واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نگاهي به فيلمنامه «طبقه سوم» نويسنده: اميررضا نوري پرتو گريز از دنياي نمايش با تکيه بر تهميدهايي سينمايي طبقه سوم جدا از حال و هواي سه فيلم پيشين ميرباقري نيست. در اين فيلم نيز با يک روايت دراماتيزه با تمرکز بر شخصيت هايي اندک و مکاني بسته روبه رو هستيم. ميرباقري در روز برميآيد نيز که برداشتي ايرانيزه شده از نمايشنامه مرگ و دوشيزه نوشته آريل دورفمان بود، به خوبي توانسته بود چنين روايتي را از ديد الگوهاي درام نويسي قابل قبول درآورد. حتي يک جورهايي مي شود ردپاي اين مؤلفه هاي ديگر تثبيت شده کارهاي ميرباقري را در اپيزود نخست از دوزخ، برزخ، بهشت (که بهترين اپيزود آن فيلم هم بود) پيدا کرد. فضاي روايي فيلمنامه طبقه سوم به گونه اي است که مي توان آن را براي مديوم تلويزيون نيز در نظر گرفت. حتي مي شود با اندکي دست کاري در داستان آن را روي صحنه تئاتر نيز بُرد. اصلاً اگر جايي براي مقايسه باشد، مي توان گفت فيلمنامه طبقه سوم برداشتي است آزاد از نمايشنامه مستخدم ماشيني نوشته هارولد پينتر. اما متن طبقه سوم تکيه گاهي دارد که آن را تنها و تنها مناسب فرمتي سينمايي مي کند؛ آن هم توجه ميرباقري به تمهيدهاي ديداري و سينمايي در پرداخت و اجراي صحنه هاست. با اين که فيلمنامه طبقه سوم پُرشخصيت و پُرلوکيشن نيست و در زماني محدود روايت مي شود، اما مانند ما همه خوبيم (که فيلمنامه اش را مژگان فرح آور مقدم نوشته بود) و روز برمي آيد به شدت وامدار الگوهاي کلاسيک درام نويسي است. آغاز پُرتنش فيلمنامه يکي از نقطه هاي قوت آن در برقراري پيوند با مخاطبش است. اين تنش در سرتاسر پرده نخست فيلمنامه نيز احساس مي شود. آمدن يک گشت پليس به در يک آپارتمان، فرار جوانان حاضر در مهماني برپا شده در طبقه چهارم آپارتمان، پناه گرفتن دختري جوان (پگاه آهنگراني) از آن مهماني به طبقه پايين تر (ايده نمادين آويزان شدن دختر در هوا خيلي خوب است) و سکوت زن صاحبخانه طبقه سوم (مهناز افشار) در برابر حضور دختر که چند دقيقه هم بيشتر نمي شود، مجموعه اي از رويدادهاست که گره فيلمنامه را در همان چند دقيقه نخست شکل مي دهد. مخاطب به دليل وضعيت بجراني پديد آمده در همان ابتداي داستان، دوست دارد که حداقل واکنش زن جوان را در برابر حضور دختر ببيند. اما در مقابل، سکوت و تنهايي زن او را به عنوان يک شخصيت مرموز در ذهن مخاطب جا مي اندازد و خواسته يا ناخواسته به افزايش تعليق و تنش داستان در فصل هاي ابتدايي اش کمک مي کند. نخستين کشمکش ميان زن و دختر، داستان را به سوي نقطه عطف نخست خودش هدايت مي کند؛ هرچند که فاصله ميان گره افکني تا نقطه عطف فيلمنامه بايد کمي کوتاه تر مي شد. اما اقدام زن براي بيرون انداختن دختر از خانه که واکنشي منطقي است، باز هم در ثابت نگه داشتن روند تنش در داستان تأثيري مثبت گذاشته است. در ادامه رضايت زن براي بازگشت دختر به داخل خانه و سکوت او در برابر پُرحرفي هاي دختر نيز آن حس تعليق موجود در فيلمنامه را سرِپا نگه مي دارد. اين گونه است که مخاطب از همان يک سوم ابتدايي داستان براي دانستن انگيزه و هدف دو شخصيت (به ويژه زن جوان) تشنه مي ماند. در اين ميان ديالوگ هاي دختر که خوب نوشته شده، به فضاي قصه در اين بخش کمک کرده است. نقطه عطف نخست فيلمنامه جايي است که زن پيشنهاد خود را به دختر مي دهد و هم زمان از حضور نامزد دختر (پاشا رستمي) در بيرون خانه آگاه مي شويم. با وجود فاصله اي زياد ميان گره افکني و نقطه عطف نخست، فيلمنامه مسير روايت خود را با اوج و فرودهايي کوچک اما تنش زا پشت سر مي گذارد. حتي تا ميانه هاي پرده دوم، اين مسير روندي درست را مي پيمايد. واکنش دختر در برابر پيشنهاد زن جوان (اين که دختر بپذيرد با کمک دوست زن که کارش فرستادن دخترها به خارج است، همراه شود)، عملي منطقي است که نخستين کشمکش حقيقي فيلمنامه را مطابق الگوها پديد مي آورد. با وجود محدوديت فيلمنامه در مانور مکاني داستانش که فضاي روايي کار را به يک نمايشنامه نزديک مي کند، داستان به دليل پيروي از الگوهاي کلاسيک درام نويسي در ايجاد اوج و فرود و تنش زدايي به سوي جنسي از تعليق زايي مي رود که بيشتر مناسب يک قصه سينمايي است تا نمايشي. قصد دختر براي فرار از خانه و تماس او با نامزدش و حمله ناخواسته زن به دختر که سبب بي هوشي لحظه اي دختر مي شود، پرده دوم را با بحراني خوب پيش مي برد. در اين ميان مانور بر جزئياتي مانند برخاستن گاه گاه صداي ناله از بيرون، به فضاي ملتهب در داستان دامن مي زند. واکنش دختر براي زنداني کردن زن در حمام، واکنشي پيش برنده از سوي اوست که او را از انفعالي نسبي و طبيعي (به دليل وخامت حالش) که از ابتدا به آن دچار بوده، مي رهاند. اما درست از همين جا (به طور تقريبي در ميانه هاي پرده دوم فيلمنامه) يک دستي فيلمنامه از بين مي رود و تعادل روايي آن از ديد نقطه هاي اوج و فرود کمي مخدوش مي شود و البته منطق داستان نيز در برخي از جزئيات جايي براي پرسش باقي مي گذارد. در فصل زنداني شدن زن در حمام با وجود افزايش محدوديت هاي موجود براي شخصيت ها جهت کنشمندي، فيلمنامه از موقعيت دو شخصيت نسبت به هم مي توانست استفاده بهتري کند. از يک سو دختر زندانبان زن شده است و نسبت به او برتري مکاني دارد و از سويي ديگر زن با تکيه بر نفوذ و تسلط کلامي اش بر دختر و در اختيار داشتن کليد خانه اين قدرت را دارد که او را با خود همراه کند. اما نويسنده از رويارويي دو شخصيت براي پيشبرد التهاب موجود در داستان به خوبي بهره نبرده و اين فصل به بخشي طولاني و کم اوج و فرود از فيلمنامه تبديل شده که افتي را هم در روند حرکت داستان پديد مي آورد. اطلاعات جديدي نيز که در اين سکانس رو مي شوند، نه تنها بر پيشرفت خط روايي تأثير چنداني ندارند، بلکه در شخصيت پردازي دو شخصيت اصلي داستان هم نقش مهمي بازي نمي کنند. پيدا شدن عکس هاي دختران جوان در کُمد خانه و گفت و گويي که اين عکس ها در ادامه ميان دختر و زن پديد مي آورند، چيزي در ادامه پيشنهاد زن به دختر هستند و نه با پيدا شدن آن ها غافل گير مي شويم و نه اين که به گوشه اي تازه از شخصيت زن دست پيدا مي کنيم. همين فاش شدنِ اين که زن زماني بچه اي در شکم داشته و گويا او را سقط کرده، کمکي براي جلو رفتن خط روايي اصلي نيست. حتي پيش تر که بيماري کليوي زن رو مي شود، نويسنده از آن بهره اي دراماتيک نبرده است. در اين بخش از داستان منطق حضور نامزد دختر نيز همچنان مي لنگد. حتي در صحنه اي که دختر از پاي آيفون از ماجراي زنداني شدنش در خانه زن چيزي به پسر نمي گويد و بي جهت سکوت اختيار مي کند، اين بي منطقي پُررنگ تر مي شود. زيرا دختر هنوز به مرحله اي از توافق و نزديکي با زن نرسيده و از سويي هنوز روشن نشده که پسر مهماني طبقه چهارم را به پليس لو داده است. اگر هم بين او و نامزدش مشکلي هست (که در ادامه نيز اين موضوع روشن مي شود)، باز موقعيتي که دختر در آن گرفتار شده، مي طلبد که او از نامزدش کمک بگيرد. تنها دستاورد خوبي که داستان فيلم در اين بخش دارد، پذيرفتن دو شخصيت اصلي براي کنار آمدن با يکديگر است که در ماجراي حضور افسر پليس، ستوان قاسم اسدي (مهرداد ضيايي)، ريشه دارد. در حقيقت اين توافق ميان زن و دختر، هم تِم فيلمنامه و نقطه عطف دوم آن را نمود بيشتري مي بخشد و هم اين که اشتياق نويسنده را براي رفتن به سوي يک درام تحول تا اندزه اي پاسخ مي دهد. به ويژه که پيدا شدن جسد امير شعرباف، جواي که دختر به تازگي با او آشنا شده و آن دو به گونه اي به يکديگر علاقه پيدا کرده اند، بر مسير حرکت انسان به سوي آن تحول پاياني نقشي مثبت دارد. سکانس حضور پليس در خانه مي توانست با تعليق بيشتري همراه باشد و شايد اگر شک ستوان اسدي به حضور دختر در خانه زن بيشتر مي شد، اين تعليق زايي نيز نمود بيشتري مي يافت. با اين وجود حيف است که از گفت و گوهاي زن و افسر پليس در اين بخش يادي نشود که خيلي خوب نوشته شده اند. اما موازي با صحنه هايي که ستوان اسدي در خانه زن حضور دارد، صحنههايي که در بيرون از خانه مي گذرند، به حس و حال اين بخش از داستان لطمه زده است. در اين صحنه ها نامزد دختر با آن مرد ميانسال که دوست زن است و گويي براي حرف زدن با دختر آمده، روبه رو مي شودکه حتي نگاه هاي آن ها در سکوت باري به اين صحنه هاي بي کارکرد نمي افزايد. حتي صحنه حضور پسر در راهروي آپارتمان و رهايي ساده و بي منطق او از دست پرسش هاي مأمور انتظامي، مي تواند در کنار همان صحنه هاي خيابان قرار گيرد که در کليت خود در روند داستان اصلي سکته ايجاد کرده اند. شايد به دليل همين کاستي ها در جزئيات باشد که صحنه هاي پاياني فيلم آن طور که بايد تأثيرشان را بر مخاطب نمي گذارند. در حالي که هواخواهي دختر از زن در برابر حمله نامزدش به زن که مي بايست نمود آشکار رابطه خواهرانه اي باشد که در ابتداي حضور افسر پليس به شکلي کلامي ميان آن دو شکل گرفته، به دليل همان فاصله گيري هاي بي مورد از اين دو شخصيت آن تأثير لازم را بر مخاطب نمي گذارد. البته در اين ميان باز هم يک بي منطقي بزرگ در داستان آشکار مي شود؛ جايي که زن مي گويد اين نامزد دختر بوده که خبر برپايي يک مهماني را به پليس داده است. در حقيقت روشن نمي شود زن از کجا فهميده که اين کار زير سرِ پسر جوان است. اگر زن اين موضوع مهم را فاش نمي کرد، شايد دختر با مرگ امير شعرباف همچنان در برزخ ماندن در کنار پسر يا جدايي از او باقي مي ماند. در حالي که برملا شدن اين کارِ پسر از سوي زن زمينه ساز جدايي کامل دختر از نامزدش است که نمود آن را هم در صحنه پاياني مي بينيم؛ جايي که دختر سوار خودروي پسر نمي شود و او را از خود مي راند. منبع: نشريه فيلم نگار شماره 100
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 291]