واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مولانا و راجرز نويسنده:سعيد عبدالملکي محمد مهدي شريعت باقري «مولوي» و «راجرز» دو شخصيت برجسته اي هستند که اگرچه به لحاظ تاريخي، حدود هفت قرن از يکديگر فاصله داشتند، اما ديدگاه هاي زيبايي از «فرآيند انسان شدن» را ارائه داده اند. تفاوت ديدگاه «مولانا» و «راجرز» از جنبه هاي مختلف نظريه ي درمان شخص محور«راجرز» براي توان بخشيدن به کساني به کار مي رود که در فرآيند ابراز خويشتن ،با چالش مواجه شده اند و محيط هم نتوانسته بستر لازم را براي رشد آنان فراهم کند. طبق نظر «راجرز» هرانساني، ظرفيتي براي کمال دارد که بايد آزاد شود تا به تعبير خويش اقدام کند. در اين رابطه؛ «مولانا» همدلي را يک مؤلفه ي اساسي دراين راه مي داند: پس زبان محرمي، خود ديگر است همدلي از هم زباني بهتر است نکته ي جالب توجه، اين است که «مولانا» مانند «راجرز»، بر«اين جا و اکنون» و رهايي از قيد و بند گذشته و آينده تأکيد دارد، با اين تفاوت مهم که «مولانا» اين جا و اکنون را در گستره اي فراخ تر از آن چه مد نظر «راجرز» است، مطرح مي کند: فکرت از ماضي و مستقبل بود چون از اين دورست، مشکل حل بود جمله تلوين ها ز ساعت خاسته ست رست از تلوين که از ساعت برست چون ز ساعت، ساعتي بيرون شوي چون نماند، محرم بي چون شوي «مولوي» مي گويد که تکرار ذهني گذشته و آينده اي که هنوز نيامده، دشمني با «دراين جا» و «اکنون بودن» است: خفته ي بيدار بايد پيش ما تا به بيداري ببيند خواب ها دشمن اين خواب خوش شد فکر خلق تا نخسبد فکرتش ، بسته ست حلق عدم هماهنگي بين ذهن و بدن، يکي در گذشته يا آينده بودن و ديگري در اکنون و اين جا زيستن، يعني عدم تعادل بين اين دو که موجب اختلال در کارکرد فرد مي شود و روند پريشاني را در او تشديد مي کند. «مولانا» راه برون رفت از اين وضعيت را نه تنها دراين جا و اکنون زيستن مي داند، بلکه حيراني را توصيه مي کند؛ به طوري که هيچ ردپايي ازاشتغالات ذهني، باقي نماند و شور و جذبه، اين جا و اکنون را عطرآگين کند. از منظر «مولانا»، دو نوع حيرت وجود دارد؛ حيرت عارفانه و حيرت غافلانه که اولي مافوق معرفت است و دومي مادون معرفت. در واقع «مولانا» اعتقاد به حيرت زايي دارد، نه حيرت زدايي و بر اين باور است که اگر انسان ظواهر را ببيند، در راه رسيدن به خود شکوفايي، بايد حيرتش زياد شود و به دنبال اصل حقيقت برود و دراين راه، دچارشيفتگي و متعاقب آن، اضطراب نشود چرا که او مي گويد اگر کسي صورت ظاهر حقيقت را ببيند، دچار پريشاني و اضطراب مي شود اما آنان که به درياي حقيقت متصل مي شوند، اساساً اضطراب و پريشاني از وجودشان زايل مي شود و مي توانند به مرحله ي کامل خودشکوفايي دست يابند: گردش کف را چو ديدي مختصر حيرتت بايد، به دريا درنگر آن که کف را ديد، سرگويان بود وآنکه دريا ديد، او حيران بود آن که او کف ديد، در گردش بود و آن که دريا ديد، او بي غش بود او براين اعتقاد است که انسان بايد زرنگي ظاهري و استفاده از عقل جزوي در همه ي امور را واگذارد و بفروشد و خريدار حيراني گردد تا به شناخت يقيني دست پيدا کند زيرا زيرکي دراين جا، به معني ظن و گمان است و حيراني به منزله ي شهود باطني و شناخت حقيقي: زيرکي بفروش و حيراني بخر زيرکي ظن ست و حيراني نظر اگربه آن حيرتي که در مسير خود شکوفايي ست رسيدي، در درونت جوش و خروشي زيبا و عاشقانه به وجود مي آيد اما زبانت به جز آن جا که بايد بگويد، متمايل به خاموشي مي شود: حيرتي آيد زعشق، آن نطق را زهره نبود که کند او ماجرا حيرت آن مرغ ست، خاموشت کند برنهد سر ديگ و پرجوشت کند روش شناسي مولوي و راجرز همان طور که گفته شد، «مولوي» و «راجرز» هر دو از موضع بالا به انسان نگاه مي کنند و او را هم چون يک کل تجزيه ناپذير در نظر مي گيرند. نگاه «کل گرايانه اي » اين دو، ريشه در جهان بيني انسان گرايي و رويکرد پديدارشناختي آنان دارد. تجزيه کردن کليت سازمان شخصيت انساني به واحدهاي کوچک و بي ارتباط با هم و يا تقليل او به خرده نيازهاي فيزيولوژيک، موجب غفلت از انگيزه هاي فراجسماني و وحدت گراي او مي شود: اين جهان يک فکرت است از عقل کل عقل، چون شاه است وصورت ها رسل «مولانا» معتقد است که تمام عالم، صورت عقل کل و حقيقت عالم است که اگر انسان بخواهد با حقيقت از در ستيز درآيد، صورت ظاهر جهان نيز براي او غم افزا و اضطراب آور مي شود وانساني که در راه رشد و شکوفايي قرار گرفته، بايد با اين حقيقت عالم، آشتي نمايد تا آب و گل انسان، به طلاي معنوي تبديل شود و سپس صريحاً اعلام مي دارد که فرد خودشکوفا از آن جهت که با حقيقت عالم در صلح و سازگاري به سر مي برد، جهان در نظرش هم چون بهشت است و بنابراين، جهان را هر لحظه نو و تازه و پراز نعمت و زيبايي مي بيند و بدين لحاظ، دلتنگي ها و ملالت هاي ظاهري اش هم از بين مي رود: کل عالم صورت عقل کل است کوست باباي هرآنک اهل قل است صلح کن با اين پدر، عاقي بهل تا که فرش زر نمايد آب و گل من که صلحم دائماً با اين پدر اين جهان چون جنت استم در نظر هر زمان، نوصورتي و نوجمال تا زنو ديدن فرومي رود ملال من همي بينم جهان را پرنعيم آب ها از چشمه ها جوشان مقيم بانگ آبش مي رسد در گوش من مست مي گردد ضمير و هوش من در نگاه «راجرز» خويشتن انسان به سوي يک کليت درحرکت است. انسان سالم و داراي کارکرد مطلوب، همواره در حال وحدت بخشيدن به تمام انگيزه ها و نيروهاي پيش رونده ي خود است و اين وحدت ارگانيسمي، فرآيند خودشکوفايي را تسهيل مي کند. منبع: نشريه شادکامي، شماره 74. /ج
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 439]