واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: درسي كه از محضر استاد آموختم
مطلب زيرنامهاي است كه چهل سال پيش، دكتر شاهرخ مجلسي، شاگرد مرحوم قريب، در تقدير از استاد خود نوشته و روز چهارشنبه 23 اسفندماه 1346 در نشريه «طب و دارو» به چاپ رسيده است.
در مقدمه اين نامه آمده است:
« نامه زير را آقاي دكتر شاهرخ مجلسي براي ما فرستادهاند. در اين نامه ايشان به عنوان يك شاگرد، مراتب حق شناسي خودشان را نسبت به استادشان آقاي دكتر قريب ابراز داشتهاند. ما اين نامه را بدون هيچ حك و اصلاحي درج ميكنيم و اميدواريم درسي را كه آقاي دكتر شاهرخ مجلسي از محضر استادشان آموختهاند، ديگران هم با مطالعه اين نامه بياموزند.»
و حالا اصل مطلب:
استاد دكتر قريب را اكثر مردمي كه با كودكان بيــمار سر و كار دارند، ميشناسند؛ خصوصاً اطباء و دانشجوياني كه از شاگردان استاد بودهاند، به خوبي از روح بزرگ و بي آلايش و صفات انسانياش مطلع هستند و ميدانند كه چگونه به درد بيماران خردسال ميرسند و همچون پدري مهربان برايشان دلسوزي ميكنند.
علاوه بر رسيدگي به مرضا (بيماران) آني از آموزش محصلين غافل نيستند. ايشان تمام روزها قبل از همه در بيمارستان حاضر ميشوند و بلافاصله در كلاس درس حضور مييابند و پس از معرفي بيمار با دانشجويان و آسيستانها به بحث و گفتگو ميپردازند و سعي دارند نكات مهم و پراتيك طب اطفال را به همه ياد بدهند و الحق هم كه مقام شامخ استادي را درك كردهاند و با زباني ساده و گويا دانشجويان را با علوم قديم و جديد طب اطفال آشنا ميسازند و چه خوشبختند كساني توفيق آن را دارند كه در پاي صحبت استاد كسب علم و معرفت نمايند.
آن روز را هيچوقت فراموش نميكنــم كه فارغالتحصيلان آموزشگاه پرستاري بخش اطفال، خود را براي جشن كوچك ولي با ابهتي بعنوان قدرداني از خانم سرپرستاري كه به محل ديگري منتقل ميشد، آماده ميكردند و بخش وضع ديگري به خود گرفته بود. در ساعت10 و نيم استاد، دانشياران و آسيستانها و انترنها و خانم نرسها در سالن بودند.
يكي از فارغ التحصيـــلان آموزشـگاه پرستاري چكامه هاي خواند. سپس يكي از انترنها بعنوان قدرداني از زحمات خانم سرپرستار سخنراني كوتاهي نمود و بالاخره استاد بپاخاستند و مطالبي را بيان داشتند. تمام افراد سر تا پا گوش بودند. ايشان درباره طبابت درست و كارهاي يك نرس خوب و با ايمان صحبــت ميكردند. دراين موقع كه به سخنــان خود ادامه ميدادند، از كودك افليج و يتيمي كه چندين سال به علت نداشتن جا و مأوا مهمــان بخش اطفــال بوده است و خانم سرپرستار مثـــل يك مادر دلسوز از ايشان پرستاري ميكرد، يادآوري نمـــودند. ناگاه همه متوجه شديم كه بغض گلوي استاد را فشــرده و اشك در اطراف چشمهــايش حلقه زده است، زيــرا روح بزرگشان تحمل ديدن و شنيدن اين همه مصائب و آلام را نداشت و در حاليكه با بغض مبارزه ميكردند، به سخنان خود چنين ادامه دادند:
«اين كودكان يتيم و بيماري كه از فرسنگها راه، با نداري و بيچيزي و بدبختي جهت بهبودي به تهران ميآيند و دراين بخش بستري ميشوند، چشم اميدشان ما هستيم، ماييم كه بايد سلامتي آنها را برگردانده و هركدام از آنها را كه جگرگوشه خانواده خود هستند، به دامان پرمهر والدينشان روانه سازيم.»
و خيلي صحبتهاي ديگر. فقط ميگويم در همان حال چشم همگان را مرواريد اشك غلطانده بود. استاد با زباني گويا به همه حاضرين درس شرافت و دوستي و فتوت و انسانيت آموختند. آموختند كه چگونه بايد كودك بيپناهي را معالجه و پرستاري كرد و بالاخره آموختند كه چگونه بايد با وجداني آگاه، بيماران را معالجه كرد و خدا را هميشه در مدنظر داشت. بيجهت نيست كه استاد قريب را بنام مرد خدا مينامند.
من اين چند كلمه را بخاطر حقشناسي از درسي كه آن روز آموختم، برشته تحرير در ميآورم تا شايد چراغ راه ديگران باشد و از روش استاد پيروي نمايند. حق نگه دارش باشد.
سه شنبه 7 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 189]