تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 28 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):اجابت دعایت را دیر مپندار، در حالی که خودت با گناه راه اجابت آن را بسته ای.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806847428




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تلقين INCEPTION


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
 تلقين INCEPTION
تلقين INCEPTION   فيلمنامه نويس: كريستوفر نولان مترجم: علي افتخاري   توضيح مترجم: وقتي فوريه سال 2009 اعلام شد کريستوفر نولان براي ساخت فيلم جديد خود با عنوان Inception با استوديو برادران وارنر به توافق رسيده، بسياري از مترجمان رسانه هاي داخلي با رجوع به فرهنگ هاي انگليسي يا انگليسي به فارسي خود معادل مصطلاح اين واژه يعني «آغاز» يا «شروع» را براي فيلم انتخاب کردند. در اخبار اوليه در مورد پروژه جديد نولان از آن به عنوان «يک فيلم اکشن علمي – تخيلي که داستان آن درون ساختار ذهني روي مي دهد» ياد شده بود و طبعاً اين توضيح براي ترجمه دقيق عنوان فيلم کمک چنداني نمي کرد. اين طور بود که معادل «آغاز» براي اين فيلم تا حد زيادي جا افتاد. گذشت تا ژوئيه 2010 که Inception در مورد گروهي حرفه اي به رهبري مردي به نام دام کاب است که کارشان سرقت افکار از ناخودآگاه آدم هاست. به تعبير ديگر آن ها گروهي Extractor يا استخراج کننده هستند که ايده ها را از اذهان بيرون مي کشند. کاب و گروهش با سايتو بازرگان بانفوذ ژاپني آشنا مي شوند و اين جاست که با پيشنهادي وسوسه کننده روبه رو مي شوند: Inception. در واقع اين سايتو است که اولين بار اين واژه را به کار مي برد: «اگه مي تونين فکر يه نفر رو بدزدين، چرا نتونين به جاش فکر رو تو سرش بذارين؟» با اين توضيح مشخص مي شود Inception در فيلم جديد نولان بيشتر به معناي Plant (کاشتن، قرار دادن، گذاشتن و از همه دقيق تر، فکر در سر کسي انداختن) است که در مقابل Extract (استخراج کردن، بيرون کشيدن، درآوردن) به کار مي رود. تکرار چندباره اين عبارت در باقي فيلم نيز تأکيدي بر اين مفهوم است. به همين دليل به نظر مي رسد «تلقين» يا «القاء» معادل مناسب تري براي فيلم جديد نولان باشد، هرچند Inception در درجه اول به معناي آغاز يا شروع يک چيز است. تلقين INCEPTION   فيلمنامه نويس، کارگردان و تهيه کننده:   کريستوفر نولان موسيقي:   هانس زيمر مدير فيلم برداري:   والي فيستر تدوين:   لي اسميت طراح صحنه:   گاي هندريکس دياز طراح لباس:   جفري کرلند بازيگران:   لئوناردو دي کاپريو (دام کاب)، جوزف گوردون – لويت (آرتور)، الن پيچ (آريادني)، تام هاردي (ايمز)، کن واتانابه (سايتو)، ديليپ رائو (يوسف)، کيليان مورفي (رابرت مايکل فيشر جونير)، تام برنجر (پيتر براونينگ)، ماريون کوتيار (ماري «مال» کاب)، پت پاستلت ويت (موريس فيشر)، مايکل کين (پروفسور استفن مايلز)، لوکاس هاس (نش). محصول 2010 آمريکا و بريتانيا، 148 دقيقه تلقين INCEPTION   تصوير روشن مي شود. سپيده دم – امواج متلاطم   مردي با ته ريش به پشت روي شن هاي خيس ساحل افتاده است. او با صداي فرياد يک کودک سرش را بلند مي کند. يک پسربچه موطلايي پشت به ما در ساحل بازي مي کند. آب دريا قصر شني او را در خود فرو مي برد. يک دختربچه موطلايي به او مي پيوندد. مرد مي خواهد آن ها را صدا کند، اما بچه ها مي دوند. چهره شان را نمي بينيم. مرد از حال مي رود. لوله يک تفنگ به پشت او مي خورد. يک سرباز ژاپني با لوله تفنگ کت مرد را کنار مي زند و متوجه مي شود او مسلح است. سرباز همکار خود را که دورتر روي صخره ايستاده صدا مي زند. پشت سر او يک قصر ژاپني است. يک اتاق ناهارخوري شيک، قصر ژاپني – کمي بعد   يکي از محافظان عقب تر ايستاده و منتظر است حرف هاي يک مسئول با يک مرد ژاپني سالخورده که پشت به ما پشت ميزناهارخوري نشسته، تمام شود. مسئول (به ژاپني): اون هذيان مي گفت، اما اسم شما رو صدا زد. (رو به يک محافظ) نشونشون بده. محافظ (به ژاپني): اون جز اين هيچي نداشت و اين ... محافظ يک فرفره کوچک را کنار اسلحه روي ميز مي گذارد. مرد سالخورده دست از غذا خوردن مي کشد. او سرش را برمي گرداند و فرفره را برمي دارد. داخلي – همان – چند لحظه بعد   دو مأمور در حالي که زير بغل مرد را گرفته اند، او را به داخل اتاق مي کشانند. داخلي – همان – چند لحظه بعد   مرد در حالي که سرش پايين است غذا مي خورد. مرد سالخورده که روبه روي او نشسته به اسلحه اشاره مي کند. مرد سالخورده ژاپني: اومدي اين جا من رو بکشي؟ مرد سرش را از روي بشقاب بالا مي آورد و به او نگاه مي کند. مرد سالخورده ژاپني فرفره را برمي دارد و بين انگشتان شست و اشاره مي گيرد. مرد سالخورده ژاپني: من مي دونم اين چيه. او فرفره را روي ميز مي گذارد و مي چرخاند. فرفره به آرامي روي ميز براق از جنس آبنوس مي چرخد. مرد سالخورده ژاپني: قبلا ديدمش، خيلي سال پيش. او به فرفره نگاه مي کند که همچنان در حال چرخيدن است. مرد سالخورده ژاپني (ادامه مي دهد): مال يه مردي بود که تو يه خوابي که نصفش يادمه، ديدمش. دوربين آرامي به طرف فرفره در حال چرخش مي رود. مرد سالخورده ژاپني (ادامه مي دهد): مردي با عقايد راديکال ... مرد سالخورده ژاپني به روبه روي خود نگاه مي کند و ياد گذشته مي افتد. مرد سرش را بالا مي آورد. کاب (صداي روي تصوير): انعطاف پذيرترين انگل چيه؟ داخلي – همان اتاق ناهارخوري شيک – شب (سال ها قبل)   کسي که حرف مي زند، دام کاب است؛ يک مرد 35 ساله خوش تيپ که لباسي سفارشي به تن دارد. سايتو، يک مرد ژاپني جوان رو به رويش نشسته و در همان حال که غذا مي خورد، به حرف هاي کاب گوش مي دهد. کاب (ادامه مي دهد): باکتري؟ ويروس؟ کاب کمي مکث مي کند. کاب (ادامه مي دهد): کرم روده؟ چنگال سايتو بين هوا و زمين متوقف مي شود. کاب لبخند مي زند. مرد سومي آن طرف ميز نشسته است. او آرتور است. آرتور وسط حرف مي پرد تا منظور کاب را منتقل کند. آرتور: منظور آقاي کاب اينه که ... کاب: يه ايده. سايتو با کنجکاوي به کاب نگاه مي کند. کاب (ادامه مي دهد): انعطاف پذير، کاملاً مسري. همين که يه ايده به ذهن مي رسه، از بين بردن اون تقريباً غيرممکنه. ايده اي که کاملاً شکل گرفته، کاملاً درک شده، مي چسبه. (به پيشاني خود مي زند) درست يه جا. اين جا. سايتو: تا يکي مثل شما اون رو بدزده؟ آرتور: بله، موقع خواب، سطح دفاع خودآگاه پايين مياد و باعث مي شه تفکرات شما در مقابل سرقت آسيب پذير بشه. بهش مي گن استخراج. کاب: اما آقاي سايتو، ما مي تونيم ضمير ناخودآگاه شما رو جوري پرورش بديم که بتونه حتي در مقابل ماهرترين استخراج کننده ها هم از خودش دفاع کنه. سايتو: چطور مي تونم اين کار رو انجام بدم؟ کاب: براي اين که من ماهرترين استخراج کننده هستم. مي دونم چطوري ذهنتون رو بگردم و رازهاتون را پيدا کنم. قلقش دستمه و مي تونم بهتون ياد بدم حتي وقتي خواب هستين سيستم دفاعي تون هيچ وقت از کار نيفته. کاب نوشيدني خود را برمي دارد و از پشت ميز بلند مي شود. کاب (ادامه مي دهد): ببينين، اگه مي خواين بهتون کمک کنم بايد کاملاً با من راحت باشين. بايد بهتر از همسرتون، بهتر از درمانگرتون، بهتر از هر کس از تفکرات شما باخبر باشم. (او دور ميز مي چرخد) اگه اين يه رؤيا باشه و يه گاوصندوق پرراز داشته باشين. اگه قرار باشه اين کار رو انجام بديم. بايد به من کاملاً اجازه ورود بدين. سايتو لبخند محوي ميزند و از جاي خود بلند مي شود. يک محافظ درهاي دولنگه را باز مي کند. پشت در يک مهماني پرريخت و پاش در جريان است. سايتو: عصر بخير، آقايون، اما به پيشنهادتون فکر مي کنم. سايتو از اتاق خارج مي شود. آرتور نگران رو به کاب مي کند. آرتور: اون مي دونه. کاب ساکت است. اطرافشان شروع به لرزيدن مي کند. کاب به ساعت خود نگاه مي کند. حرکت عقربه ثانيه شمار کند مي شود. آرتور: اون بالا چه خبره؟ و ما ... قطع به: داخلي – اتاق هتل فکسني – روز (به نظر در يک زمان ديگر)   بيرون هتل، شهر در آشوب است. خيابان مملو از آشوبگران است که همه چيز را مي شکنند و آتش مي زنند. داخلي – حمام کثيف – روز   کاب در حالي که روي يک صندلي نشسته، خواب است. مردي حدوداً چهل ساله را مي بينيم. او نش است. داخلي – اتاق هتل فکسني – ادامه   نش از حمام وارد اتاق مي شود. سايتو روي تخت خوابيده است. دو لوله نازک به مچ دستانش وصل است. نش بالاي سر سايتو مي رود و لوله ها را چک مي کند. بيرون اغتشاشاتي اوج گرفته است. نش به طرف پنجره مي رود و پرده را کنار مي زند. اغتشاش گران به طرف خانه مي آيند. نش از پشت پنجره کنار مي آيد و وارد حمام مي شود. داخلي – حمام کثيف – ادامه   کمي آن طرف تر از کاب، آرتور هم در حالي که روي يک صندلي دسته دار نشسته، خواب است. نش لوله هاي بسته شده به دستان آرتور را چک مي کند و برمي گردد به طرف کاب و به ساعت او نگاه مي کند. عقربه ثانيه شمار به شکلي غيرطبيعي کند مي شود. کاب همچنان خواب است. بيرون ساختمان يک ماشين منفجر مي شود و در دود فرو مي رود. قطع به: خارجي – تراس پشت بام، قصر ژاپني – شب   لرزشي خفيف تمام قصر را فرا گرفته است. کاب و آرتور از کنار نرده چوبي رد مي شوند. چند کاشي و قطعاتي از بنا فرو مي ريزد. زير پاي آن ها درياي سياه خروشان است. ديگر مهمانان هم در تراس بسيار بزرگ اين طرف و آن طرف مي روند. آرتور: سايتو مي دونه. با ما بازي مي کنه. کاب: مهم نيست. مي تونم اين جا به دست بيارمش. بهم اعتماد کن. اطلاعات تو گاوصندوقه. وقتي گفتم «راز» مستقيم اون رو نگاه کرد. آرتور سرش را تکان مي دهد. او پشت سر کاب کسي را مي بيند. آرتور: اون اين جا چي کار مي کنه؟ کاب مي گردد و زني زيبا را مي بيند که لباس موقر به تن دارد. او مال است. کاب به او نگاه مي کند. کاب: تو برگرد اتاقت. باشه؟ درستش مي کنم. آرتور: خب، پس اين کار رو بکن. ما واسه کار اومديم اين جا. آرتور برمي گردد و مي رود. آرتور در حالي که ليوان نوشيدني دستش است، به طرف مال مي رود. مال: اگه بپرم، زنده مي مونم؟ مال برمي گردد و به کاب نگاه مي کند. کاب: با يه شيرجه تميز، شايد. مال؟ اين جا چي کار مي کني؟ مال: گفتم شايد دلت برام تنگ شده باشه. او لبخند مي زند. کاب سرش را جلو مي آورد. او مسحور شده است. کاب: خودت مي دوني که دلم تنگ شده، اما ديگه نمي تونم بهت اعتماد کنم. مال به او خيره مي شود. مال: پس چي؟ داخلي – سوييت، قصر ژاپني – چند لحظه بعد   مال در همان حال که نوشيدني به دست دارد، به يک تابلوي نقاشي از فرانسيس بيکن نگاه مي کند. مال: به نظر سليقه آرتور مياد. کاب از پنجره به محافظان نگاه مي کند که اطراف قصر پرسه مي زنند. کاب: راستش سوژه به نقاش هاي بريتانيايي علاقه داره. او يک جفت دستکش چرمي سياه به دست مي کند و به طرف مال برمي گردد. کاب (ادامه مي دهد): لطفاً بشين. مال با وقار روي يک مبل راحتي چرمي مي نشيند. کاب به طرف او مي آيد و يک طناب بلند سياه را دور پايه مبل مي اندازد. مال به او نگاه مي کند. مال: به من بگو ... کاب طناب را اطراف پايه هاي مبل گره مي زند. مال (ادامه مي دهد): بچه‌ها دلشون برام تنگ شده؟ کاب دست نگه مي دارد و به آرامي مچ پاي مال را لمس مي کند. او سرش را بالا مي آورد و به مال نگاه مي کند. کاب (به آرامي): نمي توني تصور کني چقدر. مال به او نگاه مي کند. کاب بلند مي شود و در حالي که سر ديگر طناب را در دست دارد، به طرف پنجره مي رود. مال: چي کار داري مي کني؟ کاب طناب را بيرون از پنجره مي اندازد. کاب: مي خوام برم هواخوري. کاب سر طناب را محکم مي گيرد. کاب: همون جا که هستي بمون، مال. کاب اين را مي گويد و از پنچره بيرون مي پرد. مال به پنجره باز نگاه مي کند. خارجي – ديوار قصر ژاپني – ادامه   کاب در حالي که طناب را گرفته از ديوار پايين مي آيد و از چند پنجره مي گذرد. او مقابل پنجره يک اتاق متوقف مي شود و نگاهي به داخل اتاق مي اندازد. ناگهان طناب آزاد مي شود و کاب به پايين تر سقوط مي کند. داخلي – سوييت، قصر ژاپني – ادامه   مبل چرمي خالي با حرکت طناب به طرف پنجره کشيده مي شود و پايين پنجره گير مي کند. خارجي – ديوار قصر ژاپني – ادامه   کاب 15 فوت پايين مي رود. او در همان حال که طناب را محکم گرفته، به بالا و پنجره سوييت خود نگاه مي کند. او سرش را تکان مي دهد و سعي مي کند خودش را بالا بکشد. کاب: لعنتي. او خود را به پنجره اتاق مورد نظرش مي رساند و يک کاتر را روي شيشه پنجره مي گذارد. داخلي – راهرو، قصر ژاپني – ادامه   کاب در همان حال که اسلحه صداخفه کن خود را آماده مي کند، از راهرويي تاريک مي گذرد و به بالاي پله ها مي رسد. او يک محافظ را مي بيند. محافظ ژاپني پيش از آن که بتواند کاري انجام بدهد، با شليک گلوله کاب از پا درمي آيد، اما کاب به سرعت او را مي گيرد تا صداي افتادن باعث جلب توجه ديگر محافظان نشود. کاب از پله ها پايين مي آيد و در همان حال که اسلحه را نشانه گرفته از پشت به يک محافظ ديگر نزديک مي شود. کاب محافظ دوم را هم از پا درمي آورد. داخلي – اتاق ناهارخوري، قصر ژاپني – ادامه   کاب به طرف يک نقاشي مي رود و آن را از روي ديوار برمي دارد. يک گاوصندوق آن پشت است. کاب رمزي را مي زند و در گاوصندوق را باز مي کند. فقط يک پاکت آن جاست. کاب پاکت را برمي دارد و تا مي کند و بعد پاکتي شبيه آن را از جيب بيرون مي آورد. ناگهان چراغ روشن مي شود. کاب خشکش مي زند. سايتو (صداي روي تصوير): برگرد. کاب برمي گردد. آن سوي اتاق، سايتو ايستاده است؛ کنارش مال ايستاده، با اسلحه اي که به طرف او گرفته است. او به کاب لبخند مي زند. مال: اسلحه رو پايين بيار. کاب تکان نمي خورد. دو محافظ آرتور را کشان کشان به داخل اتاق مي آورند. مال اسلحه را به طرف آرتور مي گيرد. مال: خواهش مي کنم. کاب به آرامي اسلحه خود را روي ميز بزرگ مي گذارد و به جلو هُل مي دهد. اسلحه تقريباً وسط ميز براق از جنس آبنوس متوقف مي شود. سايتو: حالا پاکت رو بده، آقاي کاب ... کاب: اون بهت گفت يا از همون اول مي دونستي؟ کاب يکي از پاکت ها را از جيب درمي آورد و روي ميز مي اندازد. او دستانش را بالا مي گيرد و يک قدم عقب مي رود. سايتو: اومدين اين رو از من بدزدين (مکث) يا ما در واقع خوابيم؟ آرتور جوري به کاب نگاه مي کند که انگار مي خواهد بگويد «من که گفتم». سايتو (ادامه مي دهد): مي خوام بدونم کارفرماتون کيه. مال آماده شليک به آرتور مي شود. کاب: اوه. تهديد کردن تو خواب بي فايده اس، درسته، مال؟ مال: بستگي داره چي رو تهديد کني. کشتن اون فقط باعث مي شه از خواب بيدار بشه، اما درد ... مال اسلحه را پايين مي آورد و به پاي آرتور شليک مي کند. آرتور از درد فرياد مي کشد. مال به طرف کاب مي آيد. مال (ادامه مي دهد): درد توي ذهنه (رو به آرتور) و به استناد دکوراسيون اين جا، ما تو ذهن تو هستيم، درسته، آرتور؟ کاب شاهد درد کشيدن آرتور است. مال پاي ديگر آرتور را نشانه مي گيرد. کاب به سرعت خود را روي ميز مي اندازد و روي سطح براق سر مي خورد. او اسلحه را برمي دارد و وسط چشمان آرتور شليک مي کند. آرتور مي افتد. اتاق بر اثر يک زمين لرزه شديد شروع به لرزيدن مي کند. سقف فرو مي ريزد. کاب از ميز پايين مي پرد و به طرف در مي دود. و ما ... قطع به: داخلي – حمام کثيف – روز   چشمان آرتور باز مي شود. او از روي صندلي دسته دار بلند مي شود و لوله ها را از مچ دست خود باز مي کند. نش: چي کار داري مي کني؟! خيلي زوده! آرتور (در همان حال که به اتاق مي رود): مي دونم، اما خواب خراب شد. اتاق هتل فکسني – ادامه   آرتور در حالي که يک کيف نقره اي به دست دارد، به طرف سايتو مي رود که روي تخت همچنان خوابيده است. کيف به لوله هايي وصل است که سر ديگر آن به مچ دست سايتو متصل است. آرتور: فقط سعي کن سايتو يه کم بيشتر بخوابه. الان کارمون تموم مي شه. او کيف را کنار تخت مي گذارد. داخلي – راهرو، قصر ژاپني – شب   کاب به يک محافظ شليک مي کند و به طرف پله ها مي دود. اطراف او ساختمان در حال فروپاشي است. کاب يک محافظ ديگر را هم از پا درمي آورد و فرار مي کند. داخلي – اتاق ناهارخوري، قصر ژاپني – ادامه   سايتو به زحمت خود را به پاکت مي رساند و آن را باز مي کند. مال کنار او ايستاده است. اطرافشان ديوارها فرو مي ريزد. مال: اين جا. نقاشي ها. داخلي – پلکان بزرگ، قصر ژاپني – ادامه   کاب همچنان در حال فرار است. محافظان دنبال او هستند. او پاکت را از جيب درمي آورد و باز مي کند. آوار بر سر دو محافظ فرو مي ريزد. داخلي – اتاق ناهارخوري، قصر ژاپني – ادامه   سايتو پاکت را پاره مي کند و کاغذها را درمي آورد. همه کاغذها سفيد هستند. او با عصبانيت کاغذها را پرت مي کند و رو به محافظان مي کند. سايتو: اَه، جلوش رو بگيرين. داخلي – پلکان بزرگ، قصر ژاپني – ادامه   کاب کاغذها را از پاکت درمي آورد. روي اولين كاغذ نوشته شده محرمانه کاب کاغذها را چک مي کند. داخلي – اتاق ناهارخوري، قصر ژاپني – ادامه   مال سرگردان به راه مي افتد. سايتو پناه مي گيرد. داخلي – پلکان بزرگ، قصر ژاپني – ادامه   کاب در همان حال که مي دود، به محافظان شليک مي کند. او يک محافظ ديگر را هم مي کشد و ما ... داخلي – اتاق هتل فکسني – روز   آرتور کيف نقره اي را باز مي کند؛ ترکيبي پيچيده از لوله ها، سرنگ ها و دستگاه هاي کنترل مقدار دارو. سايتو روي تخت غلت مي زند و چيزي نمانده بيدار شود. آرتور دستگاه کنترل را به کار مي اندازد. آرتور: فکر کنم جواب بده، بيدارش کن! داخلي – حمام کثيف – روز   نش به طرف کاب مي رود و او را تکان مي دهد. داخلي – پلکان بزرگ، قصر ژاپني – شب   کاب از پله هاي در حال فروپاشي بالا مي رود. يک محافظ دنبال اوست. آوار روي سر محافظ مي ريزد. کاب برمي گردد و او را نگاه مي کند. داخلي – حمام کثيف – روز   نش به کاب سيلي مي زند تا او را از خواب بيدار کند. داخلي – پلکان بزرگ، قصر ژاپني – شب   کاب از پله ها مي افتد. داخلي – اتاق ناهارخوري، قصر ژاپني – ادامه   آوار بر سر سايتو فرو مي ريزد. داخلي – اتاق هتل فکسني – روز   چشمان سايتو باز مي شود. او بيدار شده است. داخلي – حمام کثيف – ادامه   نش به شدت کاب را تکان مي دهد. نش: بلند شو! داخلي – پلکان بزرگ، قصر ژاپني – شب   کاب بلند مي شود و بار ديگر به کاغذهاي داخل پاکت نگاه مي کند. او آخرين ورق را هم مي خواند. کاب گيج شده است. گلوله ها اطرافش در پرواز هستند. داخلي – اتاق هتل فکسني – روز   آرتور: بندازش زمين! داخلي – حمام کثيف – ادامه   نش: چي؟ داخلي – اتاق هتل فکسني – ادامه   صداي کليک. آرتور سرش را بالا مي آورد و سايتو را مي بيند که تفنگش را به طرف او نشانه گرفته است. داخلي – حمام کثيف – ادامه   نش دستش را روي سينه کاب مي گذارد و او را هول مي دهد. پشت سر کاب يک وان پر از آب است. ما با حرکت آهسته شاهد افتادن کاب داخل وان هستيم. داخلي – پلکان بزرگ، قصر ژاپني – شب   کاب در همان حال که ايستاده سرش را بالا مي آورد. داخلي – حمام کثيف – روز   کاب در همان حال که خواب است، با حرکت آهسته در آب مي افتد. داخلي – پلکان بزرگ، قصر ژاپني – شب   آب از تمام پنجره به داخل ساختمان مي زند و سيل در راهرو سرازير مي شود. داخلي – حمام کثيف – روز   کاب کاملاً در آب وان فرو مي رود. داخلي – پلکان بزرگ، قصر ژاپني – شب   کاب در همان حال که ايستاده در آب فرو مي رود. داخلي – حمام کثيف – روز   کاب بيدار مي شود و به سختي مي کوشد نفس بکشد. نش به او نگاه مي کند. سايتو به سرعت وارد حمام مي شود و نش را به زمين مي زند. او در همان حال که نش را گرفته برمي گردد و اسلحه را به طرف آرتور مي گيرد که پشت سر او وارد اتاق شده است. کاب که خيس آب است، از وان بيرون مي آيد و از پشت روي سايتو مي پرد. هر سه به زمين مي افتند. اسلحه از دست سايتو مي افتد. کاب او را محکم مي گيرد. نش بلند مي شود. بيرون اتاق هتل فکسني اغتشاشگران همچنان همه چيز را از بين مي برند. داخلي – اتاق هتل فکسني – چند لحظه بعد   کاب خيس، اما آرام است. او اسلحه سايتو ر ا در دست دارد. نش، سايتو را از پشت گرفته است. بيرون صداي اغتشاش هر لحظه نزديک تر مي شود. کاب : تو آماده بودي. سايتو: حتي رئيس تيم حفاظت من هم چيزي از اين آپارتمان نمي دونست. چطوري اين جا رو پيدا کردين؟ کاپ: واسه آدمي با موقعيت تو خيلي سخته يه آشيونه عشق مثل اينجا رو مخفي نگه داره، به خصوص اگه پاي يه زن شوهردار ميون باشه. سايتو: اون هيچ وقت ... کاب: با اين حال، ما اين جاييم. آرتور از پنجره شاهد آشوب هاي خياباني است. کاب (صداي روي تصوير): تو يه وضعيت دشوار. آرتور با نگراني به کاب نگاه مي کند. آرتور: دارن نزديک مي شن. سايتو: چيزي رو که مي خواستين به دست آوردين. کاب: خب، اين طور نيست. تو يه بخش مهم از اطلاعات رو پيش خودت داري، نداري؟ سايتو به کف اتاق نگاه مي کند. کاب (ادامه مي دهد): يه چيز رو پنهان کردي، براي اين که مي دونستي مي خوايم چي کار کنيم. کاب اسلحه خود را بالا مي آورد و به طرف سايتو مي گيرد. کاب (ادامه مي دهد): سؤال اينه که اصلاً چرا گذشتي وارد بشيم. سايتو لبخندي جسورانه مي زند. سايتو: يه آزمون. کاب: آزمونِ چي؟ سايتو: مهم نيست. شما شکست خوردين. کاب: ما همه اطلاعاتي رو که اون جا داشتي بيرون کشيديم. سايتو: اما حقه تون کاملاً مشخص بود. بيرون هتل اغتشاشات اوج گرفته است. نش نگاهي به بيرون مي اندازد و ما ... داخلي – کوپه قطار سريع السير – روز (به نظر در يک زمان ديگر)   نش در حالي که سرش طرف پنجره قطار است، به صورت نشسته، خوابيده است. آرتور هم کنار او خوابيده است. قطار به سرعت درحال حرکت است. يک جوان ژاپني (18ساله) که توداشي نام دارد، به حالتي عصبي به آرتور نگاه مي کند. او به ساعت خود نگاه مي کند. عقربه ثانيه شمار زمان واقعي را نشان مي دهد. يک قطار ديگر به سرعت از سمت مخالف رد مي شود. توداشي ساک خود را باز مي کند و يک جفت هدفون از آن بيرون مي آورد و روي گوش هاي نش مي گذارد. توداشي کيف نقره اي را باز مي کند؛ ترکيبي پيچيده از سرنگ ها و دستگاه هاي کنترل مقدار دارو. توداشي دستگاه کنترل را به کار مي اندازد. عدد روي صفحه نمايش از 30 شروع به کم شدن مي کند. توداشي ام پي تري پلير را به کار مي اندازد. او به نش که هنوز خواب است نگاه مي کند و صدا را زياد مي کند. ترانه «Non, je ne regrette rein» اديت پياف از هدفون پخش مي شود و ما ... داخلي – اتاق هتل فکسني – روز   نش و آرتور نگاهي به هم مي اندازند. صداي اغتشاشات هر لحظه نزديک تر مي شود. سايتو: پس ولم کنين و برين. کاب: مثل اين که متوجه نيستي، آقاي سايتو. شرکتي که ما رو استخدام کرده شکست رو نمي پذيره. دو روز هم زنده نمي مونيم. آرتور از پنجره آشوبگران را مي بيند که به طرف هتل مي دوند. او رو به کاب مي کند. آرتور: کاب؟ کاب: انگار بايد اين کار رو يه کم ساده تر انجام بدم. کاب بلند مي شود و سايتو را به زمين مي اندازد. او اسلحه را به طرف سايتو نشانه مي رود. کاب: بگو چي مي دوني! بگو چي مي دوني! همين حالا! سايتو که به صورت روي فرش افتاده متوجه چيزي مي شود و شروع مي کند به خنديدن. سايتو: هميشه از اين فرش بدم مي اومد. کاب نگاهي به فرش و بعد به نش مي اندازد که روبه رويش ايستاده است. او فرش را لمس مي کند. سايتو: لک داره و کاملاً مشخصه که کهنه شده، با اين حال قطعاً جنسش پشميه، اما من الان رو يه پوليستر خوابيدم. کاب به نش خيره مي شود. نش با ناراحتي شانه هاي خود را بالا مي اندازد. سايتو سرش را برمي گرداند و به کاب نگاه مي کند. سايتو (ادامه مي دهد): که معنيش اينه که من روي فرش خودم تو اتاق خودم نخوابيدم. (لبخند مي زند) واقعاً لياقت شهرت را داري، آقاي کاب. من هنوز خوابم. داخلي – کوپه قطار سريع السير – روز   عدد روي صفحه نمايش صفر مي شود. آرتور از خواب بيدار مي شود. او لوله ها را از دست خود باز مي کند. ترانه اديت پياف همچنان از هدفون شنيده مي شود. داخلي – اتاق هتل فکسني – روز   کاب در همان حال که اسلحه را به طرف سايتو گرفته نگاهي به پنجره مي اندازد. داخلي – کوپه قطار سريع السير – روز   آرتور لوله ها را از دست خود باز مي کند. توداشي: چطور بود؟ آرتور: خوب نبود. آرتور، توداشي را کنار مي زند و به طرف کاب و سايتو مي رود که روي صندلي مقابل در خواب هستند. داخلي – اتاق هتل فکسني – روز   کاب، شکست خورده، اسلحه را پايين مي آورد. سايتو روي پا مي ايستد و نگاهي توأم با تحسين به کاب مي اندازد. سايتو: خواب تو خواب. تحت تأثير قرار گرفتم. سايتو اکنون کاملاً خاطر جمع به نظر مي رسد. او به کاب نزديک مي شود. نش پشت سايتو ايستاده است. سايتو (ادامه مي دهد): اما تو خواب من، بايد مطابق با قوانين من بازي کنين. نش: آره، اما مي دوني آقاي سايتو ... سايتو رو به نش مي کند. کاب: ما تو خواب تو نيستيم. نش: تو خواب من هستي. ناگهان آشوبگران در را مي شکنند و وارد اتاق مي شوند. آن ها نش را مي گيرند و از اتاق بيرون مي برند. داخلي – کوپه قطار سريع السير – روز   کاب از خواب بيدار مي شود. داخلي – اتاق هتل فکسني – روز   آشوبگران اتاق را به هم مي ريزند. سايتو ايستاده، اما کاب ناپديد شده است. داخلي – کوپه قطار سريع السير – روز   چشمان نش باز مي شود. او بيدار شده است. ترانه اديب پياف همچنان از هدفون شنيده مي شود. او هدفون را از گوشش برمي دارد. آرتور (صداي روي تصوير): عوضي! نش پلک مي زند. آرتور نزديک اوست. او عصباني است. آرتور (ادامه مي دهد): ببين چطور سر فرش گند زدي؟! نش: تقصير من نبود. آرتور: آرشيتکت تويي. نش: نمي دونستم قراره لپ لعنتيش رو روي فرش بماله! کاب (در همان حال که انگشتش را روي نبض گردن سايتو گذاشته): بسه ديگه. آرتور (رو به کاب): و تو، اون چه گندي بود؟ کاب: همه چي تحت کنترلم بود. آرتور: از اين که اوضاع از کنترل خارج بشه، متنفرم. کاب لوله بسته شده به مچ سايتو را چک مي کند. کاب: واسه اين حرف ها وقت نداريم. کاب لوله را از دست سايتو باز مي کند و بلند مي شود. کاب: من تو کيوتو پياده مي شم. آرتور: چرا؟ اون قرار نيست همه کوپه ها رو بگرده. کاب ساک خود را برمي دارد. کاب: از قطار خوشم نمياد. گوش کنين. هر کي بره راه خودش. کاب يک دسته پول نقد را طرف توداشتي پرت مي کند و از کوپه بيرون مي رود. آرتور در کيف نقره اي را مي بندد. خارجي – نواحي روستايي ژاپني – ادامه   قطار سريع السير به سرعت از چشم اندازي دل نشين مي گذرد. داخلي – کوپه قطار سريع السير – روز   سايتو به آرامي چشمانش را باز مي کند و از خواب بيدار مي شود. کوپه خالي است. همه جز توداشي رفته اند. او يک کتاب مصور مي خواند. سايتو به مچ دست خود نگاه مي کند. يک لکه مي بيند. دستش را مي مالد.سايتو از پنجره بيرون را نگاه مي کند و لبخند مي زند. خارجي – توکيو – غروب   دوربين برفراز شهر بزرگ حرکت مي کند و از کنار چند آسمان خراش مي گذرد. داخلي – آپارتمان، توکيو – ادامه   کاب روي مبل نشسته و منتظر است. او يک فرفره در دست دارد. کاب فرفره را روي ميز مقابل خود کنار اسلحه اش مي گذارد و مي چرخاند. او اسلحه را برمي دارد و مطمئن مي شود. آماده شليک است. به فرفره خيره مي شود که همچنان در حال چرخش است. چرخش فرفره پس از مدتي متوقف مي شود. زنگ تلفن به صدا درمي آيد. کاب خم مي شود و گوشي را برمي دارد. کاب: بله، بفرمايين. دو صداي کودکانه (پشت خط): سلام، بابا! .... سلام بابا. قطع به: خاطره کاب: يک پسربچه موطلايي (سه ساله) که پشتش به ماست، در چمن باغ دنبال چيزي است. يک دختربچه موطلايي (پنج ساله) که او هم چهره اش ديده نمي شود، از پشت به او نزديک مي شود. کاب چشمانش را مي بندد و مي کوشد بچه هايش را در ذهن تصوير کند. کاب: سلام بچه ها، سلام. چي کار مي کنين؟ حالتون چطوره، ها؟ دو صداي کودکانه (پشت خط): خوب ... آره، خوبيم. کاب: خوبين؟ کي حالش خوبه؟ جيمز، تويي؟ قطع به: بچه ها که همچنان چهره شان ديده نمي شود سرشان را بالا مي آورند و به چيزي واکنش نشان مي دهند. جيمز (پشت خط): آره، کي مياي خونه؟ کاب: نمي تونم عزيزم، نمي تونم. حداقل نه واسه يه مدت. گفته بودم بهت، يادته؟ جيمز (پشت خط): چرا؟ کاب: خب، گفتم بهت که، من نمي تونم بيام چون يه کاري دارم، خب؟ دختربچه (پشت خط): مامان بزرگ مي گه تو ديگه هيچ وقت برنمي گردي؟ قطع به: بچه ها که همچنان چهره شان ديده نمي شود، از ما فرار مي کنند و از کادر خارج مي شوند. کاب: فيليپا، تويي؟ گوشي رو بده به مامان بزرگ، خب؟ فيليپا:اون سرش رو تکون مي ده. کاب عصبي مي شود، انگار که بخواهد تلفن را خرد کند. کاب: خب، فقط بايد اميدوار باشيم مامان بزرگ تو اين مورد اشتباه کنه. جيمز (پشت خط): بابا؟ کاب: بله، جيمز؟ جيمز (پشت خط): مامان پيش توئه؟ قيافه کاب جوري است که انگار تازه مشت خورده است. قطع به: خاطره کاب، موهايش با وزش باد تکان مي خورد. او به آرامي لبخند مي زند. کاب: جيمز، در مورد اين مسئله صحبت کرديم. مامان ديگه اين جا نيست. جيمز (پشت خط): کجاست؟ صداي مامان بزرگ (پشت خط): بچه ها ديگه بسه. خداحافظي کنين. کاب: گوش کن، چند تا کادو مي فرستم بابابزرگ براتون بياره، خب؟ بچه هاي خوبي باشين، بچه هاي ... تلفن قطع مي شود. کاب سرش را تکان مي دهد و گوشي را مي گذارد. کسي در مي زند. کاب در را باز مي کند. آرتور است. آرتور: هلي کوپتر رو پشت بومه. کاب: باشه. کاب برمي گردد. کيفش را بردارد. آرتور وارد اتاق مي شود و در را مي بندد. او به کاب نگاه مي کند. آرتور: حالت خوبه؟ کاب سرش را بالا مي آورد. کاب: آره، آره، خوبم، چطور؟ آرتور: تو خواب ... سر و کله مال اون جوري پيدا شد ... کاب: بابت پات متأسفم، تکرار نمي شه. آرتور: داره بدتر مي شه، نه؟ کاب: نش کجاست؟ آرتور: هنوز پيدايش نشده، مي خواي صبر کني؟ کاب (سرش را تکان مي دهد): نه، قرار بود دو ساعت پيش طرح هاي توسعه سايتو رو به «کوبول انجينيرينگ» بديم. تا الان فهميدن ما شکست خورديم. وقتشه ناپديد بشيم. خارجي – پشت بام، سکوي پرواز هلي کوپتر – شب   کاب و آرتور به طرف هلي کوپتر مي روند. آرتور: کجا مي ري؟ کاب: بوئنوس آيرس. مي تونم اون جا پنهان بشم. شايد هم وقتي اوضاع آروم شد، يه شغلي پيدا کردم. تو؟ آرتور: آمريکا. کاب (پرحسرت): سلام برسون. همين که آن ها به هلي کوپتر مي رسند، در باز مي شود. کاب و آرتور خشکشان مي زند. نش در حالي که به شدت کتک خورده روي صندلي نشسته است. مقابل او سايتو نشسته است. او مؤدبانه سرش را تکان مي دهد و رو به کاب مي کند. سايتو: اون شما رو فروخت. اومد شرکت و واسه حفظ جونش معامله کرد. نش به کاب نگاه مي کند. سايتو: خب، بهت فرصت مي دم جبران کني. محافظ سايتو يک اسلحه به کاب مي دهد. کاب اسلحه را نمي گيرد. کاب: من اين جوري اوضاع رو راست و ريست نمي کنم. سايتو نگاهي مي اندازد و به شيشه کنار خود مي زند. يک محافظ در ديگر هلي کوپتر را باز مي کند و نش را بيرون مي کشد. سايتو با دست به کاب و آرتور اشاره مي کند سوار شوند. داخلي – هلي کوپتر – ادامه   هلي کوپتر بلند مي شود. دو محافظ نش را روي سکوي پرواز با خود مي کشند. کاب: باهاش چي کار مي کني؟ سايتو: هيچي، اما نمي تونم از طرف «کوبول انجينيرينگ» حرف بزنم. کاب و آرتور به هم نگاه مي کنند. سايتو از پنجره چشم انداز شهر را نگاه مي کند. کاب:از ما چي مي خواين؟ سايتو: تلقين. آرتور تعجب مي کند. سايتو (ادامه مي دهد): ممکنه؟ آرتور: معلومه که نه. سايتو: اگه مي تونين فکر يه نفر رو بدزدين، چرا نتونين به جاش فکر رو تو سرش بندازين؟ آرتور: خب، اين يه نمونه از گذاشتن يه فکر: من به شما مي گم «به فيل ها فکر نکن.» به چي فکر مي کني؟ سايتو:فيل ها. آرتور: درسته، اما اين فکر تو نيست، براي اين که مي دوني من بهت دادمش. ذهن يه سوژه هميشه ريشه هاي فکر رو دنبال مي کنه. جعل منبع الهام واقعي، غيرممکنه. کاب: درست نيست. سايتو (لبخند مي زند): مي توني اين کار رو بکني؟ کاب: داري بهم حق انتخاب مي دي؟ براي اين که خودم مي تونم مشکلم رو با کوبول حل کنم. سايتو: پس يه انتخاب داري. کاب: و انتخاب من اينه که برم، آقا. خارجي – فرودگاه کوچک – چند لحظه بعد   هلي کوپتر کنار يک جت شخصي بر زمين فرود مي آيد. داخلي – هلي کوپتر – ادامه   سايتو: به خدمه بگين کجا مي خواين برين. کاب و آرتور از هلي کوپتر پياده مي شوند. سايتو: هي، آقاي کاب. کاب به طرف سايتو بازمي گردد. سايتو (ادامه مي دهد): دوست داري برگردي خونه ت؟ آمريکا؟ پيش بچه ها. کاب: نمي توني درستش کني، هيشکي نمي تونه. سايتو: درست مثل تلقين. کاب به فکر فرو مي رود. آرتور به او اشاره مي کند. آرتور: کاب، بيا بريم. کاب به هلي کوپتر نزديک مي شود. کاب: اون فکر چقدر پيچيده اس؟ سايتو: خيلي ساده اس. کاب: وقتي قرار باشه فکري رو تو ذهن يکي بذاري، هيچي ساده نيست. سايتو: رقيب اصلي من يه پيرمرده که حال و روز خوبي نداره. پسرش همين روزها کنترل شرکت رو به عهده مي گيره. مي خوام اون تصميم بگيره امپراتوري پدرش رو خراب کنه. کاب به آرتور نگاه مي کند. آرتور: کاب ما بايد از اين جا بريم. کاب: صبر کن. (رو به سايتو) اگه قرار باشه اين کار رو انجام بدم، اگه بتونم اين کار رو انجام بدم، يه تضمين مي خوام. چطور بدونم تو مي توني تضمين بدي؟ سايتو: تو نمي دوني، اما من مي تونم. خب، مي خواي دل به دريا بزني يا مي خواي پيرمردي بشي پر از افسوس که منتظره تو تنهايي بميره؟ کاب سرش را تکان مي دهد. سايتو: تيمت رو جمع کن، آقاي کاب، آدم هات رو عاقلانه تر انتخاب کن. در هلي کوپتر بسته مي شود و به پرواز درمي آيد. داخلي – جت خصوصي – ادامه   کاب به صندلي خود تکيه داده است. آرتور مقابل او نشسته و سالاد مي خورد. آرتور: ببين، من مي دونم چقدر دوست داري بري خونه، اما شدني نيست. کاب: چرا شدنيه. فقط بايد به اندازه کافي جلو بري. آرتور: تو نمي دوني. کاب: قبلاً هم اين کار رو کردم. آرتور: با کي اين کار رو کردي؟ کاب سرش را برمي گرداند و چيزي نمي گويد. آرتور (ادامه مي دهد): خب، واسه چي داريم مي ريم پاريس؟ کاب (از پنجره به بيرون نگاه مي کند): يه آرشتيکت جديد مي خوايم. داخلي – سالن بزرگ، مدرسه معماري – صبح   کاب در حالي که يک پاکت خريد در دست دارد، وارد سالن کنفرانس مي شود. هيچ دانشجويي آن جا نيست، تنها يک استاد به هم ريخته پشت ميز مشغول کار است. داخلي – سالن کنفرانس – ادامه   کاب (صداي روي تصوير): هيچ وقت دفترت رو دوست نداشتي، داشتي؟ استاد استفن مايلز سرش را بالا مي آورد و کاب را نگاه مي کند. مايلز: اون جا فضا نيست. (کمي مکث) جات اين جا امنه؟ کاب از پشت رديف چوبي خالي بلند مي شود و پايين به طرف مايلز مي آيد. کاب: استرداد مجرم بين فرانسه و ايالات متحده يه کابوس اداريه، اين رو مي دوني. مايلز: فکر کنم در مورد پرونده تو بتونن يه راهي پيدا کنن. کاب: جلو مي آيد و پاکت را به مايلز مي دهد. کاب: ببين اين رو آوردم تا هر وقت فرصت کردي بدي به بچه ها. مايلز: براي اين که اون بچه ها قانع بشن هنوز يه پدر دارن، چيزي بيشتر از اين لازمه که هرچند وقت يک بار براشون عروسک بفرستي. کاب: من فقط همون کاري رو انجام مي دم که بلدم. همون چيزي که تو بهم ياد دادي. مايلز: هيچ وقت بهت ياد ندادم دزدي کني. کاب: نه، تو بهم ياد دادي ذهن بقيه آدم ها رو جهت يابي کنم، اما بعد از اتفاقي که افتاد، نتونستم خيلي قانوني از اون مهارت استفاده کنم. مايلز (پس از چند لحظه مکث): اين جا چي کار مي کني، دام؟ کاب: فکر کنم يه راه براي برگشتن به خونه پيدا کردم. يه کار براي آدم هاي خيلي خيلي قدرتمند، آدم هايي که اعتقاد دارم مي تونن براي هميشه از من رفع اتهام کنن، اما به کمکت احتياج دارم. مايلز متوجه منظور کاب مي شود. مايلز: تو اومدي اين جا که يکي از باهوش ترين و بهترين آدم هاي من رو خراب کني. کاب: مي دوني دارم چه پيشنهادي مي دم. تو بايد اجازه بدي خودشون تصميم بگيرن. مايلز: پول؟ کاب: نه فقط پول. خودت يادت هست. فرصتيه براي درست کردن کليساها، همه شهرها، چيزهايي که اصلاً وجود نداشتن، چيزهايي که نمي تونن تو دنياي واقعي وجود داشته باشن. مايلز: پس تو از من مي خواي که بذارم يکي ديگه دنبال تو وارد رؤيا بشه. کاب: اون ها عملاً وارد خواب نمي شن. اون ها فقط سطوح رو طراحي مي کنن و اون رو به خيال پردازها ياد مي دن. همين. مايلز: خودت طراحيش کن. کاب: مال بهم اجازه نمي ده. مايلز وحشت زده به کاب نگاه مي کند. مايلز: برگرد به واقعيت، دام. خواهش مي کنم. کاب: واقعيت؟ اون بچه ها، نوه هاي تو، اون ها منتظرن پدرشون برگرده خونه. واقعيت اينه. و اين کار، اين آخرين کاره، من اين طوري مي تونم برگردم اون جا. مايلز سرش را پايين مي اندازد و دوباره بالا مي آورد. کاب (ادامه مي دهد): اگه راه ديگه اي بود نمي اومدم اين جا. يه آرشيتکت به خوبي خودم مي خوام. مايلز به چشمان کاب نگه مي کند. او تصميم خود را گرفته است. مايلز: يه نفر بهتر رو مي شناسم. داخلي – راهرو – ادامه   مايلز و کاب منتظرند دانشجويان از کلاس خارج شوند. مايلز: آريادني؟ يک زن جوان که چند کتاب دردست دارد، جلو مي آيد. او آريادني است. مايلز: مي خوام با آقاي کاب آشنا بشي. او سريع نگاهي به کاب مي اندازد و دستش را جلو مي آورد. آريادني: خوشحالم با شما آشنا مي شم. مايلز: اگه چند لحظه وقت داشته باشي، آقاي کاب مي خوان در مورد يه پيشنهاد کاري صحبت کنن. آريادني: تو محل کار؟ کاب (لبخند مي زند): نه، دقيقاً. خارجي – پشت بام مدرسه معماري – چند لحظه بعد   آريادني به حفاظ مشرف بر پاريس تکيه داده است. او در همان حالي که ساندويچ خود را در دست دارد، به کاب نگاه مي کند که يک دفتر شطرنجي و يک خودکار به او مي دهد. آريادني ساندويچ خود را گاز مي زند. کاب: بايد يه امتحان ازت بگيرم. آريادني: نمي خواي قبلش چيزي بهم بگي؟ کاب: قبل از اين که درباره کار توضيح بدم، بايد بدونم از پسش برمياي. آريادني: چرا؟ کاب: صاف و پوست کنده بگم، قانوني نيست. توجه آريادني جلب مي شود. کاب: دو دقيقه وقت داري يه ماز بکشي که يه دقيقه اي بتونم حلش کنم. آريادني دفتر و خودکار را مي گيرد. کاب به ساعت خود نگاه مي کند. کاب: شروع کن. آريادني خط هايي روي صفحه شطرنجي مي کشد و يک ماز درست مي کند. کاب: بسه. آريادني دفتر و خودکار را به کاب مي دهد. او به کاب نگاه مي کند؛ دنبال راه حل است. کاب کاغذ را پاره مي کند و بار ديگر دفتر و خودکار به آدرياني مي دهد. کاب: دوباره. آريادني دوباره با خطوط مستقيم يک ماز ديگر درست مي کند. کاب: بسه. آريادني کاغذ و قلم را به کاب مي دهد. کاب مانند دفعه قبل به سرعت آن را حل مي کند. کاب: بايد بهتر از اين باشي ... آريادني با سرخوردگي دفتر و خودکار را مي قاپد، اما اين بار به جاي خطوط مستقيم با استفاده از دايره هاي هم مرکز يک ماز درست مي کند. کاب با تعجب به او نگاه مي کند. آريادني با اطمينان خاطر دفتر و خودکار را به کاب برمي گرداند. کاب خودکار را مي گيرد و ماز را شروع مي کند. اين بار گير مي افتد، آريادني لبخند مي زند. کاب (در همان حال که روي ماز کار مي کند): اين رو بيشتر دوست دارم. خارجي – خيابان کم عرض، پاريس – روز   آرتور به کاغذي که در دست دارد نگاه مي کند و روبه روي در يک انبار مي ايستد. داخلي – کارگاه – ادامه   يک انبار بزرگ، پر از گرد و خاک. آرتور وارد انبار مي شود. داخلي – همان – ادامه   آرتور چند صندلي پارچه اي را به وسط اتاق مي آورد و با کنار هم قرار دادن آن ها يک ميز درست مي کند. آرتور چند کيف نقره اي را روي ميز مي گذارد و در آن ها را باز مي کند. خارجي – کافه اي در پاريس – روز کاب و آريادني در فضاي باز پشت ميز نشسته اند. کاب: مي گن ما فقط يه بخش از پتانسيل واقعي مغزمون رو به کار مي بريم، اون هم وقتي که بيداريم. وقتي خوابيم ذهن تقريباً مي تونه هر کار بکنه. آريادني: مثل؟ کاب: خب، تصور کن داري يه ساختمون طراحي مي کني، خب؟ هر بخش رو آگاهانه خلق مي کني، اما بعضي وقت ها احساس مي شه تقريباً خودش، خودش رو خلق مي کنه. نمي دونم متوجه منظورم مي شي يا نه؟ آريادني: آره، آره، من، اوم، کشفش مي کنم. کاب: الهام واقعي، درسته؟ کاب خودکارش را درمي آورد. کاب: هنگام خواب، ذهن تو بي وقفه اين کار رو انجام مي ده.. کاب روي ميز با دو فِلش يک دايره مي کشد. کاب (ادامه مي دهد): يه دنيا رو هم زمان خلق و درک مي کنه و ذهن ما اين کار رو اون قدر خوب انجام مي ده که خودمون نمي فهميم چه اتفاقي افتاده. اين به ما اجازه مي ده درست برسيم وسط اين پروسه. کاب بين دو فلش يک خط مستقيم مي کشد. آريادني: چطور؟ کاب: با به عهده گرفتن بخش خلق کردن و اينجاييه که بهت احتياج دارم. تو دنياي خواب رو خلق مي کني. ما سوژه رو به اين خواب مياريم و بهش اجازه مي ديم با ناخودآگاهش اون رو پر کنه. آريادني: چطور مي تونم اون قدر جزئيات به دست بيارم که وادارشون کنم فکر کنن اين واقعيته. کاب: خواب هاي ما وقتي توشون هستيم، واقعي به نظر مي رسن. درسته؟ فقط وقتي بيدار مي شيم متوجه مي شيم که واقعاً عجيب بودن. بذار يه سؤال ازت بپرسم. تو هيچ وقت اول خواب هات رو به ياد نمياري، درسته؟ هميشه از وسط اتفاقات سر درمياري. آريادني: فکر کنم، آره. کاب: پس ما چطور از اين جا سر درآورديم؟ آريادني: خب، ما از ... کاب: بهش فکر کن، آريادني. چطور اومدي اين جا؟ الان کجا هستي؟ آريادني فکر مي کند، اما يادش نمي آيد. آريادني: اوه، خداي من. ما خوابيم. کاب: تو الان تو کارگاهي و خوابيدي. کاب (ادامه مي دهد): اين اولين درسه تو در خواب مشترکه. آروم باش. فنجان روي ميز شروع به لرزيدن مي کند. آريادني نگاه مي کند. لرزش بيشتر مي شود. اطراف آن ها همه چيز از درون و بيرون منفجر مي شود. رستوران و چيزهايي که در خيابان هستند تکه تکه مي شود، اسباب و اثاثيه، ديوارها، شيشه ها، کف خيابان و چيزهاي ديگر دور و بر کاب و آريادني خرد و در هوا پراکنده مي شوند. آريادني با حيرت شاهد اين همه به هم ريختگي است. آريادني (به خاطر سر و صدا فرياد مي زند): اگه اين فقط يه خوابه، پس چرا؟ ... يک انفجار مهيب آريادني را از روي صندلي پرت مي کند و ما ... قطع به: منبع: نشريه فيلم نگار شماره 100  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 446]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن