واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
کندي تقديم مي کند نويسنده:محمد گرشاسبي وقتي مردم بدون اينکه بدانند در رفراندوم حضور 99 درصدي داشتند «گفت راوي: در قفاشان دره اي ناگه دهان وا کرد/به فراخي و به ژرفي راست چونان حُمق ما مردم/مرد و مرکب ناگهان در ژرفناي دره غلتيدند/و آن دره بلعيدشان يک جاي، سرتاسم/پيش تر از آن دم که صبح راستين از خواب برخيزد/ماه و اختر نيزشان ديدند/بامدادان نازنين خاوري چون چهره مي آراست/گفت راوي: بر دروغ راويان بسيار خنديدند!» آنها که با شعر مهدي اخوان ثالث آشنايي دارند مي دانند که اين مصرع ها بخش پاياني يک شعر بلند از اوست با عنوان «مرد و مرکب» که در آن از گرد و خاک حرکت يک پهلوان پنبه روي اسب چوبي اش مدام از طبقات زمين کنده مي شود و به طبقات آسمان اضافه مي شود و آخرش هم مرد و اسب چوبي اش در دره مي افتند. باز دوستداران اخوان مي دانند که اخوان سر همين شعرش به زندان افتاد. آخر پاي اين شعر تاريخ خورده بود «6 بهمن 1341» و اين تاريخي است که براي پدران ما بسيار آشناست؛ تاريخ اعلام انقلاب سفيد. «تا 12،1953 سال مي گذشت که براي بقياي ايراني جنگيده بودم [منظور کودتاي 28 مرداد است]. قصد داشتم 25 سال ديگر براي تأمين بقا و پيشرفت کشور وقت صرف کنم! و اينک مايلم مراحل اساسي اين مبارزه را تشريح کنم» اينها حرف هاي پهلوي دوم در کتاب خاطراتش است؛ جايي که به انقلاب سفيدش افتخار کرده و آن را موجب تعالي کشور مي خواند. قصه اين انقلاب ادعايي و ماجراهاي آن، داستان مفصلي است اما از همه بخش هاي قصه جالب تر، روزي است که روزنامه ها اعلام کردند 99 درصد مردم به رفراندوم انقلاب سفيد رأي مثبت داده اند و هيچ کدام از خواننده هاي روزنامه ها باورشان نشد. داستان از عصر روز 28 مرداد 1332 شروع شد؛ جايي که شاه متقاعد شده بود که بايد به آمريکا نزديک تر بشود. اول آيزنهاور طرح سپر دفاعي در برابر شوروي را با قرارداد نظامي 1957 به ايران تحميل کرده بود. بعد نيکسون پاي مستشاران اقتصادي را به ايران باز کرده بود و حالا نوبت جان فيتز جرالد کندي معروف بود که براي ايران اصول تمدن غربي را بياورد. کندي در سخنراني سالانه اش براي نمايندگان کنگره آمريکا در سال 1961(1340) گفته بود: «پيمان هاي نظامي نمي تواند به کشورهايي که بي عدالتي اجتماعي و هرج و مرج اقتصادي، راه خرابکاري را در آنها باز کرده کمکي کند. آمريکا نمي تواند به مشکلات کشورهاي کم رشد فقط از نظر نظامي توجه کند». اين دقيقاً همان چيزي بود که شاه از آن مي ترسيد و به همين دليل يک سال قبل و در آستانه انتخابات رياست جمهوري آمريکا، بين دو رقيب ــ يعني کندي و نيکسون ــ طرف نيکسون را گرفته بود و مبالغ قابل توجهي را براي پيروزي او در انتخابات خرج کرده بود. نيکسون جمهوريخواه بود و شاه معتقد بود جمهوريخواه ها بيشتر از حکومت هاي پادشاهي حمايت مي کنند. اما وقتي خرج هاي شاهانه بي نتيجه از آب درآمد، دربار بلافاصله شريف امامي را با شعارهايي شبيه حرف هاي کندي، نخست وزير کرد. شريف امامي هم از چند سفارتخانه در مورد قوانين و مقررات مربوط به احزاب، اطلاعاتي خواسته بود تا حزب به راه بيندازد. اما کندي همان طور که خودش گفته بود به شاه ايران اعتماد نداشت و درجواب تلگراف تبريک شاه، خواستار برکناري شريف امامي و انتصاب علي اميني شده بود. علي اميني از قبل سفير ايران در آمريکا بود و در دولت زاهدي مأموريت بستن قرارداد نفتي جديد با آمريکايي ها را داشت. او 17 ارديبهشت 1340 به عنوان نخست وزيري طرفدار آمريکا شروع به کار کرد و يکي از پرهياهوترين مقاطع تاريخ ايران را شکل داد. اميني در همان شروع کار با زنداني کردن تعدادي از رجال بدنام مثل رشيديان ها خواست نشان بدهد که با قبلي ها فرق دارد. اما نه او فرقي داشت و نه دولتش دوامي. همان روزهاي اول وقتي اطرافيان دستگير شدگان براي گله پيش رفته بودند، شاه گفته بود: «آمريکايي ها مرا از دخالت در امور کشور ممنوع کرده اند ولي بدانيد با ترتيبي که داده ام حکومت اميني در ايران دوام نخواهد داشت». اميني بعد از قلع و قمح «رجال»، مجلس شورا را هم منحل کرد تا سر راه برنامه هاي اعلامي اش ــ يعني اصلاحات ارضي، آزادي هاي اساسي و مبارزه با فساد ــ هيچ مانعي نداشته باشد. او با توجه به تجارب دوران حکومت مصدق، بر کنترل ارتش هم اصرار داشت که مخالف خواست شاه بود. همين ماجراي انحلال مجلس، فرصتي به شاه داد تا در فروردين 1341 به واشنگتن سفر کند و در ديداري سه ساعته با کندي بر سر کنار گذاشتن اميني چانه بزند. شاه در همين سفر قول داد که دکترين کندي را خودش اجرا بکند. روزنامه اطلاعات 26 فروردين 1341 اين مقالات را اين طوري توصيف کرده: «شاهنشاه اطمينان يافتند که آمريکا پشتيباني سياسي و نظامي خود را از ايران ادامه خواهد داد. پرزيدنت کندي هم اطمينان يافت که شاهنشاه يک متحد استوار است که تصميم قاطع با اصلاحات اقتصادي و اجتماعي دارد». شاه که از سفر برگشت بي معطلي دولت اميني را برکنار کرد و در 28 تير1341 اسدالله علم را جايگزين او کرد. نسخه کندي براي ايران، ايجاد طبقه متوسط، به راه انداختن صنايع وابسته مونتاژ و توسعه بازار مصرف ايران بود؛ مأموريتي که شاه اجرايش را به يکي از معروف ترين وابستگان سفارت انگليس ــ يعني اسدالله علم ــ سپرد. اولين اقدام دولت علم، لايحه اي بود که 16 مهر1341 در هيأت دولت به تصويب رساند با نام «لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي». اين لايحه که در غياب مجلس، حکم قانون را داشت ظاهراً با هدف توسعه فضايي سياسي تهيه شده بود، اما حذف مسلمان بودن از شرايط نمايندگي مجلس و لزوم سوگند به «کتاب آسماني» به جاي قرآن گنجانده شده بود. طبيعي بود که اين کار با مخالفت قاطع حوزه هاي علميه مواجه شود. علما و مراجع آن قدر بالاي منبرها گفتند و آن قدر به مقامات نامه هاي سرگشاده نوشتند که علم ناچار شد در آذر1341 طرح خود را پس بگيرد. او در مرحله بعد وعده تحقق «انقلاب سفيد» را داد؛ ديکته اي که علم قرار بود بنويسد شامل اين شش بند بود: «اصلاحات ارضي و الغاي نظام ارباب و رعيتي/ملي کردن جنگل ها و مراتع/تبديل کارخانه هاي دولتي به شرکت هاي سهامي و فروش سهام آنها جهت تضمين اصلاحات ارضي/مشارکت کارگران در سود خالص کارخانه ها/تجديد نظر اساسي در قانون انتخابات به منظور اعطاي حقوق کامل و برابر به زنان/ايجاد سپاه دانش به منظور سودآموزي و اشاعه فرهنگ در روستاها». از بين اين شش بند يا به قول خودشان «اصول شش گانه انقلاب سفيد»، روي اصلاحات ارضي از همه بيشتر تبليغات مي شد اما در واقع اين طرح چندان جديد هم نبود. پس از جنگ جهاني دوم چندين بار صحبت از تقسيم اراضي و از بين بردن نظام ملوک الطوايفي که در آن زمينداران بزرگ داراي قدرت قابل توجهي بودند به ميان آمده بود در آن تاريخ فقط 20 درصد زمين ها براي کشاورزان بود و بقيه يا براي مالکان بزرگ بود يا اينکه زمين هاي دولتي و درباري به حساب مي آمدند. در زمان نسخت وزيري منوچهر اقبال در سال 1338 پيش نويس لايحه اصلاحات ارضي چند بار به مجلس رفته بود که طبيعي است در مجلسي که نمايندگانش زمينداران بزرگ و عوامل دربار بودند قانون اصلاحات ارضي متناسب با منافع آنان تصويب شود. نسخه اصلاح شده اين قانون مي گفت که هر مالک مي توانست تا 400 هکتار زمين آبي يا 800 هکتار زمين ديم را براي خودش نگه دارد. در زمان اميني، او حسن ارسنجاني را کرد وزير کشاورزي اش تا لايحه اصلاحات ارضي را به روز کند. ارسنجاني هم اين طور نوشته بود که «هر مالک تنها مي تواند صاحب يک روستا باشد. هر آنچه مازاد بر آن است بايد به دولت فروخته شود. سپس دولت اين زمين ها را ارزان به کشاورزان مي فروشد». طرح اصلاحات ارضي که شاه قولش را به کندي داده بود، همين بود؛ همين که هر روستا براي يک ارباب باشد. ماهيت و باطن اين شش بند که مشخص شد، اول از همه صداي اعتراض علما و روحانيون بلند شد. علماي قم ابتدا کسي را فرستادند تا از در گفت و گو به شاه بفهمانند که به اين نحو اصلاحات ارضي اعتراض دارند. آيت الله کمالوند، شيخ محترم خرم آباد راهي تهران شد و به کاخ نياوران رفت تا مخالفت علما را با رفراندوم به گوش اعليحضرت برساند اما شاه جواب داده بود: «من ترقي ملتم را مي خواهم و به کسي هم اجازه دخالت نمي دهم». وقتي حرف زدن فايده اي نکرد، صدور اعلاميه و بيانيه شروع شد. اين اعتراض ها شامل موارد ديگري جز اصلاحات ارضي هم بود؛ مثلاً اينکه به جاي دبيران شاغل در وزارت فرهنگ قرار بود «سپاه دانش»ــ يعني کساني که تعريف و ماهيتشان مشخص نبود ــ براي سواد آموزي به روستاها بروند که اين محل شک و سؤال بود يا اينکه شرکت هاي سهامي اي که قرار بود کارخانه ها را بخرند، با سهيم کردن کارگران در سود کارخانه ها تعارض داشتند. در اعلاميه اعتراضي آيت الله روح الله خميني (ره) به موانع قانوني اين کار هم اشاره شده بود؛ «در قوانين ايران رفراندوم پيش بيني نشده و معلوم نيست چه مقامي صلاحيت اجراي آن را دارد...ما به اصلاحات اعلامي ايرادهايي داريم...و مقامات روحاني احساس خطر مي کنند...». هنوز جوهر اعلاميه خشک نشده بود که مردم شعار «رفراندوم قلابي مخالف اسلام است» را در بازار تهران فرياد زدند و بعد هم قم. درگيري بين مأموران و مردم که بيخ پيدا کرد شاه خودش بلند شد رفت قم تا در حرم حضرت معصمومه (س) با مردم قم حرف بزند؛ «ما اجازه نمي دهيم ارتجاع سرخ و سياه از پيشرفت اين مملکت جلوگيري کند». اما وقتي هيچ کس از خانه ها خارج نشد، مجبور شدند سربازان پادگان ها را با سر تراشيده براي شرکت در سخنراني شاهانه لباس بپوشانند و به حرم ببرند. رفراندوم دو روز بعد از آن سخنراني، در ششم بهمن 1341 برگزار شد. بيشتر مردم بنا به فتواي مراجع در انتخابات شرکت نکرده بودند. با اين حال روز بعد وقتي مطبوعات اعلام کردند که اين رفراندوم با رأي موافق 99 درصدي و نزديک به 6 ميلوين رأي به تصويب ملت ايراني رسيده و از اين تاريخ به بعد ششم بهمن جشن ملي است، کسي تعجب نکرد. 25 سال زمان لازم بود تا اللهيار صالح ــ روزنامه نگار معروف ــ در کتاب خاطراتش بنويسد که نتيجه رفراندوم را ساواک به روزنامه ها داد، نه وزارت کشور. درواقع تغيير در نتايج اين رفراندوم بود که آيت الله خميني (ره) را «امام» و رهبر جريان اعتراضي عليه شاه کرد. اما (ره) ابتدا نوروز 1342 را عزاي عمومي اعلام کرد و جشن هاي نوروزي را تحريم کرد، بعد هم با سخنراني هاي معروفش باعث به راه افتادن قيام 15 خرداد 1342 شد. اسم انقلاب سفيد از کجا آمد؟ مسافري از واشنگتن انقلاب شاه اولش همان شش تا بند بود اما تا سال 1355 به 21 بند رسيد. مورخان، کلاپيتولاسيون را هم بند 22 اين برنامه مي خوانند که البته تا زمان انقلاب در هيچ کدام از نشريات نبايد درباره اش مطلبي نوشته مي شد. اينکه چطوري اسم اين انقلاب شد «انقلاب سفيد» هم به مسافري بر مي گردد که 20دي 1340 در فرودگاه مهرآباد پياده شد. چستر پاولز مشاور کندي بود در امور آسيا و آفريقا. او آمده بود تا از چگونگي آمرکيايي اش سر و گوشي آب بدهد. پاولز وقتي که خيالش از درست پيش رفتن طرح راحت شد در کنفرانسي مطبوعاتي اعلام کرد: «اين دولت ــ اميني ــ انجام يک انقلاب سفيد را از نظر مصلحت مردم ضروري تشخيص داده و در پي اجراي کامل آن پس از تصويب نمايندگاني اصلاحات ارضي است». تا سال ها بعد، نمانيدگاني از آمريکا مدام به ايران سفر مي کردند و پيشرفت انقلاب سفيد را اندازه مي گرفتند. ديکته اي که اميني مي نوشت و شاه اوامر ملوکانه را براي اجراي آن صادر مي کرد، روي کاغذ خوب به نظر مي رسيد اما نسخه اش آمريکايي بود و شرايط خاص جامعه ايران در آن لحاظ نشده بود و به ماده و تبصره ها و ريزه کاري ها که مي رسيد چيزي جز ضرر عايد مردم نمي شد. به اضافه اينکه در بسياري از موارد خود دربار مانع اجراي اين برنامه ها بود؛ مثلاً براي برنامه آزادي احزاب «به فرمان ملوکانه» دو حزب رستاخيز و مليون به راه افتاده بود که همه مردم هم بايد عضو يکي از اين دو حزب مي شدند؛ بدون اينکه اين دو حزب کوچک ترين تفاوتي با هم داشته باشند. منبع:همشهري جوان، شماره 249 /ج
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 330]