واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
یادی از شهید عبدالجليل عيدي زاده گفتگو با خانم پروين فرشباف (همسر شهيد) درآمد شهيد عبدالجليل عيدي زاده سي سال در عرصه تصويربرداري واحد مركزي خبر زحمت هاي طاقت فرسايي را متحمل شد .او در اين سال ها سريال ها و برنامه هاي مختلفي همچون اميركبير،با بچه ها،ببخشيد كاكتوس ، تله تئاترهاي مختلف سفرنامه صبا وحدود دو سال برنامه«در شهر» راتصويربرداري كرد.بهترين كارش را مستند«با كاروان شهدا»مي دانست كه ازشلمچه شروع و به مشهد مقدس ختم شد. يك ماه به طول انجاميد.او به هرماه جمعي از دوستان در پانزده آذر84 و سقوط هواپيماي 130C به عرش اعلا سفر كرد.او را در آيينه همسرش به نظاره مي نشينيم. به اختصار شهيد عيدي زاده را براي ما معرفي كنيد.. عبدالجليل متولد دوم خرداد ماه سال 1330 است . او فارغ التحصيل مدرسه عالي تلويزيون است واز سال 54 به استخدام سازمان صدا و سيما درآمد.به مدت سي سال به عنوان تصويربردار در سازمان صدا و سيما خدمت كرد.او بسيار بزرگوار بود.فكر نمي كنم بتوان در اين چند سطر ايشان را توصيف كرد.نمي دانم از خوبي هايش يا از مرام ،گذشت و مهرباني هايش در زندگي بگويم.من معتقدم كه تمام خوبي ها و زيبايي ها در شخصي به نام جليل عيدي زاده جمع شده بود.افتخارمي كنم كه هفده سال همسرش بودم. در تمام مدتي كه با ايشان زندگي كردم به جز خوبي از ايشان نديدم.هميشه اين را به من ثابت كرد كه كسي آن بالاست و خودش همه چيز را درست و مرتب مي كند.همه ما به اينكه خداوند بزرگ است اعتقاد داريم،اما كمتر كسي در بين ما پيدا مي شود كه به اين باور رسيده و ته دلش قرص باشد ،ولي جليل در اين چند سال زندگي مشترك عملا به من ياد داد فقط خداست كه همه كارها را انجام مي دهد. بقيه يكسري عواملي اند كه خودشان هم گذرا هستند .گاهي وقتي پشت ميزها مي نشينند همه چيز را فراموش مي كنند. درباره نحوه آشناييتان بگوييد. شهيد عيدي زاده قبل از ازدواج با من ازدواج ناموفقي داشت .متأسفانه آن زمان همسرش او رها كرد و به خارج از كشور رفت .بعد از مدتي هم به صورت غيابي طلاق گرفتند. فرزندش را توسط يك مسافر ناشناس ايراني به ايران برگرداندند .من معلم فرزند جليل بودم .آن زمان پويا حدود پنج سال داشت و پيش دبستاني بود .در واقع اين بچه رابط ازدواج من و آقاي عيدي زاده شد. ثمره ازدواج ما يك دختر است.ما در مجموع دو فرزند داريم.دخترم،درسا الان حدود 20 سال دارد و دانشجوي رشته كارگرداني سينماست.پويا فارغ التحصيل رشته معدن است . به چه مسايلي بيشتر اهميت مي دادند؟ گذشت جليل در زندگي خيلي زياد بود.به اين مسئله اهميت زيادي مي داد.با اينكه در تمام اين سال ها وضع مالي خيلي خوبي نداشتيم ، ولي با اين حال سعي مي كرد،خيلي از كارهاي خانه را انجام بدهد.مثلا يادم هست خانواده اي بود كه پدرو مادرشان هر دو بر اثر بيماري فوت كرده بودند.چند بچه بودند كه بدون سرپرست زندگي مي كردند.هر وقت لباس عيد بچه ها را مي خريد سعي مي كرد ارزان تر باشد تا بتواند مبلغي را هم براي خريد لباس آن بچه هاي بي سرپرست كنار بگذارد. رابطه شان با فرزندان چگونه بود؟ با بچه ها رابطه بسيار خوبي داشت.گاهي كه با هم صحبت مي كرديم،به ايشان مي گفتم : «لازم نيست اين قدر بچه ها را لوس كني»، اما هميشه دوست داشت كه آب در دل بچه ها تكان نخورد.همين خوبي هايش باعث شده بود كه بچه ها وابستگي زيادي به پدرشان داشته باشند .طوري كه موجب شد با رفتنش ضربه روحي بسيار شديدي به آنها وارد شود. درزندگي از چه چيزي بيشتر لذت مي برد؟ جليل يك هنرمند واقعي بود. از اينكه چيزي را بسازد بسيار لذت مي برد.در كارهاي چوبي مهارت زيادي داشت .حتي خياطي هم بلد بود . با اينكه شغلشان اين نبود و در اين زمينه دوره هاي خاصي را نگذرانده بود. واقعا عاشق هنر بود.عاشق اينكه با دست خودش چيزي را بسازد. سفر را خيلي دوست داشت .جليل اهل آبادان بود. خانواده و اقوام ايشان همه در آنجا زندگي مي كنند.تقريبا ما هر سال با ماشين خودمان به آبادان مي رفتيم .يك سال كه به آنجا رفته بوديم ،تصميم گرفتيم در برگشت از جاده ايذه بازگرديم .اين جاده بسيار كوهستاني و خطرناك بود.ما هم هيچ آشنايي نسبت به آن نداشتيم .اطرافيان به ما گفتند ،بايد صبح زود حركت كنيم تا حتما شب به اصفهان برسيم . ما هم خيلي زود راه افتاديم .يادم هست همين طور كه مي رفتيم به يك جاده خاكي رسيديم . جليل در آن جاده پيچيد. پرسيدم:«كجا مي روي؟» گفت :«جاده خطرناك است بايد زود برسيم؟!70 كيلومتر بالاتر ساختماني هست كه جزو آثار باستاني است .من ديدمش ،خيلي قشنگ است .شما هم بايد آن را ببينيد». كلا سفر و تماشاي آثار باستاني را خيلي دوست داشت.علاوه بر آن فيلم ديدن را هم دوست داشت . در زندگي نحوه تصميم گيري و عمل به تصميماتشان چگونه بود؟ هيچ وقت فوري و عجولانه تصميم نمي گرفت .خيلي فكر مي كرد و همه جوانب را در نظر مي گرفت.در مجموع بررسي هاي لازم را مي كرد .بعد با مشورت تصميماتش را مي گرفت . چه زماني عصباني مي شدند و عكس العمل ايشان در هنگام عصبانيت چه بود؟ نه من و نه بچه ها هيچ كدام عصبانيت جليل را به ياد نداريم.آن قدر خوش اخلاق و مهربان بود كه فكر نمي كرديم كسي تا به حال عصبانيتش را ديده باشد.ناراحت بودنش را ديده بوديم .زمان هايي كه در فكر فرو مي رفت،فقط سكوت مي كرد. وقت هايي كه ناراحت يا عصباني بود اصلا به زبان نمي آورد.هيچ وقت از هيچ چيز گله نمي كرد. نظرشان درباره حرفه شان چه بود؟ شهيد عيدي زاده عاشق شغلش بود.گاهي دخترمان مي پرسيد:«بابا!چرا اين حرفه را انتخاب كردي؟«جليل در جواب درسا مي گفت :«باباجان! من رفتم نون هنر را بخورم.» واقعا همكار در زمينه هنر نان ندارد ،اما دل دارد . آدمي اين كار را انتخاب مي كند كه واقعا عاشق هنر باشد.من خوشحالم كه تا لحظه آخر از كارش لذت برد و سپس رفت . يادم هست وقتي به آقاي روح الله علي جايزه بهترين فيلمبردار را دادند،زماني كه ايشان جايزه شان را گرفتند گفتند اين جايزه حق جليل عيدي زاده است .همكارانش هميشه مي گفتند ، او تنها فيلمبرداري است كه نيازي به كارگردان ندارد...به عنوان شغل به كارش نگاه نمي كرد. از دردسرهاي كاريشان بگوييد. ايشان زياد به مأموريت مي رفت.رفتنشان با خودشان بود، اما برگشتشان با خدا .گاهي براي 5 روز مي رفت،اما بعد از 5 روز با ما تماس مي گرفت و مي گفت ،گفتند برنامه خوب پيش رفته .بايد 10 روز ديگر هم بمانيم. مشكلات حين سفرو...هم وجود داشت .بارها در جاده با ماشين چپ كرده يا در برف مانده بود و دسترسي به تلفن هم نداشت و مشكلاتي از اين دست كه اضطراب ما را هم زياد مي كرد ،اما فقط به خاطر علاقه زيادي كه كارش داشت تحمل مي كرديم . از ميان كارهايشان از كدام بيش از همه لذت مي برد؟ از زماني كه همسرشان شدم كارهاي زيادي انجام دادند.درسريال هاي مختلفي مثل امير كبير، با بچه ها ،ببخشيد كاكتوس ، تله تئاترهاي مختلف سفرنامه صبا و حدود 2 سال با برنامه «در شهر»همكاري كرد.همين طور با برنامه «صبح آمد»كه حدود يك سال هم در اين زمينه فعاليت كرد.از جمله كارهايي كه دوست داشت برنامه مستندي به نام«با كاروان شهدا»بود كه ازشلمچه تا مشهد همراه شهدا بودند.سفرشان حدود يك ماه طول كشيد . وقتي كه ازاين سفر طولاني معنوي برگشت ، حالش متفاوت بود. اصلا انگار حالش دست خودش نبود. از دوران جنگ بگوييد. در زمان جنگ همسرشان نبودم ،اما از طريق پسرشان كه شاگردم بود تا حدودي آشنايي داشتم .در دوران جنگ مدتي در آبادان شهر خودشان بود.حاضر نبودند شهر را ترك كنند و جزو آخرين نفراتي بود كه شهر را ترك گفت . كارشان طوري بود كه برخي شب ها هم نمي توانستند به خانه بيايند .آن موقع كه مربي پيش دبستاني پسرشان بودم آمدند و گفتند:«اگر مي شود برايشان جايي را پيدا كنم كه شب ها او را آنجا بگذارم تا بتوانم به سر كار بروم.» چون دوست نداشتم شاگردم در چنين فضاهايي رشد كند با ايشان مخالفت كردم.به من گفتند ،من اينجا كسي را ندارم.همه درزمان جنگ از آبادان به شيراز رفته اند.من پيشنهاد دادم كه روزهايي كه شما كار داريد پويا را خودم نگه مي دارم به اين ترتيب با هم آشنا شديم . ديدگاهشان نسبت به مسائل اعتقادي و مذهبي چه بود؟ در طول زندگي اي كه با هم داشتيم از چند چيز بدش مي آمد.يكي از آنها دروغ بود .از دروغ بسيار بدش مي آمدم.هرگز نشد دروغي بگويد .ديگري غيبت بود.اگر مي ديد در جمعي نشسته است و غيبتي مي شنيد آن جمع را ترك مي كرد .همين طور از تظاهر وقتي كسي تظاهر و ريا مي كرد ،بدش مي آمد. يادم هست كه يك بار دسته جمعي به سمت شمال رفتيم.نزديك ظهر بود كه به يكي از شهرهاي شمالي رسيديم .به محض اينكه ريسديم دقيقا نوزده نفري كه بوديم به دنبال رستوران و محل استراحت گشتيم .در اين ميان ديدم جليل آرام و با وقار از پله هاي مسجد پايين مي آيد.هميشه سعي مي كرد نمازش را اول وقت بخواند.من هيچ وقت اين صحنه را فراموش نمي كنم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، ش 58
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 630]