واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: غبار بي تفاوتي را بر آينه دل نشانديم تا عشق، محبت و احترام را قرباني غرور خود كنيم. آنقدر در روزمرگي هاي تكراري خود گم شديم كه زمان به گواه نشسته كه ما راه و رسم فرزند بودن را فرموش كرده ايم. پدر و مادر، اين دو يار هميشگي زندگي را، اين دو مهربان و اين دو گنج پنهان در دل خانه هاي قديمي و كاهگلي خاطرات را در گوشه اي از خانه سالمندان جا گذاشتيم تا ديگراني گوشه اي هر چند اندك از وظيفه فرزندن بودن ما را برايشان ادا كنند. وقتي دل مادر از تنهايي و نامهرباني مي گرفت، غبار آسمان را اخم ابرها و گريه هاي آسمان را باران ناميديم. وقتي اشك هاي گرم پدر را به دلتنگي اش براي سالهاي گذشته خود و تنها مربوط به روزگار دانستيم، تنها كسي را كه محكوم به نامهرباني نكرديم خود خودمان بوديم و شايد هيچگاه فكر نكرديم كه در گردش اين روزگار فرزندان ما نيز به رسم نامهرباني ما نامهربان خواهند شد. آري روزگار تكرار دارد كه گفته اند: از هردست بدهي از همان دست پس مي گيري و كاش با دستهاي خود مهرباني و عطوفت را به سالمندانمان اهدا مي كرديم تا از همان دست سعادت و خير در زندگي را از درگاه ايزد ربوبي دريافت كنيم. وقتي در گوشه اي از آسايشگاه چشمان مهربان و كم سوي خود را به در دوخته بود ، الفت خود با نامهرباني را نگسستيم كه نكند دل پدرمان از يك لحظه لبخند مهربان، از يك لحظه با هم بودن و از وسعت يك نگاه مهربانمان شاد شود. آنقدر در دوري از خود واقعي خود موفق شديم كه به ياد نياورديم روزي كودك بوديم و با دستان مهربان همين مادر و به پشتوانه بزرگي و تلاش پدر بود كه قد كشيديم و بزرگ شديم. هر روز فرسنگ ها از لذت زندگي فاصله گرفتيم و ندانستيم كه لذت زندگي به در كنارهم بودن، به محبت و به احترام به سالمندانمان است. و ندانستيم كه تجربه است كه آنچه را در آينه براي جوان تلالو مي بايد در خشت خام براي سالمندان متجلي مي كند و مي توان با بهره گيري از وسعت تجربه هاي سالمندان از زوال فرصت ها براي رفتن چند باره راهايي كه از سوي بزرگترها طي شده، امتناع كرد. راستي سالمندان شهر ما، آنانكه در خانه مصفاي خود روزگار مي گذرانند، آنانكه بر نيمكت هاي پارك نشسته اند، آنها كه در آسايشگاه چشم به در دوخته اند و همه و همه آنها هر رشته موي سپيد خود را به چه نقد خريده اند؟ حرف هاي ما هنوز نا تمام تا نگاه مي كني وقت رفتن است باز هم همان حكايت هميشگي! پيش از آنكه با خبر شوي لحظه عزيمت تو ناگزير مي شود آي..... اي دريغ و حسرت هميشگي! ناگهان چه قدر زود دير مي شود ك/4 7440/2624
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 394]