بزرگوار نقل شده و زندگي آن حضرت هم مظهر همين عبوديت براي خدا و در راه خدا بود. شايد بشود نقطه مقابل آن كبر و علوّ و استعلا در وجود انسان را عبوديت و بندگي و خضوع محض در مقابل خدا دانست كه پذيرفتن احكام الهي و تسليم در مقابل خدا را به همراه دارد. اين، خصوصيت اولياي الهي است و وجود مقدس اميرالمؤمنين عليه‌الصّلاة والسّلام بيشتر از همه‌كس به اين خصوصيت آراسته بود. وجود آن بزرگوار، از اول زندگي و از اول مبارزاتِ در راه اسلام تا زماني كه پيامبر خدا در جامعه حضور داشتند و همچنين بعد از رحلت پيامبر تا وقتي كه حكومت و خلافت در اختيار آن بزرگوار قرار گرفت و همچنين در دوران خلافت و حكومت آن بزرگوار، در عين مبارزه با طاغوت‌ها و متكبران و مستكبران صحنه سياست، با آن روحيه استكباري كه در درون انسان‌ها هست نيز مبارزه مي‌كرد. عمل شخصي او اين‌طور بود. در وجود خود آن بزرگوار، خضوع و خشوع و تواضع در مقابل پروردگار، يك چيز عجيب و استثنايي بود و در ديگران هم اين حالت را ايجاد مي‌كرد. سخنراني در ديدار با مردم در روز بيست‌وسوم ماه مبارك رمضان؛ 30/01/69 فراهنگ**1003** 1568




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 483]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن