واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: درباره اليور كان و خداحافظي اش از دنياي فوتبال ميراثي بيش از سوت و موز
اولي هسه ليشتن برگرہترجمه؛ محمدوالا يزدانيوقتي اولين كتابم چاپ شد، هنوز فكر مي كردم بايد از يكسري قوانين مشخص پيروي كرد. مثل اينكه بخواهي كتاب را به كسي تقديم كني و اينكه يك نقل قول از كسي پيش از متن اصلي بيايد. براي كار دوم كمي اين طرف و آن طرف جست وجو كردم تا نقل قولي پيدا كنم كه مناسب كتابي درباره تاريخ فوتبال باشد و در عين حال متفاوت از نقل قول هاي عادي بازيكنان و مربيان به حساب آيد. در نهايت تصميم گرفتم نقل قولي از «آلگرنون چارلز سويين برن»، شاعر دوران ويكتوريايي انتخاب كنم؛ كاري كه باعث شد من هيبت يك دانشمند بزرگ را به خود بگيرم. سويين برن در زمان خودش شهرت زيادي داشت اما اكنون خيلي ها فراموشش كرده اند؛ اتفاقي كه به نقل قول انتخابي من فازي حزن انگيز داد؛ حزني كه به تراژدي 1865 «آتالانتا در كاليدون» اشاره داشت. «آتالانتا در كاليدون» راجع به «مليگر» يكي از شخصيت هاي اسطوره شناسي يوناني است؛ مضمون اصلي اش هم اين است كه «زمان هاي به خاطر سپرده شده، دردهايي فراموش شده به حساب مي آيند.»حالا شايد متوجه شويد چرا وقتي كه شروع فصل براي يك ماه كامل هرچند به آرامي تحت تاثير خداحافظي اليور كان از دنياي فوتبال قرار گرفت، به اين فكر كردم كه زمان هاي به خاطر سپرده شده، دردهايي فراموش شده به حساب مي آيند.» به اليور كان در آلمان «تيتان» مي گويند كه خودش كلمه يي در اسطوره شناسي يوناني است. هر وقت در ماه هاي اخير كان را مي ديدم كه براي هواداران دست تكان مي دهد، در مصاحبه هاي بي شمارش لبخند مي زند و مودبانه دسته هاي گل را يكي پس از ديگري مي پذيرد و البته در حالي كه بازي هنوز ادامه دارد و لوكا توني گل مساوي را مقابل ختافه زده، اشك در چشمانش حلقه مي زند، به خودم مي گفتم؛ «زمان، فراموشي موزها و سوت ها است.»بازنشستگي كان آخرين روزهاي لوتار ماتئوس را به ياد مي آورد؛ زماني كه يك شخصيت جنجالي سعي مي كند به شكل معجزه آسايي خودش را به عنوان يك نيروي مسن در تيم، از نو جا بيندازد، كسي كه همين حالا دقيقاً به خاطر چيزهايي كه او را هدف قرار مي دادند، در يادها باقي مي ماند. مثل فردگرايي ترسناك، جاه طلبي عميقي كه به نظر مي رسد موفقيت هاي جريان دارش را ناتمام جلوه مي دهد و حتي ناتواني اش در آرام نشستن.وقتي اليور كان بازي مي كرد، مي شد به راحتي از او ستايش كرد اما نمي شد او را دوست داشت. منظورم اين است كه همه بازيكني را دوست دارند كه كارش را جدي مي گيرد، سخت كار مي كند و ميلي به وقت تلف كردن ندارد. اما اكثر هواداران در عين حال مي دانند چرا اين آدم ها را «بازيكنان» خطاب مي كنند. بايد عنصر «بازيگري» در بازي شان وجود داشته باشد؛ يك جور لذت ساده تا اينكه بتوانيد آنها را با آغوش باز بپذيريد.اما براي اليور كان فوتبال هيچ وقت بازي نبود همانطور كه خودش در موقعيت هاي متعدد گفته بود از حضور در زمين چمن لذت نمي برد. او حتي از فشار روز آخر بوندس ليگا در «آليانس آر نا» شكايت كرده بود آن هم در شرايطي كه قهرماني از قبل مسجل شده بود. فشار وجود داشت چون به گفته كان، بايرن هنوز اين شانس را داشت تا ركورد «كمترين گل خورده در طول يك فصل» را بشكند. (كاري كه در نهايت موفق به انجامش شدند.)وقتي كان بچه بود، مجذوب شخصيت عمو اسكروچ، عموي دانلدداك بود كه همواره دوست داشت در پول غلت بزند، درست مثل شخصيت كارتوني مورد علاقه اش. گرچه كوته فكري است اگر بگوييم كان، اسكروچ را به خاطر پولدار بودنش دوست داشته است. به اين خاطر است كه اين اردك خسيس، جذاب ترين، ترسناك ترين و يكدنده ترين شخصيت ديزني به حساب مي آيد. بايد اذعان داشت كه يك بچه خاص و ويژه، اقتدار بي پرواي اسكروچ را به رفتار شاد و خوش بينانه دانلد داك و خوشحالي ميكي ماوس ترجيح مي دهد. حتي مخالفان كان هم ادعا نمي كردند كان يك آدم عادي است.وسواس او نه در «بهترين» بودن بلكه در «كامل ترين بهترين ها» بودن همواره برخي را ناراحت مي كرد. شايد اين داستان دروغين باشد اما همه اين داستان را تعريف مي كنند كه الكساندر فمولا شماره يك كارلسروهه كه بعدها جايش را به كان شماره دو آن زمان تيم داد، حاضر نشده بود با جانشينش در يك اتاق بخوابد چون مي ترسيد نصف شب كان بالشي روي صورت او بگذارد و خفه اش كند اما اين داستان زماني شدت گرفت كه كان به بزرگ ترين و منفورترين باشگاه آلمان پيوست تا يكدندگي و سرسختي او تبديل به هدف اصلي تماشاگران رقيب شود. در ماه آوريل 96 و ديدار مقابل اشتوتگارت بود كه كان از دروازه اش خارج شد، شانه هاي آندرياس هرتزوگ، هم تيمي اش در بايرن را گرفت و آنها را با شدت بالا و پايين كرد به اين دليل كه هرتزوگ سريع عقب برنگشته بود. آن صحنه بارها از تلويزيون پخش شد به خصوص در برنامه مشهور هرالد اشميت. اشميت به شوخي گفت اين خطر وجود دارد كه كان يك روز با دست هاي خودش اين كار را انجام دهد و به همين دليل بود كه اين شوخي و تشبيه كردن او به «ميمون انسان نما» باعث شد تا ده سال بعد در استاديوم هاي رقيب بايرن، باران موز روي سر كان فرود آيد. به اين پرتاب موز، صداي ميمون درآوردن ديگر تماشاگران در بازي هاي خارج از خانه بايرن در بوندس ليگا را هم اضافه كنيد.اين سوت ها و هو كردن ها هيچ وقت دست از سر كان برنداشتند چون خودش نخواست. سه سال بعد، در سال 1999 در بازي بايرن - دورتموند، گوش آندرياس مولر را كشيد، يك ضربه كونگ فو به سمت اشتفان چپيوست پرتاب كرد و يك جور وانمود كرد كه گردن هايكو هرليش را گاز گرفته است. همه اين اتفاقات در يك بازي افتادند. اين فصل او با بازنگري دوران كاري اش، با از دست رفتن بزرگ ترين عنوان زندگي اش يعني فينال ليگ قهرمانان سال 99، نشان داد شايد تغييري كرده است؛ «فهميدم كه آن موقع ماشين بودم. موتورم هميشه روشن بوده. احساس سوختگي در اعماق وجودم مي كنم. من بهاي زيادي بابت وسواسي بودنم پرداخت كرده ام. حالا مي فهمم كه چيزهاي ديگري مهم تر از دويدن بدون وقفه در پي هدف ها در زندگي وجود دارد.» عجيب اينكه دقيقاً همان چيزهاي ديگر بود كه در اواخر دوران بازيكني اش باعث سقوط او نزد سمپاتي مردمي شد. چون ظرف تنها چند ماه به نظر مي رسيد كه از «كان ديوانه» تبديل به «اولي ما» شد. اين اتفاق به خصوص بعد از افتخارآفريني هاي او بعد از جام جهاني 2002 رخ داد؛ زماني كه كان نه تنها يك غول بزرگ به شمار مي رفت بلكه به يكباره تبديل به يك چهره ملي شد.اما سال بعد او بلافاصله تبديل به سرتيتر تمام خبرها شد؛ تيترهايي كه شما درباره فوتباليست هاي سطح بالا زياد مي شنويد اما براي كسي كه تبديل به يك نمونه حرفه يي از متعهد بودن شده بود نه. آن سال او همسر حامله اش را ترك كرد تا با دختري كه در ديسكو آشنا شده بود، زندگي كند. همه اين كار او را غيرانساني مي دانستند و به همين دليل شروع به بدگويي كردن از او و زندگي اش كردند.اما امروز تمام اين دردها و رنج ها فراموش شده اند. كان «دست هاي توانا و شانسي بزرگ در زندگي اش داشت؛ چيزي كه هيچ كس نمي تواند آن را كتمان كند. او در حالي كه براي آخرين بار با بايرن دور آلمان سفر مي كرد، يك حس عجيب را به عده يي از هواداران فوتبال مي داد؛ اينكه حالا با زندگي كه تا امروز تحت الشعاع فوتبال قرار گرفته بود(خيلي بيشتر از ديگر بازيكنان فوتبال) چه خواهد كرد؟كمي بيشتر فكر كنيد؛ ما چه بايد بكنيم؟خب شايد بايد به ياد داشته باشيم كه؛«زمان هاي به خاطر سپرده شده دردهاي فراموش شده به حساب مي آيند» پس من سوت ها، موزها، ضربات كونگ فو و گازهاي خفاش گونه را به ياد نمي سپرم. به جاي آن يكي از چهارشنبه شب هاي سال 2000 را به ياد خواهم داشت. شايد انتخابم شما را متعجب كند چون روزي را به خاطر سپرده ام كه در ماه آوريل از روي سكوهاي فرايبورگ توپ گلفي به سمت كان پرتاب شد و صورتش يكپارچه خون شد. آيا اين دردي نيست كه بايد فراموش شود؟ شايد، اما منظور من اين نبود؛ منظورم اتفاقي بود كه در پايان بازي رخ داد.ہ نويسنده آزاد آلماني
شنبه 11 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 270]